گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
خط ۱۵۲: خط ۱۵۲:
<span id='link588'><span>
<span id='link588'><span>
==گفتار در این که مصنوعات انسان ها هم، مصنوع خداست==
==گفتار در این که مصنوعات انسان ها هم، مصنوع خداست==
راستى اينهائى كه صنايع بشرى را مصنوع و مخلوق انسان ميدانند و ميگويند: كه هيچ رابطه اى ميان آنها و اله عالم عز اسمه نيست ، بخاطر اينكه تنها اراده و اختيار انسان در آن دخالت دارد تا چه اندازه غافل هستند.
راستى اين هایى كه صنايع بشرى را مصنوع و مخلوق انسان می دانند و می گويند كه: «هيچ رابطه اى ميان آن ها و إله عالم - عزّ اسمه - نيست، به خاطر اين كه تنها اراده و اختيار انسان در آن دخالت دارد»، تا چه اندازه غافل هستند.
يك عده از آنان - يعنى ماديين كه بكلى منكر خداى صانع هستند - پنداشته اند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۰۳ </center>
دليل معتقدان به دين در اثبات صانع اين بوده كه در طبيعت به حوادثى و به موجوداتى برخورده اند كه علل مادى آنرا نشناختند و چون نميتوانستند قانون عمومى عليت و معلوليت را در عالم و حوادث آن انكار كنند و يا حداقل استثناء بزنند، و از سوى ديگر بايد آن حوادث را بعلت هائى مستند كنند، كه گفتيم علتش را نيافتند، لاجرم براى اينكه بالاخره آن حوادث را به علتى نسبت داده باشند، گفتند: علت آنها در ماوراى عالم طبيعت است و نامش خدا است .
يك عده از آنان - يعنى ماديون كه به كلى منكر خداى صانع هستند - پنداشته اند دليل معتقدان به دين در اثبات صانع اين بوده كه در طبيعت به حوادثى و به موجوداتى برخورده اند كه علل مادى آن را نشناختند و چون نمی توانستند قانون عمومى عليت و معلوليت را در عالم و حوادث آن انكار كنند و يا حداقل استثناء بزنند، و از سوى ديگر بايد آن حوادث را به علت هایى مستند كنند، كه گفتيم علتش را نيافتند، ناچار براى اين كه بالأخره آن حوادث را به علتى نسبت داده باشند، گفتند: علت آن ها در ماوراى عالم طبيعت است و نامش خدا است.
<span id='link589'><span>
<span id='link589'><span>


پس در حقيقت دينداران خداى فرضى را پس انداز كرده اند تا به هر حادثه برخوردند و علتش را نيافتند، آن حادثه را به خدا نسبت دهند، از قبيل حوادث جوى و بسيارى از حوادث زمينى كه علتش برايشان مجهول بوده و همچنين حوادث و خواص روحى انسانها كه هنوز علوم به علل آن پى نبرده است .
پس در حقيقت، دينداران، خداى فرضى را پس انداز كرده اند تا به هر حادثه برخوردند و علتش را نيافتند، آن حادثه را به خدا نسبت دهند. از قبيل: حوادث جوّى و بسيارى از حوادث زمينى كه علتش برايشان مجهول بوده، و همچنين حوادث و خواص روحى انسان ها، كه هنوز علوم به علل آن پى نبرده است.


آنگاه گفته اند: ولى امروز علوم بشر، پيشرفت شگرفى كه كرده ، همه آن مشكلات را حل نموده و علل حوادث مادى را كشف نموده و ديگر احتياج ندارد كه قائل به خدا باشد، چون يكى از دو ركن آن فرضيه ، در هم فرو ريخت ، و آن عبارت بود از احتياج به توجيه حوادثى كه عللش براى بشر نامعلوم بود، و فعلا يك ركن ديگرش باقى مانده ، و آن عبارتست از احتياج به توجيه حوادث روحى به عللى از سنخ خودش و آن علل به عللى ديگر، تا بالاخره منتهى شود، به علتى مجرد از ماده كه آن هم بزودى فرو خواهد ريخت . براى اينكه علم شيمى آلى جديد، با پيشرفت شگرفش اين وعده حسن را به ما داده : كه بزودى علل پيدايش روح را پيدا كند و بتواند جرثومه هاى حيات را بسازد و با تركيب آنها هر موجود زنده كه خواست درست كند و هر خاصيت روحى كه دلش خواست در آنها پديد آورد كه اگر علم اين قدم ديگر را بردارد و به اين موفقيت نائل آيد، ديگر اساس فرضيه وجود خدا بكلى منهدم ميشود، آنوقت است كه انسان ميتواند هر موجود زنده و داراى روح كه دلش خواست بسازد، همانطور كه الان هر موجود مادى و طبيعى كه دلش ‍ بخواهد ميسازد و ديگر مانند سابق بخاطر جهلى كه به علل حوادث داشت ، هر حادثه اى را به آن علت فرضى نسبت ندهد، آرى او بخاطر جهلش اصلا حاضر نبود باور كند كه حوادث طبيعى علل طبيعى دارد و راضى نميشد آن حوادث را به غير خدا نسبت دهد، اين بود دليل منكرين خدا.
آنگاه گفته اند: ولى امروز علوم بشر، پيشرفت شگرفى كه كرده، همه آن مشكلات را حل نموده و علل حوادث مادى را كشف نموده و ديگر احتياج ندارد كه قائل به خدا باشد. چون يكى از دو ركن آن فرضيه، در هم فرو ريخت و آن، عبارت بود از: احتياج به توجيه حوادثى كه عللش براى بشر نامعلوم بود، و فعلا يك ركن ديگرش باقى مانده و آن، عبارت است: از احتياج به توجيه حوادث روحى به عللى از سنخ خودش و آن علل به عللى ديگر، تا بالأخره منتهى شود به علتى مجرّد از ماده كه آن هم به زودى فرو خواهد ريخت.  


در حاليكه اين بيچارگان سر در برف فرو برده ، اگر كمى از مستى غفلت و غرور بهوش آيند، خواهند ديد كه معتقدين به خدا از اولين روزى كه معتقد شدند بوجود صانعى براى عالم - هر چند كه هرگز براى اين اعتقاد اولى نخواهيم يافت - معتقد شدند به صانعى براى همه عالم ، نه تنها آن حوادثى كه علتش را نيافتند (و تاريخ بشريت اصلا اعتقاد به چنين خدائى را از هيچ معتقدى نشان نميدهد،
براى اين كه علم شيمى آلى جديد، با پيشرفت شگرفش اين وعده حسن را به ما داده كه: به زودى علل پيدايش روح را پيدا كند و بتواند جرثومه هاى حيات را بسازد و با تركيب آن ها، هر موجود زنده كه خواست درست كند و هر خاصيت روحى كه دلش خواست، در آن ها پديد آورد كه اگر علم اين قدم ديگر را بردارد و به اين موفقيت نائل آيد، ديگر اساس فرضيه وجود خدا به كلّى منهدم می شود.
 
آن وقت است كه انسان می تواند هر موجود زنده و داراى روح كه دلش خواست بسازد، همان طور كه الآن هر موجود مادى و طبيعى كه دلش بخواهد می سازد و ديگر مانند سابق، به خاطر جهلى كه به علل حوادث داشت، هر حادثه اى را به آن علت فرضى نسبت ندهد.
 
آرى، او به خاطر جهلش، اصلا حاضر نبود باور كند كه حوادث طبيعى علل طبيعى دارد و راضى نمی شد آن حوادث را به غير خدا نسبت دهد، اين بود دليل منكران خدا.
 
در حالی كه اين بيچارگان سر در برف فرو برده، اگر كمى از مستى غفلت و غرور به هوش آيند، خواهند ديد كه معتقدان به خدا، از اولين روزى كه معتقد شدند به وجود صانعى براى عالم - هرچند كه هرگز براى اين اعتقاد، اولى نخواهيم يافت - معتقد شدند به صانعى براى همه عالم، نه تنها آن حوادثى كه علتش را نيافتند (و تاريخ بشريت اصلا اعتقاد به چنين خدایى را از هيچ معتقدى نشان نمی دهد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۰۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۰۴ </center>
و هيچ طائفه اى از اهل ملت و كيش را نشان نداده ، كه به خدائى معتقد بوده باشند، كه تنها خالق حوادثى باشد كه علل طبيعى آن مجهول بوده ،) بلكه سراپاى عالم را كه در آن از هر دو قسم موجودات و حوادث هست ، هم معلوم العلة و هم مجهول العلة همه را محتاج به علتى ميدانسته اند كه خودش از جنس اين عالم و داخل در آن نيست ، پس معلوم ميشود اين بيچاره ها خدائى را منكرند كه خود معتقدين به مبداء هم منكر آنند، اينان و آنچه را كه آنان اثبات مى كنند نفهميده اند.
و هيچ طایفه اى از اهل ملت و كيش را نشان نداده، كه به خدایى معتقد بوده باشند، كه تنها خالق حوادثى باشد كه علل طبيعى آن مجهول بوده)، بلكه سراپاى عالم را كه در آن از هر دو قسم موجودات و حوادث هست، هم معلوم العلة و هم مجهول العلة، همه را محتاج به علتى می دانسته اند كه خودش از جنس اين عالم و داخل در آن نيست.
 
پس معلوم می شود اين بيچاره ها خدایى را منكرند كه خود معتقدان به مبداء هم منكر آن هستند. اينان و آنچه را كه آنان اثبات مى كنند، نفهميده اند.


معتقدين به خدا - كه گفتيم بحثهاى تاريخى ، مبداء ظهور آنان ، در تاريخ بشر را، معين نكرده - اگر يك خدا قائل بوده اند و اگر چند خدا، به هر حال خدائى را قائل بوده اند كه صانع همه عالم است ، (هر چند كه قرآن كريم دين توحيد را مقدم بر وثنيت ، و چند خدائى ميداند، و دكتر ماكس مولر آلمانى ، شرق شناس نيز اين معنا را در كتابش - التقدم فى حل رموز سانسكريتيه - بيان كرده است .
معتقدان به خدا - كه گفتيم بحث هاى تاريخى، مبدأ ظهور آنان در تاريخ بشر را معين نكرده - اگر يك خدا قائل بوده اند و اگر چند خدا، به هر حال خدایى را قائل بوده اند كه صانع همه عالم است، (هرچند كه قرآن كريم دين توحيد را مقدم بر وثنيت و چند خدایى می داند، و «دكتر ماكس مولر آلمانى»، شرق شناس نيز، اين معنا را در كتابش - «التقدم فى حل رموز سانسكريتيه» - بيان كرده است.


و اين طائفه حتى انسانهاى اوليه از ايشان هم ، ميدانستند كه علت طبيعى فلان حادثه مادى چيست .
و اين طایفه حتى انسان هاى اوليه از ايشان هم، می دانستند كه علت طبيعى فلان حادثه مادى چيست. پس اگر در عين حال به خدایى معتقد بوده اند كه خالق همه عالم است، معلوم می شود آن درس نخوانده ها، اين قدر شعور داشته اند كه بفهمند قانون عليت عمومى، اقتضاء مى كند كه براى عالم، علت العلل و مسبب الاسبابى باشد.
پس اگر در عين حال به خدائى معتقد بوده اند كه خالق همه عالم است ، معلوم ميشود آن درس نخوانده ها اينقدر شعور داشته اند كه بفهمند قانون عليت عمومى اقتضاء مى كند كه براى عالم علت العلل و مسبب الاسبابى باشد.


بدين جهت معتقد بوجود خدايتعالى شدند، نه براى اينكه در مورد حوادث مجهول العلة خود را راحت كنند، تا شما درس خوانده ها بگوئيد: بعضى از موجودات و حوادث عالم خدا ميخواهد و بعضى ديگر بى نياز از خداست .
بدين جهت معتقد به وجود خدای تعالى شدند، نه براى اين كه در مورد حوادث مجهول العلة، خود را راحت كنند، تا شما درس خوانده ها بگویيد: بعضى از موجودات و حوادث عالم خدا می خواهد و بعضى ديگر بى نياز از خداست.


آنها فكر مى كردند سراپاى اين عالم ، يعنى عالمى كه از يك سلسله علتها و معلولها تشكيل شده بر روى هم آن ، نيز علتى ميخواهد كه خودش داخل در سلسله علتهاى درونى اين عالم نباشد، و چطور ممكن است هر حادثه اى علت بخواهد ولى سراپاى عالم علت نخواهد و از علتى كه مافوق علل باشد و عالم در تمامى تاثير و تاءثراتش متكى بدان باشد، بى نياز باشد؟ پس اثبات چنين علتى معنايش ابطال قانون عليت عمومى و جارى در ميان خود اجزاء عالم نيست و نيز وجود علل مادى در موارد معلوله اى مادى مستلزم آن نيست كه آن علتها و معلولهاى مادى از علتى خارج از سلسله اش بى نياز باشد و اينكه ميگوئيم :
آن ها فكر مى كردند سراپاى اين عالم، يعنى عالمى كه از يك سلسله علت ها و معلول ها تشكيل شده، بر روى هم، آن نيز علتى می خواهد كه خودش داخل در سلسله علت هاى درونى اين عالم نباشد، و چطور ممكن است هر حادثه اى علت بخواهد، ولى سراپاى عالم علت نخواهد و از علتى كه مافوق علل باشد و عالم در تمامى تأثير و تأثّراتش متكى بدان باشد، بى نياز باشد؟  


علتى خارج از سلسله ، منظور از اين نيست كه علتى در راءس اين سلسله قرار داشته باشد، بطوريكه خود سلسله از آن علت غايب باشد، بلكه منظور علتى است كه از جنس سلسله علل نباشد و از هر جهت به سلسله علل احاطه داشته باشد.
پس اثبات چنين علتى، معنايش ابطال قانون عليت عمومى و جارى در ميان خود اجزاء عالم نيست. و نيز وجود علل مادى در موارد معلول هاى مادى، مستلزم آن نيست كه آن علت ها و معلول هاى مادى، از علتى خارج از سلسله اش بى نياز باشد و اين كه می گویيم: علتى خارج از سلسله، منظور از اين نيست كه علتى در رأس اين سلسله قرار داشته باشد، به طوری كه خود سلسله از آن علت غايب باشد، بلكه منظور علتى است كه از جنس سلسله علل نباشد و از هر جهت به سلسله علل احاطه داشته باشد.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۹ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵۱}}
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۹ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵۱}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۲۰٬۹۹۲

ویرایش