تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۲۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آشکار شدن قدرت شگرف «نفس»، بر اثر ریاضت و ترک لذت های جسمانی
* ۳ - در اين مطلب جاى شك نيست كه عواملى كه آدمى را به اين گونه آثار نفسانى دعوت مى كند، همان طورى كه براى بعضى از افراد به طور موقت و زمانى كوتاه ميّسر مى شود، همان طور ممكن است براى افراد ديگرى، اين توفيق به طور مستمر و يا زمانى طولانى دست دهد، و چه بسا اشخاصى از اهل زهد كه ما خود ديده ايم، كارشان به جایى رسيده كه نسبت به لذائذ مادى و مشتهيات فانى دنياى فانى، زهد ورزيده و جز رياضت دادن به نفس و اشتغال به سلوك طريق باطن، همّ ديگرى ندارند.
و نيز جاى شك نيست كه اين اشتغال به نفس، كار تازه و از من درآورى هاى عصر ما نيست، زيرا ادله نقليه و همچنين اعتبارات عقلى دلالت دارند بر اين كه اين عمل، از سنن بشريت است، و از دير زمانى در ميان افراد بشر رواج داشته، و هرچه ما به عقب برگرديم و تاريخ بشريت را ورق بزنيم، باز مسأله رياضت به چشم مى خورد، و مى فهميم مثل اين كه همان طور كه گفتيم، اين عمل، از سنن لازمۀ انسانيت بوده است. حتى در قديمى ترين عهدى كه بنابر عقيده ما، انسان در زمين مسكن گرفته، در بين افراد بشر رائج بوده است.
شواهدی بر رواج اشتغال به معرفت «نفس»، در عصرهای پیشین
* ۴ - بحث از حال امم و دقت درباره سنن و آداب و تجزيه و تحليل در عقايد و رفتار آنان، اين معنا را به دست مى دهد كه:
اشتغال به «معرفت نفس»، به منظور حصول آثار عجيب آن، با همه اختلافى كه در طرق آن هست، امرى بوده كه در بين همه امت ها رواج داشته، بلكه نه تنها رواج داشته، بلكه جزو كارهاى نفيس و پر ارزشى به شمار مى رفته، كه از قديم ترين اعصار، آن را به گرانترين قيمت و صرف نفيس ترين اوقات تحصيل مى كرده اند.
يكى از شواهدش، اين است كه: در اقوام وحشى و ساكنان كناره هاى معموره، مانند آفريقا و امثال آن در همين عصر حاضر، رسوم و بقايايى از اساطير ساحران و جادوگران يافت مى شود، و كسانى به چشم مى خورند كه معتقدند به اين كه اين اساطير، صد درصد صحيح و كاملا داراى حقيقت است.
و اين مطلب را، نه تنها از تاريخ بشرى مى توان فهميد، بلكه اعتبار عقلى و دقت در آنچه از مذاهب و اديان قديمى - كه فعلا در دسترس ماست - نيز اين معنا را ثابت مى كند.
به اين معنا كه اگر ما در ملل و اديان متداول، مانند برهمنى و بودايى و ستاره پرستى و مانيگرى و مجوسيگرى و يهوديگرى و مسيحيت و اسلام دقتى به عمل آوريم و در همه آن ها سيرى بكنيم، خواهيم ديد كه براى اين امر مهم، يعنى به دست آوردن معرفت نفس و تحصيل آثار آن، نهضت هاى عميق و ريشه دار، در همه اين ملل بوده است، و لو اين كه اين رغبت و نهضت، به يك صورت نبوده، بلكه از جهت اوصاف و كيفيت تلقين و تقويم مختلف بوده اند. جز اين كه همه آن ها، دعوت تزكيه نفس را داشته اند.
مثلا «برهمانيت»، كه مذهب هند قديم بوده، گو اين كه در توحيد و نبوت با اديان صاحب كتاب مخالف است، ليكن همين كيش همه مردم - و مخصوصا خود براهمه - را دعوت به تزكيه نفس و تطهير باطن مى كرده است.
در كتاب «مَا لِلهِندِ مِن مَقُولَةٍ»، از «بيرونى» نقل شده كه گفته است:
عمر يك برهمن، بعد از گذشتن هفت سال دوران كودكى، به چهار قسمت تقسيم مى شود:
آغاز قسمت اول آن: همان هشتمين سال عمر است كه در آن سال، علماى اين كيش، نزد اين كودك آمد و شد نموده و واجبات را برايش بيان و او را به التزام به آ نها تا چندى كه زنده است و همچنين به عمل به آن ها سفارش مى كنند.
