گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۱۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۵۲: خط ۵۲:
و اما اين كه گفت: هر دو روز (يوم وقت معلوم، و يوم يبعثون) به يك معنا است، فسادش از گفتار گذشته ما معلوم شد. و اما ناتمام بودن دليلش، از اين رو است كه همواره مطلقات قرآن بر مقيداتش حمل مى شود، چون بعضى از قرآن بعضى ديگرش را معنا مى كند، در سوره «اعراف» مطلق آورده و در آيه مورد بحث و همچنين در سوره «ص»، مقيدش كرده است.
و اما اين كه گفت: هر دو روز (يوم وقت معلوم، و يوم يبعثون) به يك معنا است، فسادش از گفتار گذشته ما معلوم شد. و اما ناتمام بودن دليلش، از اين رو است كه همواره مطلقات قرآن بر مقيداتش حمل مى شود، چون بعضى از قرآن بعضى ديگرش را معنا مى كند، در سوره «اعراف» مطلق آورده و در آيه مورد بحث و همچنين در سوره «ص»، مقيدش كرده است.


==«وقت معلوم» به چه معناست و براى چه كسى معلوم است؟==
حال مى پردازيم به اين كه: «وقت معلوم»، به چه معنا است، و براى چه كسى معلوم است؟  
حال مى پردازيم به اينكه وقت معلوم به چه معنا است، و براى چه كسى معلوم است؟ در قرآن كريم موارد متعددى است كه چيزى را موقت به وقت معلوم، و يا مقدر به قدر معلوم مى كند، نظير آيه «و ما ننزله الا بقدر معلوم» كه در همين سوره گذشت، و آيه «اولئك لهم رزق معلوم» مقصود از آن، وقت و قدر، و رزقى است كه نزد خدا معلوم است. و اما اين كه در آيه مورد بحث وقت مذكور براى ابليس هم معلوم است يا نه از لفظ آيه فهميده نمى شود.


و اين كه بعضى گفته اند: براى ابليس معلوم نبوده ، چون معلوم بودنش ‍ مستلزم وادارى او است به معصيت، سخنى بى دليل است، چون اگر جواب خداى تعالى به ابليس براى ما مبهم است دليل نمى شود بر اين كه براى ابليس هم مبهم بوده و اشكال اغواء به معصيت هم در اين مورد يعنى در مورد ابليس كه ريشه همه معصيت ها است وارد نمى شود - دقت فرماييد. علاوه بر اين كه ابليس براى بار دوم گفت: «همه آنان را اغواء مى كنم» و اين خود شاهد است بر اين كه او مى دانسته كه تا آخرين فردى كه از بشر زنده است و او دسترسى به اغوايشان دارد زنده مى ماند.  
در قرآن كريم، موارد متعددى است كه چيزى را موقت به «وقت معلوم»، و يا مقدّر به «قدر معلوم» مى كند، نظير آيه: «وَ مَا نُنَزِّلُهُ إلّا بِقَدَرٍ مَعلُومٍ» كه در همين سوره گذشت، و آيه «أُولَئِكَ لَهُم رِزقٌ مَعلُومٌ»، مقصود از آن، وقت و قدر، و رزقى است كه نزد خدا معلوم است. و اما اين كه در آيه مورد بحث، وقت مذكور براى ابليس هم معلوم است، يا نه، از لفظ آيه فهميده نمى شود.


پس معلوم مى شود كه او از جمله «تا روز وقت معلوم» فهميده كه مقصود آخرين روز عمر بشر، و آخرين روز زندگی اش در زمين، و آخرين فرصتى است كه او مى تواند به كار اغواى خود ادامه دهد.
و اين كه بعضى گفته اند: براى ابليس معلوم نبوده، چون معلوم بودنش مستلزم وادارى اوست به معصيت، سخنى بى دليل است.  


به ابن عباس هم نسبت داده اند كه او گفته منظور از «يوم» در آيه ، آخرين روز تكليف است كه همان روز نفخ اول است كه تمامى خلائق مى ميرند و بيشتر مفسرين نيز اين سخن را پذيرفته اند.
چون اگر جواب خداى تعالى به ابليس، براى ما مبهم است، دليل نمى شود بر اين كه براى ابليس هم مبهم بوده، و اشكال اغواء به معصيت هم در اين مورد، يعنى در مورد ابليس - كه ريشه همه معصيت هاست - وارد نمى شود - دقت فرماييد. علاوه بر اين كه ابليس براى بار دوم گفت: «همۀ آنان را اغواء مى كنم» و اين، خود شاهد است بر اين كه او مى دانسته كه تا آخرين فردى كه از بشر زنده است و او دسترسى به اغوايشان دارد، زنده مى ماند.
 
پس معلوم مى شود كه او از جملۀ «تا روز وقت معلوم» فهميده كه مقصود آخرين روز عمر بشر، و آخرين روز زندگی اش در زمين، و آخرين فرصتى است كه او مى تواند به كار اغواى خود ادامه دهد.
 
به ابن عباس هم نسبت داده اند كه او گفته: منظور از «يوم» در آيه، آخرين روز تكليف است كه همان روز «نفخ اول» است كه تمامى خلائق مى ميرند و بيشتر مفسران نيز، اين سخن را پذيرفته اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۳۶ </center>
و گويا ابن عباس از اينجا استفاده كرده كه ابليس تا آن روز به كار خود مشغول است، زيرا تا تكليف است مخالفت و معصيت تصور دارد، و قهرا چنين روزى با روز نفخ اول تطبيق مى گردد، پس «يوم وقت معلوم» كه خدا تا آن روز ابليس را مهلت داده همان روز نفخ اول است، و ميان نفخه اول و دوم كه همه را زنده مى كند چهار صد و يا چهل سال (به اختلاف روايات) فاصله دارد، و تفاوت ميان آنچه كه ابليس خواسته و آنچه كه خدا اجابت فرموده همين چند سال است.
و گويا ابن عباس از اين جا استفاده كرده كه ابليس تا آن روز به كار خود مشغول است، زيرا تا تكليف است، مخالفت و معصيت تصور دارد، و قهرا چنين روزى با روز نفخ اول تطبيق مى گردد.
 
پس «يوم وقت معلوم»، كه خدا تا آن روز ابليس را مهلت داده، همان روز «نفخ اول» است، و ميان نفخه اول و دوم، كه همه را زنده مى كند، چهار صد و يا چهل سال (به اختلاف روايات) فاصله دارد، و تفاوت ميان آنچه كه ابليس خواسته و آنچه كه خدا اجابت فرموده، همين چند سال است.
 
و اين، وجه خوبى است، اما عيبى كه دارد، اين است كه: دعوى «تا تكليف هست، مخالفت و معصيت تصور دارد»، مقدمه ای است كه نه در حد خود روشن است، و نه دليلى بر آن است. براى اين كه بيشتر اعتماد مفسران در اين دعوى، به آيات و رواياتى است كه هر كفر و فسق موجود در نوع آدمى را، مستند به اغواى ابليس و وسوسه او مى داند.  


و اين وجه خوبى است ، اما عيبى كه دارد اين است كه دعوى «تا تكليف هست مخالفت و معصيت تصور دارد» مقدمه ايست كه نه در حد خود روشن است، و نه دليلى بر آن است ، براى اينكه بيشتر اعتماد مفسرين در اين دعوى به آيات و رواياتى است كه هر كفر و فسق موجود در نوع آدمى را مستند به اغواى ابليس و وسوسه او مى داند، مانند «آيه الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين» و آيه «و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم...» و آياتى ديگر كه مقتضاى آن ها اين است كه تا تكليف باشد ابليس هم هست، و تكليف هم باقى است تا آدمى باقى باشد، و از اين جا نتيجه بالا را گرفته اند.  
مانند آيه: «ألَم أعهَد إلَيكُم يَا بَنِى آدَمَ أن لَا تَعبُدُوا الشَّيطَانَ إنَّهُ لَكُم عَدُوٍّ مُبِينٌ»، و آيه: «وَ قَالَ الشَّيطَانُ لَمَّا قُضِىَ الأمرُ إنَّ اللهَ وَعَدَكُم وَعدَ الحَقِّ وَ وَعَدتُكُم فَأخلَفتُكُم...» و آياتى ديگر، كه مقتضاى آن ها اين است كه تا تكليف باشد، ابليس هم هست، و تكليف هم باقى است تا آدمى باقى باشد، و از اين جا، نتيجه بالا را گرفته اند.  


وليكن در اين كه استناد معصيت آدميان به اغواى شيطان تا اندازه اى مستفاد از آيات و روايات است حرفى نيست، چيزى كه هست اين آيات و روايات تنها اقتضاء دارند كه تا معصيت و گمراهى در زمين باشد ابليس هم هست، نه اين كه تا تكليف هست ابليس هم باشد، چون دليلى نداريم كه ملازمه ميان وجود معصيت و وجود تكليف را اثبات كند.
وليكن در اين كه استناد معصيت آدميان به اغواى شيطان، تا اندازه اى مستفاد از آيات و روايات است، حرفى نيست. چيزى كه هست، اين آيات و روايات، تنها اقتضاء دارند كه تا معصيت و گمراهى در زمين باشد، ابليس هم هست. نه اين كه تا تكليف هست، ابليس هم باشد. چون دليلى نداريم كه ملازمه ميان وجود معصيت و وجود تكليف را اثبات كند.


بلكه دليل عقلى و نقلى قائم است بر اينكه بشر به سوى سعادت سير نموده و اين نوع به زودى به كمال سعادت خود مى رسد و مجتمع انسانى از گناه و شر رهايى يافته ، به خير و صلاح خالص مى رسد، به طورى كه در روى زمين جز خدا كسى پرستش نمى شود و بساط كفر و فسوق برچيده مى گردد، و زندگى نيكو گشته مرضهاى درونى و وساوس قلبى از ميان مى رود.
بلكه دليل عقلى و نقلى قائم است بر اين كه بشر به سوى سعادت سير نموده و اين نوع به زودى به كمال سعادت خود مى رسد و مجتمع انسانى از گناه و شر رهايى يافته، به خير و صلاح خالص مى رسد، به طورى كه در روى زمين، جز خدا، كسى پرستش نمى شود و بساط كفر و فسوق برچيده مى گردد، و زندگى نيكو گشته، مرض هاى درونى و وساوس قلبى از ميان مى رود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۳۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۳۷ </center>
ما تفصيل اين مطلب را در مباحث نبوت ، در جلد دوم اين كتاب و نيز در قصص نوح در جلد دهم بحث نموديم، و از آيه «ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون» و نيز آيه «و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض ‍ يرثها عبادى الصالحون» هم اين معنا به خوبى به دست مى آيد.  
ما تفصيل اين مطلب را در مباحث نبوت، در جلد دوم اين كتاب، و نيز در قصص نوح، در جلد دهم بحث نموديم، و از آيه: «ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِمَا كَسَبَت أيدِى النَّاس لِيُذِيقَهُم بَعضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُم يَرجِعُون»، و نيز آيه: «وَ لَقَد كَتَبنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ أنَّ الأرضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُون» هم، اين معنا به خوبى به دست مى آيد.  


پس ‍دليلى كه مفسرين به آن استناد جستند اين دلالت را دارد كه «روز وقت معلوم» كه سرآمد مهلت ابليس است، روز اصلاح آسمانى بشر است كه ريشه فساد به كلى كنده مى شود و جز خدا كسى پرستش نمى گردد، نه روز مرگ عمومى بشر با نفخه اول.
پس ‍دليلى كه مفسران به آن استناد جستند، اين دلالت را دارد كه «روز وقت معلوم» كه سرآمد مهلت ابليس است، روز اصلاح آسمانى بشر است، كه ريشه فساد به كلّى كنده مى شود و جز خدا، كسى پرستش نمى گردد. نه روز مرگ عمومى بشر، با نفخه اول.


«'''قَالَ رَب بمَا أَغْوَيْتَنى لاُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فى الاَرْضِ وَ لاُغْوِيَنهُمْ أَجْمَعِينَ إِلا عِبَادَك مِنهُمُ الْمُخْلَصِينَ'''»:
«'''قَالَ رَبِّ بمَا أَغْوَيْتَنى لاُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فى الاَرْضِ وَ لاُغْوِيَنهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلّا عِبَادَك مِنهُمُ الْمُخْلَصِينَ'''»:


حرف «باء» در جمله «بما اغويتنى» باء سببيت است، و حرف «ما» مصدريه است كه جمله را چنين معنا مى دهد: «پروردگارا من اغواء كردنت را سبب قرار مى دهم براى اين كه فساد را در نظر بشر جلوه دهم و بدين وسيله اغواى خودم را در دل آنها هم بيندازم» و اين همان معنايى است كه از جمله «اغويناهم كما غوينا» نيز استفاده مى شود.
حرف «باء» در جملۀ «بِمَا أغوَيتَنِى»، «باء» سببيت است، و حرف «ما»، مصدريه است، كه جمله را چنين معنا مى دهد: «پروردگارا! من اغواء كردنت را سبب قرار مى دهم براى اين كه فساد را در نظر بشر جلوه دهم و بدين وسيله، اغواى خودم را در دل آن ها هم بيندازم». و اين، همان معنايى است كه از جملۀ «أغوَينَاهُم كَمَا غَوَينَا» نيز، استفاده مى شود.


و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند كه «باء براى قسم است و معناى جمله اين است كه پروردگارا به اينكه مرا اغواء كردى سوگند كه چنين و چنان مى كنم» از بى پايه و بى مايه ترين تفسيرهاست ، چون نه در قرآن و نه در سنت جايى ديده نشده كه به مثل اغواء يا اضلال سوگند خورده شود. علاوه بر اين كه اصلا معناى قسم كه تعظيم (مقسم به) است در اغواء و اضلال مورد ندارد.
و اين كه بعضى از مفسران گفته اند كه: «باء»، براى قسم است و معناى جمله، اين است كه: پروردگارا! به اين كه مرا اغواء كردى، سوگند كه چنين و چنان مى كنم»، از بى پايه و بى مايه ترين تفسيرهاست. چون نه در قرآن و نه در سنت، جايى ديده نشده كه به مثل اغواء يا اضلال سوگند خورده شود. علاوه بر اين كه اصلا معناى قسم كه تعظيم (مقسم به) است، در اغواء و اضلال مورد ندارد.


==توضيح در مورد نسبت اغواء به خدا در «رب بما اعوتينى...»==
==توضيح در مورد نسبت اغواء به خدا در «رب بما اعوتينى...»==
۱۹٬۲۹۵

ویرایش