تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۳۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
رواياتى در ذيل آیه: «فَقَد وَكَّلنَا بِهَا قَوماً لَيسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ»
نعمانى، در تفسير خود، به سندى كه به سليمان بن هارون عجلى دارد، از او روايت كرده كه گفت:
از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: صاحبان اين امر (خلافت و جانشينى پيغمبر اكرم)، حقّشان در نزد خداى تعالى محفوظ است، به طورى كه اگر تمامى مردم هم از دنيا بروند، باز خداوند صاحبان اين امر را خواهد آورد و حق ايشان را به آنان واگذار خواهد نمود.
و ايشان، همان كسانى هستند كه خداوند در حقشان فرموده: «فَإن يَكفُر بِهَا هَؤُلَاءِ فَقَد وَكَّلنَا بِهَا قَوماً لَيسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ».
و نيز فرموده: «فَسَوفَ يَأتِى اللهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَهُ أذِلَّةٍ عَلَى المُؤمِنِينَ أعِزَّةٍ عَلَى الكَافِرِينَ: پس به زودى خداوند مردمى را خواهد آورد كه ايشان را دوست مى دارد و ايشان خداى را دوست مى دارند. مردمى هستند كه نسبت به مؤمنان، فروتن و متواضع و نسبت به كفار، گردنفراز و متكبر».
مؤلف: اين حديث، از قبيل جرى و تطبيق است.
در كافى، به سند خود، از ابوحمزه، از حضرت ابى جعفر باقر «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «وَ نُوحاً هَدَينَا مِن قَبلُ... بِكَافِرِينَ» فرمود:
خداى تعالى، به فضل و كرمش از اهل بيت وى، از پدران و برادران و ذرّيه، كسانى را (به حفظ كتاب و حكم و نبوت) گماشت و اين است معناى اين كه فرمود: «فَإن يَكفُر بِهَا هَؤُلَاء». يعنى اگر امتت به اين دين كافر شوند، ما اهل بيت تو را موكّل كرده ايم كه به آن ايمان آورند و تا ابد به آن كافر نشوند.
آرى، ما ايمانى را كه بر بشر عرضه كرده ايم و تو را براى آن مبعوث نموديم، هرگز ضايع و مهمل نمى گذاريم، بلكه بعد از تو نيز به وسيله اهلبيتت، آن را حفظ مى كنيم، و پس از اهلبيت تو، علماى امت و ولات امر من و اهل استنباط خواهد بود، و علومى را كه دروغ و گناه و وزر و طغيان و ريا در آن راه ندارد، استنباط خواهند كرد.
مؤلف: اين روايت را و همچنين روايت قبلی اش را، عياشى نيز نقل كرده، جز اين كه سند آن را حذف كرده است، و اين حديث مانند حديث قبلی اش، از باب تطبيق بر مصداق است.
در كتاب محاسن، به سند خود، از ابن عيينه، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:
به منزل ابوالعباس (منصور دوانيقى) در آمدم، در حالى كه مجلسش آراسته و هر كسى در جاى خود نشسته بود. ابوالعباس وقتى مرا ديد، دست خود را پيش آورد تا با من مصافحه كند، من براى اجابت او نزديك رفتم، تا دستش را در دست بفشارم. ناگهان پايم به گوشه سفره اى كه پيش رويش گسترده بود، برخورد كرد، و از اين عمل آن قدر ناراحت شدم كه خدا مى داند. چون خداى تعالى در حق ما فرموده: «فَإن يَكفُر بِهَا هَؤُلَاءِ فَقَد وَكَّلنَا بِهَا قَوماً لَيسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ».
آرى، به خدا سوگند، قومى را موكّل بر دين كرده كه نماز را به پا مى دارند، و زكات را مى دهند و خدا را بسيار ذكر مى گويند.
