تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
با اين بيان، معناى آيه مورد بحث روشن مى شود.
پس اين كه فرمود: «يَحذَرُ المُنَافِقُونَ أن تُنَزَّلَ عَلَيهِم سُورَةٌ»، خطاب به پيغمبر و روى سخن با آن جناب است، و آن جناب به تعليم الهى عالم شده به اين كه اين كلام كه آن را براى مردم مى خواند، كلام الهى و قرآنى نازل از ناحيه اوست، و لذا خداى تعالى، در اين آيه، كلامى را كه منافقان از آن مى ترسيدند، اين چنين توصيف كرده: «سوره اى است نازل شده از ناحيه خدا بر مردم كه يك دسته از ايشان منافقان هستند»؛ نه آن طور كه منافقان تلقى مى كنند و مى پندارند كه قرآن كلامى است بشرى، كه به عنوان كلامى الهى، به خورد مردم داده شده.
پس منافقان مى ترسيدند رسول خدا «صلى الله عليه و آله» كلامى را به عنوان سوره نازل شده و مربوط به منافقان بر مردم بخواند و اسرارشان را براى همه فاش ساخته، كفر و نقشه هاى خائنانه و خطرناكى را كه به زحمت در زير روپوش ها پنهان داشته بودند، همه را بر ملا نمايد. پس در حقيقت از اين بر ملا شدن مى ترسيدند.
و اين كه فرمود: «قُل استَهزِؤُا إنَّ اللهَ مُخرِجٌ مَا تَحذَرُونَ»، گويا منظور از «استهزاء»، همان نفاق درونى ايشان و آثار عملى آن است، كه از نفاق درونى سرچشمه مى گرفت. چرا كه خداوند نفاق ايشان را استهزاء ناميده، و در سوره «بقره»، گفتار ايشان را كه حكايت از نفاق درونی شان مى كند، استهزاء خوانده، و فرموده: «وَ إذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَ إذَا خَلَوا إلَى شَيَاطِينِهِم قَالُوا إنّا مَعَكُم إنَّمَا نَحنُ مُستَهزِؤُن».
پس به شهادت اين آيه، معلوم شد كه مقصود از استهزاء، همان پنهان داشتن چيزى است كه از بر ملا شدنش پرهيز دارند، و با در نظر داشتن اين كه صيغه امر در «استهزوا» براى تعجيز آمده، معناى آيه چنين مى شود:
«بر نفاق خود ادامه دهيد و بپوشانيد آن چيزى را كه از بر ملا شدنش در مرئى و منظر مردم ترس داريد، ولى بدانيد كه خدا همه آن ها را از پرده بيرون مى افكند و آنچه را پنهان مى داشتيد، بر ملا مى كند و مردم را به آنچه كه در دل ها نهان داشتيد، خبردار مى سازد».
بنابراين، هر چند در صدر آيه مى فرمايد: «منافقان از نزول سوره اى چنين و چنان مى ترسيدند»، وليكن در حقيقت، ترسشان از اين بود كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و مردم از راز دلشان آگاه شوند. پس آيه شريفه مثل اين مى ماند كه بفرمايد: «منافقان از نازل شدن سوره بيمناك اند، به ايشان بگو كه خدا آن را نازل خواهد كرد». و يا اين كه بفرمايد: «منافقان مى ترسند راز دلشان بيرون افتد، بگو هر چه مى خواهيد دين خدا را استهزاء نمایيد، كه خدا به زودى راز شما را فاش كرده، همه را از آنچه در دل نهان داشته ايد، اطلاع خواهد داد».
اين را بدين جهت گفتيم تا معلوم شود هيچ اشكالى در آيه نيست، و اشكالاتى هم كه كرده اند، ساقط و بى اعتبار است.
پاسخ به اشكالاتي كه بر أيه: «يَحذَرُ المُنَافِقُون...» ايراد شده
مثلا يكى از آن اشكالات، اين است كه:
منافقان، با اين كه در حقيقت كافر بودند و قرآن را نازل از ناحيه خدا نمى دانستند، چطور در اين آيه فرموده است: «منافقان مى ترسند سوره اى برايشان نازل شود»؟
اشكال دوم: با اين كه در واقع ايمان نداشتند، چطور صحيح است كه بفرمايد: «سوره برايشان نازل شود»، مگر بر غير پيغمبر و مؤمنان (يعنى بر منافقان) هم، سوره نازل مى شود؟
اشكال سوم: ترسيدن از نزول سوره كه خود يك حالت درونى جدّى است، چطور ممكن است با استهزاء جمع شود؟
اشكال چهارم: صدر آيه مى فرمايد «منافقان مى ترسند كه سوره اى نازل شود»، آن وقت در ذيل آن مى فرمايد: «خدا بيرون مى كند آنچه را كه از آن مى ترسيد»، و اين در حقيقت مثل اين مى ماند كه بفرمايد: «و خدا خارج مى كند سوره اى را و يا خدا خارج خواهد كرد تنزيل سوره را» و در هر حال معنى ندارد.
بعضى ها از اشكال اول، چنين جواب داده اند كه:
جملۀ «يَحذَرُ المُنَافِقُون...»، انشایى است در صورت خبر، و معنايش انشاء است، نه خبر، و آن، اين است كه منافقان بايد بترسند از اين كه سوره اى برايشان نازل شود...
ليكن اين وجه ضعيف است. چون هيچ دليلى بر آن نيست. علاوه بر اين كه ذيل آيه با اين وجه نمى سازد، زيرا معنا ندارد بفرمايد: «منافقان بايد از چنين و چنان بترسند، بگو استهزاء كنيد كه خدا آنچه را كه از آن مى ترسيد، بيرون خواهد افكند». يعنى آنچه را كه واجب شد كه از آن بترسيد، افشاء خواهد كرد، و اين هيچ معنایى ندارد.
بعضى ديگر گفته اند: منافقان از روى استهزاء اظهار ترس مى كردند، نه اين كه جدّا بترسند.
لازمۀ اين جواب، اين است كه: منافقان نسبت به فاش نشدن كفر و فسق درونی شان اطمينان داشتند، و اين چيزى نيست كه انسان نسبت به آن اطمينان پيدا كند كه احدى نمى تواند بر آن ها اطلاع يابد. علاوه بر اين، قرآن اين حرف را تكذيب نموده و در آيات بی شمارى، داستان هایى از منافقان نقل مى كند كه كفر و فسق و نقشه هاى شومشان را از ترس بر ملا شدن، سخت در پنهان داشتن آن سعى مى كرده اند. مانند آيات سوره «بقره» و سوره «منافقون» و غير آن دو.
آرى، منافقان چون مى ديدند اسرارشان، يكى پس از ديگرى فاش مى شود، يقينا از فاش شدن آن بيم داشته اند، و معنا ندارد كه نسبت به آن اطمينان داشته باشند كه الى الابد احدى بدان ها راه نمى يابد، و اگر اظهار ترس مى كرده اند، به منظور استهزاء بوده، چطور چنين چيزى ممكن است، با اين كه خداى تعالى مى فرمايد: «يَحسَبُونَ كُلَّ صَيحَةٍ عَلَيهِم».
بعضى ديگر، از اين اشكال چنين جواب داده اند:
اكثر منافقان در باره دعوت رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در شك بودند - نه اين كه يقين به دروغ بودن آن داشتند - و اين عدّه احتمال مى دادند كه سوره اى نازل شود و مردم را از منويّات ايشان خبردار كند، و اين ترس و هراس كه از ايشان نقل شده، خود اثر طبيعى شك و ترديد است. زيرا اگر يقين مى داشتند به اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، رسول خدا نيست و از ناحيه خدا آيه اى نازل نمى شود، ديگر معنا نداشت كه چنين ترسى در خاطرشان خطور كند، و اگر هم يقين به رسالت او مى داشتند، باز هم جا نداشت كه چنين ترسى به خود راه دهند. چون دل هايشان به نور ايمان آرام و مطمئن مى بود.
اين جواب - كه تنها جوابى است كه بيشتر مفسران بر آن اعتماد كرده اند - هر چند به ظاهرش، جواب رو به راهى است، جز اين كه وقتى مى تواند ماده اشكال را از بيخ بركند كه تعبير آيه: «يَخَافُ المُنَافِقُونَ أن تُنَزَّلَ عَلَيهِم سُورَةٌ»، و يا نظير آن مى بود، كه در اين صورت، صحيح بود بگویيم «خوف»، با شك و ترديد مى سازد، نه با يقين.
وليكن تعبير آيه شريفه، «يَخَافُ المُنَافِقُون» نيست، بلكه «يَحذَرُ المُنَافِقُونَ» است. مى فرمايد: منافقان از نزول چنين سوره اى حذر داشتند، نه ترس، و «حذر»، حالتى است كه با احتراز و پرهيز آميخته است، و چنين حالتى صدق نمى كند مگر بر كسى كه دست به وسائلى زده باشد كه خود را از آنچه كه مى ترسد، حفظ كند، و از شرّى كه احتمال مى دهد روى بياورد، نگه بدارد.
و اگر صرفا شك مى داشتند و اثرى از آن خطر احتمالى نديده بودند و دست به وسائلى كه حفظشان كند، نزده بودند، ديگر پرهيز و احتراز در حقشان معنا نداشت. پس اين كه قرآن تعبير كرده به اين كه: «منافقان در حذر و احتراز بودند»، خود شاهد اين است كه منافقان مى ترسيدند اين بار هم، مثل دفعات قبلى كه آيات سوره «بقره» و غير آن نازل شد و رسوايشان كرد، آيه ديگرى نازل شود و رسوايشان كند. و به همين جهت تعبير كرد به «حَذَر»، نه «خوف» و شك و ترديد. پس جواب صحيح و بى اشكال، همان جوابى است كه ما داديم.
اما اشكال دوم كه: با اين كه منافقان، به خدا و قرآن ایمان نداشتند، چطور مى ترسيدند آيه و يا سوره اى در باره شان نازل شود؟
بعضى ها از اين اشكال، چنين جواب داده اند كه: كلمۀ «عَلَى» در جملۀ «أن تُنَزَّلَ عَلَيهِم»، به معناى كلمه «فِى: در» است، همچنان كه در آيه: «وَ اتَّبَعُوا مَا تَتلُوا الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلكِ سُلَيمَانَ»، «عَلَى» به معناى «فى» آمده، و معناى آيه اين است: «منافقان مى ترسيدند كه در باره ايشان و در بيان حالشان، سوره اى نازل شود و از منويات آن ها خبر دهد».
و اين جواب، اگر جملۀ «تُنَبِّئُهُم بِمَا فِى قُلُوبِهِم» نبود، جواب بى عيبى بود - چنانچه توضيحش خواهد آمد.
بعضى ديگر، در جواب اين اشكال گفته اند:
ضميرى كه در كلمۀ «عَلَيهِم» است، به مؤمنان بر مى گردد، نه به منافقان، و معنايش اين است: «منافقان مى ترسند از اين كه سوره اى بر مؤمنان نازل شود و آن ها را از آنچه در قلوب منافقان است، خبر دهد، و يا خود منافقان را از منوياتشان خبر دهد».
بعضى ديگر اين جواب را رد كرده و گفته اند:
اگر ضمير «عَلَيهِم» را به «مؤمنين» برگردانيم، تفكيك در ضمائر لازم مى آيد. از اين نيز جواب داده اند كه تفكيك ضمائر عيبى ندارد و با بلاغت كلام منافاتی ندارد. بله، اگر باعث شود كه معناى كلام، در هم و بر هم و غير مفهوم بشود، البته اشكال دارد؛ نه در همه جا.
بعضى ديگر، اين جواب را پسنديده و چنين تأييد كرده اند كه:
اصلا تفكيك ضماير لازم نمى آيد. براى اين كه قبلا هم ضميرى به «مؤمنين» برگشته بود و آن ضمير «لِيُرضُوهُم» بود، كه مى فرمود: منافقان براى مؤمنان سوگند مى خورند تا بدين وسيله ايشان را راضى كنند. پس از آن خدا توبيخشان كرد كه اگر ايمان داريد، خدا و رسول سزاوارترند كه شما آن ها را راضى كنيد.
اينك در اين آيه، به طريق استيناف مطلب را از سر گرفته و مى فرمايد: منافقان در احترازند كه مبادا سوره اى بر مؤمنان نازل شود و آن ها را از آنچه منافقان در دل نهفته دارند، آگاه نمايد و در نتيجه وثوق و اطمينانى كه مؤمنان به ايشان دارند، از بين برود. با اين حال كه سياق كلام درباره مؤمنان است، اگر ضمير «عَلَيهِم» را هم به ايشان برگردانيم، تفكيكى در ضماير به وجود نمى آيد.
وليكن اين تأييد صحيحى نيست. زيرا پر واضح است و جاى هيچ ترديدى نيست كه موضوع بحث در اين آيات و آيات بسيارى كه قبل و بعد از آن ها و مربوط به آن هاست، همه منافقين اند، نه مؤمنين، و سياق، سياق خطاب به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است، نه به مؤمنين. و اگر در جملۀ «يَحلِفُونَ بِاللهِ لَكُم لِيُرضُوكُم»، خطاب متوجه مؤمنان شده، در حقيقت التفاتى بوده كه به منظور تذكر به يك غرض خاصى كه قبلا شرح داديم، به كار رفته، و بعد از آن، جمله دوباره به سياق قبلى و اصلى برگشته و خطاب را متوجه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نموده. پس معنا ندارد بگویيم سياق آيات، سياق خطاب به مؤمنان است.
و اگر سياق مربوط به مؤمنان بود، جا داشت بفرمايد: «أن تُنَزَّلَ عَلَيكُم سَورَةٌ تُنَبِّؤُكُم بِمَا فِى قُلُوبِهِم: مى ترسند سوره اى بر شما نازل شود و شما را به آنچه آنان در دل نهفته دارند، خبر دهد». و هيچ جا نداشت از اين تعبير عدول نموده و ضمير را، ضمير غايب «عَلَيهِم» بياورد، در حالى كه قبلا هم در باره مؤمنان، سياق غايبانه اى نگذشته بود.
علاوه، اين كه گفته است: «اينك در اين آيه به طرق استيناف مطلب را از سر گرفته»، به كلّى اتصال و ارتباطى را كه در ميان آيات مورد بحث به چشم مى خورد، از بين مى برد. چون در اول گفتار، گفتيم اين طایفه از آيات يك غرض اصلى و استقلالى دارند كه همه مطالبشان در پيرامون آن است.
پس آيه شريفه: «يَحذَرُ المُنَافِقُون»، بيان علت سوگند خوردن منافقان نيست، بلكه مطلب تازه اى را شروع كرده تا غرضى را برساند كه مجموع آيات يازده گانه در مقام رساندن آن غرض اند.
و كوتاه سخن: آيات قبل از اين آيه، اسمى از مؤمنان نبرده بود، تا ذهن آدمى به آن منعطف و مشغول باشد، و به محض برخورد به ضميرى، احتمال دهد كه شايد به ايشان برگردد؛ با اين حال اگر ضمير را به مؤمنان برگردانيم، حق همان است كه آن شخص گفته بود كه تفكيك ضمير لازم مى آيد، و انصاف هم، اين است كه اين تفكيك، با بلاغت منافات دارد. زيرا باعث ابهام و پيچيدگى گفتار مى شود.
پس حق اين است كه ضمير «عَلَيهِم» به منافقان بر مى گردد - همچنان كه ما هم قبلا گفته بوديم - و اين اشكال كه با نداشتن ايمان چطور ممكن است خداوند بفرمايد: «نازل شود سوره اى بر ايشان، يعنى منافقين» وارد نيست. زيرا منافقان در ميان مؤمنان مى زيستند و از آن ها جدا و متمايز نبودند، و با چنين آميختگى مانعى ندارد نزول سوره بر مؤمنان را نزول بر منافقان نيز بدانيم، همچنان كه نظير اين تعبير را در مورد مؤمنان كرده و فرموده: «وَ اذكُرُوا نِعمَةَ اللهِ عَلَيكُم وَ مَا أنزَلَ عَلَيكُم مِنَ الكِتَابِ وَ الحِكمَةِ يَعِظُكُم بِهِ».
و نظير آن را در باره اهل كتاب هم تعبير كرده و فرموده: «يَسئَلُكَ أهلُ الكِتَابِ أن تُنَزَّلَ عَلَيهِم كِتَاباً مِنَ السَّمَاء»، و نيز در باره مشركان، در حكايتى از ايشان چنين فرموده: «وَ لَن نُؤمِنَ لِرُقِّيِكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَاباً نَقرَؤُهُ».
و نسبت منافقان با اين كه در ميان مؤمنان قرار داشتند و جزو ايشان به حساب مى آمدند، در نزول قرآن بر ايشان دورتر از نسبت مشركان و اهل كتاب كه نبود. پس چطور قرآن، نزول آيه را بر مشركان و اهل كتاب نسبت می دهد و شما هيچ وحشتى نمی كنيد، اما اين جا كه نزول آن را به منافقان نسبت داده، تعجب و اشكال می كنيد؟
«نزول» و «انزال» و «تنزيل»، گاهى به عنايت انتهاء با كلمۀ «إلى» متعدى می شود و گاهى به عنايت بلندى و آمدن از بالا، با كلمۀ «عَلَى» متعدى می گردد، و در تعبيرات قرآن، هر دو جورش بسيار آمده. و منظور از نازل شدن كتاب به قومى و يا بر قومى، اين است كه آن كتاب (آن آيه، آن سوره)، متعرض حال آن قوم و بيان مطلبى در باره ايشان شده، كه در دنيا و آخرتشان سودمند می باشد.
و اما اشكال سوم، كه برحذر بودن كه يك حالت درونى و جدّى است، با استهزاء چطور می سازد؟
بعضى از آن، اين طور جواب داده اند كه: از جملۀ «قُلِ استَهزِؤُا» بر مى آيد كه حذر ايشان جدّى نبوده، بلكه به عنوان استهزاء، حالت حذر و ترس به خود می گرفته اند.
و اين جواب صحيح نيست. زيرا آيات بسيارى كه قبل از اين آيات در سوره «بقره» و «نساء» و سوره هاى ديگر در باره ايشان نازل شده و بسيارى از نيات سوء آنان را فاش كرده بود، همه دلالت دارند بر اين كه حذر و ترس منافقان، جدّى بوده، نه به عنوان استهزاء.
علاوه، خداى تعالى، تعبيراتى در باره ايشان كرده كه همه از ترس واقعى آنان حكايت می كند. مثلا در سوره «منافقون» فرموده: «يَحسَبُونَ كُلَّ صَيحَةٍ عَلَيهِم: از هر صدایى می ترسند و خيال می كند عليه آن هاست». و در سوره «بقره»، آيه «۱۹»، مَثَلى در باره ايشان آورده و فرموده: «يَجعَلُونَ أصَابِعَهُم فِى آذَانِهِم مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ المَوت: انگشتان خود را در گوش خود می گذارند، از ترس صاعقه كه مبادا عذابى باشد كه بر ايشان نازل می شود».
و حق مطلب، اين است كه: استهزاء منافقان، همان نفاقشان بوده، كه در ظاهر و به زبان اظهاراتى می كرده اند كه مخالف با عقيده باطنی شان بوده. آيه شريفه: «وَ إذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَ إذَا خَلَوا إلَى شَيَاطِينِهِم قَالُوا إنَّا مَعَكُم إنَّمَا نَحنُ مُستَهزِؤُن» هم، اين معنا را تأييد می كند.
و اما اشكال چهارم، كه صدر و ذيل آيه با هم نمی سازد، جوابش اين است كه:
آن چيزى كه از آن احتراز داشتند، در حقيقت فاش شدن نفاق، و برملا شدن نيّات و عقاید درونی شان بوده، و اگر از نزول سوره می ترسيده اند، براى همين بوده. پس محذورى كه در صدر و ذيل آيه آمده، يكى است، و معناى جملۀ «إنَّ اللهَ مُخرِجٌ مَا تَحذَرُونَ»، اين است كه خدا ظاهر و فاش خواهد كرد آن نفاقى را كه پنهان كرده ايد و از آنچه در دل ها نهفته داريد، خبر خواهد داد.
جواب منافقان به سؤال از رفتار توطئه گرانه شان
«وَ لَئن سأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَبِاللَّهِ وَ آيَاتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنتُمْ تَستهْزِءُونَ»:
كلمۀ «خوض»، به طورى كه در مجمع البيان گفته، به معناى فرو رفتن پا در مايعى از قبيل آب و يا گِل است، وليكن استعمالش در غير آن دو شايع شده.
راغب در مفردات می گويد: كلمۀ «خوض»، به معناى عبور در آب است، وليكن به طور كنايه در اقدام به امور هم استعمال می شود و در قرآن، در بيشتر مواردى كه آمده، مواردى است كه اقدام و شروع در آن ها مذموم است.
در اين آيه نفرموده كه از منافقان چه چيز را بپرسى، همين قدر فرموده كه اگر از آن ها بپرسى، و بيان نكرده آن چيست كه اگر رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از ايشان پرسشى كند، از آن چيز پرسش خواهد كرد، وليكن جملۀ «لَيَقُولُنَّ إنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلعَبُ»، با در نظر گرفتن سياقى كه دارد، و كلمۀ «إنَّما» كه در آن هست، دلالت دارد بر اين كه كارى بوده كه از ايشان سر زده و تا اندازه اى به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ارتباط داشته و عملى مرئى بوده، كه بيننده را به سوء ظن وا می داشته، و منافقان نمى توانسته اند با عذر و بهانه آن را توجيه كنند، مگر اين كه بگويند داشتيم بازى می كرديم و قصد ديگرى نداشتيم.
و اين «خوض» و «لعب» كه با آن عذر خواستند، از اعمال زشتى است كه هيچ انسانى در حال عادى به آن اعتراف نمی كند، تا چه رسد به مؤمنان و كسانى كه تظاهر به ايمان می كنند. آن هم مخصوصا در عملى كه راجع و مربوط به خدا و رسول باشد. چيزى كه هست، منافقان وجه ديگرى كه عمل خود را با آن توجيه كنند، نيافتند مگر اين كه بگويند: «مقصود ما بازى و خوض بوده».
به همين جهت، به رسول گرامى اش دستور می دهد كه بر عذرى كه آورده اند، توبيخشان كند، و چنين فرموده: «بگو آيا به خدا و آيات و فرستادۀ او استهزاء مى كرديد»؟ آنگاه در آخر آيات، عملشان را تفسير نموده و چنين فرموده: «اين ها به خدا قسم مى خورند كه نگفتند، و حال آن كه به تحقيق، كلمۀ كفر را گفتند و بعد از اين كه اسلام آوردند، كافر شدند و به كارى دست زدند كه از آن مى ترسيدند...».
و از مجموع همه اين قرائن به دست مى آيد كه:
منافقان قصد سوئى نسبت به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» داشتند و مى خواستند آن حضرت را به قتل برسانند، و حتى دست به كار نيز شده بودند، و در حين عمل، حرف كفرآميزى هم زده بودند، وليكن تيرشان به خطا رفت و شرّشان از آن جناب برگرديد، و چون به نتيجه نرسيدند و نقشه شان فاش گرديد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» پرسيد كه: مى خواستيد چه بكنيد؟ چنين عذر آوردند كه ما داشتيم بازى می كرديم. پس رسول خدا «صلى الله عليه و آله» توبيخشان كرد و به آن ها چنين فرمود: «آيا به خدا و رسول او و آياتش استهزاء می كرديد؟» خداوند هم عذرشان را رد نمود و قصد واقعى آنان را بر ملا ساخت.
و كوتاه سخن، معناى آيه اين است:
«من سوگند می خورم كه اگر از ايشان بپرسى كه چه می كرديد، و مقصودتان از اين حركات بى هنگام چه بوده است؟» با اين كه كاملا هويدا بود كه قصد جان تو را داشته اند، با این حال خواهند گفت: ما قصد سوئى نداشتيم، و منظورمان از اين كارهایى كه تو را به گمان بد انداخته، اين بود كه تفريحى كرده باشيم، به همين منظور داشتيم مانند سواران بازى می كرديم.
اين اعتذار از ايشان در حقيقت استهزاء به خدا و آيات و رسول او بود؛ براى اين كه خود اعتراف دارند به اين كه آن كار را كه كردند از راه بازى و خوض كرده اند. حال كه خودشان اعتراف دارند، پس به ايشان بگو: «آيا به خدا و آيات او و رسولش استهزاء می كرديد؟» يعنى آيا از عمل زشتى كه كرده ايد، با يك عمل زشت ديگر، كه خود كفر به خدا است، عذرخواهى می كنيد؟
و بعيد هم نيست كه غرض اصلى، بيان اين جهت باشد كه اين خوض و لعب، استهزاء به رسول است، و اگر خدا و آياتش را هم ذكر كرده، براى اين بوده كه دلالت كند بر اين كه استهزاء به رسول كه خود آيتى از آيات خدا است، استهزاء به آيات خدا نيز هست، و استهزاء به آيات خدا، استهزاء به خداى عظيم است. پس استهزاء به رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، استهزاء به خدا و آياتش نيز هست.
معناى كلمه «طائفة»، در آیه شریفه
«لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِن نَّعْفُ عَن طَائفَةٍ مِنكُمْ نُعَذِّب طائفَةَ ...»:
راغب، در مفردات، در معناى كلمه «طائفة» مى گويد: «طوف» به معناى گشتن دور چيزى است و به همين جهت، پاسبانى را كه در اطراف خانه هاى يك محله مى گردد و حراست مى كند، «طائف» مى نامند - تا آن جا كه مى گويند - و طائفه از مردم، جماعتى از ايشان است، و طائفه از هر چيز، يك قطعه از آن است.
بعضى ها در آيه «فَلَولَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّين» گفته اند: اين كلمه، گاهى به يك نفر و بيش از يك نفر گفته مى شود و بر همين قول، آيه: «وَ إن طَائِفَتَانِ مِنَ المُؤمِنِينَ»، و آيه: «إذ هَمَّت طَائِفَتَانِ مِنكُم» را حمل كرده اند.
و «طائفه»، اگر در معناى جمع استعمال شود، جمع «طائف» مى باشد، و اگر در معناى مفرد باشد، در آن صورت مى توان گفت كه اين كلمه، كلمه جمعى است كه به طور كنايه در واحد به كار رفته، و صحيح هم هست كه بگویيم: «طائفة»، مانند «راوية» و «علامة» و امثال اين ها است (كه حرف «تاء» در آن ها، علامت تأكيد و كثرت است).
يكى از مفسران، اين قول را كه: «كلمۀ طائفه، بر يكى و دو تاى از مردم نيز اطلاق می شود، همچنان كه بر سه تا به بالا اطلاق مى شود»، تخطئه كرده، و آن قدر مبالغه كرده كه آن را غلط خوانده است، و حال آن كه هيچ دليلى بر گفته اش ندارد. و در مادۀ اين كلمه، هيچ عدد معينى قرار نگرفته و اطلاقش بر يك قطعه از هر چيز، خود مؤيد اين است كه در يكى استعمال می شود.
آيه مورد بحث، نهى مى كند منافقان را از عذرخواهى و اين كه اين عذرخواهى فایده ندارد و لغو است. براى اين كه شما بعد از ايمانتان، كافر شديد و بعد از حكم به كفر، ديگر چه فایده اى ممكن است در عذرخواهى بوده باشد.
مراد از ايمان منافقان در آیه: «لَقَد كَفَرتُم بَعدَ إيمَانِكُم»
و اين كه فرمود: «بعد از ايمانتان»، منظور از ايمان منافقان، ايمان ظاهرى آنان است. يعنى همان تظاهرى كه به ايمان مى كرده اند (و از نظر فقه دين، محكوم به مسلمانى شده بودند)، و گرنه اگر به راستى داراى حقيقت ايمان و آن هدايت الهى بودند، ديگر دچار گمراهى نمى شدند.
آيه: «وَ لَقَد قَالُوا كَلِمَةَ الكُفرِ وَ كَفَرُوا بَعدَ إسلَامِهِم» كه در آخر آيات مورد بحث قرار دارد و به جاى ايمان، «اسلام» را آورده - كه معنايش گفتن شهادتين است - اين معنا را تأييد مى كند.
ممكن هم هست بگویيم: يكى از مراتب «ايمان»، اعتقاد و اذعان خيلى ضعيفى است كه احتمال از بين رفتن هم دارد. مانند ايمان بيماردلان كه خداى تعالى، آن ها را در شمار مؤمنان آورده، و آن وقت ايشان را با منافقان دانسته، نه از منافقان، و اگر ما بتوانيم چنين مرتبۀ ضعيفى از ايمان را كه قابل زوال باشد، فرض كنيم، ديگر چه مانعى دارد افرادى داراى ايمان باشند و بعد از ايمانشان به طرف كفر بروند.
و چطور چنين فرضى ممكن نيست، و حال آن كه خداى تعالى، كسانى را سراغ داده كه از ايمانى قوى دست برداشته و به طرف كفر گرائيده اند. مانند آن كسى كه در آيه: «وَ اتلُ عَلَيهِم نَبَأ الَّذِى آتَينَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنهَا فَأتبَعَهُ الشَّيطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ * وَ لَو شِئنَا لَرَفَعنَاهُ بِهَا وَ لَكِنَّهُ أخلَدَ إلَى الأرضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ»، داستانش را آورده.
و نيز آيه: «إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمّ آمَنُوا ثُمّ كَفَرُوا ثُمّ ازدَادُوا كُفراً...» و آيات بسيارى ديگر، كه در آن ها متعرض كفر بعد از ايمان شده، همه وجود چنين مرتبه اى از ايمان را ممكن مى دانند. پس چه مانعى دارد كه اعتقاد، مادام كه اعتقاد است و به مرحله اوج نرسيده، از قلب زايل شود.
بله، آن ايمان مستقر و اعتقاد راسخ است كه ديگر ممكن نيست از بين برود و خدا هم در باره اش فرموده: «مَن يَهدِ اللهُ فَهُوَ المُهتَدِى». و نيز فرموده: «فَإنَّ اللهَ لَا يَهدِى مَن يُضِلُّ».
و جملۀ «إن نَعفُ عَن طَائِفَةٍ مِنكُم نُعَذِّب طَائِفَةً»، دلالت دارد بر اين كه منافقان نامبرده و مورد گفتگوى اين آيات، عده زيادى بوده اند و كلمۀ عذاب برايشان حتمى شده، و ديگر قابل برگشت نبوده اند. حال، اگر به خاطر پاره اى مصالح عده اى از ايشان مورد عفو قرار گيرند، بارى، بقيه بايد عذاب شوند. آنچه از نظم و سياق آيه استفاده مى شود، اين است.
و به عبارت ديگر: در اين جمله، رابطه اى كه ميان شرط (إن) و جزا (نُعَذّب) هست، در حقيقت، رابطه ای است تبعى و طفيلى، و اصل آن رابطه اى است كه ميان جزا و يك امر ديگرى برقرار است كه شرط متعلق آن است، و آن، اين است كه عذاب بر همه آنان واجب است. حال اگر بعضى از ايشان عفو شوند، بقيه بدون تخلف، عذاب خواهند شد.
از آنچه گذشت، معلوم شد كه: اولا وجه ترتب جملۀ «نُعَذِّب طَائِفَةً» بر جملۀ «إن نَعفُ عَن طَائِفَةٍ» چيست.
پاسخ به اشكال دلیل عفو بعضى از منافقان و عذاب بعضى ديگر، در آیه شریفه
و اين اشكال كه بعضی ها بر آيه كرده و گفته اند: «چه ملازمه اى ميان عفو از بعضى و عذاب بعضى هست و اين شرطيت چه معنایى دارد»، وارد نيست.
و جوابش اين است كه: ملازمه و لزوم در اصل، ميان وجوب نزول عذاب بر جماعت و ميان نزول بر بعض بوده، سپس اين ملازمه از اين دو طرف به جاى ديگرى، يعنى به ميان عفو از بعض و نزول بر بعض منتقل شده است.
و ثانيا، منظور از «عفو»، ترك عذاب است به خاطر مصلحتى از مصالح دين، نه اين كه به معنى آمرزش باشد، كه مستند به توبه است. چون هيچ وجهى به نظر نميرسد كه به خاطر آن صحيح باشد بگویيم: «اگر طایفه اى از شما را به خاطر توبه شان بيامرزيم، طایفه ديگر را به خاطر جرمشان عذاب خواهيم كرد»، با اين كه اگر همه منافقان توبه كنند، به طور قطع، همه آمرزيده خواهند شد.
به شهادت اين كه: خود خداى تعالى، همه را دعوت به توبه كرده و فرموده: «فَإن يَتُوبُوا يَكُ خَيراً لَهُم وَ إن يَتَوَلَّوا يُعَذِّبهُمُ اللهُ عَذَاباً ألِيماً فِى الدُّنيَا وَ الآخِرَة».
ثالثا، عفو و بلكه عذاب مذكور در آيه، عفو كردن و نكردن از عذاب دنيوى است. چون به نص آيات قرآنى، عفو از عذاب اخروى ممكن نيست، مگر به وسيله توبه، يا به وسيله شفاعت، و فرض اين جاست كه در مورد منافقان، نه توبه اى در كار است و نه شفاعتى.
اما توبه، مشخص شد كه مورد نظر آيه نيست. و اما شفاعت، آن هم با آيات شفاعت ثابت شده كه شفاعت در آخرت، جز به مؤمنانى كه ايمانشان مورد رضايت باشد، نمى رسد، و ما بحث از آن را در جلد اول اين كتاب گذرانديم. پس قطعا مقصود از «عفو»، عفو دنيوى و مقصود از عذاب، عذاب دنيوى است.
و رابعا، هيچ مانعى نيست كه بگویيم: آيه «لَا تَعتَذِرُوا قَد كَفَرتُم بَعدَ إيمَانِكُم إن نَعفُ عَن طَائِفَةٍ...»، تتمه كلام رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و منظور از عفو و عذاب، عفو و عذاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از ايشان است، كه يكى را سياست كند، و آن ديگرى را عفو نمايد.
ليكن ظاهر آيات بعدى اين است كه اين جمله، كلام خود خداى تعالى و خطاب به منافقان است، و بدين جهت بايد گفت: در آيه التفاتى به كار رفته. چون قبلا روى سخن با رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بود، اينك در اين جمله، خطاب را از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» به منافقان برگردانيده تا بفهماند كه به خاطر اين عملشان در شدت خشم و غضب است، آن قدر كه اكتفا نكرد به اين كه ديگران او را رسول خدا معرفى كنند، بلكه خودش برخاست و شخصا مردم را مخاطب قرار داد و آنان را از عذابى واقع شدنى و عذابى كه مفرّى از آن نيست، بترسانيد.
اوصاف عمومى و جامع منافقين
«اَلْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِن بَعْضٍ... وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ»:
مفسران گفته اند كه: اين دو آيه، جمله مستأنفه هستند كه حال عموم منافقان را متعرض شده و اوصاف عمومى و جامع ايشان را به عنوان معرفى بر می شمارند، و كيفرى را كه خداوند در عاقبت امرشان به ايشان مى دهد، نام برده، آنگاه متعرض حال عموم مؤمنان شده، ايشان را هم به صفات جامعى كه دارند، معرفى نموده و مطالبى كه مايه تنبيه و بيدارى ايشان است، ذكر مى كند، تا سخن در باره آنان درست در مقابل سخنانى باشد كه درباره منافقان به ميان آمده.
دليل اين معنا، اين است كه جزاى كفار را با منافقان يكجا آورده و فرموده: «وَعَدَ اللهُ المُنَافِقِينَ وَ المُنَافِقَاتِ وَ الكُفَّار...».
ظاهر امر، اين است كه: اين آيه، در مقام تعليل جملۀ «إن نَعفُ عَن طَائِفَةٍ مِنكُم نُعَذِّب طَائِفَةً» است، كه در آيه قبلى بود، و سياق مخاطب بودن منافقان هنوز باقى است و قطع نشده.
پس آيه قبلى چون دلالت می كرد بر اين كه «خداوند، منافقان را رها نمى كند تا آن كه به جرم نفاقشان عذابشان كند و اگر بعضى از ايشان را به خاطر حكمت و مصلحتى عفو كند، ديگران را عذاب خواهد كرد». لذا جاى اين سؤال بود كه كسى بپرسد: چه معنا دارد كه عده اى را به خاطر عفو رها كند و عده ديگرى را دستگير و عذاب كند؟ و آيا اين از باب: «ستم كرد در بلخ آهنگرى * به شوشتر زدند گردن مسگرى» نيست؟
و چون جاى اين سؤال بوده، سبب را ذكر كرده تا جواب اين اشكال داده شده باشد. و سبب، اين است كه: چون منافقان، همه سر و ته يك كرباس اند و در صفات خبيث و اعمال زشت با هم شركت دارند، قهرا در كيفر اعمال و عاقبت احوال نيز، با هم شريك اند.
و اگر زنان منافق را هم ذكر كرده، با اين كه قبلا صحبتى از زنان منافق به ميان نيامده بود، بعيد نيست براى اين باشد كه شدت ارتباط و كمال اتحاد ميان آنان را برساند و بفهماند كه در صفات نفسانى، همه يك جورند. و نيز اشاره كرده باشد به اين كه پاره اى از زنان نيز، اعضاى مؤثرى هستند در اجراء برنامه هاى منافقان و نقش هاى مهمى را می توانند در اين جامعه فاسد بازى كنند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |