تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۲۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۴۱

و نيز فرموده: «وَ لَا تَستَوِى الحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ». پس اين كه فرمود: «لَا يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إذَا اهتَدَيتُم»، مبنى است بر مطلبى كه گفته شد، و بر حسب كنايه فرمود: «ضرر نمى رساند»، و گرنه غرض نهى مؤمنان است از اين كه از ضلالت كسى كه گمراه شده، مرعوب و متأثّر شوند، و اين باعث شود كه راه هدايت را رها كرده، بگويند، چنان كه مى گويند:

دنياى امروز، با معنويات مساعد نيست، و اجازه نمى دهد انسان، اديان و معنويات را كيش و آيين خود قرار دهد. زيرا امور معنوى براى مردم قرون وسطى خوب بود، كه مردمى ساده لوح و سطح معارف و تمدن شان، خيلى نازل و پايين بود، نه براى مثل چنين زمانى كه آن مردم منقرض و آن دوره سپرى شده است. چنان كه خداى تعالى، همين حرف را از زبان آن ها نقل نموده و مى فرمايد: «وَ قَالُوا إن نَتَّبِع الهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّف مِن أرضِنَا». خلاصۀ معنا اين است كه: اگر ما هدايت تو را با اين كه حق است بپذيريم، ما را از شهر بيرون مى كنند.

و نيز نهى مى كند از اين كه از ضلالت آنان متوحش شده و بر هدايت خود بترسند و به خيال خود، به جلوگيرى از ضلالت آنان پرداخته و خود را فراموش كنند، و رفته رفته، مانند آنان گمراه شوند. زيرا آنچه بر هر مؤمنى واجب است دعوت مردم به سوى خدا و امر به معروف و نهى از منكر، و خلاصه اسباب عادى هدايت را به كار بردن و سپس اثر و مسبّب را به خدا واگذاشتن است، زيرا همه امور به دست اوست.

و اما اين كه براى نجات مردم از هلاكت، خود را به هلاكت بيندازند، اين صحيح نيست و خدا هم، چنين دستورى نداده، و كسى را به زشتى هاى ديگرى مؤاخذه نفرموده، و هيچ كسى وكيل خدا بر ديگران نيست.

بنابراين، برگشت معناى آيه به همان معنایى است كه آيات زير در مقام بيان آن هستند: «فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفسَكَ عَلَى آثَارِهِم إن لَم يُؤمِنُوا بِهَذَا الحَدِيثِ أسَفاً * إنَّا جَعَلنَا مَا عَلَى الأرضِ زِينَةً لَهَا لِنَبلُوَهُم أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً * وَ إنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيهَا صَعِيداً جُرُزاً».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۴۲

و همچنين، اين آيه: «وَ لَو أنَّ قُرآناً سُيِّرَت بِهِ الجِبَالُ أو قُطِّعَت بِهِ الأرضُ أو كُلِّمَ بِهِ المَوتَى بَل لِلّهِ الأمرُ جَمِيعاً أفَلَم يَيأسِ الَّذِينَ آمَنُوا أن لَو يَشَاءُ اللهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً»، و همچنين آيات ديگرى نظير آن.

آيه شريفه: «عَلَيكُم أنفُسَكُم...»، هيچ منافاتى با آيات امر به معروف و نهى از منكر ندارد

پس از اين بيان به دست آمد كه:

اين آيه، با آيات دعوت به دين و آيات مربوط به امر به معروف و نهى از منكر، هيچ گونه منافاتى ندارد، زيرا اين آيه، نهى مى كند مؤمنان را از اين كه به كار هدايت گمراهان پرداخته و از هدايت خويش باز مانده و در حقيقت، در راه نجات مردم، خود را به هلاكت بيندازند.

علاوه، دعوت به خدا و امر به معروف و نهى از منكر، خود يكى از شؤون به خود پرداختن و راه خدا پيمودن و وظيفه الهى را انجام دادن است، با اين حال، چه جاى اين است كه كسى احتمال دهد آيه مورد بحث، با آيات دعوت به دين و امر به معروف و نهى از منكر منافات دارد، يا ناسخ آن هاست؟ با اين كه خداى سبحان، امر به معروف و نهى از منكر را، يكى از مشخصات روحى اسلام، بلكه يكى از پايه هايى ناميده كه دين خود را بر آن اساس بنا نهاده و استوار ساخته است، و فرموده: «قُل هَذِهِ سَبِيلِى أدعُوا إلَى اللهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى». و نيز فرموده: «كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنَّاسِ تَأمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَ تَنهَونَ عَنِ المُنكَر».

پس بر هر مؤمنى واجب است كه مردم را با بصيرت تمام، به سوى خدا دعوت نمايد و به عنوان امتثال يكى از واجبات الهى، امر به معروف و نهى از منكر نمايد، و در عين حال، چنين وظيفه اى را هم ندارد كه خود را از شدت خشم و غيظ و يا از فرط جدّ و جهد در هدايت گمراهان، به هلاكت اندازد.

از اين كه خداى تعالى، براى اهل ايمان راهى را فرض كرده كه در آن هدايت آنان است، و براى ديگران هم راهى را تقدير نموده كه در آن، ضلالت آن هاست، و نيز از اين كه با جملۀ «عَلَيكُم أنفُسَكُم»، مؤمنان را امر به پرداختن به نفس خود نموده، به خوبى فهميده مى شود كه:

راهى كه به سلوك آن امر فرموده، همان نفس مؤمن است، زيرا وقتى گفته مى شود: «زنهار! راه را گُم مكن»، معنايش نگهدارى خود راه است، نه جدا نشدن از راهروان. پس در اين جا هم كه مى فرمايد: «زنهار! كه نفس هايتان را از دست دهيد»، معلوم می شود نفس ها، همان راه هستند، نه راهرو. چنان كه نظير اين معنا در آيه: «وَ أنَّ هَذَا صِرَاطِى مُستَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبِيلِه»، به چشم مى خورد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۴۳

پس اگر فرمود: «بر شما باد نفس تان»، مقصود اين است كه شما ملازمت كنيد نفس خود را از جهت اين كه نفس شما، راه هدايت شماست، نه از جهت اين كه نفس، يكى از رهروان راه هدايت است.

به عبارت ديگر: اگر خداى تعالى، مؤمنان را در مقام تحريك به حفظ راه هدايت امر مى كند به ملازمت «نفس» خود، معلوم مى شود «نفس مؤمن»، همان طريقى است كه بايد آن را سلوك نمايد. بنابراين، نفس مؤمن، طريق و خط سيرى است كه به پروردگار منتهی می شود. نفس مؤمن، راه هدايت اوست، راهى است كه او را به سعادتش مى رساند.

پس آيه مورد بحث، مطلبى را به طور روشن بيان كرده است كه آيات زيرين، به اجمال به آن پرداخته اند:

«يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَلتَنظُر نَفسٌ مَا قَدَّمَت لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللهَ إنَّ اللهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعمَلُونَ * وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللهَ فَأنسَيهُم أنفُسَهُم أُولَئِكَ هُمُ الفَاسِقُونَ * لَا يَستَوِى أصحَابُ النَّارِ وَ أصحَابُ الجَنَّة أصحَابُ الجَنَّةِ هُمُ الفَائِزُون»، كه دستور مى دهد «نفس» را زير نظر گرفته و اعمال صالح او را كه سرمايه و توشه فرداى اوست، (و بهترين توشه تقواست) - تحت مراقبت قرار دهند. زيرا براى «نفس»، امروز و فردايى است، و «نفس»، هر آنى در حركت و در طى مسافت است، و منتهاى سيرش خداى سبحان است، چون نزد اوست حُسن ثواب، يعنى بهشت.

بنابراين، بر انسان لازم است كه اين راه را ادامه داده و همواره به ياد خداى خود باشد و لحظه اى فراموشش نكند. چون خداى سبحان، غايت و هدف است، و انسان عاقل، هدف را از ياد نمى برد، زيرا مى داند كه فراموش كردن هدف، باعث از ياد بردن راه است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۴۴

روى اين حساب، اگر كسى خداى خود را فراموش كند، خود را هم فراموش كرده و در نتيجه، براى روز واپسين خود، زاد و توشه اى كه مايه زندگی اش باشد، نيندوخته است، و اين، همان هلاكت است. رسول خدا «صلى الله عليه و آله» هم، در روايتى كه شيعه و سنّى آن را نقل كرده اند، فرموده: «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ: هر كه خود را شناخت، خداى خود را شناخته».

و اين معنا، نكته ای است كه دقت زياد و تدبّر تمام، آن را ثابت مى كند، و به اعتبار نزديك است، زيرا انسان در مسير زندگی اش، اگرچه به هر نقطه اى امتداد داشته باشد، هيچ همّى جز خير و سعادت زندگى خويش ندارد، اگرچه منافع و عوايد كارهايش به ظاهر عايد ديگران شود. خداى تعالى هم، در اين باره مى فرمايد: «إن أحسَنتُم أحسَنتُم لِأنفُسَكُم وَ إن أسَأتُم فَلَهَا».

طريق انسان به سوی خداوند، همان «نفس» اوست

گفتيم از آيات استفاده مى شود:

طريق انسان به سوى خداوند، همان «نفس» انسان است، زيرا جز خود انسان، چيز ديگرى نيست كه طريق انسان باشد. خود اوست كه داراى تطوراتى گوناگون و درجات و مراحلى است مختلف. روزى جنين، روزى كودك، زمانى جوان و زمانى پير مى شود و پس از آن، در عالَم برزخ، ادامه حيات مى دهد، و روزى در قيامت، و پس از آن، در بهشت و يا در دوزخ به سر مى برد.

خلاصه: اين است آن مسافتى كه هر انسان از بدو وجود تا انتهاى سيرش - كه به مقتضاى آيه كريمه «وَ أنَّ إلَى رَبِّكَ المُنتَهى»، قرب به ساحت مقدس بارى تعالى است - آن مسافت را مى پيمايد. و همين انسان است كه در اين خط سير، به هيچ جاى قدم نمى گذارد، و هيچ راه تاريك و روشنى را نمى پيمايد، مگر اين كه همه آن ها، توأم است با اعمالى قلبى، كه عبارتند از اعتقادات و امور قلبى ديگر. و همچنين توأم است با اعمالى بدنى، يا صالح و يا غيرصالح، اعمالى كه اثرش، چه خوب و چه بد، توشه فرداى اوست.

پس طريق آدمى به سوى پروردگارش، همان نفس اوست، و خداى سبحان، غايت و هدف و منتهاى سير اوست، و اين طريق مانند راه هاى ديگر، اختيارى نيست، و اصولا براى اين طريق، شبيه و نظيرى نيست تا كسى يكى از آن دو را انتخاب و اختيار كند، بلكه اين طريق، همان طورى كه از آيه: «يَا أيُّهَا الإنسَانُ إنَّكَ كَادِحٌ إلَى رَبِّكَ كَدحاً فَمُلَاقِيه» استفاده مى شود، طريقى است اضطرارى، و چاره اى جز پيمودن آن نيست. طريقى است كه مؤمن و كافر، آگاه و غافل، و خلاصه همه و همه، در آن شركت دارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۴۵

آيه شريفه هم نمى خواهد مردم را سفارش و تحريك كند كه از پيمودن آن سر نپيچند. و به عبارت ديگر: چنان نيست كه كسانى كه راه را سلوك نمى كنند، مورد نظر آيه باشند و آيه بخواهد آن ها را از اين سرپيچى نهى كند، زيرا گفتيم همه در راه هستند و به كسانى كه كجروى مى كنند، گفته مى شود: «درست راه برو»، و خلاصه مى خواهد مؤمنان را به حقيقتى كه از آن غفلت داشته اند، آگهى دهد.

همان طورى كه گفتيم، اين حقيقت، حقيقتى خارجى و مانند ساير حقايق تكوينى ثابت و لايتغير است و علم اشخاص و جهلشان، در بود و نبود آن دخالت ندارد، ليكن التفات و توجه داشتن شان هم، در عمل آنان بی اثر نيست، بلكه تأثير بارزى در عمل آن ها دارد، و معلوم است كه يگانه مربّى نفس انسان، همان عمل اوست.

عمل است كه نفس را مطابق سنخ خود بار مى آورد. عمل است كه اگر با واقع و نفس الامر و غايتى كه ايجاد و صنع براى آن بود، مطابقت و سازگارى داشته باشد، نفسى كه با چنين عملى استكمال كند، نفسى سعيد و نيكبخت بوده و پاداش تمامى زحماتى كه متحمل شده و نتيجه همه مساعی اش را در مى يابد و در اين راه، خسران و ضررى نمى بيند.

و ما راجع به اين معنا، در بسيارى از مواضع اين كتاب، به طورى كه جاى شبهه اى نماند، بيان بيشترى نموده ايم. اينك در اين جا نيز، به منظور توضيح و مقدار مناسب، به آن اشاره نموده و مى گوييم:

تأثیر مهم و آشکار عمل صالح، در تکامل نفس و سعادت انسان

انسان، مانند ساير مخلوقات، موجودى است تحت تربيت الهى، به طورى كه هيچ شأنى از شؤون او، از نظر پروردگار دور نيست، كما اين كه خداى تعالى فرموده: «مَا مِن دَابَّةٍ إلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم».

و اين تربيت، تربيتى است تكوينى. نظير تربيتى كه خداى سبحان، در غير آدميان و جميع كائنات در مسيرى كه همگى به سوى خداى خود دارند، اعمال نموده، و خودش فرموده است: «ألَا إلَى اللهِ تَصِيرُ الأُمُور»، و چگونگى اين تربيت بين هيچ موجودى و موجود ديگرى تفاوت ندارد، زيرا اين صراط، صراطى است مستقيم، و امرى است متشابه، و شامل جميع كائنات، همچنان كه فرموده: «مَا تَرَى فِى خَلقِ الرَّحمَانِ مِن تَفَاوُتٍ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۴۶

و خداى سبحان، سرانجامى را كه كار آدمى از جهت سعادت و شقاوت و رستگارى و حرمان به آن جا منتهى مى شود، مبنى بر احوال و نفسانياتى نموده، كه آن احوال، خود مبنى بر اعمالى است از انسان، كه به دو نوع «صالح» و «طالح»، و يا «تقوا» و «فجور» تقسيم مى شود، كما اين كه فرموده: «وَ نَفسٍ وَ مَا سَوَّيهَا * فَألهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقوَيهَا * قَد أفلَحَ مَن زَكَّيهَا * وَ قَد خَابَ مَن دَسَّيهَا».

بنابراين، همين آيات هم به طورى كه مى بينيد، مسير و راهى را فرض كرده كه يك سرِ آن، نفس معتدل و ساده، و يك سرِ ديگرش، رستگارى و يا محروميت است. آنگاه اين دو نتيجه، يعنى رستگارى يا محروميت را، مبنى بر تزكيه نفس و آلودگى آن نمود. (و معلوم است كه اين تزكيه و آلودگى نفس، مربوط به اخلاق و از مراحل آن است). آنگاه فضيلت و رذيلت را، مبنى بر «تقوا» و «فجور»، يعنى عمل نيك و بدى كرده، كه آيات مذكور، خوبى و بدى آن ها را از فطريات و انسان را از جانب خداوند، مُلهَم به آن دانسته است.

خلاصه: اين آيات، از شكل و چگونگى نفس تعدّى ننموده و نفس را همان طور كه هست، موجودى دانسته معتدل و ساده. موجودى كه «تقوا» و «فجور» را به آن نسبت مى دهند. موجودى كه با فجور، آلوده و با تقوا، تزكيه مى شود.

آرى، «نفس»، همان مخلوقى است كه انسان از ناحيه آن و به ملاحظه آن، محروم و يا رستگار مى شود. و اين معنايى كه قرآن بيان نموده، همان طورى كه گفتيم و فهميديد، معنايى است مطابق با مقتضاى تكوين، ليكن چنان نيست كه عموم مردم در درك اين معنا، يكسان باشند.

و به عبارت ديگر: كسانى كه تنبّه دارند و متذكرند به تذكرى كه هرگز دستخوش نسيان نشود، با كسانى كه غفلت دارند، و واقعيتى را كه هيچ آنى از آن جدا نيستند (يعنى اين كه در زندگى در حال پيمودن راهى هستند كه يك قدم نمى توانند از آن تخطّى كرده، يا يك لحظه آن را ترك گفته، پا از آن بيرون نهند) را درك نمى كنند، يكسان نيستند.

چنان كه خداى تعالى فرموده: «هَل يَستَوِى الَّذِينَ يَعلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعلَمُونَ إنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الألبَاب». و نيز فرموده: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشقَى * وَ مَن أعرَضَ عَن ذِكرِى فَإنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً * وَ نَحشُرُهُ يَومَ القِيَامَةٍ أعمَى * قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرتَنِى أعمَى وَ قَد كُنتُ بَصِيراً * قَالَ كَذَلِكَ أتَتكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَ كَذَلِكَ اليَومَ تُنسَى».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۴۷

و اين اختلاف در درك، براى اين است كه متذكر به اين حقيقت، هر لحظه كه به ياد آن مى افتد و متوجه مى شود كه نسبت به خداى خويش در چه موقفى قرار دارد و نسبت او، با ساير اجزاى عالَم چه نسبتى است، نفس خود را مى يابد كه منقطع و بريده از غير خداست، و حال آن كه غيرمتذكر، چنين دركى ندارد و همين متذكر هم، قبل از تذكرش، نفس خود را بسته و مربوط به عالَم مى يافت.

و نيز مى يابد كه: در برابرش، حجاب هايى است كه كسى را جز پروردگارش، به آن حجاب ها، مساس و دسترسى و احاطه و تأثير نيست. تنها پروردگار او، قادر بر رفع آن حجاب ها است. پروردگارى كه او را، هم از پشت سر دفع داده و دورش مى كند، و هم از پيش روى، به وسيله قدرت و هدايت به سوى خود مى كشاند. و نيز، نفس خود را مى يافت كه با پروردگار خود، خلوتى دارد كه مونسى و دوستى جز او، برايش نيست.

اين جاست كه معناى جمله اى كه بعد از جملۀ «عَلَيكُم أنفُسَكُم لَا يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إذَا اهتَدَيتُم»، يعنى جملۀ «إلَى اللهِ مَرجِعُكُم جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعمَلُونَ»، و نيز معناى اين كلامش را كه فرمود: «أوَ مَن كَانَ مَيتاً فَأحيَينَاهُ وَ جَعَلنَا لَهُ نُوراً يَمشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيسَ بِخَارِجٍ مِنهَا» به خوبى درك مى كند.

و اين جاست كه ادراك و شعور نفس عوض شده و نفس، از افق شرك به موطن عبوديت و مقام توحيد مهاجرت نموده، و اگر عنايت الهى دستگيرش شود و توفيق شامل حالش گردد، شرك و اعتقاد به موهومات و دورى از خدا و تكبّر شيطانى و استغناى پوشالى و خيالى را، يكى پس از ديگرى، به توحيد و درك حقايق و نزديكى به خدا و تواضع رحمانى و فقر و عبوديت، تبديل مى نمايد.

و ما، گرچه از نظر اين كه موجودى خاك نشين و دل بسته به علايقى هستيم كه ما را از درك حقايق مشغول نموده و نمى توانيم آن طور كه بايد، اين حقيقت را هم درك نماييم، و ما را مانع مى شود از اين كه به جاى اهتمام به فضلات اين دنياى فانى - كه كلام الهى در بيانات خود، آن را جز لهو و لعب معرفى ننموده، چنان كه در سوره «انعام» فرموده: «وَ مَا الحَيَوةُ الدُّنيَا ألّا لَعِبٌ وَ لَهوٌ»، و در سوره «نجم» فرموده: «ذَلِكَ مَبلَغُهُم مِنَ العِلم» - غوطه اى در درياى حقايق بزنيم، جز اين كه اعتبار صحيح و بحث زياد و تدبر كافى، ما را به تصديق كليات اين معنا به طور اجمال وادار مى سازد، اگرچه به تفصيل آن احاطه پيدا نكنيم، (و خداوند هدايت كننده است).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۴۸

احتمالات ديگر، در معناى آيه شريفه: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيكُم أنفُسَكُم...»

اين بود توضيح درباره نكته اى كه آيه مورد بحث، به آن اشاره نموده است، و گويا ما در اين توضيح، از حدّ اختصار تجاوز نموديم. بنابراين، به همان مقدار كه بيان شد، قناعت نموده، بر سرِ اصل مطلب رفته و مى گوييم:

ممكن هم هست آيه را به خطاب اجتماعى حمل نموده و گفت كه:

روى سخن، در جملۀ «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»، مجتمع مؤمنان است، و در نتيجه، مراد از اين كه فرمود: «عَلَيكُم أنفُسَكُم»، اصلاح وضع اجتماعى جامعه اسلامى و مهتدى به هدايت الهيه دين شدن و معارف دينيه و عمل صالح و شعائر عامه اسلاميه را حفظ كردن است. چنان كه فرمود: «وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لَا تَفَرَّقُوا»، و ما در تفسير آن بيان كرديم كه: مراد از اين «اعتصام دسته جمعى»، همان اخذ به كتاب و سنت است.

و نيز بنابر اين حمل، مراد از «لَا يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إذَا اهتَدَيتُم»، همان طور كه گفتيم، اين است كه جامعه مسلمين، ايمن است از اضرار مجتمعات گمراه و غيرمسلمان. بنابراين، لازم نيست مسلمين، خود را به تعب انداخته و بيش از حدّ متعارف، در انتشار و تبليغ اسلام جدّيت به خرج دهند. و يا مراد اين است كه: جائز نيست مسلمين از ديدن اين كه مجتمعات گمراه بشرى، همه در شهوات و تمتع از مزاياى زندگى باطل خود فرو رفته اند، نسبت به هدايت دينى خود دلسرد گردند، زيرا مرجع همه شان، به سوى خداست و به زودى، خداى تعالى، آنان را به آنچه كه كرده و مى كنند، خبر مى دهد.

بنابر اين احتمال، آيه شريفه مورد بحث، جارى مجراى آيه: «لَا يَغُرَّنَكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى البِلَادٍ * مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأوَيهُم جَهَنَّمُ وَ بِئسَ المِهَاد»، و همچنين آيه: «لَا تَمُدَّنَّ عَينَيكَ إلَى مَا مَتَّعنَا بِهِ أزوَاجاً مِنهُم زَهرَةَ الحَيَوةِ الدُّنيَا» خواهد بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۴۹

در اين جا، ممكن است از جملۀ «لَا يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إذَا اهتَدَيتُم»، از نظر اين كه منفى در آن، يعنى جملۀ: «گمراهان به شما ضرر نمى رسانند»، مطلق است، و صفت و عمل معينى از آن ها نيست، اين معنا را استفاده كرد كه: كفّار، هيچ وقت نمى توانند به جامعه اسلامى پرداخته و آن را به صورت جامعه غير اسلامى در آورند.

به عبارت ديگر، ممكن است معناى آيه، اين باشد كه: «شما اى مسلمين! هدايت خود را حفظ كنيد، و بدانيد كه گمراهان، هيچ وقت نمى توانند با قوّه قهريه خود، مجتمع اسلامى شما را به يك مجتمع غير اسلامى تبديل كنند».

بنابر اين احتمال، آيه مورد بحث، در مقام بيان مطلبى است كه آيه «اليَومَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم فَلَا تَخشَوهُم وَ اخشَونِ»، و آيه: «لَن يَضُرُّوكُم إلّا أذىً وَ إن يُقَاتِلُوكُم يُوَلُّوكُمُ الأدبَار»، در صدد بيان آنند.

جمعى از مفسران گذشته گفته اند كه: مفاد آيه، ترخيص و تجويز ترك دعوت دينى و تبليغ و امر به معروف و نهى از منكر است و گفته اند كه: آيه، مختص است به زمان و حالى كه شرط دعوت و امر به معروف و نهى از منكر - كه همان ايمنى از ضرر است - موجود نباشد، و در اين باره روايات زيادى هم نقل كرده اند، كه ما به زودى در بحث روايتى آينده، به آن ها اشاره مى كنيم.

و لازمۀ اين تفسير، اين است كه: جملۀ «لَا يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إذ اهتَدَيتُم»، كنايه باشد از نبودن تكليف. يعنى شما خود پايدار در دين باشيد و بدانيد كه آنان به شما ضررى نمى رسانند. يعنى از ناحيه ايشان، تكليفى متوجه شما نمى شود و گرنه، متضرر شدن مجتمع اسلامى از ناحيه شيوع گمراهى و كفر و فسق آن ها، قابل انكار و جاى شك نيست.

اين معنايى است كه بعضى از مفسران سلف براى آيه كرده اند، وليكن معنایى است بسيار بعيد، و سياق آيه، به هيچ وجه با آن سازگار نيست. چون لسان آيه، لسان مخصص عمومات امر به معروف و نهى از منكر نيست. ناسخ هم نمى تواند باشد، زيرا آيات دعوت به دين و امر به معروف و نهى از منكر، قابل نسخ نيستند. به هر حال براى اين بحث، تتمه ای است كه - إن شَاءَ الله - بعدا از نظرتان خواهد گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه :۲۵۰

بحث روايتى

در «الغُرَر و الدُّرَر» آمدى، از على «عليه السلام» روايت شده است كه فرمود: «مَن عَرَفَ نَفسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ». يعنى: هر كس نفس خود را بشناسد، خداى خود را هم شناخته است.

مؤلف: اين روايت را، شيعه و سنّى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نيز نقل كرده اند و خود، حديث معروفى است.

بعضى از علماء گفته اند: اين حديث، معرفت نفس را تعليق بر محال نموده، و امام مى خواهد بفرمايد: «شناختن نفس محال است، چنان كه احاطه علمى بر خداى تعالى داشتن محال است»، وليكن اين سخن مردود است.

اولاً، به دليل اين كه در روايت ديگرى دارد: «أعرَفُكُم بِنَفسِهِ أعرَفُكُم بِرَبِّهِ»: نفس شناس ترين شما، خداشناس ترين شما است.

ثانياً، به دليل اين كه حديث مزبور، در حقيقت، عكس نقيض آيه شريفه «وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللهَ فَأنسَاهُم أنفُسَهُم» است. و نيز، در همان كتاب مذكور، از آن جناب نقل كرده كه فرمود: «زيرك، كسى است كه خود را بشناسد و اعمال خود را خالص ‍ كند».

مؤلف: در بيان سابق، اين مطلب كه چگونه «اخلاص عمل»، مربوط به معرفت نفس و متفرع بر آن است، تشريح شد.

و نيز، در همان كتاب، از آن جناب نقل شده است كه فرمود: «از آن دو معرفت، معرفت به نفس، از ديگرى بهتر است».

مؤلف: ظاهرا مراد آن جناب، از دو معرفت، معرفت به «آيات انفسى» و «آيات آفاقى» است، كه خداى تعالى فرموده: «سَنُرِيهِم آيَاتِنَا فِى الآفَاقِ وَ فِى أنفُسِهِم حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُم أنَّهُ الحُقُّ أوَ لَم يَكفِ بِرَبِّكَ أنَّهُ عَلَى كُلِّ شَئٍ شَهِيدٌ». و نيز فرموده: «وَ فِى الأرضِ آيَاتٌ لِلمُوقِنِينَ * وَ فِى أنفُسِكُم أفَلَا تُبصِرُونَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۵۱

بيان این كه: معرفت انفسى، افضل از معرفت آفاقى است

و اما اين كه: «چرا معرفت و سير انفسى، از سير آفاقى بهتر است»، شايد از اين جهت باشد كه: معرفت نفس، عادتا خالى از اصلاح اوصاف و اعمال نفس نيست، به خلاف معرفت آفاقى.

توضيح اين كه: نافع بودن معرفت آيات، به طور كلّى، براى اين است كه معرفت آيات، به خودى خود، آدمى را به خداى سبحان و اسماء و صفات و افعال او آشنا مى سازد، و مى فهماند كه خداوند متعال، زنده اى است فنا ناپذير، و قادر دانايى است كه قدرتش، مشوب به عجز و دانایی اش، آميخته با جهل نيست. و اين كه خالق و مالك هر چيزى خداى تعالى است.

اوست كه پرورش دهنده و مراقب اعمال هر فردى است. خلق را آفريد، بدون اين كه حاجتى به آن ها داشته باشد، و خلقتش، صرفا براى اين بود كه به هر يك از آن ها، به مقدار استحقاق و قابليتش، انعام كند. آنگاه در روز جمع و قيامتى كه در آمدنش، شبهه اى نيست، همه را جمع نموده، كسانى را كه بدى كرده اند، به عمل بدشان جزا داده، و كسانى را كه احسان كرده اند، به نيكى پاداش دهد.

اين مطالب و نظائر اين ها، معارفى است كه اگر آدمى به طور محكم و مستدل، به آن ها راه يابد، به حقيقت و واقع زندگی اش راه يافته و با كمال وضوح مى بيند كه زندگی اش، دائمى و پايدار و سعادتش جاودانى و هميشگى است، و آن طور كه به نظر اشخاص سطحى مى رسد، فانى و ناپايدار و آن چنان كه آنان خيال مى كنند، سرسرى و از روى هوس نيست.

اين جاست كه آدمى، به يك موقف علمى مواجه مى شود كه وى را در دنيا و آخرت، به اين حق، يعنى به تكاليف و وظائفى كه نسبت به پروردگار خود و همچنين نسبت به همنوع خود دارد، هدايت مى نمايد، و اصولا از برخورد به اين موقف علمى بوده كه جميع طوايف بشرى، حتى وحشى ها و صحرانشينان، سننى براى زندگى خود وضع كرده و يا از ديگران اخذ و اقتباس نموده و به آن ملتزم شده اند.

و اين، بسيار روشن و جاى هيچ ترديد نيست، كه طوايف بشرى، با اين كه در تشخيص نوع زندگى بعد از مرگ اختلاف دارند، ليكن عموما احساس كرده اند كه پس از مرگ، حياتى سرمدى و جاودانه دارند. از همين جهت، هر طايفه بر طبق سليقه و استحسان خود، به منظور سعادت دادن به آن زندگى، سنت و مقرراتى براى خود معين و به آن پایبند شده.

آرى، حياتى كه انسان براى خويش سراغ داشت، او را به احساس حوايجى مناسب آن حيات وادار نمود، و در نتيجه، به اعمالى كه عادتا متضمن رفع آن حوايج است، هدايت شد و ناگزير، عمل روزمرۀ خود را با آن اعمال، كه همان سنت و دين است، تطبيق داد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۵۲

پس خلاصه سخن ما اين شد كه:

نظر و سير در آيات انفسى و آفاقى، و در نتيجه، آشنا شدن به خداى سبحان، از نظر اين كه حيات ابدى انسانى را در نظر مجسم مى سازد، و نيز از نظر اين كه اين حيات بستگى تمام به توحيد و نبوت و معاد دارد، از اين رو آدمى را به تمسك به دين حق و شريعت الهى هدايت مى نمايد. و در اين هدايت، هر دو طريق، يعنى سير از «طريق آفاق» و از «طريق انفس»، مؤثر و در راهنمايى به دين و ايمان و تقوا، هر دو شريك و هر دو نافع اند، جز اين كه نظر و سير در آيات نفس، نافع تر است. زيرا اين سير از اطلاع بر ذات نفس و قوا و ادوات روحى و جسمى و عوارض آن از اعتدال و افراط و تفريط در كار و همچنين ملكات فاضله و رذيله و احوال پسنديده و ناپسندى كه مقارن با آن است، خالى نيست.

و معلوم است كه اشتغال آدمى، به معرفت اين گونه امور و باور داشتن به لوازم آن، از قبيل امن و يا خطر، و سعادت يا شقاوت، درد و درمان، آدمى را از يك موقف نزديكى به گوش دل مى رساند، و وقتى آدمى به دردهاى روحى خود و درمان آن واقف شد، به اصلاح آنچه فاسد شده و به التزام به آنچه صحيح است، مى پردازد. به خلاف سير در آيات آفاقى كه ندايش، به اين نزديكى نيست. درست است كه آن سير هم، آدمى را به اصلاح نفس و تهذيب آن، از اخلاق رذيله و نكوهيده و آراستنش به فضايل معنوى و مكارم اخلاق وادار مى كند، ليكن اين معانى را از راهى دور به گوش دل مى رساند. اين بود توجيه روشنى درباره روايت.

البته براى آن معناى دقيق ترى نيز هست، كه آن معنا از نتايج ابحاث حقيقيه اى كه در علم النفس هست، استخراج مى شود، و آن ابحاث، عبارتند از اين كه:

نظر در آيات آفاقى و معرفت حاصله از آن، نظر و معرفتى است فكرى، و علمى است حصولى، به خلاف نظر در نفس و قواى آن و اطوار وجودى آن و معرفتى كه خود، از تجليات و آثار آن است، كه نظر در آن، نظرى است شهودى، و علمى است حضورى.

و فرق «علم حصولى» با «علم حضورى»، اين است كه:

علم و معرفت حصولى، در تحققش محتاج است به استعمال برهان و ترتيب قياس، به طورى كه قوام آن به اين مقدمات است، و مادامى كه اين مقدمات ترتيب داده در ذهن، منعكس و منتقش هست و انسان از آن غفلت و انصراف ندارد، آن تصديق و علم هم باقى است، و همين كه اشراف از بين رفت و كمترين غفلتى رُخ داد، كوچكترين شبهه اى تار و پود آن معرفت را متلاشى مى سازد. ولى معرفت و علم حضورى چنين نيست. چون مراد از آن علم، عارف شدن است به نفس خود و يا به قوا و اطوار وجودی اش، و اين علم، از قبيل مشاهده و عيان است، و به ترتيب دادن مقدمات نیاز ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۵۳

وقتى انسان مشغول مطالعه و سير در آيات نفس خود شود و ببيند چگونه به پروردگار خويش احتياج دارد و چطور در تمامى اطوار و همه شؤون زندگی اش، نيازمندی هايى دارد. آنگاه به حقيقت عجيبى بر مى خورد، چون مى بيند نفسش وابسته و مربوط به عظمت و كبرياء، و خلاصه وجود و حيات و علم و قدرت و شنوايى و بينايى و اراده و محبت ديگرى است، و جميع صفات و افعال نفسش، قطره ای است از دريايى بيكران و خوشه ای است از خرمنى بى پايان. مخزنى كه در بها و روشنى و جمال و جلال و كمال وجود و حيات و قدرت و ساير كمالات، غيرمتناهى است.

شاهد اين كه گفتيم «علم حضورى، نافع تر از حصولى است»، اين است كه نفس انسانى، كارهايش جز در خودش انجام نمى شود، و چيزى نيست كه او را از خودش بيرون و جدا سازد، و او، جز سير قهرى و اضطرارى، و به عبارت ديگر فطرى درباره مسير خود، كارى ندارد. او از هر چيزى كه بر حسب ظاهر با آن اختلاط و اجتماع دارد، جدا و بيگانه است، مگر از پروردگار خود، چون او محيط است به باطن و ظاهر نفس و به هر چيزى كه با نفس است، روى اين حساب، انسان مشاهده مى كند و در مى يابد كه نفسش، اگرچه در ظاهر با مردم است، ليكن در واقع، دائما با پروردگار خود در خلوت است.

اين جاست كه از هر چيزى منصرف و منقطع شده و به سوى خداى خود متوجه مى شود، و هر چيزى را از ياد مى برد، و تنها به ياد خدايش ذاكر است. در اين حال، ديگر چيزى بين او و خدايش حجاب و مانع نمى شود. اين است همان حق معرفتى كه براى آدميان ميسور و ممكن دانسته شده است، و سزاوار است نام آن را «خدا را به خدا شناختن» نهاد.

و اما معرفت فكرى كه از آثار سير آفاقى است و از ترتيب دادن قياس و يا حدسيات و يا مقدمات ديگرى به دست مى آيد، در حقيقت، معرفت به صورت هايى است كه در ذهن نقش بسته است، از صورت هاى ديگر ذهنى و خداى معبود، بزرگتر از آن است كه در ذهن بگنجد، و ذهن بر وى احاطه يابد و يا ذات مقدسش، برابر و مساوى با صورتى شود كه مخلوقى از مخلوقاتش، آن را در نفس خود آفريده و منقش ساخته است، «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلماً».

نمونه اى از سخنان امامان معصوم «ع»، در اين زمينه

در روايتى هم كه مرحوم مجلسى، در بحار، از ارشاد و احتجاج، از شعبى، از امام اميرالمؤمنين «عليه السلام» نقل مى كند، دارد كه آن جناب، در ضمن يكى از كلماتش فرمود:

«همانا خداوند بزرگتر از آن است كه از چيزى در پرده و نهان شود، و يا چيزى از او پوشيده و پنهان گردد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۵۴

و در كتاب توحيد، از امام موسى بن جعفر «عليهما السلام» نقل شده است كه در ضمن يكى از كلمات خود فرمود:

بين او و بين خلق، حجابى جز خود مخلوقاتش نيست. اگر نهان است، با حجابى ناديدنى نهان نيست، و اگر مستور است، با پرده اى نامرئى مستور نيست. معبودى جز او نيست، اوست خداوند كبير و متعال.

و نيز، در كتاب توحيد، به طور مسند، از عبدالاعلى، از امام صادق «عليه السلام»، در ضمن حديثى روايت شده كه فرموده:

كسى كه خيال مى كند خدا را شناخته، ولى خدا را به حجاب و يا به صورت و يا به هيكلى شناخته، او مشرك است، و در حقيقت خدا را نشناخته. براى اين كه حجاب و صورت و يا مجسمه، غير خداوند متعال اند، و مطلب از اين قرار است كه:

خداى تعالى، هم واحد است و هم موحد. يعنى شديد التوحد. بنابراين، كسى كه مى خواهد خدا را به وسيله غير خدا واحد كند، چنين كسى چطور به توحيد خدا راه يافته است؟ كسى به توحيد خدا پى برده كه او را به وسيله خود شناخته باشد، و اما كسى كه او را به غير او شناخته باشد، در حقيقت، او را نشناخته، و چيز ديگرى را شناخته است (تا آخر حديث).

و اخبارى كه از امامان اهل بيت «عليهم السلام» بر طبق بيان گذشته ما وارد شده است، بسيار زياد است، و ما اميدواريم خداوند متعال توفيقمان دهد، بلكه در آينده، در تفسير سوره «اعراف»، آن اخبار را ايراد نماييم. إن شَاء الله العزيز.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←