مؤلف: حاصل اين روايت، اين است كه امام «عليه السلام»، از اين كه پايش به گوشه سفره خورده، شرمنده درگاه خدا شده، و گويا امام «عليه السلام» خواسته است بفرمايد كفر در جملۀ «لَيسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ»، منحصر در انكار عقايد حقه نيست، بلكه شامل كفران نعمت نيز هست.
و در نهج البلاغه، امام «عليه السلام» فرموده: اقتدا كنيد به هدايت پيغمبر گرامی تان، كه هدايت او، بهترين هدايت است.
مؤلف: استفاده اين معنا از آيات مورد بحث، روشن است.
در تفسير قمى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: بهترين هدايت ها، هدايت انبياء است.
آيات ۹۱ - ۱۰۵ سوره انعام
وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلى بَشرٍ مِن شئٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَاب الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدًى لِّلنَّاسِ تجْعَلُونَهُ قَرَاطِيس تُبْدُونهَا وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُوا أَنتُمْ وَ لا آبَاؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ(۹۱)
وَ هَذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصدِّقُ الَّذِى بَينَ يَدَيْهِ وَ لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتهِمْ يُحَافِظونَ(۹۲)
وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِىَ إِلىَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شئٌ وَ مَن قَالَ سأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظّالِمُونَ فى غَمَرَاتِ المَْوْتِ وَ الْمَلَائكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَاب الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ غَيرَ الحَْقِّ وَ كُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَستَكْبرُونَ(۹۳)
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَدَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظهُورِكُمْ وَ مَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَؤُا لَقَد تَّقَطعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنكُم مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ(۹۴)
إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الحَْبِّ وَ النَّوَى يُخْرِجُ الحَْىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ ذَلِكُمُ اللَّهُ فَأَنى تُؤْفَكُونَ(۹۵)
فَالِقُ الاصبَاح وَ جَعَلَ الَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسبَاناً ذَلِك تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ(۹۶)
وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتهْتَدُوا بهَا فى ظُلُمَاتِ الْبرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الاَيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(۹۷)
وَ هُوَ الَّذِى أَنشأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُستَقَرُّ وَ مُستَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الاَيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ(۹۸)
وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَات كُلِّ شَئٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُّترَاكباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِن طلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنَابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشتَبِهاً وَ غَيرَ مُتَشابِهٍ انظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فى ذَلِكُمْ لاَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(۹۹)
وَ جَعَلُوا للَّهِ شُرَكاءَ الجِْنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنَاتِ بِغَيرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى عَمَّا يَصِفُونَ(۱۰۰)
بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ أَنّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُن لَّهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شئٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شئٍ عَلِيمٌ(۱۰۱)
ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلَهَ إِلّا هُوَ خَالِقُ كُلِّ شئٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شئٍ وَكيلٌ(۱۰۲)
لا تُدْرِكُهُ الاَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الاَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيف الخَْبِيرُ(۱۰۳)
قَدْ جَاءَكُم بَصَائرُ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا وَ مَا أَنَا عَلَيْكُم بحَفِيظٍ(۱۰۴)
وَ كَذَلِك نُصرِّف الاَيَاتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَست وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(۱۰۵)
خداى را چنان كه سزاوار شناختن است، نشناختند كه گفتند: خدا بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده، بگو كتابى را كه موسى آورد و براى مردم نور و هدايتى بود، چه كسى نازل كرده؟ شما كمى از آن را در كاغذهايى نوشته و آشكارش مى كنيد و بسيارى را نهان مى سازيد و چيزهايى را كه نه شما و نه پدرانتان نمى دانستيد، تعليم يافتيد، تو بگو خدا، و ايشان را واگذار كه در پرگويى خويش بازى كنند. (۹۱)
اين كتابی است كه ما آن را نازل كرده ايم، هم مبارك است و هم تصديق كننده كتاب هاى پيشين، تا اُمّ القرى (مكه) را با هر كه اطراف آن هست، بيم دهى و كسانى كه به دنياى ديگر ايمان دارند، به آن بگروند و نمازهاى خويش را مواظبت كنند. (۹۲)
و كيست ستمگرتر از آن كس كه دروغى بر خدا ببندد و يا بگويد به من وحى شده، ولى چيزى به او وحى نشده و يا گويد به زودى من نيز مانند آنچه خدا نازل كرده، نازل مى كنم؟ اگر ببينى كه ستمگران در گرداب هاى مرگ هستند و فرشتگان، دست هاى خويش گشوده و گويند جان هاى خويش برآريد، امروز به گناه آنچه در باره خدا بناحق مى گفتيد و از آيه هاى وى گردنكشى مى كرده ايد، سزايتان عذاب خفت و خوارى است. (۹۳)
شما تك تك چنان كه نخستين بار خلقتان كرده ايم، پيش ما آمده ايد و آنچه را به شما عطا كرده بوديم، پشت سر گذاشته ايد و واسطه هايتان را كه مى پنداشتيد در (عبادت ) شما شريك اند، با شما نمى بينيم، روابط شما گسيخته و آنچه مى پنداشتيد، نابود شده است. (۹۴)
خدا شكافنده دانه و هسته است، زنده را از مُرده و مُرده را از زنده پديد مى آورد، اين است خداى (پرستيدنى)، پس كجا سرگردان مى شويد؟ (۹۵)
شكافنده صبحدم است و شب را وقت آرامش كرد، و خورشيد و ماه را وسيله حساب كردن ها قرار داد، اين نظم خداى نيرومند و دانا است. (۹۶)
اوست كه ستارگان را براى شما پديد كرد تا بدان در ظلمات خشكى و دريا راه يابيد، آيه ها را براى گروهى كه دانايند، شرح داديم. (۹۷)
اوست كه شما را از يك تن ايجاد كرد، بعضى از شما مستقر و بعضى مستودع هستيد و ما اين آيه ها را براى گروهى كه مى فهمند، شرح داده ايم. (۹۸)
اوست كه از آسمان آبى نازل كرده كه با آن همه رویيدنی ها را پديد آورده ايم و از جمله سبزه اى پديد آورده ايم كه از آن، دانه هاى روى هم چيده پديد مى كنيم و از نخل و از گل آن، خوشه هاى آويخته و باغ ها از تاك ها و زيتون و انار و مانند و ناهمانند هم كرده ايم، ميوه آن را هنگام ثمر دادن و رسيدنش بنگريد، كه در اين آيات، براى گروهى كه ايمان دارند، عبرتها است. (۹۹)
براى خدا از جنّيان كه آن ها را نيز خدا آفريده، شريكانى انگاشتند و از روى بى دانشى براى او، پسران و دخترانى ساختند، خدا منزّه است و از آنچه وصف مى كنند، برتر است. (۱۰۰)
ايجاد كننده آسمان ها و زمين است، چگونه او را پسرى هست، با اين كه او را زنى نبوده و همه چيز را آفريده و او، به همه چيز دانا است. (۱۰۱)
اين خداى (يكتا است) كه پروردگار شما است، خدايى جز او نيست، خالق همه چيز است، پس او را بپرستيد، كه عهده دار همه چيز است. (۱۰۲)
ديدگان، او را درك نمى كند، ولى او ديدگان را درك مى كند و او لطيف و دانا است. (۱۰۳)
از پروردگارتان، بصيرت ها به سوى شما آمده، هر كه بديد، براى خويش ديده و هر كه كور بوده، به ضرر خويش بوده و من نگهبان شما نيستم. (۱۰۴)
بدين سان، آيه ها را گوناگون مى كنيم كه نگويند درس گرفته اى و آن را براى گروهى كه دانايند، بيان مى كنيم. (۱۰۵)
اين آيات، بى ارتباط به ماقبل خود نيست. براى اين كه آيات قبلى، فرستادن كتاب آسمانى را از لوازم هدايت الهيى مى شمرد، كه خداوند انبياى خود را به آن اختصاص و برترى داده و در اين آيات نيز، صحبت از كتاب به ميان آمده، و در باره قرآن عليه اهل كتاب كه مى گفتند: «مَا أنزَلَ اللهُ عَلَى بَشَرٍ مِن شَئٍ» احتجاج شده است.
نخست، كلام را با ذكر محاجّه با اهل كتاب افتتاح نموده و سپس اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه شديدترين ظلم ها، شرك به خدا و افتراى بر او و يا انكار نبوت پيغمبران واقعى و يا ادّعاى چيزى است كه حقيقت نداشته باشد، مثل همين كه گفته اند: «سَأُنزِلُ مِثلَ مَا أنزَلَ اللهُ».
آنگاه سرانجام كار اين گونه ستمگران را در دمِ مرگ، در آن موقعى كه ملائكۀ قبض روح، دست به كار كشيدن جان آنان مى شوند، ذكر نموده، و در آخر آيات، ادلّه توحيد خداى تعالى و پاره اى از اسماى حُسنَى و صفات عُلياى او را ذكر مى كند.
معناى جمله: «وَ مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ»
«وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلى بَشرٍ مِّن شئٍ»:
«قدر» و «قَدَر» از هر چيزى، كميّت و كوچك و بزرگى و كم و زيادى آن است. مثلا وقتى گفته مى شود: «قَدَرتُ الشَّئَ قَدراً»، و يا گفته مى شود: «قَدَرتُ الشَّئَ تَقدِيراً»، مقصود اين است كه من كميت و حدود ظاهرى و محسوس فلان چيز را معلوم و بيان كردم.
اين، معناى اصلى و لغوى اين كلمه است، وليكن كلمۀ مزبور را از معناى اصلی اش تجاوز داده و در امور معنوى و غيرمحسوس نيز استعمال كرده اند. مثلا مى گويند: «فلانى در بين مردم و در ميان اجتماع، داراى قدر و منزلت است»، و مقصودشان اين است كه فلانى در جامعه خود، وزنه اى است داراى ارزش اجتماعى.
و از جهت اين كه تقدير و تحديد هر چيز، غالبا توأم با توصيفى است كه طرف را از حال آن چيز آگاه مى كند. لذا كلمه «قدر» و «تقدير»، به طور استعاره، هم بر آن اوصاف اطلاق مى شود و هم بر آن معرفت و آگاهى. گفته مى شود: «قدَرَ الشَّئَ وَ قَدَّرَهُ». يعنى وصف كرد فلان چيز را و نيز گفته مى شود: «قَدَرَ الشَّئَ وَ قَدَّرَهُ». يعنى: معرفت به فلان چيز حاصل كرد، و اين گونه استعمالات، همه صحيح و لغوى است.
از اين رو، استعمال لفظ «قدر» در باره خداى تعالى نيز، به همه اين معانى كه گفته شد، جايز است، و آيه مورد بحث را به همه آن معانى مى توان تفسير نموده و گفت: معناى جملۀ «وَ مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ»، اين است كه مردم نمى توانند خدا را آن طور كه لايق ساحت اوست، تعظيم كنند. چون عقل و وهم ايشان و هيچ حسى از حواسشان، نمى تواند به ذات خداى تعالى احاطه پيدا كند. و اگر خدا را توصيف مى كنند، به آن مقدارى است كه آيات و دلايل بر عظمت او، دلالت دارند.
و نيز مى توان گفت معنايش اين است كه: مردم نمى توانند خدا را آن طور كه بايد و شايد وصف كنند، يا آن طورى كه هست، بشناسند.
پس آيه شريفه، صرف نظر از آيات قبلى، قابل انطباق بر هر سه معنا مى باشد، جز اين كه از نظر قرار گرفتنش به دنبال آياتى كه در آن خداى تعالى هدايت انبيا را وصف مى كرد، و حكم و كتاب و نبوت
ايشان را بيان مى نمود، و عنايت كامل خداى تعالى را نسبت به حفظ كلمه حق و نعمت هدايت در ميان مردم و در تمامى قرون و اعصار خاطرنشان مى ساخت، بر معناى اول بهتر منطبق مى شود. چون انكار مسأله وحى، در حقيقت، پی نبردن به عظمت خدا، و او را از مقام ربوبيت كه به جميع شؤون بندگان عنايت دارد، خارج كردن است.
مؤيّد اين معنا، آيه اى است كه همين عبارت را دارد، و بعلاوه مشتمل بر ذيلى است كه عظمت خدا را مى رساند. آن جا كه مى فرمايد: «وَ مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ وَ الأرضُ جَمِيعاً قَبضَتُهُ يَومَ القِيَامَةِ وَ السَّمَاواتُ مَطوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشرِكُونَ».
و نيز مى فرمايد: «إنَّ الَّذِينَ تَدعُونَ مِن دُونِ اللهِ لَن يَخلُقُوا ذُبَاباً وَ لَوِ اجتَمِعُوا لَهُ وَ إن يَسلُبهُمُ الذُّبَابُ شَيئاً لَا يَستَنقِذُوهُ مِنهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ المَطلُوبُ * وَ مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ إنَّ اللهَ لَقَوِىٌّ عَزِيزٌ». يعنى: قوت و عزت خداى تعالى و ذلت و خوارى موجودات ديگر، اقتضا دارد كه هيچ كس به عظمت او راه نيابد، و سنگ و چوب هايى كه به اسم آلهه و ارباب پرستش مى شود، با او برابرى نكنند.
همه اين ها، شواهدى هستند بر اين كه در ميان اين سه معنا، مناسب تر، همان معناى اول است. گو اين كه آن دو معناى ديگر نيز صحيح است، وليكن در تناسب و سازگارى با سياق آيه، مثل معناى اول نيستند. و اما معناى چهارمى كه ديگران در تفسير آيه ذكر كرده و گفته اند: «مراد اين است كه ايشان آن طور كه بايد و شايد، قدرت ندارند»، از همه معانى احتمالى، از سياق آيه بعيدتر مى باشد.
و اين كه جملۀ «وَ مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ» را، مقيد به ظرف زمانى «إذ قَالُوا» كرد، افاده مى كند كه تقدير نكردنشان خداى را به حق تقدير، به خاطر نفى كردنشان مسأله انزال وحى و كتاب بر يك فردى از بشر بود، و اين، خود دلالت دارد بر اين كه از لوازم الوهيت و خصائص ربوبيت، يكى همين است كه به منظور هدايت مردم به راه راست و رستگار شدن آنان به سعادت دنيا و آخرت، وحى و كتاب بفرستد.
و چون چنين ادّعايى در اين آيه نهفته بود، خداى تعالى، با جملۀ «قُل مَن أنزَلَ الكِتَابَ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَى»، و با جملۀ «وَ عُلِّمتُم مَا لَم تَعلَمُوا أنتُم وَ لَا آبَاؤُكُم»، بر آن ادعا احتجاج نمود.
دو شاهد بر لزوم هدايت مردم، از جانب خدای تعالی
جمله اول، متضمن احتجاج به كتابى از كتب آسمانى نازل بر پيغمبرانى است كه نبوتشان با معجزات روشنى ثابت شده، پس در حقيقت در ادعاى مذكور به وجود هدايت الهى كه به وسيله انبيايى از قبيل نوح و پيغمبران بعد از او هميشه در بين مردم محفوظ بوده، احتجاج شده.
جمله دوم، احتجاج به وجود معارف و احكام الهى است در بين مردم، چون تمامى احكام و قوانين صالح كه در ميان مردم جارى بوده و هست، همه به وسيله انبياء «عليهم السلام» در بين آنان جريان يافته.
آرى، عواطف و افكار بشر ممكن است او را به غذا و مسكن و نكاح و لباس صالح براى زندگی اش و خلاصه به جلب منافع و دفع مضارّ و مكاره هدايت بكند و اما معارف الهى و اخلاق فاضله و شرايعى كه عمل به آن حافظ آن معارف و آن اخلاقيات است و امورى نيست كه بتوان آن را از رشحات افكار بشر دانست، هرچند بشر نابغه و داراى افكار عالى اجتماعى هم باشد.
شعور اجتماعى کجا مى تواند به چنين معارف و حقايقى دست يابد؟ فكر اجتماعى بيش از اين نيست كه انسان را وادار به استخدام وسايل ممكنه اى كند كه با آن وسايل، نيازمندی هاى زندگى مادی اش از خوراك، پوشاك، نكاح، لباس و شؤون مربوط به آن ها فراهم شود و همين فكر است كه در صورت فراهم ديدن زمينه تاخت و تاز دستور مى دهد به اين كه انسان در راه تمتع از ماديات، هر قدرتى را كه مانع و جلوگير خود ديد، در هم شكسته و از بين ببرد، و اگر چنين زمينه اى را فراهم نديد، آدمى را وادار مى كند به اين كه با ساير قدرت ها متفق شده و آنان را در تمتع از منافع و دفع مضارّ، شريك خود ساخته و منافع را عادلانه در ميان خود تقسيم كنند.
اصولا همان طورى كه در ابحاث نبوت در ذيل آيه: «كَانَ النّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيّينَ...»، در جلد دوم اين ترجمه گفتيم، و به زودى هم، إن شاء الله توضيح بيشترى خواهيم داد، سرّ اجتماعى بودن بشر همين است.
و خلاصه آيه: «وَ مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ» با ضمائمى كه همراه دارد، دلالت مى كند بر اين كه لازمۀ مقام الوهيت اين است كه انسان را به سوى صراط مستقيم و منزل سعادتش هدايت نموده، به همين منظور كتاب و وحى خود را بر بعضى از برگزيدگان افراد بشر نازل كند، و چون آيه شريفه دلالت بر چنين ادّعايى داشت، لذا خداى تعالى در مقام اثبات آن، به دو چيز استدلال فرمود: يكى به وجود كتاب هاى آسمانى مورد اتفاق و مورد اعتراف خصم و ديگر به وجود تعاليم الهيى كه در ميان خود آنان جريان دارد، و اين تعاليم زایيده افكار بشرى نيست.
«قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَاب الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدًى لِّلنَّاسِ تجْعَلُونَهُ قَرَاطِيس تُبْدُونهَا وَ تُخْفُونَ كَثِيراً»:
كلمۀ «تَجعَلُونَهُ» در قرائت معروف به صيغه خطاب است و مخاطبان آن يهودی ها خواهند بود، و اما بنابر قرائتى كه آن را به صيغه غيبت «يَجعَلُونَهُ» و با ياء قرائت كرده، فاعل آن همان كسانى خواهند بود كه در جملۀ «قُل مَن أنزَلَ الكِتَاب...» رسول خدا مأمور شده از ايشان آن سؤال را بكند و ايشان چنان كه گفته اند، همان يهودی ها و يا مشركان عرب اند.
«قراطيس»، جمع «قرطاس» و به معناى كاغذ است. و مقصود از اين كه فرمود: «تَجعَلوُنَهُ قَرَاطِيسَ: آن را كاغذها قرار مى دهيد»، و یا «يَجعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ: آن را كاغذها قرار مى دهند»، يا اين است كه آن كتاب را در كاغذها مى نويسند و خلاصه استنساخ مى كنند، و يا اين كه آن را روى هم رفته، كاغذها و نوشته هاى آن ها قرار مى دهيد. پس چنان كه الفاظى را كه كتابت به آن دلالت دارد، «كتاب» مى نامند، نامه ها و كاغذها را هم «كتاب» مى نامند.
جملۀ «قُل مَن أنزَلَ الكِتَابِ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَى»، جواب از حرفى است كه قرآن كريم در جملۀ «إذ قَالُوا مَا أنزَلَ اللهُ عَلَى بَشَرٍ مِن شَئ» از ايشان حكايت كرده، گرچه در اين آيه كه متضمن حكايت قول كفار و جواب از گفته ايشان است، اسمى از گويندگان آن حرف برده نشده، وليكن خصوصياتى كه در جواب هست، ترديدى براى انسان باقى نمى گذارد در اين كه مخاطبان در جواب يهودی ها هستند، و قهرا گويندگان جملۀ «مَا أنزَلَ اللهُ عَلَى بَشَرٍ مِن شَئ» نيز، يهودی ها خواهند بود.
براى اين كه خداى تعالى در جواب از اشكال مزبور، كتاب موسى «عليه السلام» را به رُخ آنان می كشد، و معلوم است كه ايشان، جز يهودی ها نيستند. براى اين كه مشركان عرب، كتاب موسى «عليه السلام» را كتابى آسمانى نمى دانستند تا خداوند به آن استناد جسته و تمسك كند، پس قطعا احتمال اين كه مخاطبان در آيه، مشركان عرب باشند، احتمال صحيحى نيست.
علاوه بر اين، آيه شريفه مخاطبان را مذمت مى كند به اين كه تورات را كاغذ قرار داده، بعضى از آن را اظهار و بيشترش را پنهان مى دارند و اين به طورى كه از آيات ديگر نيز استفاده مى شود، از خصايص يهود است و جز بر يهود تطبيق نمى كند.
از اين هم گذشته، جملۀ بعد از جمله مورد بحث كه مى فرمايد: «وَ عُلِّمتُم مَا لَم تَعلَمُوا أنتُم وَ لَا آبَاؤُكُم» معناى ساده اش با اين كه مخاطب آن مشركان و يا مسلمين باشند، جور نمى آيد، و به زودى نيز خواهد آمد كه آيه، جز بر يهود تطبيق نمى كند.
در اين جا ممكن است كسى بگويد: اين شواهدى كه ذكر كرديد، همه صحيح است، وليكن اين اشكال را چه بايد كرد كه يهودی ها مسأله نبوت انبياء «عليهم السلام» و مخصوصا نبوت حضرت موسى «عليه السلام» و پيغمبران قبل از وى را قبول داشته و به آن مؤمن بودند، و همچنين كتاب هاى آسمانى نظير تورات را قبول داشته و به آن معتقد بودند، با اين حال چطور ممكن است يهودی ها گفته باشند «مَا أنزَلَ اللهُ عَلَى بَشَرٍ مِن شَئ».
جواب اين حرف، اين است كه مخالفت داشتن اين حرف با اصول عقايد يهود دليل بر اين نمى شود كه يك نفر يهودى هم اين حرف را به خاطر تعصب عليه اسلام نزده و بدين وسيله مشركان را عليه مسلمانان تحريك و تهييج نكرده باشد، ممكن است اين طور بوده و يا مشركان از يهودی ها حال قرآن را پرسيده و ايشان اين حرف را در اين مقام زده باشند، تا بدين وسيله مشركان عرب را نسبت به دين اسلام بدبين سازند.
همچنان كه گفته بودند: «مشركان راه يافته تر و از گمراهى دورتر از كسانى هستند كه به دين اسلام ايمان آورده اند» و با كمال وقاحت پليدى شرك را بر پاكى توحيد كه اساس دين خود آنان نيز بر آن است، ترجيح دادند، و قرآن در اين باره فرموده: «ألَم تَرَ إلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الكِتَابِ يُؤمِنُونَ بِالجِبتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أهدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً»، بلكه سفاهت و وقاحت را از اين هم گذرانيده، در مقام دشمنى و خشم بر نصارا گفته بودند: ابراهيم «عليه السلام» هم يهودى بوده.
و در ابطال گفتارشان، آيه نازل شد كه: «يَا أهلَ الكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِى إبرَاهِيمَ وَ مَا أُنزِلَتِ التَّورَيةُ وَ الإنجِيلُ إلّا مِن بَعدِهِ أفَلَا تَعقِلُونَ». تا آن جا كه مى فرمايد: «مَا كَانَ إبرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَ لَا نَصرَانِيّاً وَلَكِن كَانَ حَنِيفاً مُسلِماً وَ مَا كَانَ مِنَ المُشرِكِينَ».
آرى، يهودی ها، از اين قبيل حرف هايى كه با اصول عقايد خودشان منافات دارد، بسيار دارند، و قرآن كريم، غير اين دو را نيز از آنان حكايت كرده است.
پس كسانى كه اين طورند، بعيد نيست كه به خاطر بعضى از مقاصد شوم خود، به طور كلّى نازل شدن كتاب را از آسمان انكار كنند، هرچند انكار آن به ضرر خودشان تمام شود، و مستلزم انكار كتاب آسمانى خودشان هم باشد. براى چنين مردمى بسيار آسان است كه باطلى را با علم به اين كه باطل است، به ديگران تلقين كنند تا بدين وسيله، به منظورهاى شوم و پليد خود نايل آيند.
اشكال ديگرى كه ممكن است در اين جا به گفته ما بشود، اين است كه: آيات مورد بحث در مكه نازل شده، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در مكه مواجه با مشركان بود، و تا قبل از هجرت، دعوتش همه متوجه ايشان بود، چون مكه خانه مشركان بود، و رسول خدا مبتلاى به ايشان بود، نه به يهود. بنابراين، چگونه مى توان گفت آيه مورد بحث، خطاب به يهودی ها است؟
جواب اين اشكال هم، اين است كه: ابتلاى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به مشركان، باعث نمى شود كه دعوتش نيز مخصوص مشركان باشد و در برابر ساير اديان باطل سكوت كند، زيرا دعوت اسلام دعوتى است جهانى و متوجه جميع ملل عالَم، و قرآن كريم ذكرى است براى عالَميان.
علاوه بر اين، يهودی ها و اهل مكه با هم، همسايه و پيوسته با يكديگر در تماس بودند. و به فرضى كه اينان مورد خطاب بودن اهل كتاب در آيه مورد بحث را قبول نكنند، در باره آيات ديگرى كه در بعضى از سوره هاى مكى هست، چه مى كنند؟ مانند آيه: «وَ لَا تُجَادِلُوا أهلَ الكِتَابِ إلّا بِالَّتِى هِىَ أحسَنُ إلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنهُم»، و آيه: «وَ عَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمنَا مَا قَصَصنَا عَلَيكَ مِن قَبلُ وَ مَا ظَلَمنَاهُم وَلَكِن كَانُوا أنفُسَهُم يَظلِمُونَ»، و آيات زيادى از سوره «اعراف»، كه بيدادگری هاى يهود را ذكر مى كند، با اين كه سوره «اعراف»، مكّى است.
آرى، با اين كه يهودی ها در مجاورت مكه مى زيسته اند، خيلى بعيد است كه در مدت چند سالى كه دعوت اسلام در مكه كه نسبت به شبه جزيره عربستان مركزيت داشته، ادامه داشته، آوازۀ آن به يهود و نصاراى داخل جزيره نرسيده باشد و يا رسيده باشد، وليكن ايشان در برابر آن سكوت كرده و چيزى به سود يا زيان آن نگفته باشند. چگونه اين احتمال قابل قبول است و حال آن كه در همان سال هاى قبل از هجرت، آوازه دعوت اسلام به وسيله عده اى از مسلمين كه به حبشه مهاجرت كرده بودند، به خارج از جزيره هم رسيده بود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |