تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و اين كه «توبه» ميانه اين دو امر به هبوط واسطه شده، إشعار بر اين معنا دارد كه: «توبه» وقتى از آدم و همسرش سر زده كه هنوز از بهشت جدا نشده بودند، هرچند كه در بهشت هم نبوده، و موقعيت قبلى را نداشته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۷

و اين إشعار را نيز دارد كه نداى «وَ نَادَيهُمَا رَبُّهُما ألَم أنهَكُمَا عَن تِلكُمَا الشَّجَرَةَ: پروردگارشان ندايشان داد كه مگر شما را از اين درخت نهى نكردم» الخ، بعد از نهى «لَا تَقرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ» الخ، بوده كه در اولى اشاره را با لفظ «تِلكُمَا» آورد، كه مخصوص اشاره به دور است و در دومى كه قبل از اولى واقع شده، اين اشاره با لفظ «هَذَا» آمده، كه مخصوص اشاره به نزديك است. در اولى كلمۀ «نَادَى: ندا كرد» آمده، كه باز مخصوص دور است و در دومى، كلمۀ «قَالَ»، كه مخصوص نزديك است، به كار رفته است، (دقت فرمایيد).

اين نكته را هم بايد دانست كه: از ظاهر جملۀ «وَ قُلنَا اهبِطُوا بَعضُكُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُم فِى الأرضِ مُستَقَرٌ وَ مَتَاعٌ إلَى حِينٍ»، و جملۀ «فِيهَا تَحيَونَ وَ فِيهَا تَمُوتُونَ وَ مِنهَا تُخرَجُونَ»، الخ بر مى آيد كه:

نحوۀ حيات بعد از هبوط، با نحوۀ آن در قبل از هبوط، فرق مى كند. حيات دنيا، حقيقتش آميخته با حقيقت زمين است. يعنى داراى گرفتارى و مستلزم سختى و بدبختى است، و لازمۀ اين نيز، اين است كه انسان در آن تكون يابد، و دوباره با مردن، جزو زمين شود و آنگاه براى بار ديگر، از زمين مبعوث گردد، در حالی كه «حيات بهشتى»، حياتى است آسمانى و از زمينى كه محل تحول و دگرگونى است، منشأ نگرفته است.

از اين جا ممكن است به طور جزم گفت كه: بهشت آدم در آسمان بوده، هرچند كه بهشت آخرت و «جنت خُلد» - كه هر كس داخلش شد، ديگر بيرون نمی شود - نبوده باشد.

بله، در اين جا اين سؤال باقى می ماند كه معناى «آسمان» چيست و «بهشت آسمانى» چه معنا دارد، كه إن شاء اللّه خدای تعالى توفيق می دهد، بحث مفصل و جامع الاطرافى، پيرامون آن بكنيم.

چرا آدم «ع» توبه کرد، مگر پیامبر هم گناه می کند؟

چيزی كه در اين جا باقى مانده، اين است كه: خطيئه و گناه آدم، چه معنا دارد؟ مگر پيامبر هم گناه مى كند؟

در پاسخ از اين سؤال مى گویيم: آنچه در بدو نظر از آيات ظاهر می شود، اين است كه آن جناب رسما گناه كرده، مانند جملۀ «فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ: زنهار از اين درخت نخوريد كه از ستمگران می شويد». و نيز جملۀ «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى: آدم، پروردگار خود را نافرمانى كرد، و در نتيجه گمراه شد».

و نيز مانند اعترافى كه خود آن جناب كرده و قرآن، آن را حكايت نموده، فرموده: «رَبَّنَا ظَلَمنَا أنفُسَنَا وَ إن لَم تَغفِر لَنَا وَ تَرحَمنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِينَ: پروردگارا! به خود ستم كرديم، و اگر ما را نيامرزى و رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود».

اين، آن مطلبى است كه از نظر خود اين ظواهر، و قطع نظر از رسيدگى به دقت همه آيات داستان، به نظر مى رسد، و اما اگر در همه آيات داستان تدبّر كنيم و نهى از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهيم،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۸

يقين پيدا مى كنيم كه نهى نامبرده، نهى مولوى نبوده، تا نافرمانی اش معصيت خدا باشد، بلكه تنها راهنمایى و خيرخواهى و ارشاد بوده، و خدای تعالى خواسته است مصلحت نخوردن از درخت، و مفسده خوردن آن را بيان كند. نه اين كه با اراده مولوى، آدم را به عبث، وادار به نخوردن از آن كند.

دليل اين معنا چند چيز است:

اول اين كه: خدای تعالى، هم در سوره مورد بحث، و هم در سوره «اعراف»، ظلم را متفرع بر مخالفت نهى كرده و فرموده: «لَا تَقرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ». و آنگاه در سوره «طه»، اين ظلم را به شقاوت مبدّل نموده و فرموده: «مواظب باشيد شيطان شما را بيرون نكند، و گرنه بدبخت می شويد».