«بيرونى» مى گويد: اين كودك، همچنان در قسمت اول زندگى است، تا بيست و پنجمين سال عمر، يا تا چهل و هشتمين سال عمرش، كه در اين قسمت، بر او واجب است اين كه نسبت به دنيا زهد ورزيده و زمين را فرش و بستر خود قرار داده، و از زير بار شاگردى «بيد» شانه خالى نكند. تفسير علم كلام و شريعت را از استادى فراگيرد، و البته بايد استاد را در تمامى لحظات شبانه روز خدمت نمايد، و روزى سه بار، غسل كرده و قربانى آتش را، همه روزه طرف صبح و در طرف عصر تقديم نموده، بعد از قربانى، براى استاد خود به خاك افتاده و او را سجده كند. يك روز در ميان، روزه بگيرد، ليكن نسبت به گوشت ،بايد براى هميشه از آن اجتناب ورزد.
ديگر اين كه: منزل خود را همان سراى استاد قرار داده و همه روزه، ظهر و يا عصر، از آن جا براى دريوزگى بيرون شده، تنها از پنج خانه گدایى كند، و هرچه را كه از صدقات به او دادند، نزد استاد آورده و تقديم نمايد، تا او هرچه را و هر مقدار را كه خواست، براى خود بر گيرد. آنگاه اگر او را در مابقى اذن داد، برداشته و با آن سدّ جوع بكند. و نيز، هيزم را به دوش كشيده، براى آتش ببرد. چون آتش نزد «برهمنی ها» معظم و روشنایی ها در اين مذهب محترم است. و همچنين، ساير امم نيز معتقدند كه اگر آتش بر قربانی هايشان نازل شود، آن قربانى قبول است. و خلاصه اگر بت و يا ستاره و گاو و خر و صورت مى پرستند، همه در اين امر شركت دارند.
و اما قسمت دوم: اين قسمت، از سال بيست و پنجم عمر شروع شده، تا پنجاه و يا هفتاد سالگى ادامه دارد. در اين قسمت، استاد به او اجازه مى دهد تا اگر بخواهد ازدواج نموده و به اين وسيله، بناى توليد نسل را بگذارد. آنگاه بيان مى كند كه چگونه با همسرش و ساير مردم رفتار و سلوك نمايد و نحوه ارتزاق و طرز رفتارش چگونه باشد.
و اما قسمت سوم: عبارت است از سنين پنجاه تا هفتاد و پنج يا نود سالگى. در اين قسمت، بايد زهد ورزيده و از آنچه در طول حيات از زن و فرزند و اموال جمع نموده، بيرون آمده و عيال خود را - اگر نخواست كه با او بيرون شود - به فرزندان سپرده، و رو به صحراها بگذارد، در بيرون آبادی ها، به همان كارهاى دوران اول زندگى كه گفتيم، بپردازد. علاوه بر آن دستورات، هيچ گاه نبايد زير سقف قرار گيرد، و جز ساتر عورتى از پوست درختان چيزى نپوشد، و جز روى زمين و بدون فرش نخوابد، و جز با ميوه درختان و برگ و ريشه گياهان ارتزاق نكند. موى خود را بلند گذاشته و هيچ گاه آن را روغن نزند.
و اما قسمت چهارم: اين قسمت، از سنين بعد از هفتاد، يا نود شروع و تا آخر عمر ادامه دارد. در اين سنين، بايد لباس سرخ پوشيده و چوب دستى به دست بگيرد و همواره مشغول تفكر و تجريد قلب از دوستى ها و دشمنى ها شده و شهوت و حرص و غضب را از خود دور كند. با احدى همكلام و رفيق نشود. اگر هم خواست جایى برود كه در آن جا اميد ثواب بيشترى را دارد و در بين راه به دهى و يا شهرى برخورد، در آن ده، بيش از پنج روز توقف نكند، و اگر كسى چيزى به او داد، از آن چيز به قدر قوت روز خود برداشته و مابقى را واگذارد، و آن را براى فردايش نيندوزد.
چنين كسى جز مواظبت بر شرايط طريق نجات و رسيدن به مقامى كه در آن برگشت به دنيا نيست، كار ديگرى ندارد.
«بيرونى»، سپس احكام عامه اى كه يك برهمن بايد در تمامى طول عمر به آن ها عمل كند، ذكر مى نمايد.
اين بود آنچه از كلام وى مورد حاجت و استشهاد ما، درباره يكى از كيش هاى هند بوده. و اما ساير مذاهبى كه هندی ها دارند، از قبيل «جوكيه»، كه اصحاب انفاس و اوهام اند، و اصحاب «روحانيات» و اصحاب «حكمت» و ديگران، براى هر يك از اين طوايف نيز، رياضت ها و اعمال شاقّه مخصوصى هست، و هيچ كدام اين ها از يك نحوه گوشه گيرى و تحريم لذائذ شهوانى و جلوگيرى نفس از تمتع از آن، خالى نيستند.
و اما مذهب بودايى: بودائيان نيز، بناى مذهب شان بر تهذيب نفس و مخالفت هواى نفسانى و تحريم لذائذ بر نفس، به منظور رسيدن به حقيقت معرفت است.
