تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و اين روايت همان طور كه ملاحظه مى فرمایيد، اين معنا را مسلّم گرفته كه درخت نامبرده، هم گندم بوده و هم حسد، و اين كه آن دو از درخت گندم خوردند، ولى ثمره اش حسد شد، و مقام و منزلت محمّد و آل او «عليهم السلام» را آرزو كردند.

و مقتضاى معناى اول، اين است كه: درخت نامبرده، پست تر و نالايق تر از آن بوده كه اهل بهشت، اشتهاى خوردن از آن را بكنند. و مقتضاى معناى دوم، اين است كه: درخت نامبرده، گرانمايه تر از آن بوده كه آدم و همسرش از آن استفاده كنند، همچنان كه در روايتى ديگر آمده كه: آن درخت، عبارت بوده از: علم محمّد و آل او «عليهم السلام».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۸

و به هر حال، هرچند حسد و گندم، دو معناى مختلف دارند، ولیكن با رجوع به بيانی كه ما درباره ميثاق كرديم، خواهى ديد كه معنا يكى است و آن، اين است كه آدم «عليه السلام»، خواسته ميان تمتع و بهره مندى از بهشت - كه مقام قرب خداست و ميثاق در آن جا واقع شده، كه جز به خدا توجه نكند - و ميان استفاده از درخت منهيه - كه مستلزم تعب تعلق به دنياست - جمع كند، ولى اين جمع برايش فراهم نيامد، و به زمين هبوط نموده، آن ميثاق را فراموش كرد، و هر دو امر، كه همان مقام رسول خدا «ص» و تمتع از درخت گندم باشد، برايش جمع نشد. آنگاه خداوند او را با اجتباء هدايت نموده، با توبه، ارتباط و علقه اش به دنيا را بريد، و به آن ميثاق كه از ياد برده بود، ملحق نمود. (دقت فرمایيد).

و منظور از اين كه در روايت فرمود: «پس آدم به چشم حسد بر آنان نظر افكند و آرزوى منزلت ايشان نمود...»، بيان اين معناست كه: مراد به حسد آدم، در حقيقت «غبطه» و به فارسى «رشك» بوده، نه حسدی كه (طغيان اين غريزه)، و يكى از اخلاق رذيله است.

در اين جا، دو روايت، يكى از امام باقر، و يكى ديگر، از يكى از دو امام باقر و صادق «عليهما السلام»، آمده كه به ظاهر با هم متنافی اند، ولى با بيان سابق ما، تنافى آن دو از بين مى رود.

اما روايت اول را، «كمال الدين»، از ابوحمزه ثمالى، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:

خداى عزوجل، به آدم عهد كرده بود كه به درخت نامبرده نزديك نشود، ولى وقتى آن هنگام رسيد كه در علم خدا گذشته بود، كه آدم بالاخره از آن درخت خواهد خورد، آدم عهد نامبرده را فراموش كرد، و از آن درخت بخورد، و اين است مراد خدای تعالى به اين كه فرمود: «وَ لَقَد عَهِدنَا إلَى آدَمَ مِن قَبلُ فَنَسِىَ وَ لَم نَجِد لَهُ عَزماً»، تا آخر حديث.

و روايت دوم را، عياشى، در تفسير خود، از يكى از دو امام باقر و صادق «عليهما السلام» روايت كرده كه شخصى از آن جناب پرسيد: چگونه خدای تعالى آدم را به فراموشى مؤاخذه كرد، (با اين كه فراموشكار مؤاخذه نمی شود)؟

امام فرمود: آدم فراموش نكرد، و چگونه ممكن است بگویيم فراموش كرد، با اين كه ابليس او را به ياد نهى خدا انداخت و به او گفت: «پروردگار شما، شما را از اين درخت نهى نكرد، مگر براى اين كه فرشته نشويد، و يا جاودانه در بهشت باقى نمانيد» - تا آخر حديث - كه با دقت در بيان گذشته كه گفتيم آدم می خواست ميان بهره مندى از بهشت و ميان خوردن از درخت را جمع كند، ولى نتوانست، اين تنافى برداشته می شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۹

رواياتى درباره قصه آدم در بهشت و هبوط او، به زمین

و در امالى صدوق، از ابى الصلت هروى روايت شده كه گفت:

روزی كه مأمون دانشمندان مذاهب اسلام و ديانت هاى يهود، و نصارا و مجوس و صابئيان و ساير صاحبان نظريه را، براى بحث با على بن موسى الرضا «عليهما السلام» جمع كرد، هيچ يك با آن جناب طرف بحث نشد، مگر آن كه امام او را ملزم كرد، به طوری كه گویى سنگ به دهانش انداخته، تا آن كه على بن محمّد بن جهم برخاسته، عرضه داشت: يابن رسول اللّه! آيا نظر شما درباره انبياء اين است كه معصوم اند؟

