تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«وَ أعلَمُ مَا تُبدُونَ وَ مَا كُنتُم تَكتُمُونَ»:

آنچه ملائكه اظهار بدارند، و آنچه پنهان كنند، دو قسم از غيب نسبى است. يعنى بعضى از غيب هاى آسمان ها و زمين است، و به همين جهت در مقابل آن، جملۀ «أعلَمُ غَيبَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض» قرار گرفت، تا شامل هر دو قسم غيب، يعنى غيب داخل در عالَم ارضى و سماوى، و غيب خارج از آن بشود.

تقيد جملۀ «كُنتُم تَكتُمُون»، به قيد «كُنتُم»، به اين معنا إشعار دارد كه: در اين ميان در خصوص آدم و خلافت او، اسرارى مكتوم و پنهان بوده، و ممكن است اين معنا را از آيه بعدى هم كه مى فرمايد: «فَسَجَدُوا إلّا إبلِيسَ أبَى وَ استَكبَرَ وَ كَانَ مِنَ الكَافِرِينَ»، استفاده كرد.

چون از اين جمله بر مى آيد كه ابليس قبل از به وجود آمدن صحنه خلقت آدم و سجده ملائكه، كافر بوده. (چون فرموده «كَانَ مِنَ الكَافِرِينَ: از كافران بود») و سجده نكردنش و مخالفت ظاهری اش، ناشى از مخالفتى بوده كه در باطن، مكتوم داشته.

و از همين جا روشن می شود كه: سجده ملائكه و امتناع ابليس از آن، يك واقعه اى بوده كه در فاصله فرمايش خدا: «إنِّى أعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ»، و بين فرمايش ديگرش: «أعلَمُ مَا تُبدُونَ وَ مَا كُنتُم تَكتُمُونَ» الخ، واقع شده. و نيز از آن استفاده می شود كه به خاطر چه سرّى، جملۀ «إنِّى أعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ» الخ، را بار دوم مبدّل كرد به جملۀ «إنِّى أعلَمُ غَيبَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۸۳

بحث روايتى

در تفسير عياشى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: اگر ملائكه موجودات زمينى را قبلا نديده بودند كه خونريزى كردند، از كجا گفتند: «أتَجعَلُ فِيهَا مَن يُفسِدُ فِيهَا وَ يَسفِكُ الدِّمَاء»؟

مؤلف: ممكن است اين فرمايش امام اشاره باشد، به دورانى كه قبل از دوران بنى آدم در زمين گذشته، همچنان كه اخبارى نيز در اين باره رسيده است، و اين با بيان ما كه گفتيم: «ملائكه، مسئله خونريزى و فساد را از كلام خدای تعالى «إنِّى جَاعِلٌ فِى الأرضِ خَلِيفَة...» فهميدند»، منافات ندارد، بلكه اصولا اگر بيان ما در نظر گرفته نشود، كلام ملائكه قياسى مذموم می شود، نظير قياسى كه ابليس كرد. (چون صرف اين كه در دوران قبل موجوداتى چنين و چنان كردند، دليل نمی شود بر اين كه موجودى ديگر نيز، آن چنان باشد).

و نيز، در تفسير عياشى، از آن جناب روايت شده كه زراره گفت: بر حضرت ابى جعفر امام باقر «عليه السلام» وارد شدم، فرمود: از اخبار شيعه چه چيزهایى دارى؟

گفتم: نزد من از احاديث شيعه، مقدار زيادى هست و من می خواستم آتشى بيفروزم و همه را در آتش بسوزانم.

فرمود: آن ها را پنهان كن، تا آنچه را به نظرت درست نمى آيد، فراموش كنى. در اين جا، به ياد احاديث مربوط به آدم افتادم، امام باقر «عليه السلام» فرمود: ملائكه چه اطلاعى از خلقت آدم داشتند، كه گفتند: «أتَجعَلُ فِيهَا مَن يُفسِدُ فِيهَا وَ يَسفِكُ الدِّمَاء»؟

زراره سپس اضافه كرد كه: امام صادق «عليه السلام»، هر وقت گفتگو از مسئله آدم به ميان مى آمد، مى فرمود: اين جريان، ردّى است بر قدريه، كه منكر قَدَر هستند، چون مى رساند سرنوشت انسان قبل از هستی اش، معين شده.

آنگاه امام صادق «عليه السلام» فرمود: آدم در آسمان از ميانه فرشتگان رفيقى داشت، بعد از آن كه از آسمان به زمين هبوط كرد، آن رفيق آسمانی اش، از فراق وى ناراحت شد و نزد خدا شكايت كرد، اجازه خواست تا به زمين هبوط كند و احوالى از رفيقش بپرسد. خدای تعالى به او اجازه داد. فرشته هبوط كرد و آدم را ديد، كه در بيابانى خشك و بدون گياه نشسته، همين كه رفيق آسمانی اش را ديد، (از شدت دلتنگى)، دست به سر گذاشت و فريادى اندوهبار بزد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۸۴

امام صادق «عليه السلام» مى فرمود: می گويند آدم اين فرياد خود را به گوش همۀ خلق رسانيد. (البته اين است كه همه فضا را با فرياد خود پُر كرد. و خلاصه منظور از خلق انسان ها نيستند، چون آن روز غير از آدم انسانى ديگر نبود).

فرشته چون اين اندوه آدم بديد، گفت: اى آدم! گويا پروردگارت را نافرمانى كردى، و خود را دچار بلایى كرده اى كه تاب تحملش را ندارى. هيچ می دانى كه خدای تعالى، درباره تو به ما چه گفت، و ما در پاسخ چه گفتيم؟

آدم گفت: نه هيچ اطلاعى ندارم. رفيقش گفت: خدا فرمود: «إنِّى جَاعِلٌ فِى الأرضِ خَلِيفَة» الخ، و ما گفتيم: «أتَجعَلُ فِيهَا مَن يُفسِدُ فِيهَا وَ يَسفِكُ الدِّمَاء»؟ و معلوم می شود كه خدا تو را براى اين آفريده، كه در زمين باشى، با اين حال آيا توقع دارى كه هنوز در آسمان باشى؟

آنگاه امام صادق «علیه السلام»، سه بار فرمود: به خدا سوگند، آدم با اين مژده تسليت يافت.

مؤلف: از اين روايت بر مى آيد كه بهشت آدم كه در آن جا خلق شد و از آن جا هبوط كرد، در آسمان بوده، و به زودى رواياتى ديگر نيز مى آيد، كه مؤيد اين معناست.

مقصود از «أسماء» در روايات

و نيز در همان تفسير، از ابى العباس، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب، از آيه: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسمَاءَ كُلَّهَا» الخ پرسيدم، كه آن اسماء چه بوده؟

فرمود: اسامى دواها و گياهان و درختان و كوه هاى زمين بود.

و نيز در همان تفسير، از داود بن سرحان عطار روايت كرده كه گفت: نزد امام صادق «عليه السلام» بودم، دستور داد سفره آوردند و ما غذا خورديم. سپس دستور داد طشت و دستسنان (لگن يا حوله) را آوردند.

عرضه داشتم: فدايت شوم، منظور از اسماء در آيه: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسمَاء» الخ چيست؟ آيا همين طشت و دست سنان نيز از آن اسماء است؟ حضرت فرمود: درّه ها و تنگه ها و بيابان ها از آن است، و با دست خود، به پستی ها و بلندی ها اشاره كرد.

و در كتاب معانى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:

خداى عزوجل، اسامى حجت هاى خود، همگى را به آدم بياموخت. آنگاه آنان را كه در آن روز ارواحى بودند، بر ملائكه عرضه كرد و به ملائكه فرمود: مرا از اسامى اين حجت ها خبر دهيد، اگر راست می گویيد، كه به خاطر تسبيح و تقديس تان، از آدم به خلافت در زمين سزاوارتر هستيد.

ملائكه گفتند: «سُبحَانَكَ لَا عِلمَ لَنَا إلّا مَا عَلَّمتَنَا إنَّكَ أنتَ العَلِيمُ الحَكِيمُ: منزهى تو، ما جز آنچه تو به ما تعليم كرده اى، علمى نداريم، كه تنها تویى داناى حكيم». آنگاه خدای تعالى به آدم فرمود: اى آدم «أنبِئهُم بِأسمَائِهِم»، تو ملائكه را به اسماء آنان خبر ده. «فَلَمَّا أنبَئَهُم بِأسمَائِهِم»، پس همين كه آدم ملائكه را از اسماء آنان خبر داد، ملائكه به منزلت عظيمى كه حجت هاى خدا نزد خدا دارند، پى بردند و فهميدند كه آنان سزاوارترند به خلافت تا ايشان، و آن حجت هايند كه می توانند جانشين خدا در زمين، و حجت هاى او بر خلق باشند.

آنگاه حجت ها را از نظر ملائكه پنهان كرد، و ايشان را وادار كرد كه تا با ولايت و محبت آن حجت ها، وى را عبادت كنند و به ايشان فرمود: «ألَم أقُل لَكُم إنِّى أعلَمُ غَيبَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ وَ أعلَمُ مَا تُبدُونَ وَ مَا كُنتُم تَكتُمُونَ»؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۸۵

مؤلف: خواننده عزيز با مراجعه به بيانی كه گذشت، متوجه می شود كه اين روايات چه معنا می دهد، و اين كه ميان اين ها و روايات قبل از اين ها منافاتى نيست. چون در گذشته، گذشت كه آيه «وَ إن مِن شَئٍ إلّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ» الخ، اين معنا را دست می دهد كه: هيچ چيز نيست مگر آن كه در خزينه هاى غيب وجود دارد، و آنچه الآن در دسترس ما هست، با نزول از آن جا به اين صورت در آمده اند، و هر اسمى كه در مقابل معنا و مسمّائى از اين مسمّيات اسم هست، براى همين مسمّا در خزائن غيب نيز هست.

در نتيجه هيچ فرقى نيست بين اين كه گفته شود: «خدا، آنچه در خزائن غيب هست، يعنى غيب آسمان ها و زمين را به آدم تعليم داد»، و بين اين كه گفته شود: «خداوند اسم همه چيز را كه باز غيب آسمان ها و زمين است، به آدم بياموخت». چون روشن است كه نتيجه هر دو، يكى است.

و مناسب اين مقام آن است كه يك عده از اخبار طينت را كه مؤيد بيان ماست، در اين جا بياوريم، و لذا ما حديثى را كه مرحوم مجلسى، در بحار آورده، در اينجا نقل مى كنيم.

وى، از جابر بن عبداللّه روايت مى كند كه گفت: به رسول خدا «ص» عرضه داشتم: اولين چيزی كه خدا خلق كرد، چه بود؟

فرمود: اى جابر! نور پيغمبرت بود، كه خدا اول آن را آفريد، و سپس از او، هر چيز ديگرى را خلق كرد. آنگاه آن را در پيش روى خود در مقام قربش نگه داشت، و خدا می داند چه مدت نگه داشت. آنگاه آن نور را چند قسم كرد، عرش را از يك قسم آن، و كرسى را از يك قسمش، و حاملان عرش و سكنه كرسى را از يك قسمش بيافريد، و قسم چهارم را در مقام حب آن مقدار كه خود می داند، نگه داشت، و سپس همان را چند قسم كرد. قلم را از قسمى، و لوح را از قسمى، و بهشت را از قسمى ديگرش بيافريد، و قسم چهارم را آن قدر كه خود می داند، در مقام خوف نگه داشت.

باز همان را اجزایى كرد، و ملائكه را از جزئى، و آفتاب را از جزئى، و ماه را از جزئى بيافريد، و قسم چهارم را آن قدر كه خود می داند، در مقام رجاء نگه داشت، و سپس همان را اجزائى كرد. عقل را از جزئى، و علم و حلم را از جزئى، و عصمت و توفيق را از جزئى بيافريد، و باز قسم چهارمش را، آن قدر كه خود می داند، در مقام حياء نگه داشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۸۶

و سپس با ديد هيبت به آن قسم از نور من كه باقى مانده بود، نظر افكند، و آن نور شروع كرد به نور باريدن، و در نتيجه صد و بيست و چهار هزار قطره نور از او جدا شد، كه خدا از هر قطره اى، روح پيغمبرى و رسولى را بيافريد. و سپس آن ارواح شروع كردند به دم زدن، و خدا از دم آن ها، ارواح اولياء، و شهداء و صالحين را بيافريد.

مؤلف: اخبار در اين معانى بسيار زياد است و خواننده گرامى، اگر با نظر دقت و تأمل در آن ها بنگرد، خواهد ديد كه همه شواهدى هستند بر بيان گذشته ما، و إن شاء اللّه، به زودى بحثى در پيرامون بعضى از آن ها خواهد آمد.

تنها چيزی كه اکنون در اين جا لازم است سفارش كنم، اين است كه زنهار، وقتى به اين اخبار بر می خورى، بايد در نظر داشته باشى كه به آثارى از معادن علم و منابع حكمت بر خورده اى. فورى مگو كه اين ها از جعليات صوفى مآبان، اوهام خرافه پرستان است.

براى اين كه براى عالَم خلقت، اسرارى است، كه اينك مى بينيم طبقاتى از اقوام مختلف انسانى، هنوز هم كه هنوز است، لحظه اى از جستجو و بحث پيرامون اسرار خلقت نمى آسايند، همچنان كه از روز نخست كه بشر در زمين منتشر گرديد، هر مجهولى كه برايش كشف شد، پى به مجهول هاى بسيارى ديگر برد، با اين كه همه بحث ها كه تاكنون پیگيرى شده، در چارديوارى عالَم طبيعت بوده، كه پست ترين و تنگ ترين عوالم است. اين كجا و عالم ماوراى طبيعت كجا، كه عوالم نور و وسعت است؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۸۷

آيه ۳۴ سوره بقره

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائكَةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيس أَبَى وَ استَكْبرَ وَ كانَ مِنَ الْكَافِرِينَ(۳۴)

«ترجمه آیه»

و چون به ملائكه گفتيم براى آدم سجده كنيد، پس همه سجده كردند، جز ابليس كه از اين كار امتناع كرد و كبر ورزيد و او، از كافران بود.

«ترجمه آیه»

خواننده عزيز تا اين جا متوجه شد كه جملۀ «وَ مَا كُنتُم تَكتُمُونَ» الخ، دلالت می كرد بر اين كه: در ميان ملائكه (گرچه يك نفر از ايشان به نام ابليس) امرى مكتوم بوده، كه از اظهار آن خوددارى مى كرده اند، و به زودى آن امر (كه همان كفر ابليس باشد) آشكار می شود.

و اين معنا، با جملۀ «أبَى وَ استَكبَرَ وَ كَانَ مِنَ الكَافِرِينَ» بى مناسبت نيست. چون در اين جمله نفرمود: ابليس از سجده امتناع ورزيد و تكبر كرد و كافر شد، بلكه فرموده: «و از كافران بود»، معلوم می شود اين يكى از همان امورى بوده كه مكتوم بوده، و خداوند با اين صحنه، آن را آشکار كرده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۸۸

و نيز متوجه شد كه: داستان سجده تقريبا و يا تحقيقا ميان دو جملۀ «إنِّى أعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ» الخ، و جملۀ «وَ أعلَمُ مَا تُبدُونَ وَ مَا كُنتُم تَكتُمُونَ» الخ، واقع شده، و يا مثل آن است كه واقع شده باشد. در نتيجه، آيه: «وَ إذ قَالَ رَبُّكَ لِلمَلَائِكَةِ اُسجُدُوا لِآدَمَ...»، نظير جمله اى می ماند كه از ميان چند جمله استخراج شده باشد، تا راهى براى انتقال به داستان بهشت پيدا شود.

چون اگر به خاطر داشته باشيد، گفتيم: منظور اصلی این آیات، بيان خلافت انسان و موقعيت او، و چگونگى نازل شدنش به دنيا و پایان كار او، از سعادت و شقاوت است. پس در چنين مقامى، اعتناى زيادى به نقل داستان سجده ندارد، مگر به اشاره اجمالى آن، تا به اين ترتيب، وسيله اى شود براى ذكر داستان بهشت و هبوط آدم. (دقت فرمایيد).

پس وجه اعراض از تفصيل به اختصار گویى نيز همين بود، و اى بسا سرّ التفات از غيبت در «إذ قَال رَبُّكَ» الخ به تكلم در «إذ قُلنَا» الخ، باز همين باشد.

دو وجه در معناى آیه: «وَ مَا كُنتُم تَكتُمُونَ»

بنابر آنچه گذشت، نسبت «كتمان» به همه ملائكه دادن، با اين كه تنها يك نفر از آنان، به نام «ابليس»، كفر درونى خود را پنهان كرده بود، از باب رعايت دأب كلامى است، كه عمل يك نفر را به جماعتى كه با آن يك نفر آميخته اند و امتيازى بينشان نيست، نسبت می دهند.

البته ممكن است وجه ديگرى داشته باشد و آن، اين باشد كه: ملائكه از ظاهر كلام خدا كه فرمود: «إنِّى جَاعِلٌ فِى الأرضِ خَلِيفَة»، اين معنا را فهميدند و آن را كتمان كرده اند، كه مراد خدا، به خليفه قرار دادن در زمين، اطلاق خلافت باشد. چون ملائكه احتمال نمی دادند كه يك موجود مادى و زمينى، بتواند مقام خلافت خدایى را دارا شود. خدا هم كه در كلام خود نفرمود: چه كسى را می خواهم در زمين خليفه كنم، بلكه به طور مطلق فرمود: می خواهم اين كار را بكنم. لذا خدای تعالى فرمود: «من می دانم آنچه را كه همه شما ملائكه اظهار می داريد، و هم آنچه را پنهان مى كنيد».

مؤيّد اين وجه، اين است كه: بعد از ردّ كلام ملائكه و اثبات لياقت خلافت براى آدم، براى بار دوم، به ملائكه فرمود که: بايد بر آدم سجده كنيد، چون مى فهماند هنوز حضور قلبى ملائكه و آن پندارشان زايل نشده بود. بعضى از روايات نيز، به طوری كه خواهيد ديد، بر اين وجه دلالت دارد.

حكم سجده براى غير خدا

«اسجُدُوا لِآدَمَ ...»: از اين جمله، اجمالا استفاده می شود كه سجده براى غير خدا جائز است، در صورتی كه منظور از آن، احترام و تكريم آن غير خدا، و در عين حال خضوع و اطاعت امر خدا نيز بوده باشد.

و نظير اين استفاده را از آيه: «وَ رَفَعَ أبَوَيهِ عَلَى العَرشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجّداً وَ قَالَ يَا أبَتِ هَذَا تَأوِيلُ رُؤيَاىَ مِن قَبلُ قَد جَعَلَهَا رَبِّى حَقّاً: پدر و مادر خود را بر تخت سلطنت نشانيد، و ايشان و برادران، همگى به منظور تعظيم وى به سجده افتادند. يوسف به پدر گفت: پدرم! اين است تأويل آن رؤيایی كه قبلا ديده بودم، پروردگارم آن رؤيا را محقق كرد»، نيز می توان كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۸۹

و اين، خود اشكالى است كه ممكن است به ذهن كسى خطور كند.

و خلاصه جواب اين است كه: اگر به ياد داشته باشيد، در سوره «فاتحه» گفتيم: «عبادت، عبارت از آن است كه بنده، خود را در مقام عبوديت در آورد، و عملا بندگى و عبادت خود را اثبات هم بكند، و همواره بخواهد كه در بندگى ثابت بماند».

بنابراين، فعل عبادى بايد فعلى باشد كه صلاحيت براى اظهار مولويت مولى، و يا عبديت عبد را داشته باشد، مانند سجده و ركوع كردن و يا جلوی پاى مولا برخاستن، و يا دنبال سرِ او راه رفتن و امثال آن، و هرچه اين صلاحيت بيشتر باشد، عبادت بيشتر، و عباديت متعين تر می شود، و از هر عملى در دلالت بر عزت مولويت و ذلت عبوديت، روشن تر و واضح تر، دلالت سجده است. براى اين كه در سجده، بنده به خاك مى افتد، و روى خود را به خاك مى گذارد.

و اما اين كه بعضى چه بسا گمان كرده اند كه: «سجده»، عبادت ذاتى است و جز عبادت، هيچ عنوانى ديگر بر آن منطبق نيست، صحيح نيست و نبايد بدان اعتناء كرد. براى اين كه چيزی كه ذاتى شد، ديگر تخلف و اختلاف نمى پذيرد و سجده اين طور نيست. زيرا ممكن است كسى همين عمل را به داعى ديگرى، غير داعى تعظيم و عبادت بياورد. مثلا بخواهد طرف را مسخره و استهزاء كند، و معلوم است كه در اين صورت، با اين كه همه آن خصوصياتى را كه سجده عبادتى دارد، واجد است، با این حال، عبادت نيست. بله، اين معنا قابل انكار نيست كه معناى عبادت در سجده، از هر عمل ديگرى واضح تر و روشن تر به چشم مى خورد.

خوب، وقتى معلوم شد كه «سجده، عبادت ذاتى نيست»، بلكه قصد عبادت لازم دارد. پس اگر در سجده اى مانعى تصور شود، ناگزير از جهت نهى شرعى و يا عقلى خواهد بود، و آنچه در شرع و يا عقل ممنوع است، اين است كه انسان با سجده خود براى غير خدا، بخواهد براى آن غير اثبات ربوبيت كند، و اما اگر منظورش از سجده، صرف تحيت و يا احترام او باشد، بدون اين كه ربوبيت براى او قائل باشد، بلكه صرفا منظورش انجام يك نحو تعارف و تحيت باشد و بس، در اين صورت، نه دليل شرعى بر حرمت چنين سجده اى هست و نه عقلى.

چيزی كه هست، ذوق دينى كه مردم متدين آن را از انس ذهن به ظواهر دين كسب كرده اند، اقتضاء مى كند كه به طور كلّى اين عمل را به خدا اختصاص دهند، و براى غير خدا - هرچند از باب تعارف و تحيت باشد - به خاك نيفتند. اين ذوق، قابل انكار نيست، ولیكن چنين هم نيست كه هر عملى را كه به منظور اظهار اخلاص درباره خدا مى آوريم، آوردن آن عمل درباره غير خدا ممنوع باشد و نتوانیم با آن

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۹۰

عمل، نسبت به بندگان صالح خدا، و يا قبور اولياء او، و يا آثار آنان اظهار محبت كنيم. چون چنين منعى از راه دليل عقلى و يا نقلى نرسيده، و ما إن شاء اللّه، به زودى در محل مناسب، باز پيرامون اين مطلب بحث خواهيم كرد.

بحث روايتى

در تفسير عياشى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:

بعد از آن كه خدای تعالى آدم را آفريد، به ملائكه امر فرمود تا براى او سجده كنند. ملائكه، در دل به خود گفتند: ما گمان نمى كنيم خدا خلقى بيافريند كه نزدش گرامى تر از ما باشد. ما همسايگان او، و مقرّب ترين خلق نزد اویيم.

خدای تعالى فرمود: آيا به شما نگفتم كه من آنچه را اظهار و يا كتمان مى كرديد، می دانم؟ يعنى آنچه را درباره جن زادگان (كه قبلا در زمين فساد مى كردند) اظهار داشتيد، و آنچه را كه (درباره لياقت خود براى خلافت) پنهان كرديد، می دانم، و به همين جهت، ملائكه به خاطر آنچه گفته بودند، و نيز آنچه پنهان كرده بودند، به عرش خدا پناهنده شدند.

و در همين تفسير نيز، از على بن الحسين «عليه السلام»، حديثى به اين معنا آمده، و در آن فرموده: وقتى ملائكه به خطاى خود پى بردند، متوسل به عرش شدند، و اين خطا از عده اى از فرشتگان بود، نه از همه آنان، و آن عده، فرشتگان پيرامون عرش بودند. تا آن جا كه فرمود: و اين عده تا روز قيامت، همچنان پناهنده عرش هستند.

مؤلف: ممكن است مضمون اين دو روايت را از آيه ای كه حكايت كلام ملائكه است، استفاده كرد، آن جا كه گفتند: «وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكِ وَ نُقَدِّسُ لَكَ»، تا جملۀ «سُبحَانَكَ لَا عِلمَ لَنَا إلّا مَا عَلَّمتَنَا إنَّكَ أنتَ العَلِيمُ الحَكِيمُ»، ولیكن روايت نامبرده خالى از اشكال نيست.

براى اين كه در آيه، همه ملائكه مأمور به سجده شدند، و جز ابليس، كسى در امتثال استثناء نشده. در جاى ديگر هم فرموده: «ملائكه كُلُّهم أجمعين سجده كردند»، ولى به هر حال در توجيه روايت می گویيم:

به زودى خواهد آمد كه «عرش خدا»، عبارت است از علم، و روايات وارده از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام»، نيز همين را می گويد. پس ملائكه اى كه آن اعتراض را كرده بودند، فرشتگانى بودند كه با علم خدا، سر و كار داشته اند، و چون به خطاى خود پى بردند، باز به علم او پناهنده شدند و گفتند: «تو منزّهى از آنچه ما پنداشتيم، و ما جز آنچه تو به ما دادى، علمى نداريم، تنها داناى حكيم تویى». (دقت فرمایيد).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۹۱

بنابراين، مراد به جملۀ «وَ كَانَ مِنَ الكَافِرِينَ» الخ، اين خواهد بود، كه ابليس از زمره قوم و قبيله جنّى خودش بود، همان هایى كه قبل از خلقت آدم، در زمين زندگى مى كردند، و قرآن كريم، در جاى ديگر، درباره شان فرموده: «وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ مِن صَلصَالٍ مِن حَمَاءٍ مَسنُون وَ الجَانَّ خَلَقناَهُ مِن قَبلُ مِن نَارِ السَّمُومِ: ما انسان را از گِلى خشكيده و سخت، كه قبلا لايه اى قالب ريخته بود، بيافريديم و جنّ را، قبلا از آتش زهرآگين خلق كرديم».

و بنابراين روايت، ديگر نسبت كتمان به همه ملائكه دادن، عنايتى زائد لازم ندارد، و نسبت نامبرده به نحو حقيقت خواهد بود. براى اين كه معناى مكتوم، معنایى بود كه به قلب همه ملائكه خطور كرد.

خواهى گفت: آن وقت اين روايت با روايتى كه مى گفت: منظور، كتمان ابليس است كه نخوت و امتناع از سجده براى آدم را كتمان كرده بود، منافات دارد؟

در جواب می گویيم كه: هيچ منافاتى نيست و همۀ آن ها را می توان از آيه استفاده كرد. چون واقع مطلب هم، همين بوده. شيطان تصميم گرفته بود كه اگر به سجده بر آدم مأمور شود، مخالفت كند، ملائكه هم آن پندار غلط را پنداشته بودند.

و در كتاب قصص الانبياء، از ابوبصير روايت كرده كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» عرض كردم: آيا ملائكه سجده كردند و جبهه هاى خود بر زمين نهادند؟ فرمود: آرى، از ناحيه خدا مأمور به اين تكريم و احترام از آدم شدند.

و در كتاب تحف العقول آمده كه: سجده ملائكه براى آدم (شرك نبود)، بلكه اطاعت خدا، و محبتى بود كه ملائكه نسبت به آدم ورزيدند.

و در كتاب احتجاج، از موسى بن جعفر، از پدران بزرگوارش «عليهم السلام» روايت آمده كه فرمود:

مردى يهودى، از اميرالمؤمنين «عليه السلام»، از معجزات رسول خدا «ص» پرسيد، كه آن جناب در مقابل ساير انبياء، چه معجزاتى داشت؟ مثلا همين آدم (آن قدر بزرگ بود كه) خدا ملائكه را وادار كرد تا براى او سجده كنند، آيا از محمّد «ص» نيز، چنين احترامى كرد؟

على «عليه السلام» فرمود: درست است، همين طور بود، ولیكن سجده ملائكه براى آدم اطاعت و عبادت آدم نبود، و ملائكه آدم را در مقابل خدا نپرستيدند، بلكه خدای تعالى، آنان را بر اين كار واداشت، تا اعترافى باشد از ملائكه بر برترى آدم، و رحمتى باشد از خدا براى او، ولى محمّد «ص» را فضيلتى بالاتر از اين داد. خداى جلّ و علا، با آن بزرگى و جبروتى كه دارد و با تمامى ملائكه اش، بر محمّد صلوات و درود فرستاد، و صلوات فرستادن مؤمنان بر او را عبادت خود خواند، و تو اى يهودى، تصديق مى كنى كه اين فضيلت بزرگتر است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۹۲

و در تفسير قمى آمده كه: خدا از آدم نخست مجسمه اش را ساخت و چهل سال، به همان حال باقى گذاشت. چون ابليس لعين از او مى گذشت، به آن مجسمه می گفت: خدا تو را براى امرى درست كرده.

آنگاه عالم آل محمّد «ص» فرمود: ابليس با خود گفت: اگر خدا مرا به سجده بر اين موجود امر كند، هرگز زير بار نمى روم. تا آن جا كه عالم فرمود: آنگاه خدا به ملائكه فرمود: براى آدم سجده كنيد. ملائكه سجده كردند، و ابليس آنچه را در دل پنهان كرده بود، بيرون انداخت و حسد درونى خود را اظهار كرده، از سجده براى آدم امتناع ورزيد.

و در بحار، از قصص الانبياء، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:

ابليس مأمور شد به سجده بر آدم، در جواب عرضه داشت: پروردگارا! به عزتت سوگند، مرا از سجده بر آدم معاف بدار، و من در عوض، تو را عبادتى بكنم كه تاكنون احدى مثل آن عبادتت نكرده باشد. خدای تعالى فرمود: من اطاعت بر طبق اراده و خواست خودم را دوست می دارم.

آنگاه فرمود : ابليس چهار بار ناله كرد. يكى آن روزی كه لعنت شد. و روزى ديگر، روزی كه به زمين هبوط نمود. و روزی كه محمّد «ص» مبعوث گرديد، بعد از مدتى فترت كه انبيائى مبعوث نشده بودند. و چهارم، آن هنگامى كه سوره «فاتحه» نازل گرديد.

و دو بار، صداى فرح آميزى در آورد. يكى آن هنگامى كه آدم از درختس كه نهى شده بود، بخورد. و يكى هم آن هنگامى كه از بهشت بيرون شد و به زمين هبوط كرد.

و در تفسير جملۀ «فَبَدَت لَهُمَا سَؤآتُهُمَا: عيب هاشان برايشان هويدا شد»، فرمود: قبل از خوردن از آن درخت، عورت آن دو ديده نمی شد، و بعد از خوردن آن ظاهر گشت و ديدنى شد. و نيز فرمود: آن درختى كه آدم از خوردنش نهى شده بود، سنبله بود.

مؤلف: و در روايات كه عددشان هم بسيار است، مطالبى هست كه آن مطلب ما را كه درباره سجده گفتيم، تأييد مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۹۳

آيات ۳۵ - ۳۹ بقره

وَ قُلْنَا يَا آدَمُ اسكُنْ أَنت وَ زَوْجُك الجَْنَّةَ وَُكلا مِنْهَا رَغَداً حَيْث شِئْتُمَا وَ لا تَقْرَبَا هَذِهِ الشجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظالِمِينَ(۳۵)

فَأَزَلَّهُمَا الشيْطانُ عَنهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كانَا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطوا بَعْضكمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَ لَكمْ فى الاَرْضِ مُستَقَرُّ وَ مَتَاعٌ إِلى حِينٍ(۳۶)

فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كلِمَاتٍ فَتَاب عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ(۳۷)

قُلْنَا اهْبِطوا مِنهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاى فَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(۳۸)

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا أُولَئك أَصحَاب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ(۳۹)

«ترجمه آیات»

و گفتيم : اى آدم تو و همسرت در بهشت آرام گيريد و از آن بفراوانى از هر جا كه خواستيد بخوريد و نزديك اين درخت مشويد كه از ستمگران خواهيد شد. (۳۵)

و شيطان ايشانرا از نعمت بهشت بينداخت و از آن زندگى آسوده كه داشتند بيرونشان كرد، گفتيم : با همين وضع كه دشمن يكديگريد پائين رويد كه تا مدتى در زمين قرارگاه و بهره داريد.(۳۶)

و آدم از پروردگار خود سخنانى فرا گرفت و خدا او را ببخشيد كه وى بخشنده و رحيم است.(۳۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۹۴

گفتيم همگى از بهشت پائين رويد اگر هدايتى از من بسوى شما آمد و البته هم خواهد آمد آنها كه هدايت مرا پيروى كنند نه بيمى دارند و نه اندوهگين شوند.(۳۸)

و كسانيكه كافر شوند و آيه هاى ما را دروغ شمارند اهل جهنمند و خود در آن جاودانند.(۳۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۹۴

«بیان آیات»

«و قلنا يا آدم اسكن ... »: با اينكه داستان سجده كردن ملائكه براى آدم ، در چند جاى قرآن كريم تكرار شده ، مسئله بهشت آدم ، و داستان آن جز در سه جا نيامده.

اول در همين آيات مورد بحث از سوره بقره.

دوم در سوره اعراف كه فرموده: و يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة ، فكلا من حيث شئتما، و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين

فوسوس لهما الشيطان ، ليبدى لهما ما ورى عنهما، من سواءتهما و قال : ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا ان تكونا ملكين ، او تكونا من الخالدين

و قاسمهما: انى لكما لمن الناصحين

فدليهما بغرور، فلما ذاقا الشجرة ، بدت لهما سواءتهما، و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة ، و ناديهما ربهما: الم انهكما عن تلكما الشجرة ؟ واقل لكما: ان الشيطان لكما عدو مبين

قالا: ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنكونن من الخاسرين

قال: اهبطوا بعضكم لبعض عدو، و لكم فى الارض مستقر، و متاع الى حين

قال: فيها تحيون ، و فيها تموتون ، و منها تخرجون ...

و اى آدم تو و همسرت در بهشت مسكن كنيد، و از آن هر قدر كه ميخواهيد بخوريد، ولى نزديك اين درخت مشويد، كه در آنصورت از ستمكاران خواهيد شد،

پس شيطان آندو را وسوسه كرد، تا بلكه بتواند عيبهائى از ايشان كه پوشيده بود آشكار سازد،

و لذا گفت: پروردگار شما، شما را از اين درخت نهى نكرده ، مگر براى اينكه در نتيجه خوردن از آن مبدل بفرشته نشويد و يا از جاودانان در بهشت نگرديد، (و اگر شما از آن بخوريد، هميشه در بهشت خواهيد ماند) آنگاه براى آندو سوگند ياد كرد: كه من از خيرخواهان شمايم

باين وسيله و با نيرنگ هاى خود آندو را بخود نزديك كرد، تا آنكه از درخت بخوردند، همينكه خوردند، عيبشان ظاهر شد، ناگزير شروع كردند از برگ هاى بهشتى بر خود پوشيدن ، و پروردگارشان ندايشان داد: كه مگر بشما نگفتم : از اين درخت مخوريد؟ و مگر نگفتم شيطان براى شما دشمنى است آشكار؟!

گفتند: پروردگارا ما بخويشتن ستم كرديم، اگر ما را نبخشى و رحم نكنى ، حتما از زيانكاران خواهيم شد فرمود: از بهشت پائين برويد، كه بعضى بر بعضى ديگر دشمنيد، و زمين تا مدتى معين (يعنى تا هنگام مرگ) جايگاه شما است و نيز فرمود: در همانجا زندگى كنيد، و در آنجا بميريد، و از همانجا دوباره بيرون شويد).

→ صفحه قبل صفحه بعد ←