آنگاه اين بدبختى را در چند جمله كه به منزله تفسير است، بيان كرده و فرموده: «تو در اين بهشت، نه گرسنه می شوى و نه تشنه، و نه عريان و نه گرمازده». و با اين بيان روشن كرده كه مراد به شقاوت، شقاوت و تعب دنيوى است، كه از لوازم جداناشدنى زندگى زمينى است. چون در زمين است كه انسان به گرسنگى و تشنگى و لختى و امثال آن گرفتار می شود.

پس معلوم شد: خدا آدم را نهى كرد تا گرفتار اين گونه عوارض نشود، و هيچ علت ديگرى كه باعث نهى مولوى باشد، بيان نكرد. پس به اين دليل، نهى نامبرده، ارشادى بوده و مخالفت نهى ارشادى گناه نيست، و مرتكب آن را خارج از رسم عبوديت نمى شمارند.

حال كه مسلّم شد نهى مزبور ارشادى بوده، بايد ظلم در آن چند جمله را هم طورى معنا كنيم كه به نافرمانى و معصيت سر در نياورد و آن، اين است كه بگویيم: مراد از آن، ظلم به نفس و خود را گرفتار تعب و هلاكت كردن است. نه ظلم به حقوق خدا، كه در باب مسئله ربوبيت و عبوديت، از منافيات شمرده می شود، و اين خيلى روشن است.

دليل دوم: مسئله توبه آدم است. چون «توبه» به معناى رجوع و برگشتن بنده به خداست، كه اگر از ناحيه خدا قبول شود، گناه بكلى محو و نابود مى گردد، و گناهكار تائب، مثل كسى می شود كه اصلا گناهى نكرده، و با چنين كسى معامله بنده مطيع و منقاد را مى كنند، و در خصوص مورد عملى كه كرده، معامله امتثال و انقياد را می نمايند.

و اگر نهى از خوردن درخت، نهى مولوى بود و توبه آدم هم، توبه از گناه عبودى، و رجوع از مخالفت نهى مولوى مولى بود، بايد بعد از توبه، دوباره به بهشت بر مى گشت، چون توبه، مخالفت او را از بين برده بود، زيرا صريح قرآن است كه خدا توبه آدم را پذيرفت، و حال آن كه مى بينيم بعد از توبه هم، در زمين باقى ماند، و به بهشتش برنگرداندند.

از اين جا معلوم می شود كه: بيرون شدن از بهشت، به دنبال خوردن از درخت، يك اثر ضرورى و خاصيت تكوينى آن خوردن بوده، عينا مانند مُردن به دنبال زهر خوردن، و سوختن به دنبال در آتش افتادن، همچنان كه در همه موارد تكليف ارشادى، اثر، اثر تكوينى است، نه اثر مولوی.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۹

مثلا مجازات، در مورد تكليف مولوى است، مانند سوختن در آتش دوزخ، در برابر ترك نماز، و استحقاق مذمت و دورى از خدا، در برابر مخالفت هاى عمومى و اجتماعى.

سوم اين كه: در آن روز كه اين مخالفت سر زد، اصلا دينى تشريع نشده بود، و بعد از هبوط آدم، دين خدا نازل شد. به شهادت اين كه در آيات همين داستان فرمود: «همگى از بهشت هبوط كنيد و فرود شويد، پس هرگاه از ناحيه من، دينى و هدايتى برايتان آمد، هر كس هدايتم را پيروى كند، ترسى بر آنان نيست و دچار اندوهى نيز نمی شوند، و كسانی كه پيروى آن نكنند و كفر ورزيده، آيات ما را تكذيب نمايند، آنان اصحاب آتش، و در آن جاودانه اند» الخ.

اين دو آيه، كلامى است كه تمامى تشريع ها و قوانينى را كه خدای تعالى در دنيا از طريق ملائكه و كتاب هاى آسمانى، و انبيائش مى فرستد، شامل است، و خلاصه اين آيه، اولين تشريع و قانونى را كه خدای تعالى در دنياى آدم، و براى بشر مقرر كرده، حكايت مى كند، و به طوری كه خدا حكايت كرده، اين قضيه بعد از امر دومى هبوط واقع شده، و واضح است كه امر به هبوط، امرى تكوينى، و بعد از زندگى آدم در بهشت و ارتكاب آن مخالفت بوده. پس معلوم شد كه در آن روز، و در حين مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت، هيچ دينى تشريع نشده بود، و هيچ تكليف مولوى و خطابى مولوى از خدای تعالى صادر نشده بود.

حال اگر بگویی: وقتى نهى خدا نهى ارشادى باشد و نه نهى مولوى، ديگر چه معنا دارد كه خدا عمل آدم را «ظلم» و «عصيان» و «غوايت» بخواند؟

در جواب می گویيم: اما «ظلم بودن» عمل آدم كه در گذشته درباره اش سخن رفت و گفتيم: معنايش «ظلم به نفس» خود بوده.

و اما كلمۀ «عصيان»: در لغت، به معناى تحت تأثير قرار نگرفتن، و يا به سختى قرار گرفتن است. مثلا وقتى گفته می شود: «كَسَرتُهُ فَانكَسَرَ، وَ كَسَرتُهُ فَعَصَى»، معنايش اين است كه: من آن چيز را شكستم و آن شكست، و من آن را شكستم، ولى نشكست. يعنى از عمل من متأثر نشد.

پس «عصيان»، به معناى متأثر نشدن است، و عصيان امر و نهى هم، به همين معناست و اين، هم در مخالفت تكاليف مولوى صادق است، و هم در مورد خطاب هاى ارشادى.

چيزی كه هست، در عصر ما و در عرف ما مسلمانان، اين كلمه تنها متعين در معناى مخالفت اوامر مولوى، از قبيل (نماز بخوان ، و روزه بگير، و حج بجاى آر)، و نيز مخالفت نواهى مولوى، مانند (شراب مخور، و زنا مكن)، و امثال آن شده است. پس تعيين كلمه مورد بحث در معناى نامبرده، تعيين لغوى نيست، بلكه يا شرعى است، و يا تعيين در عرف متدينين است و اين جور تعيّن، ضررى به عموميت معنا، از نظر لغت و عرف عام و جهانى نمى زند. (دقت فرمایيد).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۰

و اما كلمۀ «غوايت»: اين كلمه، به معناى اين است كه كسى قدرت بر حفظ مقصد خود و تدبير نفس خود، در زندگی اش نداشته باشد و نتواند خود را با هدفش، آن طور كه مناسب با هدف و سازگار با آن باشد، وفق دهد. و معلوم است كه اين معنا در موارد مختلف اختلاف پيدا مى كند. در مورد ارشاد، معنایى به خود مى گيرد، و در مورد مولويت، معنایى ديگر.

حال اگر بگویى: بسيار خوب، به بيان شما و اين كه عصمت آدم با كلمه «ظلم» و «عصيان» و «غوايت» منافات دارد، از اشكال خود صرف نظر كرديم و قانع شديم، كه منافات ندارد، ولى درباره «توبۀ آدم» چه می گویى، اگر ظلم و عصيان و غوايت، همه در مورد نهى ارشادى باشد، ديگر توبه چه معنا دارد كه آدم بگويد: «و اگر ما را نيامرزى و به ما رحم نكنى، حتما از خاسران خواهيم شد»؟

در جواب می گویيم:

«توبه» - همان طور كه قبلا نيز گفتيم - به معناى برگشتن است و برگشتن نيز، مانند آن سه كلمه ديگر، در موارد مختلف، معانى مختلفى به خود مى گيرد.

همان طور كه يك بندۀ سركش و متمرّد از اوامر مولا و ارادۀ او، می تواند به سوى مولايش برگردد و مولايش هم، او را به مقام قربى كه داشت و از دست داده بود، برگرداند، همچنين يك مريضى كه طبيبش او را از خوردن چيزى از ميوه ها و يا خوردنى ديگر نهى كرده، و به خاطر حفظ سلامتى او نهى كرده و بيمار، دستور وى را مخالفت نموده، و در نتيجه بيماری اش شدت يافته و خطر مرگ تهديدش نموده، او هم می تواند توبه كند و دوباره به طبيب مراجعه نمايد، تا او به رژيمى دستور دهد، تا دوباره به حال اول برگردد و عافيت از دست رفته خود را باز يابد، كه در اين مورد، طبيب به وى می گويد:

باز يافتن عافيت، محتاج به تحمل مشقت و دشوارى و رياضت در فلان مقدار از زمان است. بايد در اين مدت، اين رژيم دشوار را عملى كنى، تا سلامتى مزاجت كه داشتى، به تو برگردد، و بلكه از اول هم بهتر شوى. (دقت فرمایيد).

و اما مسئله «طلب مغفرت آدم» و نيز طلب رحمت، و همچنين كلمه خسران، كه در كلامش آورد، پاسخ يك يك آن ها از جواب هاى گذشته به دست مى آيد كه گفتيم: اين گونه كلمات، در موارد مختلف، معانى مختلف به خود مى گيرند.

بحث روايتى

در تفسير قمى، از پدرش و او، بدون سند روايت آورده كه: شخصى از امام صادق «عليه السلام»، از بهشت آدم پرسيد كه آيا از بهشت هاى دنيا بوده، و يا از بهشت هاى آخرت؟

امام در پاسخ فرمود: از بهشت هاى دنيا بوده، آفتاب و ماه در آن طلوع مى كردند، و اگر از بهشت هاى آخرت بود، آدم تا ابد از آن بيرون نمی شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۱

و نيز فرمود: خدای تعالى آدم را در بهشت منزل داد، و همه چيز را به غير از يك درخت برايش مباح كرد، و چون مخلوقى از خدا بود كه بدون امر و نهى و غذا و لباس و منزل و ازدواج نمی توانست زندگى كند، چون جز به توفيق خدا، نفع و ضرر خود را تشخيص نمی داد، لاجرم فريب دستورات و سوگند ابليس را خورد.

ابليس نزد او و همسرش آمده، گفت: اگر از اين درخت كه خدا شما را نهى كرده، بخوريد، فرشته می شويد، و براى هميشه در بهشت باقى می مانيد، ولى اگر از آن نخوريد، خدا از بهشت بيرونتان خواهد كرد، و سپس سوگند خورد براى آن دو، كه من خيرخواه شمايم. همچنان كه خداى عزوجل، داستان را حكايت كرده، مى فرمايد: «مَا نَهَيكُمَا رَبُّكُمَا عَن هَذِهِ الشَّجَرَةِ إلَّا أن تَكُونَا مَلَكَينِ أو تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ * وَ قَاسَمَهُمَا إنَّى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ».

آدم، اين سخن را از او پذيرفته، از آن درخت خوردند و شد آنچه كه خدای تعالى حكايت كرده: «فَبَدَت لَهُمَا سَوآتُهُمَا». يعنى: لباس هاى بهشتى كه خدا بر تن آنان پوشانده بود، بيفتاد و شروع كردند به پوشاندن خود از برگ بهشت. «وَ نَادَيهُمَا رَبُّهُمَا ألَم أنهَكُمَا عَن تِلكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أقُل لَكُمَا إنَّ الشَّيطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ»؟

بعد از اين عتاب كه خدا به آنان كرد، گفتند: پروردگارا! ما به خود ستم كرديم، و اگر تو ما را نيامرزى و رحم نكنى، حتما از زيانكاران خواهيم بود، كه قرآن، توبه آنان را چنين حكايت كرده: «رَبَّنَا ظَلَمنَا أنفُسَنَا وَ إن لَم تَغفِر لَنَا وَ تَرحَمنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِينَ».

پس خدای تعالى به ايشان فرمود: «فرود شويد، در حالی كه بعضى، دشمن بعضى ديگرتان باشيد، و شما در زمين قرارگاه، و تا مدتى معين زندگى داريد». آنگاه امام فرمود: يعنى تا روز قيامت در زمين خواهيد بود.

سپس فرمود: آدم بر كوه صفا هبوط كرد، و همسرش «حوّاء»، به كوه مروه، و به مناسبت اين كه آدم صفى خدا بود، «صفا» را صفا، و به مناسبت اين كه «حوّاء»، مرئه و زن بود، كوه «مروه» را مروه خواندند.

آدم چهل روز به سجده بود، و بر بهشتى كه از دست داده بود، مى گريست، تا آن كه جبرئيل بر او نازل شد و گفت: آيا جز اين بود كه خدا تو را به دست قدرت خود آفريده و از روح خود در تو دميد؟ و ملائكه را به سجده بر تو وا داشت؟ آدم گفت: همين طور بود. جبرئيل گفت: پس چرا وقتى تو را نهى كرد از خوردن آن درخت، نافرمانى كردى؟ آدم گفت: آخر، ابليس به دروغ برايم سوگند خورد.

مؤلف: در اين كه بهشت آدم از بهشت هاى دنيا بوده، رواياتى ديگر از طرف اهل بيت «عليهم السلام» رسيده، هر چند كه بعضى از آن ها در اين كه يكى از راويانش ابراهيم بن هاشم است، مشترك اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۲

مراد از بهشت دنيوى، بهشت برزخى است

و مراد به اين كه گفتيم از بهشت هاى دنيا بوده، اين است كه از بهشت هاى برزخى بوده، كه در مقابل «بهشت خُلد» است و در بعضى از قسمت هاى اين روايات، اشاره به اين معنا هست. مثل اين كه در روايت بالا فرمود: آدم بر صفا، و حوّاء، بر مروه هبوط كرد. و نيز مانند اين تعبير كه فرمود: مراد به «مَتَاعٌ إلَى حِين»، تا روز قيامت است. در نتيجه مكثى كه مُردگان در برزخ و رسيدن روز قيامت دارند، مكث زمينى است، و در همين زمين زندگى مى كنند.