فرمود: بله. پرسيد: با اين كلام خداى عزوجل چه مى كنى كه فرمود: «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى»؟

تا آن جا كه می گويد: مولانا حضرت رضا «عليه السلام» فرمود: واى بر تو اى على! از خدا بترس و نسبت كارهاى زشت به انبياء مده، و كتاب خدای را براى خودت تأويل مكن. چون خداى عزوجل مى فرمايد: «وَ مَا يَعلَمُ تَأوِيلَهُ إلّا اللّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِى العِلم: تأويل آن را نمی داند، مگر خدا و آنان كه راسخ در علم اند».

اما اين كه خداى عزوجل فرموده: «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»، در اين زمينه بوده كه آدم را به منظور اين كه حجت و خليفه اش در زمين باشد، خلق كرد، نه براى اين كه در بهشت بماند و نافرمانى او در بهشت بوده، نه در زمين. و تازه، آن نافرمانى هم، به مقتضاى تقدير الهى بوده. همين كه به زمين هبوط كرد و حجت و خليفه او در زمين گرديد، به مقام عصمت نيز برسيد، كه خداى عزوجل درباره عصمتش فرموده: «إنَّ اللّهَ اصطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إبرَاهِيمَ وَ آلَ عِمرَانَ عَلَى العَالَمِينَ»، تا آخر حديث.

مؤلف: اين كه امام فرمود: «نافرمانى آدم در بهشت بوده»، اشاره است به آن بيانی كه ما كرديم كه تكليف نخوردن از درخت، تكليف مولوى نبوده، بلكه ارشادى بوده. چون در بهشت، هنوز تكاليف دينى جعل نشده بود، و موطن تكليف دينى، زندگى زمينى است، كه خدا براى آدم از پيش مقدّر كرده بود.

پس معصيت نامبرده، معصيت امر ارشادى بوده، نه مولوى. پس ديگر جا ندارد كه مانند بعضى از مفسران، خود را به زحمت انداخته، حديث نامبرده را تأويل كنيم.

و در عيون، از على بن محمّد بن جهم روايت آورده كه گفت:

به مجلس مأمون درآمدم و ديدم كه على بن موسى «عليهما السلام» نيز در آن جايند. مأمون به آن جناب گفت: يا بن رسول اللّه! آيا نظر شما اين نيست كه انبياء معصوم اند؟

فرمود: بله، همين است. پرسيد: پس چرا خدای تعالى فرموده: «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى»؟

فرمود: خدای تعالى به آدم دستور داده بود كه: تو و همسرت در بهشت سكونت كنيد و از هرچه می خواهيد، بخوريد، ولى نزديك اين درخت مشويد، و اشاره فرمود به درخت معينى از گندم كه در آن جا بود، و فرمود: اگر از اين بخوريد، از ستمكاران می شويد، و نفرموده بود كه از جنس اين درخت نخوريد.

آدم هم خيال كرد تنها از آن بوته معين نهى شده، و لذا از آن بوته معين نخورد، بلكه از بوته اى ديگر خورد، آن هم به وسوسه شيطان خورد. چون شيطان به او و همسرش گفت: پروردگارتان از خصوص اين بوته شما را نهى كرده كه از آن نخوريد، و اما غير اين بوته را فرموده نزديكش نشويد، نه اين كه از آن نخوريد، و از خوردن آن هم كه نهى كرده، براى اين نهى كرده كه مبادا فرشته، و يا از جاودانان در بهشت شويد. و برايشان سوگند هم خورد، كه من از خيرخواهان شمايم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۲۰

آدم و حوا هم، تا آن روز به كسى بر نخورده بودند كه به دروغ سوگند خورده باشد. به همين جهت، فريب او را خورده و به سوگند او اعتماد نموده، و از آن درخت خوردند. و تازه، اين جريان قبل از رسيدن او به مقام نبوت بود، و اين نافرمانى هم، گناه كبيره نبوده كه به خاطر آن، مستحق آتش شود، بلكه از صغيره هایى بوده كه خدا كسى را به خاطر آن عذاب نمى كند، و صدور آن از انبياء قبل از آن كه مورد وحى قرار گيرند، جایز است.

و اما بعد از آن كه خدا او را اجتباء كرد و به مقام نبوتش برگزيد، از معصومان شد، كه نه گناه صغيره مى كنند، و نه كبيره. و به همين جهت است كه خداى عزوجل درباره او هم فرموده: «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى ثُمَّ اجتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيهِ وَ هَدَى». و هم فرموده: «إنَّ اللّهَ اصطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إبرَاهِيمَ وَ آلَ عِمرَانَ عَلَى العَالَمِينَ». (تا آخر حديث).

