گمنام

تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۴۷: خط ۴۷:
<span id='link228'><span>
<span id='link228'><span>


==سيره پيامبر اكرم (ص ) از زبان مبارك امام حسين (ع ) ==
==روایتی از امام حسین«ع»، پیرامون سيره پيامبر اكرم «ص»==
حسين (عليه السلام ) براى برادر خود چنين نقل كرد كه:  
حسين «عليه السلام»، براى برادر خود چنين نقل كرد كه:  


من از پدرم از روش رفتار رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) در منزل پرسيدم ، فرمود: به منزل رفتنش به اختيار خود بود، و وقتى تشريف مى برد، وقت خود را در خانه به سه جزء تقسيم مى كرد، قسمتى را براى عبادت خدا،و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش و قسمتى را به خود اختصاص ‍ مى داد، در آن قسمتى هم كه مربوط به خودش بود، باز به كلى قطع رابطه نمى كرد، بلكه مقدارى از آن را بوسيله خواص خود در كارهاى عامه مردم صرف مى فرمود، و از آن مقدار چيزى رابراى خود ذخيره نمى كرد.  
من از پدرم، از روش رفتار رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در منزل پرسيدم.  


از جمله سيره آن حضرت اين بود كه اهل فضل را با ادب خود ايثار مى فرمود، و هر كس را به مقدار فضيلتى كه در دين داشت احترام مى نمود، و حوائجشان را برطرف مى ساخت ، چون حوائجشان يكسان نبود، بعضى را يك حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بيشتر، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با ايشان مشغول مى شد و ايشان را سرگرم اصلاح نواقص شان مى كرد، و از ايشان درباره امورشان پرسش ‍ مى كرد، و به معارف دينيشان آشنا مى ساخت ، و در اين باره هر خبرى كه مى داد دنبالش مى فرمود: حاضرين آنرا به غائبين برسانند، و نيز مى فرمود: حاجت كسانى را كه به من دسترسى ندارند به من ابلاغ كنيد، و بدانيد كه هر كس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آنرا برآورده كند، خداى تعالى قدم هايش را در روز قيامت ثابت و استوار مى سازد. در مجلس آن حضرت غير اينگونه مطالب ذكر نمى شد، و از كسى سخنى از غير اين سنخ مطالب نمى پذيرفت ، مردم براى درك فيض و طلب علم شرفياب حضورش مى شدند و بيرون نمى رفتند مگر اينكه دلهاى شان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمايان و ادله راه حق شده بودند.
فرمود: به منزل رفتنش به اختيار خود بود، و وقتى تشريف مى برد، وقت خود را در خانه، به سه جزء تقسيم مى كرد. قسمتى را براى عبادت خدا، و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش، و قسمتى را به خود اختصاص مى داد. در آن قسمتى هم كه مربوط به خودش بود، باز به كلى قطع رابطه نمى كرد، بلكه مقدارى از آن را، به وسيله خواص خود، در كارهاى عامه مردم صرف مى فرمود، و از آن مقدار چيزى را براى خود ذخيره نمى كرد.  


سپس از پدرم اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از برنامه و سيره آن جناب در خارج از منزل پرسيدم ، فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) زبان خود را از غير سخنان مورد لزوم باز مى داشت ، و با مردم انس مى گرفت ، و آنان را از خود رنجيده خاطر نمى كرد، بزرگ هر قومى را احترام مى كرد، و توليت امور قوم را به او واگذار مى نمود، هميشه از مردم برحذر بود، و خود را مى پائيد، و در عين حال بشره و خلق خود را درهم نمى پيچيد، همواره از اصحاب خود تفقد مى كرد، و از مردم حال مردم را مى پرسيد، و هر عمل نيكى را تحسين و تقويت مى كرد، و هر عمل زشتى را تقبيح مى نمود، در همه امور ميانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفريط نمى كرد، از غفلت مسلمين و انحراف شان غافل نبود، و درباره حق ، كوتاهى نمى كرد و از آن تجاوز نمى نمود، در ميان اطرافيان خود كسى را برگزيده تر و بهتر مى دانست كه داراى فضيلت بيشتر و براى مسلمين خيرخواه تر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن كسى بزرگ تر بود كه مواسات و پشتيبانيش براى مسلمين بهتر بود.
از جمله سيره آن حضرت، اين بود كه: اهل فضل را با ادب خود ايثار مى فرمود، و هر كس را به مقدار فضيلتى كه در دين داشت، احترام مى نمود، و حوائجشان را برطرف مى ساخت. چون حوائجشان يكسان نبود، بعضى را يك حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بيشتر. رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، با ايشان مشغول مى شد و ايشان را سرگرم اصلاح نواقص شان مى كرد، و از ايشان درباره امورشان پرسش ‍ مى كرد، و به معارف دينی شان آشنا مى ساخت، و در اين باره هر خبرى كه مى داد، دنبالش مى فرمود: «حاضرام، آن را به غائبان برسانند».
 
و نيز مى فرمود: حاجت كسانى را كه به من دسترسى ندارند، به من ابلاغ كنيد، و بدانيد كه هر كس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان ببرد، و آن را برآورده كند، خداى تعالى، قدم هايش را در روز قيامت، ثابت و استوار مى سازد. در مجلس آن حضرت غير اين گونه مطالب، ذكر نمى شد، و از كسى سخنى از غير اين سنخ مطالب نمى پذيرفت. مردم براى درك فيض و طلب علم، شرفياب حضورش مى شدند و بيرون نمى رفتند مگر اين كه دل هایشان سرشار از علم و معرفت بود و خود، از راهنمايان و ادلّه راه حق شده بودند.
 
سپس از پدرم اميرالمؤمنين «عليه السلام»، از برنامه و سيره آن جناب در خارج از منزل پرسيدم.
 
فرمود: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، زبان خود را از غير سخنان مورد لزوم باز مى داشت، و با مردم انس مى گرفت، و آنان را از خود رنجيده خاطر نمى كرد. بزرگ هر قومى را احترام مى كرد، و توليت امور قوم را به او واگذار مى نمود. هميشه از مردم برحذر بود، و خود را مى پایيد، و در عين حال، بشره و خُلق خود را در هم نمى پيچيد. همواره از اصحاب خود تفقد مى كرد، و از مردم، حال مردم را مى پرسيد، و هر عمل نيكى را تحسين و تقويت مى كرد، و هر عمل زشتى را تقبيح مى نمود.
 
در همۀ امور ميانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفريط نمى كرد، از غفلت مسلمين و انحراف شان غافل نبود، و درباره حق، كوتاهى نمى كرد و از آن تجاوز نمى نمود. در ميان اطرافيان خود، كسى را برگزيده تر و بهتر مى دانست كه داراى فضيلت بيشتر و براى مسلمين خيرخواه تر بود، و در نزد او، مقام و منزلت آن كسى بزرگ تر بود كه مواسات و پشتيبانی اش براى مسلمين بهتر بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۶ </center>
سيدالشهداء (عليه السلام ) سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم از وضع مجلس رسول الله (صلى الله عليه و آله ) پرسيدم،
سيدالشهداء «عليه السلام» سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم، از وضع مجلس رسول خدا «صلى الله عليه و آله» پرسيدم.


فرمود: هيچ نشست و برخاستى نمى كرد مگر با ذكر خدا، و در هيچ مجلسى جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى كرد، و از صدرنشينى نهى مى فرمود، و در مجالس هر جا كه خالى بود مى نشست ، و اصحاب را هم دستور مى داد كه چنان كنند. و در مجلس ، حق همه را ادا مى كرد، به طورى كه احدى از همنشينانش احساس نمى كرد كه از ديگران در نزد او محترم تر است ، و هر كسى كه شرفياب حضورش مى شد اين قدر صبر مى كرد تا خود او برخيزد و برود، و هر كس حاجتى از او طلب مى كرد برنمى گشت مگر اينكه يا حاجت خود را گرفته بود، يا با بيانى قانع ، دلخوش شده بود،خلق نازنينش اينقدر نرم بود كه به مردم اجازه مى داد او را براى خود پدرى مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوى بودند، مجلسش ، مجلس حلم و حيا و راستى و امانت بود و در آن صداها بلند نمى شد، و نواميس و احترامات مردم هتك نمى گرديد، و اگر احيانا از كسى لغزشى سر مى زد، آن جناب طورى تاديبش مى فرمود كه براى هميشه مراقب مى شد، همنشينانش همه با هم متعادل بودند، و مى كوشيدند كه با تقوا يكديگر را مواصلت كنند، با يكديگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده وبه كوچكتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم مى شمردند، و غريب ها را حفاظت مى كردند.
فرمود: هيچ نشست و برخاستى نمى كرد مگر با ذكر خدا، و در هيچ مجلسى، جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى كرد، و از صدرنشينى نهى مى فرمود، و در مجالس، هر جا كه خالى بود، مى نشست، و اصحاب را هم دستور مى داد كه چنان كنند. و در مجلس، حق همه را ادا مى كرد، به طورى كه احدى از همنشينانش احساس نمى كرد كه از ديگران در نزد او، محترم تر است، و هر كسى كه شرفياب حضورش مى شد، اين قدر صبر مى كرد تا خود او برخيزد و برود، و هر كس حاجتى از او طلب مى كرد، بر نمى گشت مگر اين كه يا حاجت خود را گرفته بود، يا با بيانى قانع، دلخوش شده بود.


و نيز فرمود: پرسيدم سيره آن حضرت در ميان همنشينانش چطور بود؟ فرمود: دائما خوش رو و نرم خو بود، خشن و درشت خو و داد و فرياد كن و فحاش و عيب جو و همچنين مداح نبود، و به هر چيزى كه رغبت و ميل نداشت بى ميلى خود را در قيافه خود نشان نمى داد و لذا اشخاص ‍ از پيشنهاد آن ماءيوس نبودند، اميدواران را نااميد نمى كرد، نفس خود را از سه چيز پرهيز ميداد: ۱ - مراء و مجادله ۲ - پر حرفى ۳ - گفتن حرف هاى بدرد نخور. و نسبت به مردم نيز از سه چيز پرهيز مى كرد: ۱ - هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمى كرد ۲ - هرگز لغزش و عيب هايشان را جستجو نمى نمود ۳ - هيچ وقت حرف نمى زد مگر در جائى كه اميد ثواب در آن مى داشت .
خُلق نازنينش، اين قدر نرم بود كه به مردم اجازه مى داد او را براى خود پدرى مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوى بودند. مجلسش، مجلس حلم و حيا و راستى و امانت بود و در آن صداها بلند نمى شد، و نواميس و احترامات مردم هتك نمى گرديد، و اگر احيانا از كسى لغزشى سر مى زد، آن جناب طورى تأديبش مى فرمود كه براى هميشه مراقب مى شد. همنشينانش همه با هم متعادل بودند، و مى كوشيدند كه با تقوا يكديگر را مواصلت كنند، با يكديگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده و به كوچكتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم مى شمردند، و غريب ها را حفاظت مى كردند.
 
و نيز فرمود: پرسيدم سيره آن حضرت در ميان همنشينانش چطور بود؟  
 
فرمود: دائما خوشرو و نرم خو بود، خشن و درشتخو و داد و فرياد كن و فحّاش و عيبجو و همچنين مدّاح نبود، و به هر چيزى كه رغبت و ميل نداشت، بى ميلى خود را در قيافه خود نشان نمى داد و لذا اشخاص ‍ از پيشنهاد آن مأيوس نبودند. اميدواران را نااميد نمى كرد.
 
نفس خود را از سه چيز پرهيز می داد: ۱ - مراء و مجادله. ۲ - پر حرفى. ۳ - گفتن حرف هاى به درد نخور.  
 
و نسبت به مردم نيز، از سه چيز پرهيز مى كرد: ۱ - هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمى كرد. ۲ - هرگز لغزش و عيب هايشان را جستجو نمى نمود. ۳ - هيچ وقت حرف نمى زد، مگر در جایى كه اميد ثواب در آن مى داشت.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۷ </center>
و وقتى تكلم مى فرمود همنشينانش سرها را به زير مى انداختند گوئى مرگ بر سر آنها سايه افكنده است ، و وقتى ساكت مى شد، آنها تكلم مى كردند، و در حضور او نزاع و مشاجره نمى كردند، و اگر كسى تكلم مى كرد ديگران سكوت مى كردند تا كلامش پايان پذيرد، و تكلم شان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشينانش از چيزى به خنده مى افتادند، آن جناب نيز مى خنديد و اگر از چيزى تعجب مى كردند او نيز تعجب مى كرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چيزى مى خواست و در درخواستش اسائه ادب و جفائى مى كرد، آن جناب تحمل مى نمود، به حدى كه اصحابش در صدد رفع مزاحمت او برميامدند و آن حضرت مى فرمود: هميشه صاحبان حاجت را معاونت و يارى كنيد، و هرگز ثناى كسى را نمى پذيرفت مگر اينكه به وى احسانى كرده باشد، و كلام احدى را قطع نمى كرد مگر اينكه مى ديد كه از حد مشروع تجاوز مى كند كه در اين صورت يا به نهى و بازداريش از تجاوز يا به برخاستن از مجلس كلامش را قطع مى كرد.
و وقتى تكلم مى فرمود، همنشينانش سرها را به زير مى انداختند، گویى مرگ بر سر آن ها سايه افكنده است، و وقتى ساكت مى شد، آن ها تكلم مى كردند، و در حضور او، نزاع و مشاجره نمى كردند. و اگر كسى تكلم مى كرد، ديگران سكوت مى كردند تا كلامش پايان پذيرد، و تكلم شان در حضور آن جناب، به نوبت بود.
 
اگر همنشينانش از چيزى به خنده مى افتادند، آن جناب نيز مى خنديد و اگر از چيزى تعجب مى كردند، او نيز تعجب مى كرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چيزى مى خواست و در درخواستش، اسائه ادب و جفایى مى كرد، آن جناب تحمل مى نمود، به حدّى كه اصحابش در صدد رفع مزاحمت او بر می آمدند.
 
و آن حضرت مى فرمود: هميشه صاحبان حاجت را معاونت و يارى كنيد، و هرگز ثناى كسى را نمى پذيرفت، مگر اين كه به وى احسانى كرده باشد، و كلام احدى را قطع نمى كرد، مگر اين كه مى ديد كه از حدّ مشروع تجاوز مى كند كه در اين صورت، يا به نهى و بازداری اش از تجاوز، يا به برخاستن از مجلس، كلامش را قطع مى كرد.
 
سيّدالشهداء «عليه السلام» مى فرمايد: سپس از سكوت آن حضرت پرسيدم.  


سيد الشهداء (عليه السلام ) مى فرمايد: سپس از سكوت آن حضرت پرسيدم ، فرمود: سكوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چهار جور بود: ۱ - حلم ۲ - حذر ۳ - تقدير ۴ - تفكر. سكوتش از حلم و صبر اين بود كه هيچ چيز آن حضرت را به خشم در نمى آورد و از جاى نمى كند، و سكوتش از حذر در چهار مورد بود:
فرمود: سكوت رسول خدا «صلى الله عليه و آله» چهار جور بود: ۱ - حلم. ۲ - حذر. ۳ - تقدير. ۴ - تفكر. سكوتش، از حلم و صبر اين بود كه هيچ چيز آن حضرت را به خشم در نمى آورد و از جاى نمى كَند.


۱ - در جائى كه مى خواست وجهه نيكو و پسنديده كار را پيدا كند تا مردم نيز در آن كار به وى اقتدا نمايند.
و سكوتش از حذر در چهار مورد بود: ۱ - در جایى كه مى خواست وجهۀ نيكو و پسنديده كار را پيدا كند تا مردم نيز در آن كار به وى اقتدا نمايند.


۲ - در جائى كه حرف زدن قبيح بود و مى خواست بطرف ياد دهد تا او نيز از آن خوددارى كند.
۲ - در جایى كه حرف زدن قبيح بود و مى خواست به طرف ياد دهد تا او نيز از آن خوددارى كند.


۳ - در جائى كه مى خواست درباره صلاح امتش مطالعه و فكر كند.
۳ - در جایى كه مى خواست درباره صلاح امتش مطالعه و فكر كند.


۴ - در مواردى كه مى خواست دست به كارى زند كه خير دنيا و آخرتش ‍ در آن بود.
۴ - در مواردى كه مى خواست دست به كارى زند كه خير دنيا و آخرتش، در آن بود.


و سكوتش از تقدير اين بود كه مى خواست همه مردم را به يك چشم ديده و به گفتار همه به يك نحو استماع فرمايد، و اما سكوتش در تفكر عبارت بود از تفكر در اينكه چه چيزى باقى است و چه چيزى فانى .
و سكوتش، از تقدير اين بود كه: مى خواست همه مردم را به يك چشم ديده و به گفتار همه به يك نحو استماع فرمايد. و اما سكوتش در تفكر، عبارت بود از: تفكر در اين كه چه چيزى باقى است و چه چيزى فانى.


مؤلف: اين روايت را صاحب كتاب مكارم الاخلاق از كتاب محمد بن اسحاق بن ابراهيم طالقانى به طريقى كه او به حسنين (عليهماالسلام ) دارد نقل كرده ، مرحوم مجلسى هم در بحارالانوار فرموده ، كه اين روايت از اخبار مشهور است ، عامه هم آنرا در بيشتر كتاب هاى خود نقل كرده اند، سپس مؤ لف اضافه مى كند كه بر طبق مفاد اين روايت و يا بعضى از مضامين آن ، روايات بسيارى از صحابه رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) نقل شده است .
مؤلف: اين روايت را، صاحب كتاب مكارم الاخلاق، از كتاب محمّد بن اسحاق بن ابراهيم طالقانى، به طريقى كه او به حسنين «عليهما السلام» دارد، نقل كرده. مرحوم مجلسى هم در بحارالانوار فرموده كه اين روايت، از اخبار مشهور است. عامّه هم، آن را در بيشتر كتاب هاى خود نقل كرده اند. سپس مؤلف اضافه مى كند كه بر طبق مفاد اين روايت و يا بعضى از مضامين آن، روايات بسيارى از صحابه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نقل شده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۸ </center>
<span id='link229'><span>
<span id='link229'><span>
۲۰٬۱۹۷

ویرایش