خود «بودا» هم، در زندگی اش، همين طريقه را سلوك مى كرده. زيرا نقل مى كنند كه «بودا»، در آغاز عمرش، يكى از شاهزادگان يا بزرگ زادگان بود. ناگهان هواى معنويات در سرش افتاد، زخارف زندگى و تخت سلطنت را رها نمود و از همه دورى نمود و به نيستان موحشى رفت، و در بحبوحه جوانى، ملازم آن نیزار شد، و از مردم كناره گرفت و تمتع از مزاياى زندگى را ترك گفت، و به رياضت نفس و تفكر در اسرار خلقت روى نهاد. تا آن جا كه در سنّ سى و شش سالگى، معرفت در دلش جاى گرفت.
در اين هنگام بود كه از نيستان، به سوى مردم بيرون رفت و آنان را به رياضت دادن به نفس و تحصيل معرفت دعوت نمود. و همچنين تا چهل و چهار سال - بنابر آنچه در تواريخ ذكر شده - به اين دعوت پرداخت.
و اما صابئون: مقصود ما از اين طايفه، آن هايى اند كه قائل به روحانيات و بت هاى آن ها هستند. اينان نيز، اگرچه امر نبوت را انكار كردند، جز اين كه در طريق رسيدن به كمال معرفت نفسانى، راه هايى دارند كه خيلى با طرق براهمه و بودائيان تفاوت ندارد.
اينان - بنابر آنچه در ملل و نحل ذكر شده - مى گفته اند:
واجب است بر ما كه دل هاى مان را از پليدی هاى شهوات مادى پاك كنيم، و اخلاق خود را تهذيب نموده و از قيد قواى شهويه و غضبيه آزادش سازيم، شايد كه بين ما و بين روحانيان سنخيتى به وجود آيد، و ما بتوانيم از آن ها، حوائج خود را بخواهيم، و احوال خود را بر آن ها عرضه بداريم، و در جميع امور خود، به آن ها روى بياوريم، باشد كه نزد خالق و رازق خود و خالق و رازق ما، ما را شفاعت كنند.
و اين تطهير قلب حاصل نمى شود، مگر به وسيله خود ما، و به اين كه ما نفس را رياضت داده و از شهوات پست پرهيزش دهيم. و علاوه بر اين، از روحانيات هم استمداد گرفته، به درگاهشان تضرع و زارى بنماييم. يعنى دعا و نماز بجا آورده و زكات مال داده، و از خوردنی ها و آشاميدنی ها روزه بداريم، و قربانی ها و ذبيحه ها، پيشكش داشته، بخورات معطّر بخور دهيم، و افسون و اذكار و عزايم بخوانيم.
شايد به اين وسيله، نفوس ما استعدادى حاصل كرده و بتوانيم بدون واسطه ديگران، از روحانيات استمداد كنيم. گرچه در بين خود «صابئون»، اختلافاتى درباره عقايد عمومى مربوط به مسأله «خلق» و «ايجاد» دارند، ليكن در باب وجوب رياضت دادن به نفس، براى رسيدن به كمال معرفت و به سعادت اين نشئه، همگى متفق هستند.
و اما پيروان مانى از ثنوی ها: اين ها نيز، اساس مذهبشان بر اين پايه است كه نفس از عالَم نور علوى است، و در اين دام هاى مادى، يعنى بدن منزل گزيده و از آن مقام بلند، به اين درجه پست هبوط نموده است، و وقتى می توان به سعادت و كمال رسيد، كه يا به اختيار خود و به وسيله رياضت دادن به نفس، يا بدون اختيار، يعنى به مرگ طبيعى، اين دام ظلمانى را شكسته و از قفس خاكى، به ساحت نور پرواز نمايد.
و اما اهل كتاب: يعنى يهود و نصارا و مجوس، اينان نيز، كتاب هاى مقدسشان، يعنى «عهد عتيق» و «عهد جديد» و «اوستا»، از دعوت به اصلاح و تهذيب نفس و مخالفت با هواهاى آن پُر است.
مخصوصا عهد قديم و جديد، كه همواره زهد در دنيا و اشتغال به تطهير باطن را توصيه مى كنند، و هميشه در اين دو ملت، مخصوصا در نصارا، در هر قرنى، عده كثيرى از زهاد و تاركين دنيا در مقام تربيت دادن به نفس خود، از مردم كناره گيرى مى كنند، به طورى كه مسأله «رهبانيت»، يكى از سنن متبعه آن هاست، و قرآن کریم، داستان رهبانيت ايشان را هم ذكر كرده و فرموده است: «ذَلِكَ بِأنَّ مِنهُم قِسِّيسِينَ وَ رُهبَاناً وَ أنَّهُم لَا يَستَكبِرُونَ».
