گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۱۹: خط ۱۱۹:
<span id='link527'><span>
<span id='link527'><span>


==بحثى پيرامون تجرد نفس ==
== <center> بحثى پيرامون تجرد نفس </center>==
تدبر در آيه مورد بحث و آيات ديگرى كه نظير آن بود و از نظر خواننده گذشت ، حقيقتى ديگر را روشن ميسازد كه از مسئله حيات برزخى شهيدان وسيع تر و عمومى تر است و آن اين است كه بطور كلى نفس آدمى موجودى است مجرد، موجودى است ماوراى بدن و احكامى دارد غير احكام بدن و هر مركب جسمانى ديگر (خلاصه موجودى است غير مادى كه نه طول دارد و نه عرض و نه در چهار ديوارى بدن مى گنجد) بلكه با بدن ارتباط و علقه اى دارد و يا به عبارتى با آن متحد است و بوسيله شعور و اراده و ساير صفات ادراكى ، بدن را اداره مى كند.
تدبر در آيه مورد بحث و آيات ديگرى كه نظير آن بود و از نظر خواننده گذشت، حقيقتى ديگر را روشن می سازد كه از مسئله حيات برزخى شهيدان وسيع تر و عمومى تر است و آن، اين است كه:


دقت در آيات سابق اين معنا را بخوبى روشن ميسازد چون مى فهماند كه تمام شخصيت انسان بدن نيست ، كه وقتى بدن از كار افتاد شخص بميرد و با فناى بدن و پوسيدن و انحلال تركيب هايش و متلاشى شدن اجزائش ، فانى شود، بلكه تمام شخصيت آدمى به چيز ديگرى است ، كه بعد از مردن بدن باز هم زنده است ، يا عيشى دائم و گوارا و نعيمى مقيم را از سر مى گيرد.
به طور كلّى «نفس آدمى»، موجودى است مجرد. موجودى است ماوراى بدن و احكامى دارد غير احكام بدن و هر مركب جسمانى ديگر.  


(عيشى كه ديگر در ديدن حقايق محكوم به اين نيست كه از دو چشم سر ببيند و در شنيدن حقايق از دو سوراخ گوش ‍ بشنود، عيشى كه ديگر لذتش محدود بدرك ملايمات جسمى نيست ) و يا به شقاوت و رنجى دائم و عذابى اليم مى رسد.
(خلاصه: موجودى است غيرمادى، كه نه طول دارد و نه عرض و نه در چهار ديوارى بدن مى گنجد)، بلكه با بدن ارتباط و علقه اى دارد، و يا به عبارتى، با آن متحد است و به وسيله شعور و اراده و ساير صفات ادراكى، بدن را اداره مى كند.


و نيز مى رساند كه سعادت آدمى در آن زندگى و شقاوت و تيره روزيش مربوط به سنحه ملكات و اعمال او است ، نه به جهات جسمانى (از سفيدى و سياهى و قدرت و ضعف ) و نه به احكام اجتماعى ، (از آقازادگى و رياست و مقام و امثال آن ).
دقت در آيات سابق، اين معنا را به خوبى روشن می سازد. چون مى فهماند كه تمام شخصيت انسان بدن نيست، كه وقتى بدن از كار افتاد، شخص بميرد و با فناى بدن و پوسيدن و انحلال تركيب هايش و متلاشى شدن اجزائش، فانى شود، بلكه تمام شخصيت آدمى، به چيز ديگرى است كه بعد از مُردن بدن، باز هم زنده است.  


پس اينها حقايقى است كه اين آيات شريفه آنرا دست ميدهد، و معلوم است كه اين احكام مغاير با احكام جسمانى است و از هر جهت با خواص ماديت دنيوى منافات دارد و از همه اينها فهميده ميشود كه پس نفس انسانها غير بدنهاى ايشان است . و در دلالت بر اين معنا آيات برزخ به تنهائى دليل نيست ، بلكه آياتى ديگر نيز اين معنا را افاده مى كند،
يا عيشى دائم و گوارا و نعيمى مقيم را از سر مى گيرد. (عيشى كه ديگر در ديدن حقايق محكوم به اين نيست كه از دو چشم سر ببيند و در شنيدن حقايق از دو سوراخ گوش بشنود. عيشى كه ديگر لذتش محدود به درك ملايمات جسمى نيست)، و يا به شقاوت و رنجى دائم و عذابى اليم مى رسد.
 
و نيز مى رساند كه سعادت آدمى در آن زندگى و شقاوت و تيره روزی اش، مربوط به سنحۀ ملكات و اعمال اوست، نه به جهات جسمانى (از سفيدى و سياهى و قدرت و ضعف)، و نه به احكام اجتماعى (از آقازادگى و رياست و مقام و امثال آن).
 
پس اين ها، حقايقى است كه اين آيات شريفه آن را دست می دهد، و معلوم است كه اين احكام، مغاير با احكام جسمانى است و از هر جهت با خواص ماديت دنيوى منافات دارد. و از همه اين ها فهميده می شود كه: پس نفس انسان ها، غير بدن هاى ايشان است، و در دلالت بر اين معنا، آيات «برزخ»، به تنهایى دليل نيست، بلكه آياتى ديگر نيز اين معنا را افاده مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۸ </center>
<span id='link528'><span>
<span id='link528'><span>
از آن جمله اين آيه است : «'''اللّه يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت ، و يرسل الاخرى '''»، (خدا است آن كسى كه جانها را در دم مرگ و هم از كسانيكه نمرده اند ولى به خواب رفته اند مى گيرد، آنگاه آنكه قضاى مرگش رانده شده نگه ميدارد و ديگران را رها مى كند).
از آن جمله، اين آيه است:  


چون كلمه (توفى ) و (استيفاء) به معناى گرفتن حق به تمام و كمال است و مضمون اين آيه ، از گرفتن و نگه داشتن و رها كردن ، ظاهرا اين است كه ميان نفس و بدن دوئيت و فرق است .
«اللّهُ يَتَوَفَّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِهَا وَ الَّتِى لَم تَمُت فِى مَنَامِهَا فَيُمسِكُ الَّتِى قَضَى عَلَيهَا المَوتُ وَ يُرسِلَ الأُخرَى»: خداست آن كسى كه جان ها را در دَمِ مرگ و هم از كسانی كه نمرده اند، ولى به خواب رفته اند، مى گيرد. آنگاه آن كه قضاى مرگش رانده شده، نگه می دارد و ديگران را رها مى كند.


و باز از آن جمله اين آيه است : «'''و قالوا اذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد؟ بل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ، ثم الى ربكم ترجعون '''»، (و گفتند آيا بعد از آنكه در زمين گم شديم ، دوباره به خلقت جديدى در مى آئيم ؟ اين سخن از ايشان صرف استبعاد است ، و دليلى بر آن ندارند، بلكه علت آنست كه ايمانى به ديدار پروردگارشان ندارند، بگو در دم مرگ آن فرشته مرگى كه موكل بر شما است شما را به تمام و كمال مى گيرد و سپس بسوى پروردگارتان بر مى گرديد).
چون كلمۀ «تَوَفّى» و «إستيفاء»، به معناى گرفتن حق، به تمام و كمال است و مضمون اين آيه، از گرفتن و نگه داشتن و رها كردن، ظاهرا اين است كه ميان نفس و بدن دوئيت و فرق است.


كه خداى سبحان يكى از شبهه هاى كفار منكر معاد را ذكر مى كند، و آن اين است كه آيا بعد از مردن و جدائى اجزاء بدن (از آب و خاك و معدنيهايش ) و جدائى اعضاى آن ، از دست و پا و چشم و گوشش و نابودى همان اجزاء عضويش و دگرگون شدن صورتها و گم گشتن در زمين ، بطوريكه ديگر هيچ باشعورى نتواند خاك ما را از خاك ديگران تشخيص ‍ دهد، دوباره خلقت جديدى بخود مى گيريم ؟
و باز از آن جمله، اين آيه است:


و اين شبهه هيچ اساسى به غير استبعاد ندارد، و خداى تعالى پاسخ آنرا به رسول گراميش ياد ميدهد و مى فرمايد بگو شما بعد از مردن گم نميشويد و اجزاء شما ناپديد و درهم و برهم نمى گردد، چون فرشته اى كه موكل به شما است ، شما را به تمامى و كمال تحويل مى گيرد و نمى گذارد گم شويد، بلكه در قبضه و حفاظت او هستيد، آنچه از شما گم و درهم و برهم ميشود، بدنهاى شما است نه نفس شما و يا به گونه آن كسى كه يك عمر مى گفت (من )، و به او مى گفتند (تو).
«وَ قَالُوا إذَا ضَلَلنَا فِى الأرضِ ءَإنَّا لَفِى خَلقٍ جَدِيٍد بَل هُم بِلِقَاءِ رَبِّهِم كَافِرُونَ * قُل يَتَوَفَّيكُمُ مَلَكُ المَوتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُم ثُمَّ إلَى رَبِّكُم تُرجَعُونَ»:


و از جمله آنها اين آيه است : «'''و نفخ فيه من روحه '''»، (و خدا از روح خود در او دميد) كه در ضمن آيات مربوطه به خلقت انسان است آنگاه در آيه «'''يسئلونك عن الروح ، قل الروح من امر ربى '''»، (از تو از روح مى پرسند، بگو روح از امر پروردگار من است )
و گفتند آيا بعد از آن كه در زمين گُم شديم، دوباره به خلقت جديدى در مى آیيم؟ اين سخن از ايشان صرف استبعاد است، و دليلى بر آن ندارند، بلكه علت آن است كه به ديدار پروردگارشان ایمانی ندارند. بگو در دَمِ مرگ، آن فرشتۀ مرگى كه موكّل بر شماست، شما را به تمام و كمال مى گيرد و سپس به سوى پروردگارتان بر مى گرديد.
 
كه خداى سبحان، يكى از شبهه هاى كفار منكر معاد را ذكر مى كند، و آن، اين است كه: آيا بعد از مُردن و جدایى اجزاء بدن (از آب و خاك و معدنی هايش) و جدایى اعضاى آن، از دست و پا و چشم و گوشش و نابودى همان اجزاء عضوی اش و دگرگون شدن صورت ها و گُم گشتن در زمين، به طوری كه ديگر هيچ باشعورى نتواند خاك ما را از خاك ديگران تشخيص دهد، دوباره خلقت جديدى به خود مى گيريم؟
 
و اين شبهه، هيچ اساسى به غير استبعاد ندارد، و خداى تعالى، پاسخ آن را به رسول گرامی اش ياد می دهد و مى فرمايد:
 
بگو شما بعد از مُردن گُم نمی شويد و اجزاء شما ناپديد و در هم و بر هم نمى گردد. چون فرشته اى كه موكّل به شماست، شما را به تمامى و كمال تحويل مى گيرد و نمى گذارد گُم شويد، بلكه در قبضه و حفاظت او هستيد. آنچه از شما گُم و در هم و بر هم می شود، بدن هاى شماست، نه نفس شما و يا به گونه آن كسى كه يك عمر مى گفت «من»، و به او مى گفتند «تو».
 
و از جمله آن ها، اين آيه است:  
 
«وَ نُفِخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ»: و خدا از روح خود در او دميد»، كه در ضمن آيات مربوطه به خلقت انسان است. آنگاه در آيه «يَسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى»: از تو از روح مى پرسند، بگو روح از امر پروردگار من است، بیان می کند که:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۹ </center>
بيان مى كند كه روح از جنس امر خداست و سپس در آيه : «'''انما امره اذا اءراد شيئا، ان يقول : له كن فيكون ، فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء'''»، (امر او در وقتى كه چيزى را اراده كند، تنها اين است كه به آن چيز بگويد بباش ، و بى درنگ موجود شود، پس منزه است آن خدائى كه ملكوت هر چيز را بدست دارد)، بيان مى كند كه روح از سنحه ملكوت و كلمه (كن ) است .
«روح»، از جنس امر خداست. و سپس در آيه: «إنَّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ * فَسُبحَانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتَ كُلِّ شَئٍ»: امر او در وقتى كه چيزى را اراده كند، تنها اين است كه به آن چيز بگويد بباش، و بى درنگ موجود شود. پس منزّه است آن خدایى كه ملكوت هر چيز را به دست دارد، بيان مى كند كه روح از سنحۀ ملكوت و كلمۀ «كُن» است.
 
و سپس در آيه: «وَ مَا أمرُنَا إلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمحٍ بِالبَصَرِ»، او را به وصف ديگرى توصيف كرده، و آن، اين است كه:


و سپس در آيه : «'''و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر'''» او را به وصف ديگرى توصيف كرده ، و آن اين است كه اولا يكى است و ثانيا، چون چشم گرداندن فورى است و تعبير به چشم گرداندن مى رساند كه امر خدا و كلمه (كن ) موجودى است آنى نه تدريجى ، كه چون موجود ميشود، وجودش مشروط و مقيد به زمان و مكان نيست .
اولاً، يكى است و ثانياً، چون چشم گرداندن فورى است و تعبير به چشم گرداندن مى رساند كه امر خدا و كلمۀ «كُن»، موجودى است آنى، نه تدريجى، كه چون موجود می شود، وجودش مشروط و مقيد به زمان و مكان نيست.


از اينجا روشن مى گردد كه امر خدا - كه روح هم يكى از مصاديق آن است - از جنس موجودات جسمانى و مادى نيست ، چون اگر بود محكوم به احكام ماده بود ويكى از احكام عمومى ماده اين است كه به تدريج موجود شود، وجودش مقيد به زمان و مكان باشد، پس روحى كه در انسان هست مادى و جسمانى نيست هر چند كه با ماده تعلق و ارتباط دارد.
از اين جا روشن مى گردد كه: امر خدا - كه روح هم يكى از مصاديق آن است - از جنس موجودات جسمانى و مادى نيست. چون اگر بود، محكوم به احكام ماده بود و يكى از احكام عمومى ماده، اين است كه: به تدريج موجود شود، وجودش مقيد به زمان و مكان باشد. پس روحى كه در انسان هست، مادى و جسمانى نيست، هرچند كه با ماده تعلق و ارتباط دارد.
<span id='link529'><span>
<span id='link529'><span>
==آياتى كه از آنها كيفيت ارتباط روح با جسم، به دست مى آيد ==
==آياتى كه از آنها كيفيت ارتباط روح با جسم، به دست مى آيد ==
آنگاه از آياتى ديگر كيفيت ارتباط روح با ماده بدست مى آيد، يكجا مى فرمايد: «'''منها خلقناكم '''»، (ما شما را از زمين خلق كرديم ) و جائى ديگر مى فرمايد: «'''خلق الانسان من صلصال كالفخار'''»، (انسان را از لايه اى چون گل سفال آفريد).
آنگاه از آياتى ديگر كيفيت ارتباط روح با ماده بدست مى آيد، يكجا مى فرمايد: «'''منها خلقناكم '''»، (ما شما را از زمين خلق كرديم ) و جائى ديگر مى فرمايد: «'''خلق الانسان من صلصال كالفخار'''»، (انسان را از لايه اى چون گل سفال آفريد).
۲۰٬۷۶۰

ویرایش