مؤلف: صدوق «عليه الرحمه»، بعد از نقل اين حديث كه حديثى است طولانى، گفته: اين حديث از طريق على بن محمّد بن جهم، كه يك مرد ناصبى و دشمن اهل بيت بوده، خيلى عجيب است. (اين بود گفتار مرحوم صدوق).

و اين حديث، آن مرحوم را به تعجب درنياورده، مگر به خاطر اين كه مشتمل است بر تنزيه انبياء، و آن مرحوم در اصولى كه در حديث مزبور مسلّم گرفته شده، دقت نكرده، و گرنه متوجه می شد كه با مذهب ائمه اهل بيت سازگار نيست. چون مذهب امامان اهل بيت، اين است كه صدور نافرمانى از انبياء به خاطر اين كه معصوم اند، هم قبل از نبوت آنان محال است و هم بعد از نبوت، هم نافرمانی هاى صغيره و هم كبيره.

علاوه بر اين كه آن طور كه اين مرد ناصبى حديث را نقل كرده، مستلزم آن است كه جمله اى از آيه حذف شده باشد، و تقدير «مَا نَهَيكُمَا رَبُّكُمَا عَن هَذِهِ الشَّجَرَةَ إلَّا أن تَكُونَا»، جملۀ «مَا نَهَيكُمَا رَبُّكُمَا عَن هَذِهِ الشَّجَرَةَ وَ إنَّمَا نَهَيكُمَا عَن غَيرِهَا وَ مَا نَهَيكُمَا عَن غَيرِهَا إلّا أن تَكُونَا» باشد.

يعنى خدا اصلا شما را از اين بوته نهى نكرده، بلكه از غير اين نهى كرده، و از آن غير هم نهى نكرده، مگر براى اين كه فرشته، و يا جاودان نباشيد. در حالی كه آيه: «اى آدم! آيا مس خواهى تو را به درختى راهنمایى كنم كه درخت جاودانگى و مُلك دائمى است»، دلالت دارد بر اين كه ابليس وى را تشويق مى كرده بر اين كه از عين آن درخت كه ممنوع شده بخورد، و به اين منظور او را تطميع مى كرده به اين كه اگر از آن بخورى، جاودان می شوى، تا از آن درخت كه با نهى خدا از آن محجوب شده بود، بخورد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۲۱

از اين هم كه بگذريم، اصلا اين مرد، يعنى على بن محمّد بن جهم، در حديث سابق، جواب صحيح و تمام را خودش در مجلس مأمون از آن جناب گرفت. پس اين روايت كه صدوق آورده، خالى از اشكال نيست، هرچند كه بعضى از وجوه اشكالى كه گفتيم، امكان حمل بر محملى صحيح داشته باشد.

و نيز مرحوم صدوق، از امام باقر «عليه السلام»، از پدران بزرگوارش، از رسول خدا «ص» روايت كرده كه فرمود: مكث آدم و حوا در بهشت، از هنگامى كه وارد آن شدند، تا ساعتى كه بيرون شدند، تنها هفت ساعت از ايام دنيا بود، و در همان روز كه اين جريان واقع شد، خدا از بهشتش بيرون كرد.

و در تفسير عياشى، از عبداللّه بن سنان روايت كرده كه گفت:

شخصى از امام صادق «عليه السلام» پرسشی کرد و من آن جا حاضر بودم و آن، اين بود كه: آدم و همسرش چقدر در بهشت ماندند كه به خاطر خطایی كه كردند، بيرون شدند؟

فرمود: خداى تبارك و تعالى، بعد از ظهر روز جمعه بود كه از روح خود در آدم بدميد و آنگاه از پایين دنده هايش، همسرش را خلق كرد و بعد فرشتگان را به سجده بر او امر فرمود، و بعد در همان روز او را داخل بهشت كرد، و به خدا سوگند كه بيش از شش ساعت از همان روز در بهشت نماند، كه دچار نافرمانى خدا شده، و خدا او و همسرش را از آن جا بيرون كرد، در حالی كه آفتاب تازه غروب كرده بود. آن شب را تا صبح پشت درِ بهشت به سر بردند تا صبح شد، ناگهان متوجه عريانى خود شدند.

پروردگارشان نداشان داد: آيا شما را از آن درخت كه می دانيد، نهى نكردم؟ آدم خجالت كشيده، سر به زير افكند و گفت: پروردگارا! ما به نفس خود ستم كرديم و اينك، به گناهان خود اعتراف مى كنيم، پس ما را بيامرز. خدای تعالى در پاسخشان فرمود: بايد كه از آسمان هاى من به زمين هبوط كنيد، چون هيچ نافرمان و سركش در آسمان هاى من، همجوار من نمی شود.

مؤلف: ممكن است از آنچه اين روايت مشتمل بر آن است، كيفيت بيرون شدن آن دو را از بهشت استفاده كرد، و فهميد كه آن دو، نخست از بهشت بيرون شده، در بيرون در بهشت قرار گرفتند و سپس از بيرون درِ بهشت به زمين هبوط كرده اند. چون در قرآن كريم و آيات اين قصه كه همان آيه فوق باشد، دو بار امر به هبوط شده، با اين كه اين امر امر شرعى نبوده، بلكه امر تكوينى بوده كه به هيچ وجه قابل تخلف نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه ۲۲۲

و همچنين، از اين كه سياق را تغيير داده، در آيه: «وَ قُلنَا يَا آدَمُ اسكُن» تا به آخر به سياق (متكلم مع الغير: گفتيم)، و در آيه: «وَ نَادَيهُمَا رَبُّهُمَا» الخ، به سياق غايب (پروردگارشان ندايشان كرد)، آورد، و نيز در اولى تعبير به (بگفتار)، و در دومى به ندا كه صدا زدن از دور است، تعبير كرد. و باز در اولى با كلمۀ «هَذَا»، كه مخصوص اشاره به نزديك است، و در دومى با كلمۀ «تِلكَ»، كه مخصوص اشاره به دور است، بياورد.

از اين تعبيرات می توان فهميد كه: امر به هبوط، يك بار در داخل بهشت صورت گرفته و با آن، آدم از بهشت بيرون شده، و يك بار هم در بيرون بهشت صورت گرفته و از آن جا به زمين هبوط كرده است.

نقطه ضعفى كه در اين روايت است، اين است كه در اين روايت، خلقت حوا را مطابق تورات، از دنده آدم دانسته، و اين معنا را در روايات وارده از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام»، به طوری كه در بحث از خلقت آدم خواهى ديد، تكذيب مى كند، هرچند كه ممكن است اين نقطه ضعف را جبران نموده و گفت: مراد از دنده پایين آدم، زيادى گِل آدم است. آن گِلى كه با آن، اضلاع و دنده هاى آدم را آفريد. (دقت فرمایيد).

و اما ساعت هایى كه براى مكث آدم در بهشت تعيين نموده، در يك جا شش ساعت و جایى ديگر، هفت ساعتش خوانده، علاج اين اختلاف آسان است. براى اين كه می گویيم: منظور از ساعت، شصت دقيقه نيست، بلكه منظور بيان زمان تقريبى جريان است.

رواياتى از معصومان «ع»، پیرامون مراد از «كلمات»، در آيه شریفه

و در كافى، از يكى از دو امام باقر و صادق «عليهما السلام» روايت كرده كه در ذيل جملۀ «فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَبِّه كَلِمَاتٍ» فرمود:

آن كلمات، اين است: «لا إلَه إلّا أنتَ سُبحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمدِكَ عَمِلتُ سُوءً وَ ظَلَمتُ نَفسِى فَاغفِر لِى وَ أنتَ خَيرُ الغَافِرِينَ * لَا إلَه إلّا أنتَ سُبحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمدِكَ عَمِلتُ سُوءً وَ ظَلَمتُ نَفسِى فَارحَمنِى وَ أنتَ خَيرُ الغَافِرِينَ * لَا إلَه إلّا أنتَ سُبحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمدِكَ عَمِلتُ سُوءً وَ ظَلَمتُ نَفسِى فَارحَمنِى وَ أنتَ خَيرُ الرَّاحِمِينَ * لَا إلَه إلّا أنتَ سُبحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمدِكَ عَمِلتُ سُوءً وَ ظَلَمتُ نَفسِى فَاغفِر لِى وَ تُب عَلَىَّ إنَّكَ أنتَ التَّوَّابُ الرَّحيِمُ»:

معبودى به جز تو نيست، بار الها! حمد و تسبيحت مى گويم، كار زشتى مرتكب شدم و به خود ستم كردم، پس مرا بيامرز، كه تو بهترين آمرزندگانى. معبودى به جز تو نيست، بار الها! تسبيح و حمدت می گويم، كار بدى كردم و به خود ستم نمودم، پس به من رحم كن، كه تو بهترين غافرانى. معبودى به جز تو نيست، حمد و تسبيحت می گويم، بار الها! من بدى كردم و به خود ستم نمودم، پس مرا رحم كن، كه تو بهترين رحيمانى. معبودى به جز تو نيست، بار الها! تسبيح و حمدت می گويم، كار بدى كردم و به خود ستم روا داشتم، پس مرا بيامرز و نظر رحمتت به من برگردان، كه تو هم توّاب و هم رحيمى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۲۳

مؤلف: اين معنا را صدوق و عياشى و قمى و ديگران نيز، روايت كرده اند. از طرق اهل سنت و جماعت هم، قريب به آن روايت شده، و چه بسا از آيات داستان نيز، همين معنا استفاده بشود.

مرحوم كلينى، در كافى گفته: و در روايتى ديگر، در تفسير جملۀ «فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَبِّهِ كَلِمَاتٍ» آمده كه فرمود: خدا را به حق محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين سوگند داد.

مؤلف: اين معنا را صدوق و عياشى و قمى و ديگران نيز، روايت كرده اند و قريب به آن، از طرق اهل سنت و جماعت نيز روايت شده، همچنان كه در «الدرّ المنثور»، از رسول خدا «ص» آمده كه فرمود: وقتى آدم آن گناه را مرتكب شد، سر به سوى آسمان بلند كرده، گفت: از تو به حق محمّد مسئلت مى كنم كه مرا بيامرزى.

پس خدا بدو وحى كرد كه: محمّد كيست؟ گفت: اى خدا كه نامت والا است! وقتى مرا آفريدى، سر به سوى عرش تو بلند كردم، ديدم در آن جا نوشته شده: «لا إله إلّا اللّه، محمّد رسولُ اللّه»، فهميدم كه در درگاه تو احدى عظيم المنزلة تر از او نيست كه نامش را با نام خود قرار داده اى. پس خدای تعالى وحى كرد كه: اى آدم! او آخرين پيامبران از ذرّيه توست، و اگر او نبود، تو را خلق نمى كردم.

مؤلف: و اين معنا، هرچند كه در بدو نظر از ظاهر آيات بعيد است، ولِكن اگر كاملا در آن ها دقت شود، چه بسا تا اندازه اى قريب باشد. چون جملۀ «فَتَلقَّى آدَمُ» الخ، تنها به معناى قبول آن كلمات نيست، بلكه كلمۀ «تلقى»، به معناى قبول با استقبال و روى آورى است. (گویا آدم به آن كلمات روی آورده، و آن را فراگرفته است)، و اين دلالت دارد بر اين كه آدم اين كلمات را از ناحيه خدا گرفته و قهرا قبل از توبه، علم به آن كلمات پيدا كرده.

قبلا هم تمامى اسماء را از پروردگارش آموخته بود، آن جا كه پروردگارش فرمود: «من می خواهم در زمين خليفه بگذارم. ملائكه گفتند: آيا كسى را در زمين مى گذارى كه در آن فساد كند، و خونريزی ها كند، با اين كه ما تو را به حمدت تسبيح می گویيم و برايت تقديس مى كنيم»؟ و پروردگارش به ايشان فرمود: «من چيزى می دانم كه شما نمی دانيد». سپس علم تمامى اسماء را به او آموخت.

و معلوم است كه علم به تمامى اسماء، هر ظلم و گناهى را از بين مى برد و دواى هر دردى می شود، و گرنه جواب از ايراد ملائكه تمام نمی شود، و حجت بر آنان تمام نمى گردد. براى اين كه خداى سبحان در مقابل اين اشكال آنان كه «در زمين فساد انگيزند و خون ها بريزند»، چيزى نفرمود، و چيزى در مقابل آن قرار نداد، به جز اين كه «خدا همه اسماء را به او تعليم كرد».

پس معلوم می شود علم نامبرده، تمامى مفاسد را اصلاح مى كرده، و در سابق هم، حقيقت آن اسماء را شناختى كه گفتيم موجودات عاليه اى غايب و در پسِ پرده آسمان ها و زمين بوده اند. واسطه هایى براى فيوضات خدا به مادون خود بوده اند، كه كمال هيچ مستكملى جز به بركات آنان تمام نمی شده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۲۴

همچنان كه در بعضى اخبار وارد شده كه: آدم «عليه السلام»، شبح هایى از اهل بيت و انوار ايشان را در هنگام تعليم اسماء بديد. و نيز اخبارى رسيده كه: آن انوار را در هنگامى ديد كه خدای تعالى، ذرّيه اش را از پشتش بيرون كشيد. و نيز وارد شده كه: آن انوار را در همان هنگامى كه در بهشت بود، ديد كه خواننده عزيز، خودش بايد به آن اخبار مراجعه نمايد، (و راهنما خداست).

خدای تعالى با نكره آوردن لفظ «كلمات»، امر آن كلمات را مبهم گذاشت و فرمود: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَبِّهِ كَلِمَاتٍ» الخ، و اطلاق لفظ «كلمه»، بر موجود عينى در قرآن كريم آمده، و در آيه: «بِكَلِمَةٍ مِنهُ اسمُهُ المَسِيحُ عَيسَى بنُ مَريَمَ»، صريحا اين لفظ را در عيسى بن مريم «عليهما السلام» اطلاق نموده.

و اما اين كه بعضى از مفسران گفته اند كه: منظور از «كلمات»، كلماتى است كه خدا در سوره «اعراف» از آدم و حوا حكايت كرده و فرموده: «قَالَا رَبَّنَا ظَلَمنَا أنفُسَنَا وَ إن لَم تَغفِر لَنَا وَ تَرحَمنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِينَ»، تفسير صحيحى نيست.

براى اين كه مسئله «توبه»، همان طور كه آيات اين سوره، يعنى سوره «بقره» دلالت مى كند، بعد از واقعه هبوط به زمين واقع شده. چون مى فرمايد: «فَقُلنَا اهبِطُوا بَعضُكُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ»، تا آن جا كه مى فرمايد: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيهِ»، و اين كلماتى كه آدم و همسرش به آن تكلم كرده اند، قبل از هبوط، و در بهشت آموخته بودند. چون در سوره «اعراف» مى فرمايد: «فَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا ألَم أنهَكُمَا عَن تِلكُمَا الشَّجَرَةَ»، تا آن جا كه مى فرمايد: «قَالَا رَبَّنَا ظَلَمنَا أنفُسَنَا». و در آخر مى فرمايد: «قَالَ اهبِطُوا بَعضُكُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ». پس اقرار به ظلم به نفس در بهشت واقع شده، نه در زمين، و حال آن كه گفتيم: تلقى كلمات در زمين بوده، بلكه ظاهر اين كه گفتند: «پروردگارا! به خود ستم كرديم»، تذلل و خضوعى است از آن دو، در مقابل ندایى كه خدا به آنان كرد.

خواسته اند بعد از اعتراف به ربوبيت خدا و اين كه به خاطر ظلمى كه كرديم، مشرف به خطر خسران شده ايم، اعلام كنند به اين كه: امر به دست خداى سبحان است، هر جور بخواهد، امر مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۲۵

و در تفسير قمى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرموده:

موسى از پروردگارش مسئلت كرد: بين او و آدم جمع كند، و خدا هم جمع نموده، وى را موفق به زيارت او نمود. موسى گفت: اى پدر! مگر جز اين بود كه خدا تو را به دست قدرت خود بيافريد و از روح خود، در تو بدميد و ملائكه را به سجده بر تو وادار نمود، پس چرا وقتى دستور داد: از يك درخت بهشت نخورى، نافرمانى كردى؟

آدم گفت: اى موسى! بگو ببينم، خطيئه من در تورات چند سال قبل از خلقتم نوشته شده؟ گفت: سى هزار سال. آدم گفت: همين طور است. آنگاه امام صادق «عليه السلام» فرمود: آدم با همين كلام، موسى را قانع ساخت.

مؤلف: قريب به اين معنا را علامه سيوطى، در «الدرّ المنثور»، به چند طريق، از رسول خدا «ص» نقل كرده.

و در علل، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: به خدا سوگند، خدای تعالى آدم را براى دنيا خلق كرده بود، و اگر او را در بهشت جاى داد، براى اين بود كه نافرمانى بكند، و آنگاه او را به همان جای كه براى آن جا خلقتش كرده بود، برگرداند.

مؤلف: اين معنا، در روايت عياشى، از امام صادق «عليه السلام» هم گذشت كه فرمود: آدم دوستى از ميانه ملائكه داشت، (تا آخر حديث).

و در كتاب احتجاج، در ضمن احتجاج على «عليه السلام» با مرد شامى، كه از آن جناب پرسيده بود: گرامى ترين وادی هاى روى زمين كجاست؟ فرمود: بيابانى است كه آن جا را «سرانديب» می خوانند. آدم وقتى از آسمان هبوط كرد، در آن جا سقوط كرد.

مؤلف: مقابل اين روايت، روايات بسيار زيادى است كه دلالت دارد بر اين كه آدم در مكه سقوط كرد، و بعضى از اين روايات گذشت. ممكن هم هست ميانه اين روايات مختلف جمع كرده، گفت: ممكن است آن جناب، اول از آسمان به سرانديب فرود آمده، و بار دوم، از سرانديب، به سرزمين مكه هبوط كرده باشد، نه به دو نزول، در عرض هم، تا جمع ممكن نباشد.

و در «الدرّ المنثور»، از طبرانى، و از كتاب عظمت ابى الشيخ، و ابن مردويه، همگى از ابوذر روايت شده كه گفت:

حضور حضرت رسول «ص» عرضه داشتم: يا رسول اللّه! آيا به نظر شما آدم پيغمبر بود، يا نه؟

در پاسخ فرمود: هم نبى بود و هم رسول. چون خدای تعالى قبلا با او صحبت كرده بود و فرموده بود: «يَا آدَمُ اسكُن أنتَ وَ زَوجُكَ الجَنَّة». پس معلوم می شود به آن جناب وحى می شده.

مؤلف: اهل سنت و جماعت، قريب به اين معنا را، به چند طريق روايت كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۲۶

آيات ۴۰ - ۴۴ سوره بقره

يَا بَنى إِسرءِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتىَ الَّتى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّاىَ فَارْهَبُونِ(۴۰)

وَ آمِنُوا بِمَا أَنزَلْتُ مُصدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرِ بِهِ وَ لا تَشترُوا بِآيَاتى ثَمَناً قَلِيلاً وَ إِيَّاىَ فَاتَّقُونِ(۴۱)

وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(۴۲)

وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ آتُوا الزَّكَوةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ(۴۳)

أَتَأْمُرُونَ النَّاس بِالْبرِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسكُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَاب أَفَلا تَعْقِلُونَ(۴۴)

« ترجمه آيات »

اى پسران اسرائيل! نعمت مرا كه به شما ارزانى داشتم، به ياد آريد و به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم و از من بيم كنيد. (۴۰)

به قرآنى كه نازل كرده ام و كتابى را كه نزد خود شماست، تصديق مى كند، بگرويد و شما نخستين منكر آن مباشيد و آيه هاى مرا به بهاى ناچيز مفروشيد و از من بترسيد. (۴۱)

شما كه دانایيد، حق را با باطل مياميزيد و آن را كتمان مكنيد. (۴۲)

نماز كنيد و زكات دهيد و با راكعان ركوع كنيد. (۴۳)

شما كه كتاب آسمانى می خوانيد، چگونه مردم را به نيكى فرمان می دهيد و خودتان را از ياد مى بريد، چرا به عقل در نمى آیيد؟ (۴۴)

« بیان آيات »

خداى سبحان، در اين آيات، عتاب ملت يهود را آغاز كرده. و اين عتاب، در طى صد و چند آيه ادامه دارد، و در آن نعمت هایى را كه خدا بر يهود افاضه فرمود و كرامت هایى را كه نسبت به آنان مبذول داشت و عكس العملى كه يهود به صورت كفران و عصيان و عهدشكنى و تمرد و لجاجت از خود نشان داد، بر مى شمارد، و با اشاره به دوازده قصه از قصص آنان، تذكرشان می دهد.

قصۀ نجاتشان از شرّ آل فرعون، شكافته شدن دريا، و غرق شدن فرعونيان، و قصه ميعاد در طور، و قصه گوساله پرستى آنان، بعد از رفتن موسى به ميقات، و قصه مأمور شدنشان به كشتن يكديگر، و داستان تقاضاشان از موسى كه خدا را به ما نشان بده تا علنى و آشكارا، او را ببينيم، و به كيفر همين پيشنهادشان، دچار صاعقه شدند و دوباره زنده گشتند، تا آخر داستان هایی كه در اين آيات بدان اشاره شده، و سرتاسر آن پُر است از عنايات ربانى و الطاف الهى.

و نيز به يادشان مى آورد: آن ميثاق ها كه از ايشان گرفت و ايشان، آن ها را نقض كرده، و پشت سر انداختند، و باز گناهانى را كه مرتكب شدند، و جرائمى را كه كسب كردند، و آثاری كه در دل هاشان پيدا شد، با اين كه كتابشان از آن ها نهى كرده بود، و عقولشان نيز برخلاف آن حكم مى كرد، به يادشان مى اندازد و يادآوری شان مى كند كه: به خاطر آن مخالفت ها، چگونه دل هاشان دچار قساوت، و نفوسشان در معرض شقاوت قرار گرفت، و چگونه مساعی شان بى نتيجه شد.

«وَ أُوفُوا بِعَهدِى...»: كلمۀ «عهد»، در اصل به معناى حفاظ است، و همه معانى آن، از اين يك معنا مشتق شده. مانند عهد به معناى ميثاق، و عهد به معناى سوگند، و به معناى وصيت، و به معناى ديدار، و به معناى نزول و امثال آن.

«فَارهَبُونَ»: كلمۀ «رهبت»، به معناى خوف، و مقابلش كلمه رغبت است.

«وَ لَا تَكُونُوا أوَّلَ كَافِرٍ بِهِ »: يعنى از ميان اهل كتاب و يا ميان اقوام گذشته و آينده تان، شما كفر به قرآن را آغاز مكنيد. بگذاريد كسانى بدان كفر بورزند كه به همه كتاب هاى آسمانى كفر مى ورزند و آن، كفار مكه هستند، كه قبل از يهود، به قرآن كفر ورزيده بودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۲۸

آيات ۴۵ و ۴۶ بقره

وَ استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلَوةِ وَ إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلّا عَلى الخَْاشِعِينَ(۴۵)

الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَاقُوا رَبّهِمْ وَ أَنّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ(۴۶)

« ترجمه آيات »

از صبر و نماز كمك بجویيد و آن، بسى سنگين است، مگر براى خشوع پيشگان. (۴۵)

كه يقين دارند به پيشگاه پروردگار خويش مى روند و به او باز مى گردند. (۴۶)

استعانت به صبر و صلوة

بيان آيات

و استعينوا بالصبر و الصلوه كلمه استعانت بمعناى طلب كمك است ، و اين در وقتى صورت مى گيرد كه نيروى انسان به تنهائى نمى تواند مهم و يا حادثه اى را كه پيش آمده بر وفق مصلحت خود بر طرف سازد، و اينكه فرموده : از صبر و نماز براى مهمات و حوادث خود كمك بگيريد، براى اينست كه در حقيقت ياورى بجز خداى سبحان نيست ، در مهمات ياور انسان مقاومت و خويشتن دارى آدمى است ، باينكه استقامت بخرج داده ، ارتباط خود را با خدا وصل نموده ، از صميم دل متوجه او شود، و بسوى او روى آورد، و اين همان صبر و نماز است ، و اين دو بهترين وسيله براى پيروزى است ، چون صبر هر بلا و يا حادثه عظيمى را كوچك و ناچيز مى كند، و نماز كه اقبال بخدا، و التجاء باو است ، روح ايمان را زنده مى سازد، و بآدمى مى فهماند: كه بجائى تكيه دارد كه انهدام پذير نيست ، و به سببى دست زده كه پاره شدنى نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۲۹

و انها لكبيره الا على الخاشعين ...ضمير (ها) به كلمه (صلوه ) بر مى گردد، و اما اينكه آنرا به كلمه (استعانت ) كه جمله (استعينوا) متضمن آنست بر گردانيم ، ظاهرا با جمله «الا على الخاشعين » منافات داشته باشد، براى اينكه خشوع با صبر خيلى نميسازد، و فرق ميانه خشوع و خضوع با اينكه معناى تذلل و انكسار در هر دو هست ، اين است كه خضوع مختص بجوارح و اعضاى بدنى آدمى است ، ولى خشوع مختص بقلب است .

وجه استعمال كلمه «ظن » در «الذين يظنون انهم ملاقوار بهم »

الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم ... اين مورد اعتقاد بآخرت ، موردى است كه هر كس بايد بدان يقين حاصل كند، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : «و بالاخره هم يوقنون »، با اين حال چرا در آيه مورد بحث مظنه و گمان بآن را كافى دانسته ؟ ممكن است وجهش اين باشد كه براى حصول و پيدايش خشوع در دل انسان ، مظنه قيامت و لقاء پروردگار كافى است ؟ چون علومى كه بوسيله اسباب تدريجى بتدريج در نفس پيدا ميشود، نخست از توجه ، و بعد شك ، و سپس بترجيح يكى از دو طرف شك ، كه همان مظنه است پيدا شده ، و در آخر احتمالات مخالف بتدريج از بين م ى رود، تا ادراك جزمى كه همان علم است حاصل شود.

و اين نوع از علم وقتى بخطرى هولناك تعلق بگيرد باعث غلق و اضطراب و خشوع نفس ميشود، و اين غلق و خشوع از وقتى شروع ميشود، كه گفتيم يكطرف شك رجحان پيدا مى كند، و چون امر نامبرده خطرى و هولناك است ، قبل از علم بآن ، و تماميت آن رجحان ، نيز دلهره و ترس در نفس مى آورد.

پس بكار بردن مظنه در جاى علم ، براى اشاره باين بوده ، كه اگر انسان متوجه شود باينكه ربى و پروردگارى ، دارد كه ممكن است روزى با او ديدار كند، و بسويش برگردد، در ترك مخالفت و رعايت احتياط صبر نمى كند، تا علم برايش ‍ حاصل شود، بلكه همان مظنه او را وادار باحتياط مى كند.

همچنانكه شاعر گفته :

« فقلت لهم : ظنوا بالفى مذحج سراتهم فى الفارسى المسرد» يعنى بايشان گفتم گمان كنيد كه دو هزار مرد جنگى از قبيله مذحج بسوى شما روى آورده اند، كه بزرگان ايشان همه در زره هاى بافت فارس هستند.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←