و نيز فرموده: «وَ رَهبَانِيَّةً ابتَدَعُوهَا مَا كَتَبنَاهَا عَلَيهِم إلَّا ابتِغَاءَ رِضوَانِ اللهِ فَمَا رَعَوهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا».
كما اين كه راجع به تاركين دنيا و عابدهاى يهود هم فرموده: «لَيسُوا سَوَاءً مِن أهلِ الكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتلُونَ آيَاتِ اللهِ آنَاءَ اللَّيلِ وَ هُم يَسجُدُونَ * يُؤمِنُونَ بِاللهِ وَ اليَومِ الآخِرِ وَ يَأمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَ يَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ وَ يُسَارِعُونَ فِى الخَيرَاتِ وَ أُولَئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ».
و اما فرق مختلفه مرتاضين: كسانى كه داراى اعمال شگفت آورى هستند، مانند ساحران اهل «سيميا» و اصحاب «طلسمات» و آن هايى كه داراى تسخير ارواح و تسخير جنّ و تسخير روحانيت حروف و كواكب و غير آن هستند، و آنان كه به احضار و تسخير نفوس پرداخته اند، گرچه براى هر كدامشان، رياضت هاى عجيب مخصوصى است، ليكن نتيجه نوع آن ها، همان «تسلط بر نفس» است.
و خلاصه آنچه گفته شده، اين است كه: هدف نهايى جميع ارباب اديان و مذاهب و صاحبان اعمال مخصوصه، همانا «تهذيب نفس» است، به وسيله ترك هواهاى نفسانى و اشتغال به تطهير آن از اخلاق نكوهيده، و احوالى كه با هدف مناسب و سازگار نيست.
بين عبادات و رياضت ها و مجاهدت ها، با نفس انسانى، چه رابطه ای است؟
* ۵ - ممكن است شما سؤال کنید: آنچه از رفتار و سنن ارباب مذاهب و طريقه ها به ثبوت رسيده، بيش از اين نيست كه اين ها، در دنيا زهد مى ورزيده اند و بس، و اين، غير مسأله معرفت النفس و اشتغال به تربيت نفسى است، كه شما در آن بحث مى كنيد؟
به عبارت ساده تر: چيزى كه اديان و مذاهب به آن دعوت مى كنند، عبارت از اين است كه: انسان، خداوند متعال را از راه زهد در دنيا عبادت كند، به اين نحو كه اعمال صالح را انجام دهد و هواى نفس و گناهان و رذايل اخلاقى را ترك گويد، شايد به اين وسيله، آماده پاداش نيكوترى شود. يا پاداش اخروى همان طورى كه اديان آسمانى، مانند دين يهود و نصارا و اسلام به آن تصريح دارند، يا پاداش دنيایى، چنان كه كيش وثنيت و مذهب تناسخ و ساير مذاهب بر آن هستند.
پس ممكن است يك نفر متعبد، بر حسب دستور دينى خود، زهدى را كه به آن سفارش شده، انجام دهد، در حالى كه اصلا مسأله اين كه نفس مجردى در كار هست و براى آن، معرفت مخصوصى است كه سعادت و كمال وجودى آن، در آن معرفت است، به خاطرش خطور نكند.
و همچنين، يك نفر مرتاض با همه اختلافى كه در دستورات و سنن آن ها هست، رياضتى را بكشد و اين رياضت را جز به منظور رسيدن به مقامى كه استاد به او وعده داده و جز براى مسلط شدن بر نتيجه عمل خود، مانند نفوذ اراده مثلا تحمل نكند، و چيزى كه اصلا يعنى از اول شروع به عمل تا آخر آن به خاطرش نرسد، داستان نفس و مطالب راجع به آن باشد. علاوه بر اين كه بسيارى از همين ها كه اسم برديد، كسانی اند، كه نفس را جز يك امر مادى طبيعى، مانند خون يا روح بخارى يا اجزاى اصلى نمى دانند، چنان كه بسيارى هستند كه نفس را عبارت از جسمى لطيف و هم شكل بدن عنصرى و در حقيقت بدن را قالبى بر آن مى دانند، كه در آن بدن حلول مى كند، و اوست كه در بدن حامل حيات است. اين است آن مقدارى كه مى توان آن را به اديان نسبت داد، با اين حال چطور ممكن است كسى بگويد: جميع اديان و مذاهب آسمانى و غير آسمانى، غرض و هدفشان از دين و مذهب، معرفت النفس است؟
اين شبهه ای است كه ممكن است به ذهن بيايد، ليكن خواننده محترم بايد متذكر مطالب قبل هم باشد كه گفتيم انسان در جميع مواقفى كه اعمالى را به منظور تربيت نفس و انصراف آن از امور خارجى و تفنّن در لذت مادى و براى اين كه نفس را به خودش متوجه و منصرف سازد، انجام مى دهد، و يا به اين منظور انجام مى دهد كه آثار نفس و خواص آن را كه با اسباب و عوامل طبيعى به دست نمى آيد، تحصيل كند، در همه اين ها، غرضش جز اين نيست كه مى خواهد نفس را از علل و اسباب خارجى ناامید ساخته و از او بخواهد كه مستقلا و بدون استمداد از آن اسباب، كارى را انجام دهد كه حتى با اسباب عادى و مادى هم انجام نمى گيرد.
بنابراين، يك انسان متدينى كه در دين خود - هرچه باشد، نه لا ابالى - چنين فكر مى كند كه يكى از وظايف واجبه انسانى، اين است كه براى خود سعادت حقيقى را اختيار نمايد. يعنى اگر پيرو دينى است كه معاد جزو عقايد آن است، زندگى طيب آخرتى را، و اگر مانند بت پرستى و تناسخى منكر معاد است، زندگى سعيد دنيوى را، كه واجد همه خيرات و فاقد همه شرور باشد، به دست آورد.
اين شخص مى بيند كه چنين زندگى و چنين سعادت را نمى تواند از راه عياشى و بى بند و بارى در تمتعات حيوانى تحصيل نمايد. چون اين ها، آدمى را به آن مقصود نمى رسانند. پس ناگزير بايد هواى نفس را ترك گفته و تا اندازه اى از آزادى در هر چيزى كه نفس هوسش كند، دست بردارد، و ناچار بايد مجذوب يك و يا چند سبب از اسباب هایى كه مافوق سبب هاى مادى عادى است، شده و نزد او تقرب جسته و پيوندى با او برقرار سازد، و مى بيند كه اين تقرب و اتصال، وقتى دست مى دهد كه در برابر اوامر او خاضع باشد، و اين تسليم و خضوع، خود امرى است روحى و نفسانى، كه جز با اعمال و تروك بدنى محفوظ نمى ماند.
و اين افعال و تروك، همان دستورات عبادى دين، مانند نماز و ساير مراسم دينى و هر چيز ديگرى است كه برگشتش به آن مراسم باشد. و معلوم است كه برگشت همه اين مراسم و اين عبادات و مجاهدات، به يك نوع اشتغال به امر نفس است، زيرا انسان فطرتا احساس مى كند كه هيچ واجبى را از دين انجام نمى دهد و هيچ حرامى را از دين ترك نمى كند، مگر براى همين جهت كه نفسش از اين راه منتفع و تربيت شود.
سابقا هم گذشت كه انسان حتى براى يك لحظه از لحظات وجودش از مشاهده نفس و حضور ذات خود خالى نيست و گفتيم كه مسلما آدمى در اين مشاهده و حضور خطا ندارد، و اگر هم احيانا دچار خطا شود، خطايش در طرز تفسيرى است كه بر حسب نظريه علمى و بحث فكرى است.
پس با اين بيان، روشن شد كه: اديان و مذاهب، با همه اختلافى كه در سنن و طريقه هاى خود دارند، اجمالا جز اشتغال به امر نفس، مقصد ديگرى ندارند. چه اين كه خود متدينين به آن اديان اين معنا را بدانند، يا ندانند.
همچنين، يك نفر از اصحاب رياضت و مجاهده، اگرچه به دينى نگرويده باشد و اصلا راجع به اين كه نفسى هست، ايمان نداشته باشد، با این حال، باز از رياضت مخصوصى كه براى خود انتخاب كرده و با آن رياضت مى كشد، جز رسيدن به نتيجه اى كه او را به آن وعده داده اند، غرضى ندارد، و آن نتيجه هم، مربوط به اعمال و تروك نيست. چون بين آن و اعمال و تروك هيچ گونه ارتباط طبيعى، يعنى ارتباطى كه بين اسباب طبيعى و مسببات آن هست، برقرار نيست، بلكه اين ارتباط، ارتباطى است ارادى و غير مادى كه قائم است به شعور و اراده مرتاض. شعور و اراده اى كه وقتى محفوظ مى ماند كه مرتاض، رياضت خود را كه رابطه بين نفس او و نتيجه است، ترك نكند.
پس حقيقت رياضتى كه ذكر شد، عبارت است از: تأييد نفس و تكميل آن در شعور و اراده، براى رسيدن به نتيجه مطلوب.
و به عبارتى ديگر: اثر «رياضت» اين است كه براى نفس حالتى حاصل شود كه بفهمد مى تواند مطلوب را انجام دهد. وقتى رياضت صحيح و تمام بود، نفس طورى مى شود كه اگر مطلوب را اراده كند، حاصل مى شود، حالا يا به طور مطلق اراده كند و يا با شرايط خاصى.
مثل اين كه روح را براى كودكى غيرمراهق، آن هم در آينه احضار نمايد. برگشت روايتى هم كه نقل شد كه نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» صحبت شد كه بعضى از ياران عيسى «عليه السلام»، روى آب راه مى رفته اند. حضرت فرمود: «اگر يقين آن ها بيشتر بود، روى هوا هم راه مى رفتند»، به همين معنا است.
چون همان طورى كه ملاحظه مى كنيد، روايت اشاره مى كند به اين كه اينگونه امور خارق عادت، داير مدار يقين به خداى سبحان و مستقل در تأثير ندانستن اسباب عادى و مادى است. بنابراين، ركون و اعتماد قدرت مطلقه الهى به هر درجه كه در انسان بالغ شود، به همان اندازه اشياء برايش رام و منقاد مى شوند. (دقت فرماييد).
جامع ترين كلام درباره اين بحث، همان فرمايش امام صادق «عليه السلام» است كه فرمود: «هيچ بدنى از عملى كه نيت در آن قوى باشد، ناتوان نشد».
و نيز در حديثى كه به تواتر نقل شده، فرمود: «اعمال، به نيت ها بستگى دارند».
پس روشن شد كه:
آثار دينى، اعمال و عبادات و همچنين آثار رياضت ها و مجاهدات، چنان است كه بين آن ها و بين نفس انسانى، روابط معنوى و باطنى برقرار شده و در حقيقت، اشتغال به آن عبادات و رياضات به هر مقدار كه باشد، اشتغال به امر نفس است، و اگر كسى گمان كند كه آثار اخروى اين عمل، مانند روح و ريحان و جنت و نعيم و يا آثار غريبه دنيويشان كه هيچ يك از اسباب طبيعى نمى تواند آن آثار را نتيجه دهد، مانند تصرف در ادراكات نفوس و در انواع ارادات آن ها و تحريكات بى محرك و همچنين اطلاع بر ما فى الضمير و حوادث آينده و اتصال به روحانيات و ارواح و امثال اين ها از امور غريبه، تنها اثر اعمال و رياضات هستند، نه از آثار نفس. و خلاصه چنين پندارد كه اين رابطه سببى و مسببى، رابطه ای است بين اسكلت ظاهرى اعمال مزبور و نتايج مذكور. نه اين كه از آثار و شؤون باطنى نفس باشد، و يا خيال كند كه حتى بين اين آثار غريبه و بين عمل هم رابطه اى نيست، بلكه بدون هيچ رابطه و تصرف، اتفاق اين آثار دنبال آن اعمال موجود مى شود، يا صرفا به اراده پروردگار و بدون اين كه اثر خاص اين اعمال باشد، دنبال آن اعمال موجود مى شود. چنين كسى در حقيقت، خود را گول زده است.
رابطه دین با عرفان، و بیان این که: معرفت نفس، طريق است، نه هدف مستقل
* ۶ - در اين جا، لازم است اين نكته را خاطرنشان سازيم كه مبادا خواننده عزيز از مطالب گذشته در اشتباه افتد و چنين نتيجه بگيرد كه: «دين، عبارت است از عرفان و تصوف، يعنى معرفت النفس، چنان كه بعضى از اهل بحث از ماديين همين توهم را كرده، و در نتيجه، روش هاى زندگى داير بين مردم را به دو قسم تقسيم نموده. يكى مسلك و روش ماديت و يكى عرفان. آنگاه گفته اند كه: اين عرفان، عبارت است از همان دين»!
و اين، خود اشتباه بزرگى است، زيرا چيزى كه «دين»، عهده دار آن است، عبارت است از بيان اين كه براى انسان سعادتى است حقيقى، نه موهوم، و اين سعادت را نمى توان به كف آورد، مگر به وسيله خضوع در برابر مافوق الطبيعه، و قناعت نكردن به تمتعات مادى.
بحث هاى گذشته هم به اين نتيجه رسيد كه: اديان، هرچه باشند، چه حق و چه باطل، به اين خاطر به كار برده مى شوند كه مردم به آن وسيله تربيت شده و به سوى سعادت سوق داده شوند. سعادتى كه اصلاح نفس و تهذيب، آن مردم را به آن نويد داده و به سوى آن دعوت مى كند. البته اصلاح و تهذيبى كه مناسب با مطلوب باشد. اين بود نتيجه بحث هاى گذشته، اين كجا و مسأله اين كه: «دين، عبارت است از عرفان كجا»؟
پس غرض از «دين»، اين است كه مردم، خداى سبحان را يا بدون وساطت كسى - در مذهب حق - و يا به واسطه شفيعان و شركاء - در مذهب باطل و شرك - بپرستند. چون سعادت انسانى و حيات طيّبه او، در آن است. حيات طيّبه اى كه انسان جز رسيدن به آن، هدف نهايى ديگرى ندارد. حياتى كه آدمى جز به وسيله نفسى پاك از پليدی هاى تعلقات مادى و تمتعات بى قيد و شرط حيوانى، به آن نمى رسد. و چون اين دعوت محتاج بود به اين كه جزو دستورات خود اصلاح نفس و تطهير آن را هم مندرج نمايد، تا گرونده به دعوت و آن كسى كه دين او را در دامن خود مى پروراند، مستعد براى پذيرفتن و تلبس به خير و سعادت شود، و مثل كسى نباشد كه با اين دست گرفته و با دست ديگر پرتاب كند.
از اين رو، مسأله «تهذيب نفس»، جزو برنامه دين شده و از لابلاى احكام دين، گاهى هم اسمى از اين معنا به گوش مى خورد. بنابراين، اگرچه همان طور كه گفتيم «دين هم، عرفان را به يك نحو استلزام، مستلزم مى باشد»، ليكن نمى توان گفت «دين، همان معرفت النفس است»، بلكه دين امرى است، و معرفت النفس، امر ديگرى است غير آن.
و اين بيان، با مثال روشن مى شود كه طريقه هاى مختلف رياضت و مجاهده اى كه به منظور رسيدن به انواع مقاصد خارق العاده سلوك مى شود، نيز غير معرفت النفس اند، اگرچه بعضى به بعضى، به يك نحوى ارتباط داشته باشند.
آرى، براى ماست كه به يك امر حكم كرده و بگوييم كه: عرفان نفس، اگرچه سلوكش به هر طريقى كه فرض كنيم باشد، امرى است كه از دين گرفته شده است، چنان كه بحث فراوان و بيطرفانه هم اين معنا را به دست مى دهد، كه اديان با همه اختلاف و تشتتى كه دارند، همه انشعاباتى هستند كه از يك دين ريشه دارى كه از فطرت انسانيت ريشه گرفته، يعنى از دين توحيد منشعب شده اند.
زيرا اگر ما به فطرت ساده خود رجوع كنيم، يعنى تعصباتى را كه به وراثت از اسلاف، يا به سرايت از اقران، بر انسان عارض مى شود، كنار بگذاريم، بدون هيچ ترديدى خواهيم ديد كه اين عالَم با اين وحدتى كه در عين كثرت دارد و با اين ارتباطى كه اجزايش در عين تفرقه و تشتت با هم دارند، همه به يك سببى كه مافوق همه اسباب است، منتهى مى شود و آن سبب، همان «حق تبارك و تعالى» است، كه خضوع در برابرش واجب و ترتيب روش زندگى بر حسب تدبير و تربيتش لازم است. اين حكم فطرت، همان دين مبنى بر توحيد است.
و ما اگر در جميع اديان و ملل دقت عميقى بكنيم، خواهيم ديد كه همگى آن ها، حتى مسلك بت پرستى و مجوسيت، هر كدام به نحوى از انحاء، مشتمل بر اين روح زنده هستند و هيچ كدام از اين معنا خالى نيستند، و در اين باره اختلافى در آن ها نيست. تنها اختلاف در تطبيق سنن دينى با اين اصل است، در اين تطبيق است كه بعضى از راه اصلى و غرض ابتدايى منحرف شده، و بعضى به درك واقع موفق شده اند.
مثلا بعضى گفته اند: خداى تعالى، از رگ گردن ما، به ما نزديك تر است، و همواره با ماست، هر جا كه باشيم، و جز او، براى ما ولىّ و شفيعى نيست، و چون چنين است، واجب است بر ما كه تنها او را عبادت كنيم و ديگرى را در عبادت انباز او نگيريم.
بعضى ديگر گفته اند: پستى انسان خاكى و فرومايگى او اجازه نمى دهد خود را خلاصى داده و به آن جناب بپيوندد. خاك كجا، خداى پاك كجا؟ لذا بر ما خاكيان واجب است كه به بعضى از افلاكيان، كه بندگان مكرّم اويند و از جلابيب ماده متجردند، و از لوث طبيعت، پاك و پاك كننده اند، يعنى روحانيات كواكب و يا ربّ النوع ها و يا انسان هاى مقرّب، تقرب جسته و آنان را واسطه قرار دهيم: «وَ مَا نَعبُدُهُم إلَّا لِيُقَرِّبُونَا إلَى اللهِ زُلفَى: و نمى پرستيم اين بت ها را، مگر براى اين كه ما را قدمى به خدا نزديك كنند».
و چون اين مقربان از حواس ما غايب و مقامشان از ما بالاتر است، از اين رو، بر ما واجب است مجسّمه اى به صورت اصنام براى آن ها ساخته و به اين وسيله، كار عبادت و تقرب خود را به آن ها تمام كنيم.
اين دو مثالى كه ذكر شد، يكى طرز تفكر درباره پروردگار بود در يك دين صحيح، و يكى طرز تفكر و نحوه تطبيق سنت دينى است بر غريزه توحيد در يك دين باطل. و بر همين قياس است جميع اديان و ملل. به اين معنا كه: اگر در متون اديان با اغماض از حواشى آن، يا به عبارتى اگر در مغز آن ها و با اغماض از پوستشان دقت كنيم، نخواهيم توانست جز همان فطرت توحيد و غريزه اى كه بشر را به سوى توحيد خداى (عزّ اسمه) سوق و توجه مى دهد، چيز ديگرى پيدا كنيم.
و ناگفته پيداست كه گرچه سننى كه در بين طوايف بشرى داير است، بسيار مختلف و به هر انشعابى كه بتوان تصور كرد، منشعب است، ليكن اگر به سابقه و عهد قهقراى آن ها مراجعه كنيم، خواهيم ديد كه همگى آن ها ميل به توحد را دارند. مانند اين كه ريشه همه آن ها يكى بوده است، و همگى به فطرت ساده انسانى، كه همان توحيد است، منتهى مى شوند، و از آن جا آب مى خورند.
بنابراين مى توان گفت: دين توحيد، پدر اديان، و اديان حق و باطل، فرزندان خلف و ناخلف اين پدرند، و اين دين فطرى، داستان اعتبار دادنش به امر نفس از اين قرار است كه مى خواهد به اين وسيله، سعادت انسانى را كه به آن دعوت مى كند، يعنى معرفت پروردگار را كه در نظرش مطلوب نهايى است، به وجود آورد.
به عبارت ديگر: نظر دين به مسأله «عرفان نفس»، نظر استقلالى نيست، بلكه نظر آلى و طريقى است. زيرا معلوم است كه ذائقه دين، راضى نيست به اين كه مردم به امرى سرگرم باشند كه هيچ مربوط به معرفت پروردگار و عبادت او نباشد. دين كه لحن گفتارش اين است كه: «إنَّ الدِّينَ عِندَ الله الإسلَامُ: در نظر خدا، دين عبارت است از تسليم». و يا اين كه مى فرمايد: «لَا يَرضَى لِعِبَادِهِ الكُفرَ: خدا كفر را براى بندگان خود نمى پسندد»، چطور ممكن است راضى شود مردم عبادت و معرفت خدا را كنار گذاشته و تنها و تنها، به عرفان نفس بپردازند؟!
پس معلوم مى شود: انگيزه اصلی عرفان هم، همان دين فطرى بوده، و گرنه خودش، به خودى خود چيزى نيست كه از فطرت سرچشمه گرفته باشد، و فطرت انسانى انسان ها را به آن دعوت كرده باشد، تا اين كه گفته شود شاخ و برگ هايش هم، به اصل واحدى كه همان دين فطرى باشد، منتهى مى شود.
ممكن هم هست اين معنا را، به وجه ديگرى به ذهن خواننده نزديك سازيم، و آن، اين كه: انسانيت به حكم فطرت و جبر طبيعت محكوم شده است كه به منظور سعادت خود، زندگى خود را اجتماعى نموده و مدنيت را اختيار كند.
تاريخ و مباحث علمى اجتماعى هم، اين معنا را ثابت كرده كه رجال و يا اقوامى، مردم را به قوميت و مدنيت دعوت نموده و سننى اجتماعى، از قبيل سنن «قبايلی» و «سلطنتى» و «دموكراتى» و امثال آن، وضع نموده و آن را در بين مردم اجرا كرده اند، و تاكنون نه به دليل نقلى و نه به دليل علمى، ثابت نشده كه در تمامى طول تاريخ بشريت، اشخاصى - غير اهل دين - پيدا شده باشند كه به حكم فطرت و جبر طبيعت، مردم را همان طور كه به مدنيت سوق دادند، به سوى عرفان نفس و تهذيب اخلاق دعوت كرده باشند.
البته ممكن است بعضى از اصحاب عرفان، اهل دين نباشند، مانند ساحران و اصحاب ارواح و امثال آن ها، و از غير راه دين، به ياد اين نوع عرفان افتاده باشند، ليكن گفتار ما اين است كه اگر به ياد اين مطلب افتاده اند، از اين جهت نبوده كه فطرت انسانى آن ها در خود احساس حاجت به عرفان مى كرده، و حس احتياج فطرى آن ها را به عرفان نفس واداشته، زيرا مى بينيم كه فطرت چنين تقاضايى ندارد، بلكه از اين راه بوده كه به طور اتفاق، بعضى از آثار غريبه نفس را ديده و به طمع افتاده اند كه از اين قدرت شگرف، كه در نفس است، سر در آورده و بتوانند با كارهاى عجيب و غريب، تصرفات فوق العاده اى در عالَم نموده و مردم را از اين راه فريب دهند. اين طمع و شوق، آن ها را واداشت كه دنبال اين كار را گرفته و همچنين ادامه دهند، تا كوره راهى به مقصود خود يافته و بتدريج آن را به راه هموارى تبديل نمايند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |