تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بیان معنای «ولايت تكوينى» و «ولايت تشريعى» خداوند، در قرآن کریم
و خداوند متعال، براى خود، دو سنخ ولايت نشان داده:
يكى «ولايت تكوينى»، كه آيات راجع به آن را ذيلا درج مى كنيم.
دوم «ولايت تشريعى»، كه به آيات آن نيز اشاره مى نماييم. آنگاه در آيات ديگرى، اين ولايت تشريعى را به رسول خود استناد مى دهد و در آيه مورد بحث، همان را براى اميرالمؤمنين «عليه السلام» ثابت مى كند. پس در اين جا، چهار جور از آيات قرآنى هست:
۱ - آياتى كه اشاره به «ولايت تكوينى» خداى متعال دارد، و اين كه خداى متعال، هر گونه تصرف در هر موجود و هر رقم تدبير و به هر طورى كه خود بخواهد، برايش ميسور و صحيح و روا است. مانند اين آيات:
«أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلىُّ». و «مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا شفِيعٍ أَفَلا تَتَذَكَّرُونَ». و «أَنت وَليّيى فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ». و «فَما لَهُ مِنْ وَلِىٍّ مِنْ بَعْدِهِ». و در همين معنا مى فرمايد: «وَ نحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ». و نيز مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ».
و چه بسا آيات زير را هم كه راجع به ولايت به معناى نصرت است، بتوان جزو همين آيات شمرد. چون نصرت مؤمنان هم، خود يك رقم تصرف است، و آن آيات، اين هاست:
«ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكَافِرِينَ لا مَوْلى لهَُمْ». و: «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ». و اين آيه: «وَ كانَ حَقاًّ عَلَيْنَا نَصرُ الْمُؤْمِنِينَ» هم، با اين كه لفظ «مولى» يا ولايت در آن نيست، با اين وصف چون از جهت معنا از مقوله آيات فوق است، بايد در زمره آن ها به شمار آيد. اين آيات دسته اول.
۲ - اما دسته دوم: يعنى آياتى كه ولايت تشريع شريعت و هدايت و ارشاد توفيق و امثال اين ها را براى خداى متعال ثابت مى كند. آن ها نيز از اين قرارند: «اللَّهُ وَلىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظلُمَاتِ إِلى النُّورِ». و «وَ اللَّهُ وَلىُّ الْمُؤْمِنِينَ». و «وَ اللَّهُ وَلىُّ الْمُتَّقِينَ».
و آيات زير هم، در مقام بيان همين جهت اند: «وَ مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لهَُمُ الخِْيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضلَّ ضلَالاً مُّبِيناً».
پس نتيجه اين دو دسته آيات، اين شد كه: دو سنخ «ولايت» براى خداى متعال هست: يكى «ولايت تكوينى»، و يكى «تشريعى». و به عبارت ديگر: يكى «ولايت حقيقى»، و يكى «ولايت اعتبارى».
۳ - اما آيات دسته سوم: يعنى آياتى كه را كه در آيات قبل براى خداوند ثابت مى كرد، در آن ها همان را براى رسول خدا ثابت مى كند و قيام به تشريع و دعوت به دين و تربيت امت و حكومت بين آنان و قضاوت در آنان را، از شؤون و مناصب رسالت وى مى داند. آن ها نيز از اين قرارند: «النَّبىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ».
و در همين معناست آيه: «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْك الْكِتَاب بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ بمَا أَرَاك اللَّهُ». و: «إِنَّك لَتهْدِى إِلى صِراطٍ مُستَقِيمٍ». و آيه: «رَسُولاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَاب وَ الحِْكْمَةَ». و: «لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ». و «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ». و «وَ مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لهَُمُ الخِْيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ». و «وَ أَنِ احْكُم بَيْنهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوك عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْك».
و اما ولايت به معناى نصرت كه براى خداوند است، سابقا گفتيم معنا ندارد كه رسول الله داراى آن باشد و از همين جهت، در آيات قرآنى هم، براى آن جناب ولايت به اين معنا ثابت نشده است.
بارى جامع و فشرده اين آيات، اين است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نيز، داراى چنين ولايتى هست كه امت را به سوى خداى تعالى سوق دهد و در بين آن ها حكومت و فصل خصومت كند و در تمامى شؤون آن ها دخالت نمايد و خداى همين طور كه بر مردم اطاعت خداى تعالى واجب است، اطاعت او نيز بدون قيد و شرط واجب است.
پس برگشت ولايت آن حضرت به سوى ولايت تشريعى خداوند عالم است. به اين معنا كه چون اطاعت خداوند در امور تشريعى واجب است و اطاعت رسول خدا «صلى الله عليه و آله» هم، اطاعت خداست، پس رسول خدا، مقدم و پيشواى آنان و در نتيجه ولايت او هم، همان ولايت خداوند خواهد بود. كما اين كه بعضى از آيات گذشته، مانند آيه: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسول»، و آيه: «وَ مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ...» و آياتى ديگر، به اين معنا تصريح مى كردند.
۴ - و اما قسم چهارم، يعنى آياتى كه همين ولايتى را كه دسته سوم براى رسول خدا ثابت مى نمود، براى اميرالمؤمنين، على بن ابی طالب «عليه السلام» ثابت مى كند و آن آيات، يكى همين آيه مورد بحث ما است، كه بعد از اثبات ولايت تشريع براى خدا و رسول، با «واو» عاطفه، عنوان «اَلَّذينَ آمَنوُا» را كه جز بر اميرالمؤمنين منطبق نيست به آن دو عطف نموده و به يك سياق اين سخن ولايت را كه گفتيم در هر سه مورد ولايت واحده اى است براى پروردگار متعال. البته به طور اصالت و براى رسول خدا و اميرالمؤمنين «عليه السلام»، به طور تبعيت و به اذن خدا ثابت مى كند.
و اگر معناى «ولايت» در اين يك آيه نسبت به خداوند غير از معناى آن نسبت به «اَلَّذينَ آمَنوُا» بود، صرف نظر از اين كه اين يك نحوه غلط اندازى و باعث اشتباه بود، علاوه بر اين، جا داشت كلمه «ولايت» را نسبت به «اَلَّذينَ» تكرار كند، تا ولايت خدا به معناى خود و آن ديگرى هم به معناى خود استعمال شده باشد و اشتباهى در بين نيايد.
كما اين كه نظير اين مطلب در اين آيه رعايت شده است: «قُلْ أُذُنُ خَيرٍ لَّكمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ». همان طورى كه مى بينيد لفظ «يُؤْمِنُ» را تكرار كرده، براى اين كه هر كدام معناى بخصوصى داشت و نيز نظير اين مطلب در آيه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسول» در جزء سابق گذشت.
علاوه بر اين، خود لفظ «وَليُّكُمْ» با اين كه مفرد است، به مؤمنان نسبت داده شده، و اگر مقصود از آن غير از ولايت منسوب به خدا و رسول بود، بايد در اين باره «اَلَّذينَ آمَنُوا» مى فرمود، و مفسران هم به همين جور آيه را توجيه كرده اند. يعنى ولايت را به يك معنا گرفته و گفته اند در خداى تعالى، به طور اصل و در غير او به تبع مى باشد.
پس از آنچه تاكنون گفته شد، به دست آمد كه حصرى كه از كلمه «اِنَّما» استفاده مى شود، حصر افراد است، كأنّه اين ولايت عام و شامل همه است. چه مخاطبان خيال مى كرده اند آنان كه در آيه اسم برده شده اند و چه غير آنان. چون چنين مظنّه اى در بين بوده، آيه ولايت را منحصر كرده براى نامبردگان. ممكن هم هست به يك وجه ديگر اين حصر را قصر قلب دانست.
«الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ »
اين جمله بيان مى كند «الَّذِينَ آمَنُوا» را كه سابق بر اين جمله ذكر شده، و جمله «وَ هُم رَاكِعُون»، حال است از فاعل «يُؤتُونَ» و هم او، عامل است در اين حال «رَاكِعُونَ».
«ركوع»، در لغت هيأت مخصوصه اى است در انسان، و آن عبارت است از خميدگى، و لذا به پيرمرد سالخورده اى كه پشتش خميده، مى گويند «شيخ راكع»، يعنى پير خميده. و در عرف شرع عبارت است از: هيأت مخصوصه اى در عبادت. در قرآن مى فرمايد: «الرَّاكِعُون السَّاجِدُون»، و اين ركوع در حقيقت حالت خضوع و ذلت آدمى را در برابر خداوند مجسّم مى سازد.
چيزى كه هست در اسلام، «ركوع» در غير نماز، حتى براى خداوند مشروع نيست، به خلاف «سجود» كه در غير نماز هم مشروع است. و چون در «ركوع»، معناى خشوع و اظهار ذلت هست، گاهى همين كلمه را به طور استعاره در مطلق خشوع و تذلل و فقرى كه عادتا خالى از ذلت در برابر غير نيست، به كار مى برند. مثلا مى گويند فلانى براى فلان ركوع كرد. يعنى خود را كوچك نمود و لو خم نشده باشد.
«وَ مَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ »
«تولى»، به معناى گرفتن ولّى است و «الَّذِينَ آمَنُوا»، افاده عهد مى كند و در آن اشاره است به مؤمنان معهود. يعنى همان مؤمنان كه در «إنَّمَا وَلِيُّكُم» ذكر شد و جمله «فَإنَّ حِزبَ الله هُمُ الغَالِبُونَ»، در جاى جزاى شرط قرار گرفته، وليكن در حقيقت جزا، نيست، و «جزا» در تقدير است و اين جمله از باب به كار بردن كبراى قياس در جاى نتيجه در اين جا ذكر شده است تا علت حكم را برساند، و تقدير آيه چنين بوده: «وَ مَن يَتَوَلَّ فَهُوَ الغَالِبُ لِأنَّهُ مِن حِزبُ الله وَ حِزبُ الله هُمُ الغَالِبُون: هر كه خدا و رسول را ولّى خود بگيرد، غالب و پيروز است، چون كه از حزب خداست و حزب خداوند، هميشه غالب است».
و اين تعبير، كنايه از اين است كه اين ها حزب خدايند، و بنابر آنچه راغب گفته، حزب به معنى جماعتى است كه در آن يك نحوه تشكيل و فشردگى باشد، و خداوند سبحان، در جاى ديگر از حزب خود نام برده، اتفاقا جایى است كه با مورد بحث ما از جهت مضمون شباهت دارد. چون فرموده است: «لَا تَجِدُ قَوماً يُؤمِنُونَ بِالله وَ اليَومِ الآخِر يُوَادُّونَ مَن حَادَ اللهُ وَ رَسُولَهُ وَ لَو كَانُوا آبَاءَهُم أو أبنَاءَهُم أو إخوَانَهُم أو عَشِيرَتَهُم أُولَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِم الإيمَانَ وَ أيَّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ»، تا آن جا كه مى فرمايد: «أُولَئِكَ حِزبُ اللهُ ألَا إنَّ حِزبَ اللهِ هُمُ المُفلِحُونَ».
و «فلاح»، به معناى پيروزى و رسيدن به مقصد و استيلاى برخواسته خويش است، و اين استيلاى بر مراد و فلاح، همان است كه خداوند متعال، آن را از جمله بهترين نويدها براى مؤمنان قرار داده و آن ها را به نيل به آن بشارت داده و فرموده است: «قَد أفلَحَ المُؤمِنُونَ»، و آياتى كه اين نويد را مى دهند، زيادند و در همه آن ها، اين لفظ به طور مطلق به كار رفته و معلوم است كه فلاح مطلق هم رسيدن به سعادت را و هم رستگارى به نيل به حقيقت را و هم غلبه بر شقاوت و باطل و دفع آن را، هم در دنيا و هم در آخرت شامل مى شود.
اما در دنيا، براى اين كه مردمى رستگارند كه مجتمعشان صالح و افراد آن مجتمع همه اولياى خدا و صالح باشند و معلوم است كه در چنين مجتمع كه پايه اش بر تقوا و ورع است و شيطان در آن راه ندارد، مى توان مزه زندگى واقعى را چشيده و به عالى ترين درجه لذت و برخوردارى از حيات نائل شد.
و اما در آخرت، بر اى اين كه چنين مردمى در آخرت، در جوار رحمت خدايند.
بحث روایتی: (رواياتى درباره شأن نزول آیه ولایت)
در كتاب كافى، از على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از عمر بن اذينه نقل مى كند كه او، از زراره و فضيل بن يسار و بكير بن اعين و محمّد بن مسلم و بريد بن معاويه و ابى الجارود روايت كرده است كه حضرت ابى جعفر «عليه السلام» فرمود:
خداى عزوجل، رسول خود را امر كرد به ولايت على «عليه السلام» و اين آيه را نازل فرمود: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوة وَ يُؤتُونَ الزَّكَوة وَ هُم رَاكِعُونَ». و نيز ولايت «اولى الامر» را هم بر امت اسلام واجب كرد و چون مردم نفهميدند مقصود از ولايت چيست، رسول خدا را دستور داد تا برايشان ولايت را تفسير كند، همان طورى كه معناى نماز و زكات و حج و روزه را تفسير فرموده است.
وقتى اين دستور رسيد، رسول الله سخت پريشان شد و ترسيد مردم از شنيدن اين فرمان، از دين بيزارى جويند و مرتد شوند و او را تكذيب كنند. ناچار به خداى خويش رجوع كرد و خداى متعال هم، اين آيه را نازل فرمود: «يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا أُنزِلَ إلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ إن لَم تَفعَل فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ يَعصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».
بعد از نزول اين آيه، رسول خدا، به امتثال و انجام دستور خداى متعال قیام نمود. يعنى در روز غدير خُم، ولايت على «عليه السلام» را بر مردم ابلاغ كرد. دستور فرمود تا ندا كنند كه: «الصلوة جَامِعَة». مردم آماده نماز شوند، آنگاه دستور پروردگار را مبنى بر ولايت على «عليه السلام» به مردم گوشزد نمود و فرمود تا حاضران، ماجرا را به غائبان برسانند. عمر بن اذينه - راوى اين حديث - مى گويد:
غير از ابى جارود مابقى آنان كه من از آنان روايت را نقل مى كنم. همه گفتند كه حضرت فرمود اين فريضه، آخرين تكليفى است كه از ناحيه آفريدگار جهان به سوى بشر نازل شد و لذا اين آيه فرود آمد: «اليَومَ أكمَلتُ لَكُم دِينَكُم وَ أتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتِى». آنگاه امام باقر «عليه السلام» فرمود: خداى تعالى مى فرمايد: بعد از اين ديگر، فريضه اى براى شما مسلمين نازل نمى كنم، براى اين كه فرايض شما تكميل شد.
و در كتاب تفسير برهان و كتاب غاية المرام، از صدوق «عليه الرحمه» روايت مى كند كه او، در ذيل آيه «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا»، از ابى الجارود، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» روايت مى كند كه فرمود:
طايفه اى از يهود مسلمان شدند. از آن جمله عبدالله بن سلام، اسد، ثعلبه، ابن يامين و ابن صوريا بودند، كه همگى خدمت رسول خدا «صلى الله عليه و آله» عرض كردند: يا نبى الله! حضرت موسى وصيت كرد به «يوشع بن نون» و او را جانشين خود قرار داد. وصىّ شما كيست يا رسول الله؟ و بعد از تو، ولّى و سرپرست ما كيست؟
در پاسخ اين سؤال، اين آيه نازل شد: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوة وَ يُؤتُونَ الزَّكَوة وَ هُم رَاكِعُونَ». آنگاه رسول خدا فرمود: برخيزيد. همه برخاسته و به مسجد آمدند. مردى فقير و سائل داشت از مسجد به طرف آن جناب مى آمد. حضرت فرمود: اى مرد! آيا كسى به تو چيزى داده؟ عرض كرد: آرى، اين اكنون به من داد. حضرت پرسيد: چه كسى؟ عرض كرد: آن مردى كه مشغول نماز است، پرسيد: در چه حالى به تو داد؟ عرض كرد: در حال ركوع.
حضرت تكبير گفت. اهل مسجد همه تكبير گفتند. حضرت رو به آن مردم كرد و فرمود: پس از من على «عليه السلام»، ولّى شماست. آنان نيز گفتند ما به خداوندى خداى تعالى و به نبوت محمّد «صلى الله عليه و آله» و ولايت على «عليه السلام» راضى و خشنوديم. آنگاه اين آيه نازل شد: «وَ مَن يَتَوَلَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإنَّ حِزبَ اللهِ هُمُ الغَالِبُونَ»، (تا آخر حديث).
على بن ابراهيم قمى، در تفسير خود مى گويد: پدرم برايم روايت كرد از صفوان، از أبان بن عثمان، از ابوحمزه ثمالى، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» كه فرمود:
روزى رسول الله «صلى الله عليه و آله» با جمعى از يهود كه از جملۀ آن ها «عبدالله بن سلام» بود، نشسته بودند. در آن بين، حالت وحى به آن جناب دست داد و اين آيه نازل شد. پس رسول الله «صلى الله عليه و آله» از منزل به سوى مسجد بيرون شد و در راه به سائلى برخورد كه به سويش مى آمد. پرسيد: آيا كسى به تو چيزى داده؟ عرض كرد: آرى، آن شخص كه هم الآن مشغول نماز است. آنگاه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نزديك شد و ديد كه او، على بن ابی طالب است.
مؤلف: همين روايت را، عياشى در تفسير خود، از آن حضرت نقل نموده.