همچنان كه آيه: «قَالَ كَم لَبِثتُم فِى الأرضِ عَدَدَ سِنِينَ قَالُوا لَبِثنَا يَوماً أو بَعضَ يَومٍ فَسئَلِ العَادِّينَ * قَالَ إن لَبِثتُم إلّا قَلِيلاً لَو أنّكُم كُنتُم تَعلَمُونَ: گفت: در زمين چقدر از نظر عدد سال مكث كرديد؟ گفتند: يك روز، و يا پاره اى از يك روز، بايد از شمارگران بپرسى. گفت: شما جز اندكى مكث نكرديد، اگر دانا مى بوديد».

و نيز آيه: «وَ يَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقسِمُ المُجرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيرَ سَاعَةٍ كَذَلِكَ كَانُوا يُؤفَكُونَ * وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ وَ الإيمَانَ لَقَد لَبِثتُم فِى كِتَابِ اللّهِ إلَى يَومِ الَبعثِ فَهَذَا يَومُ البَعثِ وَلَكِنَّكُم كُنتُم لَا تَعلَمُونَ: و روزی كه قيامت برپا می شود، مجرمان سوگند می خورند كه غير از ساعتى مكث نكرده اند. آن روز نيز مانند دنيا، كارشان بى دليل حرف زدن است و كسانی كه علم ايمانشان داده بوديم، در پاسخ گفتند: شما در كتاب خدا تا روز قيامت مكث كرديد و اين، همان قيامت است، ولیكن شما نمی دانيد»، نيز اين معنا را افاده مى كند. (چون در هر دو آيه، وقتى از زندگى برزخ سؤال مى كنند، مى پرسند: «چقدر در زمين مكث كرديد»؟ پس معلوم می شود زندگى برزخى، در همين زمين است.

علاوه بر اين كه عده اى از روايات از اهل بيت «عليهم السلام» دلالت دارد بر اين كه بهشت آدم در آسمان بوده، و او با همسرش از آسمان نازل شدند. از اين هم كه بگذريم، كسانی كه انس ذهنى به روايات دارند، از اين كه بهشت نامبرده در آسمان باشد، و آدم از آن جا به زمين هبوط كرده باشد، با اين كه در زمين خلق شده و در آن زندگى كرده باشند، هيچ تعجب نمى كند. همچنان كه در روايات، در عين اين كه آمده كه «بهشت در آسمان است»، در عين حال آمده كه: «سؤال قبر، در قبر است و همين قبر، يا روضه ای است از رياض بهشت و يا حفره ای است از حفره هاى دوزخ» و از اين قبيل تعبيرات.

و ما اميدواريم در بحثى كه گفتيم به زودى پيرامون معناى «آسمان» خواهيم كرد، اين اشكال و اشكال هاى ديگر نظير آن، برطرف شود، إن شاء اللّه العزيز.

و اما اين كه «ابليس»، چگونه خود را به آدم و همسرش رسانيد، و براى اين كار، از چه وسيله اى استفاده كرد، در روايات صحيح و معتبر، چيزى در آن باره نيامده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۳

ولى در بعضى اخبار آمده كه: مار و طاووس، دو تا از ياوران ابليس اند. چون ابليس را در اغواء آدم و همسرش كمك كردند، و چون اين روايات معتبر نبودند، از ذكر آن ها صرف نظر كرديم، و خيال مى كنم از روايات جعلى باشد. چون داستان از تورات گرفته شده، و ما در اين جا، عين عبارت تورات را مى آوريم، تا خواننده به وضع آن روايات كاملا آگهى يابد.

داستان آدم به نقل از تورات

در فصل دوم از «سفر اول»، كه سفر خلقت است، می گويد:

خدا آدم را از خاك خلق كرد، و سپس دم حيات را در بينى او بدميد. پس نفسى ناطق شد، و خدا بهشت هایى در ناحيه شرقى عدن بكاشت و آدم را كه خلق كرده بود، بدان جا برد، و خدا از زمين، همه رقم درخت برويانيد و منظره هاى آن ها را نكو كرد، و ميوه هايش را پاكيزه ساخت، و درخت حيات را در وسط آن باغ ها بكاشت، و درخت معرفت خير و شر را نيز، و نهرى از عدن به سوى آن باغ ها بكشيد تا آن ها را آبيارى كند، و آن نهر را چهار شقه كرد.

اسم يكى از آن ها «نيل» بود و اين نيل، به تمامى شهر ذويله كه طلا در آن جاست، احاطه داشت. طلا و همچنين لؤلؤ و سنگ مرمر آن شهر، بسيار خوب است. و نام نهر دومى «جيحون» بود، كه به سرتاسر شهر حبشه احاطه دارد. و نام نهر سوم «دجله» است، كه از ناحيه شرقى موصل مى گذرد. و نام نهر چهارم «فرات» است.

پس از آن خداوند آدم را گرفت و در باغ هاى عدن منزل داد، تا رستگارش كند و محافظتش نمايد، و خدا آدم را فرمود كه: تمامى درختان اين باغ ها، برايت حلال است و می توانى از آن ها بخورى، ولى از درخت معرفت خير و شر مخور. چون در همان روزی كه از آن بخورى، مستحق مرگ می شوى.

خداوند به خودش فرمود: «چه چيزى از بقاء آدم به تنهایى برخاسته است؟ خوب است كمكى هم برايش درست كنم. پس خدا تمامى وحشى هاى صحرا و مرغان هوا را محشور كرده، نزد آدم آورد، تا در پيش روى او، آن ها را نامگذارى كند. پس هرچه را آدم بر آن جانداران نام نهاد، همان تا به امروز نام آن است.

پس آدم اسماء جميع چارپايان و مرغان هوا و وحشيان صحرا را نام برد، ولى هيچ ياورى در مقابل خود نديد. پس خدا چرتى بر آدم مسلط كرد، تا چيزى احساس نكند. پس يكى از دنده هاى سينه او را كند، در جايش گوشت گذاشت. آنگاه خدا از آن يك دنده، زنى درست كرد و او را نزد آدم آورد. آدم گفت: اين بار استخوانى از استخوان هايم و گوشتى از گوشت هايم را ديدم و جا دارد آن را «امراه» بنامم. چون از امر من اخذ شد. و به همين جهت است كه مرد، پدر و مادر خود را رها نموده، زن خود را مى چسبد، به طوری كه يك جسد واحد تشكيل می دهند. آن روز، آدم و همسرش عريان بودند و از عريانى خود باكى نداشتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۴

فصل سوم: آن روز مار، از ميانه همه حيوان هاى صحرا كه خدا خلق كرده بود، حكيمى شد و به زن گفت: راستى و به يقين، خدا گفته از همه اين درخت هاى باغ نخوريد؟ زن به مار گفت: نه، از همه درختان باغ می خوريم، تنها فرموده از ميوه آن درخت كه در وسط باغ است، نخوريد و نزديكش نشويد، تا نميريد.

مار به آن دو گفت: نمى ميريد، خدا می دانسته كه شما همان روز كه از آن درخت بخوريد، چشمتان باز می شود و چون ملائكه در خير و شر دانا می شويد. پس وقتى زن ديد كه درخت، درخت خوبى و ميوه اش، خوب و شهوت انگيز است، عقل خود از كف بداد و از ميوه آن گرفته و خورد و به شوهرش هم داد خورد. پس چشمشان باز شد و فهميدند كه عريان هستند. پس از برگ هاى انجير، لباسى چون لنگ براى خود درست كردند.

بعد آواز خدا را كه داشت در باغ قدم مى زد، شنيدند. پس خدا ايستاد و آدم را صدا زد و به او گفت: كجا هستى؟ و اين صدا محققا از او بوده. آدم گفت: صداى تو را در باغ شنيدم، ولى چون عريان هستم، خود را پنهان كرده ام. خدا پرسيد: چه كسى به تو گفت: عريانى؟ مگر از آن درخت خوردى، كه از خوردنش نهيت كردم؟ آدم گفت اين زنى كه برايم درست كردى، از آن به من داد، خوردم. خدا به زن گفت: چه كار كردى؟ گفت: مار مرا فريب داد، از آن خوردم.

پس خدا به مار گفت: حال كه دانسته چنين كارى كردى، از ميانه همه چارپايان و همه وحشى هاى صحرا، ملعون شدى، و بايد كه هميشه با سينه ات راه بروى و در تمام عمرت خاك بخورى، و ميانه تو و زن و ميانه نسل تو و نسل زن دشمنى نهادم. او سر تو را بكوبد، و تو پاشنه او را بگزى. و به زن گفت: مشقت و حمل تو را بسيار مى كنم، تا با مشقت فرزندان را بزایى و اختيار زندگى تو را به دست شوهرت نهادم، تا او هميشه بر تو مسلط باشد.

و به آدم گفت: از آن جا كه به حرف زنت رفتى و از درختى كه نهيت كردم و گفتم: از آن مخور، بخوردى، با اين ملعون زمين بود، به اين سبب دچار مشقت شدى، و در تمام عمر بايد از آن بخورى، و آن برايت خار بروياند، و از علف صحرا بخورى، و با عرق رويت طعام بخورى، تا روزی كه به همين زمينى كه از آن گرفتى و خوردى، برگردى. چون تو از اصل خاك بودى، بايد به خاك برگردى.

و آدم، همسرش را بدين جهت «حوا» ناميد، كه او مادر هر زنده ناطقى است، و خدا براى آدم و همسرش، جامه تن پوشى درست كرد و به آنان پوشانيد. آنگاه خدا گفت: اينك آدم است كه مانند يكى از ما خير و شر را مى شناسد، و الآن ديگر واجب شد كه از باغ ها بيرون رود، تا ديگر بار، دست به درخت حياة دراز نكند و از آن نخورد، و گرنه تا ابد زنده می ماند.

پس خدا او را از باغ هاى عدن بيرون راند، تا زمين كه وى را از آن درست كرد، رستگار و آباد شود، و چون آدم را طرد كرد، ملائكه در شرقى باغ هاى عدن اسكان داده شدند، و شمشيرى براق بالا و پایين شدن گرفت، تا راه درخت حياة را محافظت كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۵

اين بود فصل سوم از تورات عربى، كه در سال ۱۸۱۱ ميلادى به چاپ رسيده.

و خواننده عزيز، با تطبيق و مقايسه اين دو داستان با هم، يعنى داستان آدم به نقل قرآن كريم و به نقل تورات، و سپس دقت در رواياتی كه از طرق عامه و شيعه وارد شده، به حقايق اين قصه پى مى برد، و ما خود اين مقايسه و تطبيق را در اين جا عملى نكرديم. چون كتاب ما، تفسير قرآن است و بررسى اين قضيه، درخور آن نيست.

و اما اين كه مسئله داخل شدن ابليس در بهشت و اغواى آدم در آن جا، با اين كه بهشت، اولاً مقام قرب و نزاهت و طهارت است، و به حكم آيه: «لَا لَغوٌ فِيهَا وَ لَا تَأثِيم»، جاى لغو و گناه و نيرنگ نيست، و ثانياً بهشت در آسمان قرار دارد و ابليس بعد از امتناعش از سجده بر آدم، به فرمان «فَاخرُج مِنهَا فَإنَّكَ رَجِيمٌ»، و نيز به حكم «فَاهبِط مِنهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أن تَتَكَبَّرَ فِيهَا»، از بهشت رانده شد، و چون می خواست تكبر كند، و بهشت جاى تكبر نبود، فرود آمد، و با اين حال، چطور دوباره به بهشت راه يافت؟

جواب از اشكال اول، اين است كه: همان طور كه بعضى ديگر نيز گفته اند: قرآن كريم، آنچه از لغو و تأثيم كه از بهشت نفى كرده، از بهشت خُلد نفى كرده. يعنى آن بهشتى كه مؤمنان در آخرت داخل آن می شوند، و همچنين از بهشت برزخى كه بعد از مرگ و رحلت از دارِ تكليف در آن جا به سر مى برند، و اما بهشت دنيایی كه آدم و همسرش داخل آن شدند، و هنوز در دارِ تكليف و مورد توجه امر و نهى قرار نگرفته بودند، قرآن كريم درباره آن بهشت هيچ مطلبى بيان نكرده، و بلكه مب توان گفت: بر عكس گفتار اشكال كننده، جایى بوده كه لغو و تأثيم در آن ممكن بوده، و شاهد بر آن همين كافى است كه قرآن، وقوع عصيان آدم را در آن حكايت كرده.

علاوه بر اين كه «لغو» و «تأثيم»، از امور نسبى است كه وقتى تحقق پيدا مى كند كه انسان در دنيا آمده باشد، و امر و نهى متوجه او شد ، و خلاصه انسان مكلّف شده باشد.

شيطان چگونه دوباره به بهشت راه يافت

و اما جواب از اشكال دوم ، اين استكه اولا برگشتن ضمير (هاء) در جمله (فاخرج منها)، و جمله (فاهبط منها) الخ ، بكلمه (سماء)، از آيه روشن نيست ، و دليلى نداريم كه بآن برگردد، براى اينكه در كلام سابق نامى از سماء برده نشده ، و معهود ذهن نبوده ، پس ممكن است بعنايتى بگوئيم : مراد خروج از ميانه ملائكه ، و هبوط از ميان آنان باشد، و يا مراد خروج و هبوط از منزلت و كرامت باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۶

اين اولا، و اما ثانيا، ممكن است امر بخرو ج و هبوط كنايه باشد از نهى از ماندن در آن بهشت ، و ميانه ملائكه ، نه از اصل بودن در آنجا، و عروج و عبور، خلاصه ماندن ابليس چون ملائكه در بهشت ممنوع شد، نه بالا رفتن و عبورش از آن .

و اين معنا از آياتيكه مى فرمايد: ابليس بآسمان مى رفت ، تا استراق سمع كند، نيز استفاده ميشود، در روايات هم آمده : كه شيطانها تا قبل از بعثت عيسى عليه السلام ، تا آسمان هفتم بالا مى رفتند، همينكه آنجناب مبعوث شد، از آسمان چهارم ببالا ممنوع شدند، و سپس وقتى پيامبر اسلام (ص ) مبعوث شد، از همه آسمانها ممنوع گرديدند، و هدف تيرهاى شهاب قرار گرفتند.

جواب سوم از اشكال دوم اينكه : در كلام خدايتعالى نيامده كه ابليس داخل بهشت شده باشد، و بنابراين اصلا موردى براى اشكال نمى ماند، آنچه در اين باره آمده ، در روايات است ، كه آنهم بخاطر اينكه روايات آحاد است ، و بحد تواتر نمى رسد، قابل اعتناء نيست ، علاوه بر اينكه احتمال آن هست كه راويان آنها روايت را نقل بمعنا كرده باشند، و عين الفاظ امام را نياورده باشند، و بهمين خاطر چيزى در كلمات آنان اضافه شده باشد.

تنها آيه اى از قرآن كه دلالت دارد بر اين كه ابليس داخل بهشت شده حكايت كلام ابليس بآدم است ، كه مى فرمايد: «و قال ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا ان تكونا ملكين ، او تكونا من الخالدين »، (ابليس بآن دو گفت : پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرد، مگر براى اينكه دو فرشته نباشيد، و از كسانى نشويد كه جاودانه در بهشت هستند).

و دلالتش بر اين معنا از اين جهت است كه كلمه (هذا اين درخت )، در آن آمده ، و چون اين كلمه مخصوص اشاره به نزديك است ، پس گويا ابليس در نزديكى آن درخت بآن اشاره كرده و اين سخن را بآدم گفته است .

ولكن استدلال باين آيه نيز درست نيست ، براى اينكه اگر كلمه (هذا) همه جا دلالت بر نزديك بودن مكانى مشاراليه باشد، بايد در آيه : «و لا تقربا هذه الشجرة ، فتكونا من الظالمين »، كه نهى خدا و خطابش بآدم و همسر اوست ، اين دلالت را بكند، و حال آنكه خدا بزرگتر از آنست كه به نزديكى و دورى مكانى توصيف شود، (پس همچنانكه در اين آيه دلالت ندارد، چه مانعى دارد كه بگوئيم در آن آيه نيز دلالت ندارد).

درخت نهى شده چه درختى بود؟

و در كتاب عيون اخبارالرضا (عليه السلام )، از عبدالسلام هروى ، روايت آمده كه گفت : بحضرت رضا عليه السلام عرضه داشتم : يا بن رسول اللّه (ص )، از درختى كه آدم و حوا از آن خوردند برايم بگو، تا بينم چه درختى بود؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۱۷

چون مردم درباره آن اختلاف دارند، بعضى روايت مى كنند: كه گندم بوده بعضى ديگر روايت مى كنند: كه درخت حسد بوده ، حضرت فرمود: هر دو درست است ، عرضه داشتم : با اينكه دو معناى متفاوت دارد، چطور ممكن است هر دو درست باشد؟ فرمود: اى ابى صلت ، يك درخت بهشت ميتواند چند نوع باشد، مثلا درخت گندم ميتواند انگور هم بدهد، چون درخت بهشت مانند درختهاى دنيا نيست ، و آدم بعد از آنكه خداى تعالى باو احترام كرد، و ملائكه را وا داشت تا براى او سجده كنند، و او را داخل بهشت كرد، در دل با خود گفت : آيا خدا بشرى گرامى تر از من خلق كرده است ؟ خداى عز و جل از آنچه در دل او گذشت ، خبردار شد، پس او را ندا داد: كه سر خود را بلند كن ، و بساق عرش ‍ بنگر، تا چه مى بينى ؟ آدم سر بسوى عرش بلند كرد، و بساق عرش نگريست ، و در آن ديد كه نوشته : «لا اله الا اللّه ، و محمد رسول اللّه »، و على بن ابيطالب اميرالمؤ منين ، و همسرش فاطمه سيده زنان عالميان ، و حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشتند، آدم پرسيد: پروردگارا، اينان چه كسانيند؟ خداى عز و جل فرمود: اى آدم اينان ذريه هاى تواند و از تو بهترند، و از همه خلايق من بهترند، و اگر اينها نبودند، من تو را، و بهشت و دوزخ ، و آسمان و زمين ، را خلق نمى كردم ، پس زنهار مبادا بچشم حسد بر اينان بنگرى ، كه از جوار من بيرون خواهى شد.

پس آدم بچشم حسد بر آنان نظر افكند، و آرزوى مقام و منزلت آنان كرد، و خداوند شيطانرا بر او مسلط ساخت ، تا سرانجام از آندرخت كه نهى شده بود بخورد، و بر حوا هم مسلطش كرد، او هم بمقام فاطمه بچشم حسد نگريست ، تا آنكه از آن درخت بخورد. همچنانكه آدم خورد، و در نتيجه خدايتعالى هر دو را از بهشت بيرون كرده ، بزمين فرستاد، تا در جوار زمين باشند.

  1. مؤ لف : اين معنا در عده اى از روايات آمده ، كه بعضى از آنها، از روايات مورد بحث مفصل تر و طولانى تر است ، و بعضى ديگر مجمل تر، و كوتاه تر.
→ صفحه قبل صفحه بعد ←