تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۰۰
«بيان آيات»

در اين آيات، در خصوص امر توحيد و معجزه نبوت، احتجاجات گوناگونى شده است.

«وَ قَالُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ...»:

اين آيه شريفه، گفتار مشركان را حكايت مى كند كه به منظور عاجز ساختن رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» گفته بودند: چرا معجزه اى از ناحيه پروردگارش بر وى نازل نشد؟ و چون وقتى اين كلام از آنان صادر شده كه بهترين آيات و معجزات، يعنى قرآن كريم در دسترس شان بوده، و سوره ها و آياتش، يكى پس از ديگرى، نازل و در هر لحظه بر آنان تلاوت مى شده. از اين جهت به طور مسلّم معلوم مى شود كه غرض شان از اين معجزه اى كه با جملۀ «لَولَا نُزِّلَ عَلَيهِ آيَةٌ مِن رَبِّه» پيشنهاد آن را نمودند، غير قرآن است و معلوم مى شود قرآن را آيه و معجزه قانع كننده اى نمى دانستند. چون قرآن، مشتمل بر گزافه گویى هایى كه دل هوسباز آنان را راضى كند، نبود.

و نيز از اين كه گفتند: «از ناحيه پروردگارش»، و نگفتند: از ناحيه پروردگار ما، يا از ناحيه خدا و يا تعبير ديگر، معلوم مى شود تعصب نسبت به بت ها، وادارشان ساخته كه چنان از پروردگار متعال نام ببرند، كه تو گویى خداى تعالى، پروردگار آنان نيست، و گويا مى خواستند به منظور توهين به امر آن جناب و اين كه بيشتر به ستوهش آورند، بگويند: اگر ادّعايش حق است، مى بايستى پروردگارش، يعنى همان كسى كه او، ما را به سويش دعوت مى كند، براى تشويق و ياری اش معجزه اى نازل كند، كه بر صدق ادعايش دلالت داشته باشد.

دلایل این که مشركان از پیامبر اکرم «ص»، درخواست معجزه كردند

و تنها چيزى كه به چنين پيشنهادى وادارشان نمود، جهل به دو امر بود:

اول اين كه: اينان، معتقد بودند كه خدايانشان، هر كدام در امرى كه از امور جهان به آن ها محوّل شده، مستقل در تأثيرند. مثلا «خداى جنگ» و همچنين «خداى صلح» و «خداى خشكى» و «خداى دريا» و «خداى محبت» و «خداى دشمنى» و ساير خدايان، هر كدام در كار خود مستقل اند، و از ناحيه خدايان ديگر در كارشان، كارشكنى نمى شود.

روى اين حساب، كار ديگرى براى خداى تعالى نمانده كه در آن دخل و تصرف نمايد، بلكه همه را ميان كاركنان خود تقسيم نموده، گرچه خداى تعالى را «ربُّ الأرباب»، و اين خدايان را، شفيع درگاه او مى دانستند، وليكن در عين حال معتقد بودند «رَبُّ الأرباب»، هرگز نمى تواند معجزه اى را كه بر نفى الوهيت خدايان دلالت مى كند، به كسى نازل نموده، اختيارات خدايان را باطل سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۰۱

اينان چنين اعتقادى داشتند، چيزهایى هم كه از يهود درباره خداوند مى شنيدند، آنان را در گمراهى و اشتباهشان، تأييد و تشويق مى نمود. از آن جمله، اين بود كه يهود مى گفتند: «يَدُ الله مَغلُولَة: خدا، دست بسته است»، و بعد از ايجاد و به جريان انداختن نظام جارى در عالَم اسباب، ديگر نمى تواند چيزى از آن نظام را به طور خرق عادت تغيير دهد.

دوم اين بود كه: اينان، نمى فهميدند كه معجزه اگر از قبيل معجزاتى باشد كه خود خداى تعالى، هر كدام را به يكى از انبياى گرامى خود اختصاص داده، و به تقاضاى مردم نازل نشده باشد، البته اين گونه معجزات مفيد به حال مردم است. چون شاهد صحت ادعاى پيغمبر صاحب معجزه بوده و هيچ محذورى هم بر آن مترتب نمى شده. مانند عصا و يد بيضاى موسى «عليه السلام» و مرده زنده كردن و به كور مادرزاد و جذامى شفا دادن و مرغ آفريدن حضرت مسيح «عليه السلام» و قرآن رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم».

و اما اگر از قبيل معجزاتى باشد كه خود مردم درخواست آن را كرده اند، سنّت پروردگار در چنين معجزاتى اين بوده كه درخواست كنندگان را در صورت ديدن آن معجزه و ايمان نياوردن، بدون مهلت عذاب مى فرموده، مانند معجزات نوح، هود، صالح و امثال آنان.

در قرآن كريم، آيات بسيارى بر اين معنا دلالت مى كند. مانند آيه: «وَ قَالُوا لَولَا أُنزِلَ عَلَيهِ مَلَكٌ وَ لَو أنزَلنَا مَلَكاً لَقُضِىَ الأمرُ ثُمَّ لَا يُنظَرُونَ». و آيه: «وَ مَا مَنَعنَا أن نُرسِلَ بِالآيَاتِ إلّا أن كَذَّبَ بِهَا الأوَّلُونَ وَ آتَينَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَ مَا نُرسِلُ بِالآيَاتِ إلّا تَخوِيفاً». و در آيه مورد بحث، به هر دو قسم معجزه اشاره كرده و فرموده: «وَ قَالُوا لَولَا نُزِّلَ عَلَيهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ قُل إنَّ اللهَ قَادِرٌ عَلَى أن يُنَزِّلَ آيَةً وَلَكِنَّ أكثَرَهُم لَا يَعلَمُونَ».

چنانچه مى بينيد در اين آيه مى فرمايد: خدا قادر است بر اين كه معجزه اى را كه فرض شود، نازل كند و چطور ممكن است كسى كه مسمّاى به اسم «الله» است، چنين قدرت مطلقه اى نداشته باشد، و اگر در جواب، لفظ «رب» را كه در سؤال بود، به اسم جلاله «الله» تبديل نمود، براى اين بود كه دلالت بر برهان و علت حكم نموده، بيان كند كه چرا قدرت او، مطلقه است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۰۲

وجه اين دلالت، از اين قرار است كه: الوهيت مطلقه، هر كمالى را به طور مطلق داراست، كمالات او محدود به هيچ حدّى و مقيد به هيچ قيدى نيست، و بنابراين قدرت او هم، كه يكى از كمالات است، مطلق است، و جهل به همين معنا، مشركان را وادار ساخت كه به منظور به ستوه آوردن رسول خدا و عاجز كردن خدا، تقاضاى معجزه كنند، و نفهميدند كه هيچ چيز خدا را عاجز نمى كند.

علاوه بر اين كه نفهميدند نزول آيه مورد تقاضايشان، موافق مصلحتشان نيست، همان طورى كه گفته شد جرأت بر چنين تقاضایى، خود باعث هلاكت تمامى آن ها و قطع نسلشان مى شود. و دليل بر اين كه اين معنا به وجهى و تا اندازه اى مورد نظر آيه است، اين است كه در ذيل اين احتجاجات مى فرمايد: «قُل لَو أنَّ عِندِى مَا تَستَعجِلُونَ بِهِ لَقُضِىَ الأمرُ بَينِى وَ بَينَكُم وَ اللهُ أعلَمُ بِالظَّالِمِينَ».

و در دو كلمه «نَزَّلَ» و «يُنَزِّلُ» به تشديد، از باب تفعيل، دلالت بر اين هست كه مشركان، معجزه اى را مى خواسته اند كه تدريجى باشد، يا چند معجزه يكى پس از ديگرى باشد، همچنان كه آيات ديگرى هم كه تقاضاهاى ديگرشان را حكايت مى كند نيز، بر اين معنا دلالت دارند. مانند آيه: «وَ قَالُوا لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتَّى تَفجُرَ لَنَا مِنَ الأرضِ يَنبُوعاً أو تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ»، تا آن جا كه مى فرمايد: «أو تَرقَى فِى السَّمَاءِ وَ لَن نُؤمِنَ لِرُقِيِّك حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَاباً نَقرَؤُهُ...». و مانند: «وَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرجُونَ لِقَائَنَا لَولَا أُنزِلَ عَلَينَا المَلَائِكَةَ أو نَرَى رَبَّنَا». و نيز مانند آيه: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَولَا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرآنُ جُملَةً وَاحِدَةً».

البته از «ابن كثير» نقل شده كه وى، دو كلمه مزبور را، به تخفيف قرائت كرده است.

«وَ مَا مِن دَابَّةٍ فى الاَرْضِ وَ لا طائرٍ يَطِيرُ بجَنَاحَيْهِ إِلّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُم ...»:

«دابّة»، هر حيوانى را گويند كه بر روى زمين بجنبد، ولى بيشتر در اسب استعمال مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۰۳

«دَب» به فتح دال و همچنين «دَبِيب»، به معناى آهسته راه رفتن است. «طائر» هر حيوانى را گويند كه با دو بال خود، در فضا شناورى كند، و جمع آن «طير» است.

«امت»، به معناى جماعتى است از مردم، كه اشتراك در هدف واحد مانند: «دين» و يا «سنّت واحده» و يا «وحدت» در زمان و مكان، آنان را مجتمع ساخته باشد.

اين كلمه در اصل لغت، به معناى قصد است. «أمّ» يعنى قصد كرد و «يَؤُمُّ» يعنى قصد مى كند. و «حَشر»، به معناى كوچ دادن جمعى است از جایى به جایى و يا بسيج دادن جمعى است به سوى جنگ و امثال آن.

چنين به نظر مى رسد كه: توصيف طائر به «يَطِيرُ بِجَنَاحَيه»، صرفا براى محاذات با جملۀ «دَابّة فِى الأرض» است و به منزله اين است كه بگویيم: «هيچ حيوان زمينى و هوایى نيست مگر اين كه ...».

و نيز از آن جایى كه بيشتر اوقات «طيران»، به طور مجاز در سرعت حركت استعمال مى شود، و چون «دبيب» هم، به معناى حركت آهسته است، و با بودن چنين قرائنى ممكن بود كسى احتمال دهد كه مراد از «طائر» به قرينه اين كه در مقابل «دابّة» قرار گرفته، سرعت در حركت باشد، توصيف مزبور تنها براى محاذات نيست، بلكه براى فهماندن اين جهت هم هست كه مراد از «طائر»، معناى مجازى آن (سرعت حركت) نيست، بلكه معناى حقيقی اش (پرنده) منظور است.

گفتارى پيرامون اجتماعات حيوانى

خطاب اين آيه، به مردم است، و مى فرمايد:

حيوانات زمينى و هوایى، همه امت هایى هستند مثل شما مردم، و معلوم است كه اين شباهت، تنها از اين نظر نيست كه آن ها هم مانند مردم داراى كثرت و عددند، چون جماعتى را به صرف كثرت و زيادى عدد، «امّت» نمى گويند، بلكه وقتى به افراد كثيرى «امّت» اطلاق مى شود كه يك جهت جامعى اين كثير را متشكل و به صورت واحدى درآورده باشد، و همه يك هدف را در نظر داشته باشند. حال، چه آن هدف، هدف اجبارى باشد و چه اختيارى.

همچنان كه از اين نظر هم نيست كه اين حيوانات انواعى و هر نوعى براى خود امتى است كه افرادش همه در نوع خاصى از زندگى و ارتزاق و نحوه مخصوصى از تناسل و توليد مثل و تهيه مسكن و ساير شؤون حيات مشترك اند. زيرا اگرچه اين مقدار اشتراك براى شباهت آن ها به انسان كافى است، ليكن از اين كه در ذيل آيه فرمود: «ثُمَّ إلَى رَبِّهِم يُحشَرُونَ» استفاده مى شود، كه مراد از اين شباهت، تنها شباهت در احتياج به خوراك و جفتگيرى و تهيه مسكن نيست؛ بلكه در اين بين، جهت اشتراك ديگرى هست كه حيوانات را در مسأله بازگشت به سوى خدا شبيه به انسان كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۰۴

حال بايد ديد آن چيزى كه در انسان، ملاك حشر و بازگشت به سوى خداست، چيست؟ هرچه باشد، همان ملاك در حيوانات هم خواهد بود، و معلوم است كه آن ملاك در انسان، جز نوعى از زندگى ارادى و شعورى كه راهى به سوى سعادت و راهى به سوى بدبختى نشانش مى دهد، چيز ديگرى نيست.

آرى، يك فرد از انسان، ممكن است در طول زندگی اش، در دنيا به لذيذترين غذاها و موافق ترين ازدواج ها و زيباترين منزل ها برسد و در عين حال، به خاطر ظلم و جورى كه كرده، سعادتمند در زندگى هم نباشد. و بر عكس، ممكن است جميع انواع بلاها و شدائد به او روى آورده باشد و او، در عين حال، به خاطر داشتن كمالات انسانى و نور عبوديت، خوش و سعادتمند بوده باشد.

پس ملاك، تنها همان داشتن شعور و يا به عبارت ديگر، فطرت انسانيت است كه به كمك دعوت انبيا، راه مشروعى از اعتقاد و عمل به رويش باز مى كند، كه اگر آن راه را سلوك نمايد و مجتمع هم با او و راه و روش او موافقت كند، در دنيا و آخرت سعادتمند مى شود.

و اگر خودش به تنهایى و بدون همراهى و موافقت مجتمع، آن راه را سلوك كند، در آخرت سعادتمند مى شود، يا در دنيا و آخرت هر دو. و اگر آن راه را سلوك نكند، بلكه از مقدارى از آن و يا از همه آن تخلف نمايد، در دنيا و آخرت بدبخت مى شود.

اين، آن سنّتى است كه فطرت هر انسانى آن را قبول داشته، و در دو كلمه خلاصه مى شود، و آن دو كلمه عبارتند از: ۱ - به كار خير و اطاعت خدا وادار كردن. ۲ - از عمل بد و معصيت بازداشتن.

و يا بگو: ۱ - به عدل و استقامت دعوت نمودن. ۲ - از ظلم و انحراف از حق نهى كردن.

آرى، هر انسانى به فطرت سليم خود، امورى را در باره خود و ديگران نيكو شمرده و آن را عدالت مى داند، و امورى ديگر را زشت دانسته، آن را به خود و به ديگران ظلم مى شمارد. دين الهى هم، اين فطرت را در همين تشخيص اجمالی اش، تأييد نموده و تفصيل عدالت و ظلم را برايش شرح مى دهد.

اين، خلاصه و چكيدۀ مطالبى است كه بحث هاى گذشته، آن را افاده نموده و بسيارى از آيات قرآنى تأييدش مى نمايد. مانند آيه: «وَ نَفسٍ وَ مَا سَوَّيهَا * فَألهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقوَيهَا * قَد أفلَحَ مَن زَكَّيها * وَ قَد خَابَ مَن دَسَّيهَا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۰۵

و آيه: «كَانَ النَّاسُ اُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اختَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اختَلَفَ فِيهِ إلَّا الَّذِينَ اُوتُوهُ مِن بَعدِ مَا جَائَتهُمُ البَيِّنَاتُ بَغياً بَينَهُم فَهَدَى اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اختَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإذنِهِ وَ اللهُ يَهدِى مَن يَشَاءُ إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ».

تفكر عميق در اطوار زندگى حيواناتى كه ما در بسيارى از شؤون حياتى خود، با آن ها سر و كار داريم، و در نظر گرفتن حالات مختلفى كه هر نوع از انواع اين حيوانات در مسير زندگى به خود مى گيرند، ما را به اين نكته واقف مى سازد كه:

حيوانات هم مانند انسان، داراى آراء و عقايد فردى و اجتماعى هستند، و حركات و سكناتى كه در راه بقاء و جلوگيرى از نابود شدن از خود نشان مى دهند، همه بر مبناى آن عقايد است. مانند انسان كه در اطوار مختلف زندگى مادى، آنچه تلاش مى كند، همه بر مبناى يك سلسله آراء و عقائد مى باشد، و چنان كه يك انسان وقتى احساس ميل به غذا و يا نكاح و داشتن فرزند و يا چيز ديگر مى كند، بيدرنگ حكم مى كند به اين كه بايد به طلب آن غذا برخاسته، يا اگر حاضر است، بخورد، و اگر زياد است، ذخيره نمايد، و همچنين بايد ازدواج و توليد نسل كند.

و نيز، وقتى از ظلم و فقر و امثال آن احساس كراهت مى نمايد، حكم مى كند به اين كه تن به ظلم دادن و تحمل فقر حرام است. آنگاه پس از صدور چنين احكامى، تمامى حركت و سكون خود را بر طبق اين احكام انجام داده، و از راهى كه احكام و آراى مزبور برايش تعيين نموده، تخطى نمى كند.

همين طور يك فرد حيوان هم، به طورى كه مى بينيم، در راه رسيدن به هدف هاى زندگى و به منظور تأمين حوائج خود، از سير كردن شكم و قانع ساختن شهوت و تحصيل مسكن، حركات و سكناتى از خود نشان مى دهد، كه براى انسان، شكى باقى نمى ماند در اين كه اين حيوان، نسبت به حوائجش و اين كه چگونه مى تواند آن را برآورده سازد، داراى شعور و آراء و عقايدى است، كه همان آراء و عقايد، او را مانند انسان به جلب منافع و دفع ضرر، و امى دارد، بلكه بسيار شده است كه در يك نوع و يا در يك فرد از يك نوع، در مواقع به چنگ آوردن شكار و يا فرار از دشمن، به مكر و حيله هایى برخورده ايم كه هرگز عقل بشر، آن را درك نمى كرده و با اين كه قرن ها از عمر اين نژاد گذشته، هنوز به آنچه كه آن حيوان درك كرده، منتقل نشده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۰۶

آرى، زيست شناسان، در بسيارى از انواع حيوانات، مانند: مورچه، زنبور عسل و موريانه، به آثار عجيبى از تمدن و ظرافت كاری هایى در صنعت، و لطائفى در طرز اداره مملكت بر خورده اند، كه هرگز نظير آن، جز در بعضى از ملل متمدن ديده نشده است.

قرآن كريم هم، در امثال آيه: «وَ فِى خَلقِكُم وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آيَاتٌ لِقَومٍ يُوقِنُون»، مردم را به شناختن عموم حيوانات و تفكر در كيفيت خلقت آن ها و كارهایى كه مى كنند، ترغيب نموده، و در آيات ديگرى، به عبرت گرفتن از خصوص بعضى از آن ها، مانند: چهارپايان، پرندگان، مورچگان و زنبور عسل دعوت كرده است.

انسان، وقتى اين آراء و عقايد را در حيوانات مشاهده كرده و مى بيند كه حيوانات نيز، با همه اختلافى كه انواع آن در شؤون و هدف هاى زندگى دارند، با اين همه، همه آن ها اعمال خود را بر اساس عقايد و آرایى انجام مى دهند، به خود مى گويد: لابد حيوانات هم، احكام باعثه (اوامر) و زاجره (نواهى) دارند، و اگر چنين احكامى داشته باشند، لابد مثل ما آدميان، خوب و بد را هم تشخيص مى دهند، و اگر تشخيص مى دهند، ناچار مانند ما عدالت و ظلم هم سرشان مى شود، و گرنه، اگر داراى آن احكام نبودند، و خوب و بد و عدالت و ظلم سرشان نمى شد، چرا بايستى انواع مختلفشان، در آراء و عقايد مختلف باشند؟

از اين هم كه بگذريم، چرا افراد يك نوع با هم فرق داشته باشند؟ مى بايستى همه، مثل هم باشند، و حال آن كه مى بينيم اين اسب با آن اسب و اين قوچ با آن قوچ و اين خروس با آن خروس، در تند خلقى و نرمى، تفاوت فاحش و روشنى دارند. و همچنين در جزئيات ديگرى، از قبيل حبّ و بغض و مهربانى و قساوت و رامى و سركشى و امثال آن، همين اختلافات را مشاهده مى كنيم.

و اين اختلافات، خود مؤيد اين معنا است كه حيوانات هم مثل انسان احكامى دارد. خير و شر و عدالت و ظلم را تشخيص مى دهد. چطور شد كه ما اختلاف افراد انسان را در اين گونه اخلاقيات، دليل بر اختلاف عقايد و آراء وى و تشخيص خوب و بد و عدالت و ظلم در افعالش مى دانيم، و مى گویيم كه نه تنها اين اختلاف در زندگى دنيايى وى تأثير دارد، بلكه در سعادت و بدبختى اخروی اش، نيز مؤثر است. چون ملاك خوبى و بدى در قيامت و حساب اعمال و استحقاق كيفر و پاداش، همين «عدالت» و «ظلم» است. آن وقت، همين سخن را درباره حيوانات نگوييم، و نگوييم كه حيوانات هم، مانند انسان حشرى دارند؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۰۷

مگر جز اين است كه خداى سبحان، ملاك خوبى حشر و سعادت اخروى انسان را، اين دانسته كه اعمالش با عدالت و تقوا منطبق باشد، و ملاك بدى آن را اين دانسته كه اعمالش با ظلم و فجور تطبيق كند؟ و مگر نفرموده: «أم نَجعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالمُفسِدِينَ فِى الأرضِ أم نَجعَلُ المُتَّقِينَ كَالفُجَّار».

از اين بالاتر، مگر نبودن حشر را مستلزم اين ندانسته است كه تمامى آسمان ها و زمين و آنچه كه در آن دو است، بازيچه و گزاف شود، و مگر در آيه پيش از آن نفرموده: «وَ مَا خَلَقنَا السَّمَاءَ وَ الأرض وَ مَا بَينَهُمَا بَاطِلاً ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار»؟ پس چرا حيوانات مانند انسان حشرى نداشته باشند؟

آيا به راستى حيوانات هم قيامتى دارند؟ و آيا در پيشگاه خداى سبحان، محشور مى شوند، به همان نحوى كه انسان محشور مى شود؟

و آيا اگر محشور مى شوند، حشر آن ها هم مانند حشر انسان است؟ اعمال آن ها هم به حساب درآمده و در ميزانى سنجيده شده، آنگاه بر حسب تكاليفى كه در دنيا داشتند، با دخول در بهشت، پاداش يا با ورود در آتش، كيفر مى بينند؟

و آيا آن ها نيز براى خود انبيایى دارند، و در دنيا، تكاليف شان به وسيله بعثت انبيایى به گوششان مى رسد؟ و اگر چنين است، آيا انبياى آن ها از جنس خود آن ها است، و يا از جنس بشر است؟

اين ها، همه سؤالاتى است كه در اين بحث به ذهن خواننده مى رسد، و جواب يك يك آن ها از آيات قرآنى استفاده مى شود:

پاسخ به چند سؤال در باره حشر حيوانات، در قیامت

* ۱ - آيا حيوانات غير انسانى هم، نظير انسان حشر دارند، يا نه؟

آيه: «ثُمَّ إلَى رَبِّهِم يُحشَرُون»، متكفّل جواب از اين سؤال است، همچنان كه آيه: «وَ إذَا الوُحُوشُ حُشِرَت»، قريب به آن مضمون را افاده مى كند، بلكه از آيات بسيار ديگرى استفاده مى شود كه نه تنها انسان و حيوانات محشور مى شوند، بلكه آسمان ها و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و جنّ و سنگ ها و بت ها و ساير شركایى كه مردم آن ها را پرستش مى كنند و حتى طلا و نقرهاى كه اندوخته شده، و در راه خدا انفاق نگرديده، همه محشور خواهند شد، و با آن طلا و نقره، پيشانى و پهلوى صاحبانشان داغ مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۰۸

خلاصه اين كه: آيات در اين باره بسيار و روايات از حدّ شمار بيرون است.

* ۲ - آيا حشر حيوانات، شبيه حشر انسان است و آن ها هم، مبعوث شده و اعمالشان، حاضر گشته و بر طبق آن، پاداش و يا كيفر مى بينند؟

جواب: آرى، معناى «حشر» همين است. زيرا «حشر»، به معناى جمع كردن افراد و آن ها را از جاى كندن و به سوى كارى بسيج دادن است.

* ۳ - آيا امثال آسمان ها و زمين و آفتاب و ماه و سنگ ها و غير آن نيز، حشر دارند؟

جواب: قرآن كريم، در خصوص اين گونه موجودات تعبير به «حشر» نفرموده، وليكن چنين فرموده است: «يَومَ تُبَدَّلُ الأرضُ غَيرَ الأرضِ وَ السَّمَاوَاتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الوَاحِدِ القَهَّار».

و نيز فرموده: «وَ الأرضُ جَمِيعاً قَبضَتُهُ يَومَ القِيَامَةِ وَ السَّمَاوَاتُ مَطوِیَّاتٌ بِيَمِينِهِ». و نيز فرموده: «وَ جُمِعَ الشَّمسُ وَ القَمَرُ».

و نيز فرموده: «إنَّكُم وَ مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ حَصَبٌ جَهَنَّمَ أنتُم لَهَا وَارِدُونَ * لَو كَانَ هَؤُلَاءِ آلِهَةً مَا وَرَدُوهَا».

علاوه بر اين كه از آيه شريفه: «إنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفصِلُ بَينَهُم يَومَ القِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَختَلِفُونَ»، و آيه: «ثُمَّ إلَىَّ مَرجِعُكُم فَأحكُمُ بَينَكُم فِيمَا كُنتُم فِيهِ تَختَلِفُونَ»، و همچنين از آيات ديگرى استفاده مى شود كه:

تنها ملاك «حشر»، مسأله فصل خصومت در بين آنان و احقاق حق است، كه در آن اختلاف دارند. و مرجع همه اين آيات، به دو كلمه است و آن، «انعام نيكوكار» و «انتقام از ظالم» است. همچنان كه در آيه: «إنَّا مِنَ المُجرِمِينَ مُنتَقِمُونَ»، و آيه: «فَلَا تَحسَبَنَّ اللهُ مُخلِفَ وَعدِهِ رُسُلَهُ إنَّ اللهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ * يَومَ تُبَدَّلُ الأرضُ غَيرَ الأرضِ وَ السَّمَاوَاتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الوَاحِدِ القَهَّار،» همين دو چيز را ذكر فرموده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۰۹

يعنى «انعام» و «انتقام» را، جزاى دو وصف «احسان» و «ظلم» دانسته، و چون اين دو وصف، در بين حيوانات وجود دارد، و اجمالا افرادى از حيوانات را مى بينيم كه در عمل خود ظلم مى كنند و افراد ديگرى را مشاهده مى كنيم كه رعايت احسان را مى نمايند، از اين رو، به دليل اين آيات، بايد بگوييم كه حيوانات نيز «حشر» دارند.

مؤيد اين معنا، ظاهر آيه: «وَ لَو يُؤَاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِظُلمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيهَا مِن دَابَّةٍ وَلَكِن يُؤَخِّرُهُم إلَى أجَلٍ مُسَمًّى» است. زيرا كه اين آيه ظهور در اين دارد كه اگر ظلم مردم مستوجب مؤاخذه الهى است، تنها به خاطر اين است كه ظلم است، و صدورش از مردم، دخالتى در مؤاخذه ندارد. بنابراين، هر جنبدۀ ظالمى، چه انسان و چه حيوان، بايد انتقام ديده و هلاك شود. دقت فرمایيد.

گو اين كه بعضى ها گفته اند كه: مراد از «دابّة» در اين آيه، خصوص انسان است.

اين را هم بايد خاطرنشان ساخت كه: لازمه انتقام از حيوانات در روز قيامت، اين نيست كه حيوانات در شعور و اراده، با انسان مساوى بوده و در عين بى زبانى، همۀ آن مدارج كمال را كه انسان در نفسانيات و روحيات سير مى كند، آن ها نيز سير كنند، تا كسى اشكال كند و بگويد: اين سخن مخالف با ضرورت است، و شاهد بطلان آن، آثارى است كه از انسان و حيوانات بروز مى كند.

براى اين كه: صرف شريك بودن حيوانات با انسان در مسأله «مؤاخذه» و «حساب» و «اجر»، مستلزم شركت و تساوی شان در جميع جهات نيست، به شهادت اين كه افراد همين انسان، در جميع جهات با هم برابر نيستند و جميع افراد انسان، در روز قيامت، از جهت دقت و سختگيرى در حساب، يك جور نبوده، عاقل و سفيه، رشيد و مستضعف، به يك جور حساب پس نمى دهند.

علاوه بر اين كه خداى تعالى، از پاره اى از حيوانات، لطائفى از فهم و دقائقى از هوشيارى حكايت كرده كه هيچ دست كمى از فهم و هوش انسان متوسط الحال در فهم و تعقل ندارد. مانند داستانى كه از مورچه و سليمان حكايت كرده و فرموده است:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۱۰

«حَتَّى إذَا أتُوا عَلَى وَادِ النَّملِ قَالَت نَملَةٌ يَا أيُّهَا النَّملُ اُدخُلُوا مَسَاكِنَكُم لَا يَحطِمَنَّكُم سُلَيمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُم لَا يَشعُرُونَ»، و نيز مانند مطلبى كه از قول «هدهد»، در داستان غايب شدنش حكايت كرده و فرموده است:

«فَقَالَ أحَطتُ بِمَا لَم تُحِط بِهِ وَ جِئتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِين * إنِّى وَجَدتُ امرَأةً تَملِكُهُم وَ اُوتِيَت مِن كُلِّ شَئٍ وَ لَهَا عَرشٌ عَظِيمٌ * وَجَدتُهَا وَ قَومَهَا يَسجُدُونَ لِلشَّمسِ مِن دُونِ اللهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيطَانُ أعمَالَهُم فَصَدَّهُم عَنِ السَّبِيلِ فَهُم لَا يَهتَدُونَ...».

خواننده هوشيار، اگر در اين آيات و مطالب آن دقت نموده و آن مقدار فهم و شعورى را كه از اين حيوانات استفاده مى كند، وزن كرده و بسنجد، ترديد برايش باقى نمى ماند كه تحقق اين مقدار از فهم و شعور، موقوف به داشتن معارف بسيارى ديگر و ادراكات گوناگونى است، از معانى بسيطه و مركبه.

و چه بسا عجائب و غرائبى كه دانشمندان حيوان شناسى پس از مطالعات عميقى در انواع مختلفى از حيوانات و تحت نظر گرفتن تربيت آن ها به دست آورده اند، گفتار ما را تأييد نمايد. براى اين كه چنين عجائب و غرائبى، جز از موجودى صاحب اراده و داراى فكر لطيف و شعور تيز و عميق، سر نمى زند.

* - و اما سؤ ال چهارم و پنجم اين كه:

آيا حيوانات، تكاليف خود را در دنيا از پيغمبرى كه وحى بر او نازل مى شود، مى گيرند، يا نه؟ و آيا پيغمبرانى كه فرضا هر كدام به يك نوع از انواع حيوانات مبعوث مى شوند، از افراد همان نوع اند، يا نه؟

* جوابش اين است كه:

تاكنون بشر نتوانسته از عالَم حيوانات سر درآورده و حجاب هایى كه بين او و بين حيوانات وجود دارد، پس بزند. لذا بحث كردن ما پيرامون اين سؤال، فایده اى نداشته و جز سنگ به تاريكى انداختن، چيز ديگرى نيست. كلام الهى نيز، تا آن جا كه ما از ظواهر آن مى فهميم، كوچكترين اشاره اى به اين مطلب نداشته و در روايات وارده، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» هم، چيزى كه بتوان بر آن اعتماد نمود، ديده نمى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۱۱

از آنچه كه گفتيم، به خوبى معلوم شد كه:

اجتماعات حيوانى هم، مانند اجتماعات بشرى، ماده و استعداد پذيرفتن دين الهى در فطرتشان وجود دارد. همان فطرياتى كه در بشر سرچشمۀ دين الهى است و وى را براى «حشر» و بازگشت به سوى خدا، قابل و مستعد مى سازد، در حيوانات نيز هست.

گو اين كه حيوانات به طورى كه مشاهده مى كنيم، جزئيات و تفاصيل معارف انسانى را نداشته و مكلّف به دقائق تكاليفى كه انسان از ناحيه خداوند مكلّف به آن است، نيستند. چنان كه آيات قرآنى نيز اين مشاهده را تأييد مى نمايد. زيرا جميع اشياء عالَم را مسخّر انسان مى داند و او را از ساير حيوانات افضل مى شمارد. اين منتها چيزی است كه در باره حيوانات مى توان اظهار داشت.

اكنون به متن آيه مورد بحث برگشته و مى گوييم:

اين كه خداى تعالى فرمود: «وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِى الأرضِ وَ لَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجِنَاحَيهِ إلَّا اُمَمٌ أمثَالُكُم»، دلالت بر اين دارد كه تأسيس اجتماعاتى كه در بين تمامى انواع حيوانات ديده مى شود، تنها به منظور رسيدن به نتائج طبيعى و غير اختيارى، مانند تغذيه و نموّ و توليد مثل، كه تنها محدود به چهارديوارى زندگى دنيا است، نبوده، بلكه براى اين تأسيس شده كه هر نوعى از آن، مانند آدميان به قدر شعور و اراده اى كه دارند، به سوى هدف هاى نوعيه اى كه دامنه اش تا بيرون اين چهارديوار، يعنى عوالم بعد از مرگ هم كشيده است، رهسپار شده و در نتيجه، آماده زندگى ديگرى شود، كه در آن زندگى، «سعادت» و «شقاوت»، منوط به داشتن شعور و اراده است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←