و در امالى شيخ طوسى «رضوان الله عليه» است كه مى گويد: محمّد بن محمّد، يعنى شيخ مفيد «رحمة الله عليه»، براى من روايت كرد از ابوالحسن على بن محمّد كاتب او. گفت: براى من حديث كرد حسن بن على زعفرانى، از ابواسحاق ابراهيم بن محمّد ثقفى، از محمّد بن على، از عباس بن عبدالله عنبرى، از عبدالرحمن بن اسود كندى يشكرى، از عون بن عبيدالله، از پدرش، از جدّش ابورافع كه گفت:
روزى من بر رسول الله «صلى الله عليه و آله» وارد شدم، در حالى كه آن جناب خواب بود و مارى در طرف ديگر خانه آن حضرت به چشم مى خورد. من به ملاحظه اين كه نكند آن حضرت از سر و صداى من بيدار شود، از كشتن مار كراهت داشتم، و خيال كردم كه آن حضرت در آن وحى بود. ناگزير براى اين كه مبادا اين مار به آن حضرت آسيبى بزند، بين مار و آن جناب خوابيدم، تا اگر آسيبى زد به من بزند، نه به آن جناب. چيزى نگذشت بيدار شد در حالتى كه آيه «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» - تا آخر آيه - را مى خواند.
آنگاه فرمود: حمد خداى را كه نعمت را بر على تمام كرد، و گوارا باد بر على فضيلتى كه خدا به او ارزانى داشت. آنگاه از من پرسيدند: اين جا چه مى كنى؟ من داستان مار را برايشان عرض كردم. به من فرمود: بكش آن را، من آن را كشتم.
آنگاه فرمود: اى ابورافع! چگونه اى تو با مردمى كه با على مقاتله مى كنند، با اين كه او بر حق و آن قوم بر باطل اند؟ جهاد در ركاب على «عليه السلام» حقى است از حقوق خداى متعال، و هر كس قدرت بر آن نداشته باشد، بايد به قلب خود، دشمنانش را دشمن بدارد، و آرزو كند اى كاش مى توانستم در اين جهاد شركت كنم، كه در اين صورت چيزى بر او نيست، و خداوند همين نيت را جهاد او حساب مى كند.
عرض كردم: يا رسول الله! از خداى تعالى بخواهيد كه اگر من، آن زمان و آن مردم را درك كردم، مرا بر قتال با آن ها قوّت و نيرو دهد.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله» دست به دعا بر داشت و حاجتم را از خدا خواست. آنگاه فرمود: براى هر پيغمبرى امينى است و امين من، ابورافع است.
ابورافع مى گويد: وقتى كه پس از مرگ عثمان، مردم با اميرالمؤمنين على «عليه السلام» بيعت كردند و طلحه و زبير نقض بيعت نموده و خروج كردند، به ياد فرمايش پيغمبر افتادم. لذا خانه ام را كه در مدينه بود، با زمينى كه در خيبر داشتم، فروختم و خودم و بچه هايم در ركاب آن جناب بيرون آمدم، به اين اميد كه شايد در ركابش شهيد شوم، ليكن موفق نشدم تا آن كه با آن جناب به بصره آمديم و همچنين زنده بودم تا آن جناب به صفين رفت. من نيز در اين جنگ و جنگ نهروان شركت داشتم، و همه جا در خدمتشان بودم، تا اين كه شهيد شدند.
من نيز به مدينه برگشتم، در حالى كه ديگر در آن شهر كه وطن من است، خانه و زمينى نداشتم. حسن بن على «عليهما السلام»، زمينى را كه در «يَنبُع» داشت، به من واگذار نمود، و نيز يك قسمت از خانه پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين «عليه السلام» را به من داد، و من با زن و بچّه ام، در آن جا منزل كردم.
در تفسير عياشى، به اسناد خود، از حسن بن زيد، از پدرش زيد بن حسن، از جدّش روايت مى كند كه گفت: شنيدم از عمار ياسر كه مى گفت: در هنگام ركوع نماز مستحبى، سائلى برابر على بن ابى طالب ايستاد. حضرت انگشتر خود را بيرون كرده، به وى داد. آنگاه نزد پيغمبر آمد و داستان خود را گفت. چيزى نگذشت كه اين آيه نازل شد: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ...».
رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آيه را بر ما تلاوت نمود و سپس فرمود: هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. بارالها! دوست بدار هر كه على را بدارد و دشمن بدار هر كه على را دشمن بدارد.
و در تفسير عياشى، از مفضّل بن صالح، از بعضى از اصحابش، از امام محمّد باقر و يا امام جعفر صادق «عليهما السلام» نقل مى كند كه فرمود:
وقتى آيه «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» نازل شد، رسول خدا را گران آمد و ترسيد كه قريش تكذيبش كنند. لذا اين آيه نازل شد: «يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا أُنزِلَ إلَيكَ مِن رَبِّكَ...». پس در روز غدير خُم قضيه را عملى نمود.
باز در تفسير عياشى، از ابى جميله، از بعضى از اصحابش، از امام محمّد باقر يا امام صادق «عليهما السلام» نقل مى كند كه فرمود: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود:
خداوند به من وحى فرستاد به اين كه چهار نفر را دوست بدارم: على، ابوذر، سلمان و مقداد. راوى مى گويد: عرض كردم در بين آن همه، جز اين چهار نفر كسى معرفت به ولايت نداشت؟ فرمود: بلكه سه نفر. عرض كردم: اين همه آيات مانند: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا»، و مانند: «أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الأمرِ مِنكُم» نازل شد، آيا كسى جز اين چند نفر پرسيد كه اين آيات در باره كيست؟! فرمود: كسى نبود بپرسد اصل اين آيات از كجا است، تا چه رسد به اين كه بپرسد در شأن كيست.
و در غاية المرام، از صدوق «رحمة الله عليه» نقل مى كند كه وى، به اسناد خود، از ابوسعيد ورّاق، از پدرش، از جعفر بن محمّد «عليهما السلام»، از پدرش و از جدّش «عليه السلام» نقل مى كند:
داستان قسم دادن على «عليه السلام» ابوبكر را، وقتى كه به خلافت نشسته بود و در ضمن، فضايل خود را براى ابوبكر ذكر مى نمود و به كلماتى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در حقش فرموده بود، استدلال مى كرد تا اين كه فرمود: اى ابابكر! تو را به خدا سوگند، آيا ولايتى كه قرين ولايت خدا و رسول است در آيه زكات، ولايت من است، يا ولايت تو؟ گفت: بلكه ولايت تو است.
و شيخ، در كتاب مجالس، به اسناد خود، از ابوذر «رضوان الله عليه» نقل مى كند:
حديث قسم دادن على «عليه السلام»، عثمان و زبير و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص را در روز «شورى»، و داستان احتجاج آن حضرت را با نامبردگان و استدلال او را به نصوصى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» درباره جانشينى او فرموده و تصديق همه نامبردگان فرمايشات او را، از جمله آن احتجاجات، يكى همين آيه مورد بحث ما است، كه امام سوگندشان مى دهد و مى فرمايد:
آيا كسى در بين شما مسلمين غير من هست كه در حال ركوع زكات داده و آيه قرآن در حقش نازل شده باشد؟! همگى عرض كردند: نه.
سخن امام هادى «ع»، در باره حديث ثقلين و ولايت اميرالمؤمنين«ع»
و در كتاب احتجاج است كه حضرت ابوالحسن ثالث، امام هادى على بن محمّد «عليهما السلام»، در پاسخ سؤالات مردم اهواز، راجع به مسأله «جبر و تفويض»، نامه اى به سويشان فرستاده، در آن نامه فرموده:
همه امت و بدون اين كه احدى مخالف يافت شود، اعتراف دارند كه قرآن كتابى است به حق و در آن شكى نيست. بنابراين تمامى فرق مسلمين در اين كه درباره قرآن حرفى ندارند، مصيب اند، و در تصديق آنچه خداى تعالى فرستاده، محق اند و در حقيقت، خداوند همه امت را در اين مسأله به راه راست هدايت نموده است و اجتماعشان بر اين مطلب اجتماع بر ضلالت نيست. رسول خدا «صلى الله عليه و آله» هم اگر فرموده: «لَا تَجتَمِعُ أُمَّتِى عَلَى ضَلَالَةٍ»، معنايش اين بوده، نه آن تأويلاتى كه يك عده جاهل براى اين كلام كرده اند، و نه گفته هاى يك مشت معاندى كه قرآن را به پشت خود انداخته و دنبال احاديث مجعول و دروغى را گرفته و عقائد ساختگى و مهلكه اى را كه مخالف صريح آيات قرآن است، پيروى كرده اند.
از خداوند متعال درخواست مى كنيم كه به نمازمان توفیق دهد، و ما را به راه رشد هدايت فرمايد.
آنگاه امام فرمود: بنابراين اگر قرآن كريم موافق با خبرى بود و صدق آن خبر را گواهى نمود، بايد آن خبر را اخذ و بر طبقش عمل كرد، و اگر خبر ديگرى از همان اخبار مجعوله و دروغى كه گفتيم معارض با اين خبر شد، نبايد به آن اعتنا كرد. چون مخالفت كتاب، خود دليل روشنى است بر اين كه اين خبر از ناحيه مقدسه معصوم صادر نشده، و ساخته دست معاندين و مايه گمراهى است.
وقتى اين مطلب روشن شد، اينك مى گوييم: يكى از صحيح ترين اخبارى كه قرآن كريم بر صحت آن گواه است، خبرى است كه تمامى فرق مسلمين اتفاق دارند كه از ناحيه مقدسه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» صادر شده است.
اين حديث شريف است كه آن جناب فرمود: «إنِّى مُستَخلِفٌ فِيكُم خلیفَتَين كِتَابَ اللهِ وَ عترتى، مَا إن تَمَسَّكتُم بِهمَا لَن تَضِلُّوا بَعدِى وَ إنَّهُمَا لَن يَفتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الحَوضَ».
و اين مضمون، با الفاظ ديگرى هم نقل شده و آن، اين است:
«إنِّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَينِ كِتَابَ اللهِ وَ عِترَتِى أهلَ بَيتِى وَ إنَّهُمَا لَن يَفتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الحَوضَ مَا إن تَمَسَّكتُم بِهِمَا لَن تَضِلُّوا».
و تقريبا حاصل معناى اين حديث شريف اين است: «من در بين شما دو چيز گران به جانشينى خود مى گذارم: يكى كتاب خداوند و يكى عترتم و اهل بيتم، و اين دو، هرگز از هم جدا نخواهند شد تا بر لب حوض بر من وارد شوند، و شما بعد از من مادامى كه به آن دو تمسك جوييد، هرگز گمراه نخواهيد شد».
آنگاه امام هادى «عليه السلام» مى فرمايد: اين يك مضمونی است كه به دو عبارت نقل شده و ما به عنوان مثال، آن را ذكر كرديم، و مى بينيم كه كتاب خداوند موافق آن است و بر طبق آن نص صريح دارد، و آن، اين است كه مى فرمايد: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوة وَ يُؤتُونَ الزَّكَوة وَ هُم رَاكِعُونَ».
پس اين حديث شريف، از احاديثى است كه بايد آن را اخذ كرد و به آن عمل نمود، و راجع به اين كلمه از آيه هم كه فرمود «الَّذِينَ آمَنُوا»، باز بايد يا از كتاب خدا و يا از اجماع امت به دست آورد كه مراد از آن كيست، و مى بينيم كه مجمعٌ عليه بين علما و اهل حديث از همه فرق اسلام است كه مراد از «الَّذِينَ آمَنُوا»، تنها و تنها اميرالمؤمنين «عليه السلام» است كه انگشتر خود را تصدق داد، در حالى كه در ركوع نماز بود. از اين رو، خداوند پاس عملش را نگه داشته و اين آيه را فرستاد.
و مى بينيم كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، او را از بين همه اصحاب خود، به كلمات ذيل اختصاص داده و امر ولايتش را آشكارا ساخت و فرمود: «مَن كُنتُ مَولَاهُ فَعَلِىٌّ مَولَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَن وَالَاهُ وَ عَادِ مَن عَادَاهُ». و نيز فرمود: «عَلِىٌّ يَقضِى دَينِى وَ يُنجِزُ مَوعِدِى وَ هُوَ خَلِيفَتِى عَلَيكُم بَعدِى».
و نيز روزى كه او را خليفه خود در مدينه قرار داد و خود به سفر رفت، در پاسخ على «عليه السلام» كه از نرفتن به ميدان جنگ ناراحت بود و عرض كرد آيا مرا براى زن ها و بچه ها مى گذارى، فرمود: «أمَا تَرضَى أن تَكُونَ مِنِّى بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَى إلَّا أنَّهُ لَا نَبِىَّ بَعدِى».
بنابراين مى فهميم كه قرآن كريم به صدق اين اخبار شهادت داده، و اين شواهد را بر ولايت على «عليه السلام» محقق دانسته. پس بر امت لازم مى شود كه به آن اخبار و آياتى كه گواه صدق آن اخبار است، اقرار كنند. چه وقتى كتاب خدا گواه صدق آن ها بود و اخبار بر طبق احكام قرآن حكم نمود، ديگر سزاوار نيست كسى به آن ها اقتدا نكند، مگر اين كه در پى درك حقيقت نباشد، و اهل عناد و فساد باشد.
و در احتجاج، حديثى از اميرالمؤمنين «عليه السلام» نقل مى كند كه فرمود: منافقان به رسول خدا عرض كردند: آيا بعد از واجباتى كه تاكنون پروردگارت بر ما واجب فرموده، تكليف ديگرى هنوز مانده، يا همه تكاليف بيان شده؟ اگر هنوز واجبى مانده، بفرماييد تا خاطر ما آسوده شود و بدانيم كه ديگر تكليفى جز آنچه در دست داريم، نيست.
در پاسخ اين سؤال كه منافقان كردند، خداى تعالى، اين آيه را نازل فرمود: «قُل إنَّمَا أعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ». يعنى بگو من شما را به يك چيز پند مى دهم. و مراد از آن يك چيز، «ولايت» است. آنگاه آيه: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوة وَ يُؤتُونَ الزَّكَوة وَ هُم رَاكِعُونَ» در بيان آن نازل شد، و در بين امت هيچ اختلافى نيست كه در آن روز و قبل از آن، كسى از مسلمين، جز يك نفر در ركوع صدقه نداده (تا آخر حديث).
شيخ مفيد «رحمة الله عليه»، در كتاب اختصاص، از احمد بن محمّد بن عيسى، از قاسم بن محمّد جوهرى، از حسن ابن ابى العلا روايت مى كند كه وى گفته: خدمت حضرت صادق «علیه السلام» عرض كردم: آيا اطاعت اوصياى پيغمبران واجب است؟
فرمود: آرى آنانند كه خداوند در حقشان فرموده: «أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الأمرِ مِنكُم». و هم آنانند كه خداوند در حقشان فرموده: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوة وَ يُؤتُونَ الزَّكَوة وَ هُم رَاكِعُونَ».
مؤلف: اين روايت را، شيخ كلينى «رحمة الله عليه» نيز، در كافى، از حسين بن ابى العلاء و روايت ديگرى قريب به اين مضمون، از احمد بن عيسى، از آن جناب نقل كرده است. و اين كه امام صادق، آیه ای را که در حق شخص امیرالمؤمنين «عليه السلام» نازل شده، به همه ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» نسبت داده اند، از اين جهت است كه همه معصومين، اهل يك بيت و تكليف مردم نسبت به همه يكى است.
حديثی از ابوذر غفاری، در فضائل اميرالمؤمنين «ع»
و از تفسير ثعلبى نقل شده كه مى گفته است: ابوالحسن محمّد بن قاسم فقيه، مرا خبر داد از عبدالله بن احمد شعرانى، از ابوعلى احمد بن على بن رزين، از مظفر بن حسن انصارى، از سرى بن على ورّاق، از يحيى بن عبد الحميد جمانى، از قيس بن ربيع، از اعمش از عبايه بن ربعى كه گفت:
روزى عبدالله عباس كنار زمزم نشسته و براى مردم حديث مى كرد و مرتب مى گفت «قَالَ رَسُولُ الله»، «قَالَ رَسُولُ الله»، تا اين كه مرد عمامه به سرى كه با عمامه اش صورتش را پوشانيده بود، نزديك آمد و هر دفعه كه ابن عباس مى گفت «قَالَ رَسُولُ الله» و حديثش را مى خواند، او نيز مى گفت: «قَالَ رَسُولُ الله»، و حديثى مى خواند.
ابن عباس پرسيد: تو را به خدا سوگند بگو ببينم كيستى؟
ابن ربعى مى گويد: ديدم عمامه را از صورت خود كنار زد و گفت: اى مردم! هر كس مرا مى شناسد كه هيچ و هر كس مرا نمى شناسد، بداند كه من جندب بن جناده بدرى، ابوذر غفاری ام. با اين دو گوش خود از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» شنيدم و اگر دروغ بگويم، خداوند آن دو را كر كند و با اين دو چشمم ديدم و اگر دروغ بگويم، هر دو را كور كند. شنيدم كه فرمود: «عَلِىٌّ قَائِدُ البَرَرَة وَ قَاتِلُ الكَفَرَة، مَنصُورٌ مَن نَصَرَهُ، مَخذُولٌ مَن خَذَلَهُ: على، پيشوا و زمامدار نيكان است، على كشندۀ كافران است، على كسى است كه ياورش را خداوند نصرت مى دهد و دشمنش را خدا خذلان مى دهد».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |