۲۰٬۷۶۰
ویرایش
خط ۱۱۹: | خط ۱۱۹: | ||
<span id='link527'><span> | <span id='link527'><span> | ||
==بحثى پيرامون تجرد نفس == | == <center> بحثى پيرامون تجرد نفس </center>== | ||
تدبر در آيه مورد بحث و آيات ديگرى كه نظير آن بود و از نظر خواننده | تدبر در آيه مورد بحث و آيات ديگرى كه نظير آن بود و از نظر خواننده گذشت، حقيقتى ديگر را روشن می سازد كه از مسئله حيات برزخى شهيدان وسيع تر و عمومى تر است و آن، اين است كه: | ||
به طور كلّى «نفس آدمى»، موجودى است مجرد. موجودى است ماوراى بدن و احكامى دارد غير احكام بدن و هر مركب جسمانى ديگر. | |||
( | (خلاصه: موجودى است غيرمادى، كه نه طول دارد و نه عرض و نه در چهار ديوارى بدن مى گنجد)، بلكه با بدن ارتباط و علقه اى دارد، و يا به عبارتى، با آن متحد است و به وسيله شعور و اراده و ساير صفات ادراكى، بدن را اداره مى كند. | ||
دقت در آيات سابق، اين معنا را به خوبى روشن می سازد. چون مى فهماند كه تمام شخصيت انسان بدن نيست، كه وقتى بدن از كار افتاد، شخص بميرد و با فناى بدن و پوسيدن و انحلال تركيب هايش و متلاشى شدن اجزائش، فانى شود، بلكه تمام شخصيت آدمى، به چيز ديگرى است كه بعد از مُردن بدن، باز هم زنده است. | |||
پس | يا عيشى دائم و گوارا و نعيمى مقيم را از سر مى گيرد. (عيشى كه ديگر در ديدن حقايق محكوم به اين نيست كه از دو چشم سر ببيند و در شنيدن حقايق از دو سوراخ گوش بشنود. عيشى كه ديگر لذتش محدود به درك ملايمات جسمى نيست)، و يا به شقاوت و رنجى دائم و عذابى اليم مى رسد. | ||
و نيز مى رساند كه سعادت آدمى در آن زندگى و شقاوت و تيره روزی اش، مربوط به سنحۀ ملكات و اعمال اوست، نه به جهات جسمانى (از سفيدى و سياهى و قدرت و ضعف)، و نه به احكام اجتماعى (از آقازادگى و رياست و مقام و امثال آن). | |||
پس اين ها، حقايقى است كه اين آيات شريفه آن را دست می دهد، و معلوم است كه اين احكام، مغاير با احكام جسمانى است و از هر جهت با خواص ماديت دنيوى منافات دارد. و از همه اين ها فهميده می شود كه: پس نفس انسان ها، غير بدن هاى ايشان است، و در دلالت بر اين معنا، آيات «برزخ»، به تنهایى دليل نيست، بلكه آياتى ديگر نيز اين معنا را افاده مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۸ </center> | ||
<span id='link528'><span> | <span id='link528'><span> | ||
از آن | از آن جمله، اين آيه است: | ||
«اللّهُ يَتَوَفَّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِهَا وَ الَّتِى لَم تَمُت فِى مَنَامِهَا فَيُمسِكُ الَّتِى قَضَى عَلَيهَا المَوتُ وَ يُرسِلَ الأُخرَى»: خداست آن كسى كه جان ها را در دَمِ مرگ و هم از كسانی كه نمرده اند، ولى به خواب رفته اند، مى گيرد. آنگاه آن كه قضاى مرگش رانده شده، نگه می دارد و ديگران را رها مى كند. | |||
و | چون كلمۀ «تَوَفّى» و «إستيفاء»، به معناى گرفتن حق، به تمام و كمال است و مضمون اين آيه، از گرفتن و نگه داشتن و رها كردن، ظاهرا اين است كه ميان نفس و بدن دوئيت و فرق است. | ||
و باز از آن جمله، اين آيه است: | |||
«وَ قَالُوا إذَا ضَلَلنَا فِى الأرضِ ءَإنَّا لَفِى خَلقٍ جَدِيٍد بَل هُم بِلِقَاءِ رَبِّهِم كَافِرُونَ * قُل يَتَوَفَّيكُمُ مَلَكُ المَوتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُم ثُمَّ إلَى رَبِّكُم تُرجَعُونَ»: | |||
و از جمله | و گفتند آيا بعد از آن كه در زمين گُم شديم، دوباره به خلقت جديدى در مى آیيم؟ اين سخن از ايشان صرف استبعاد است، و دليلى بر آن ندارند، بلكه علت آن است كه به ديدار پروردگارشان ایمانی ندارند. بگو در دَمِ مرگ، آن فرشتۀ مرگى كه موكّل بر شماست، شما را به تمام و كمال مى گيرد و سپس به سوى پروردگارتان بر مى گرديد. | ||
كه خداى سبحان، يكى از شبهه هاى كفار منكر معاد را ذكر مى كند، و آن، اين است كه: آيا بعد از مُردن و جدایى اجزاء بدن (از آب و خاك و معدنی هايش) و جدایى اعضاى آن، از دست و پا و چشم و گوشش و نابودى همان اجزاء عضوی اش و دگرگون شدن صورت ها و گُم گشتن در زمين، به طوری كه ديگر هيچ باشعورى نتواند خاك ما را از خاك ديگران تشخيص دهد، دوباره خلقت جديدى به خود مى گيريم؟ | |||
و اين شبهه، هيچ اساسى به غير استبعاد ندارد، و خداى تعالى، پاسخ آن را به رسول گرامی اش ياد می دهد و مى فرمايد: | |||
بگو شما بعد از مُردن گُم نمی شويد و اجزاء شما ناپديد و در هم و بر هم نمى گردد. چون فرشته اى كه موكّل به شماست، شما را به تمامى و كمال تحويل مى گيرد و نمى گذارد گُم شويد، بلكه در قبضه و حفاظت او هستيد. آنچه از شما گُم و در هم و بر هم می شود، بدن هاى شماست، نه نفس شما و يا به گونه آن كسى كه يك عمر مى گفت «من»، و به او مى گفتند «تو». | |||
و از جمله آن ها، اين آيه است: | |||
«وَ نُفِخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ»: و خدا از روح خود در او دميد»، كه در ضمن آيات مربوطه به خلقت انسان است. آنگاه در آيه «يَسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى»: از تو از روح مى پرسند، بگو روح از امر پروردگار من است، بیان می کند که: | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۹ </center> | ||
«روح»، از جنس امر خداست. و سپس در آيه: «إنَّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ * فَسُبحَانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتَ كُلِّ شَئٍ»: امر او در وقتى كه چيزى را اراده كند، تنها اين است كه به آن چيز بگويد بباش، و بى درنگ موجود شود. پس منزّه است آن خدایى كه ملكوت هر چيز را به دست دارد، بيان مى كند كه روح از سنحۀ ملكوت و كلمۀ «كُن» است. | |||
و سپس در آيه: «وَ مَا أمرُنَا إلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمحٍ بِالبَصَرِ»، او را به وصف ديگرى توصيف كرده، و آن، اين است كه: | |||
اولاً، يكى است و ثانياً، چون چشم گرداندن فورى است و تعبير به چشم گرداندن مى رساند كه امر خدا و كلمۀ «كُن»، موجودى است آنى، نه تدريجى، كه چون موجود می شود، وجودش مشروط و مقيد به زمان و مكان نيست. | |||
از | از اين جا روشن مى گردد كه: امر خدا - كه روح هم يكى از مصاديق آن است - از جنس موجودات جسمانى و مادى نيست. چون اگر بود، محكوم به احكام ماده بود و يكى از احكام عمومى ماده، اين است كه: به تدريج موجود شود، وجودش مقيد به زمان و مكان باشد. پس روحى كه در انسان هست، مادى و جسمانى نيست، هرچند كه با ماده تعلق و ارتباط دارد. | ||
<span id='link529'><span> | <span id='link529'><span> | ||
==آياتى كه از آنها كيفيت ارتباط روح با جسم، به دست مى آيد == | ==آياتى كه از آنها كيفيت ارتباط روح با جسم، به دست مى آيد == | ||
آنگاه از آياتى ديگر كيفيت ارتباط روح با ماده بدست مى آيد، يكجا مى فرمايد: «'''منها خلقناكم '''»، (ما شما را از زمين خلق كرديم ) و جائى ديگر مى فرمايد: «'''خلق الانسان من صلصال كالفخار'''»، (انسان را از لايه اى چون گل سفال آفريد). | آنگاه از آياتى ديگر كيفيت ارتباط روح با ماده بدست مى آيد، يكجا مى فرمايد: «'''منها خلقناكم '''»، (ما شما را از زمين خلق كرديم ) و جائى ديگر مى فرمايد: «'''خلق الانسان من صلصال كالفخار'''»، (انسان را از لايه اى چون گل سفال آفريد). |
ویرایش