تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۱۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و در تفسير عياشى، از حريز، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت شده است كه فرمود:

مراد از صيد دريا در آيه «أُحِلَّ لَكُم صَيدُ البَحرِ وَ طَعَامُهُ مَتَاعاً لَكُم»، ماهى هاى شورى است كه مى خورند، و فرق بين حيوان دريايى و صحرايى، اين است كه: هر مرغى كه در باتلاق ها و نيزارها به سر مى برد، اگر تخم گذارى و پرورش جوجه اش در خشكى انجام مى گيرد، آن مرغ از مرغ هاى صحرايى به شمار می رود، و اگر تخم گذارى و پرورش جوجه اش را در آب انجام مى دهد، آن مرغ از مرغ هاى آبى محسوب مى شود، و شكار آن حلال است.

و نيز در تفسير عياشى، از زيد شحام نقل مى كند كه گفت: از امام ابى عبدالله «عليه السلام»، از معناى: «أُحِلَّ لَكُم صَيدُ البَحرِ» پرسيدم. فرمود: مراد از صيد دريا، ماهى شور و ماهى هاى دودى است كه همراه خود برده اى، و اما اگر ماهى تازه باشد، آن صيد نيست، بلكه متاع است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۱۴

مؤلف: روايات در اين معنا از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام»، از طريق شيعه بسيار است.

و در الدرّ المنثور است كه ابن ابى شيبه، از معاوية بن قره و احمد، از مردى از انصار روايت كرده اند كه: مردى شترش تخمدان، يعنى لانه شتر مرغى را لگد كرد و تخم هاى آن را شكست. رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: بايد براى شكستن هر تخمى، يك روز روزه بدارى، و يا يك مسكين را اطعام كنى.

مؤلف: و نيز همين معنا را از ابن ابى شيبه، از عبدالله بن ذكوان، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، و نيز از ابن ابى شيبه و از ابى الزناد، از عايشه، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نقل كرده است.

باز، در الدرّ المنثور است كه ابوالشيخ و ابن مردويه، از طريق ابى المهزم، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نقل كرده اند كه فرمود: كفاره در تخم شتر مرغ، همان قيمت آن است.

و نيز، در الدرّ المنثور است كه ابن ابى حاتم، از ابى جعفر محمّد بن على نقل كرده كه: مردى، از على «عليه السلام» پرسيد: هَدى، از چه چيز بايد باشد؟ فرمود: از هشت جفت. مرد سائل، مثل اين كه نفهميد و به شك افتاد. امام فرمود: شماها قرآن مى خوانيد؟ گويا مرد سائل عرض كرد: آرى، مى خوانيم. امام فرمود: هيچ شنيده اى كه خداى تعالى فرموده: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أوفُوا بِالعُقُود أحِلَّت لَكُم بَهِيمَةُ الأنعَام»؟

عرض كرد: آرى. حضرت فرمود: شنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد: «لِيَذكُرُوا اسمَ الله عَلَى مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الأنعام»، و نيز مى فرمايد: «وَ مِنَ الأنعَامِ حَمُولَةً وَ فَرشاً»، و نيز مى فرمايد: «فَكُلُوا مِن بَهِيمَةِ الأنعَام»؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۱۵

عرض كرد: آرى، همه اين ها را شنيده ام. امام فرمود: آيا شنيده اى كه مى فرمايد: «مِنَ الضَّأنِ اثنَينِ»، و «وَ مِنَ المَعزِ اثنَينِ وَ مِنَ الإبِلِ اثنَينِ وَ مِنَ البَقَرِ اثنَينِ»؟ عرض كرد: آرى، شنيده ام.

فرمود: آيا شنيده اى كه مى فرمايد: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقتُلُوا الصَّيدَ وَ أنتُمُ حُرُمٌ»، تا آن جا كه مى فرمايد: «هَدياً بَالِغَ الكَعبَة»؟ عرض كرد: آرى، شنيده ام. فرمود: اگر من آهويى شكار كنم و بكشم، بنابراين چه كفاره اى بر من واجب مى شود؟ عرض كرد: گوسفند. على «عليه السلام» پرسيد: آيا بايد آن را به كعبه برساند؟ مرد عرض كرد: آرى. حضرت فرمود: مطلب همين است. چون همان طورى كه شنيده اى، خداوند آن هدى را، «بالغ الكعبة» ناميده.

و نيز، در الدرّ المنثور است كه ابن ابى حاتم، از عطاى خراسانى نقل كرده كه گفت: عُمَر بن خطاب و عثمان بن عفّان و على بن ابی طالب و ابن عباس و زيد بن ثابت و معاويه، در اين مسأله كه مُحرم اگر شكارى را بكشد، چه كفاره اى به عهده اش مى آيد، حكم كرده اند به اين كه: بايد ديد قيمت آن شكار چقدر بوده است، با همان مبلغ اطعام مسكين كند.

و نيز، ابن جرير، از ابوهريره، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نقل مى كند كه در ذيل آيه: «أُحِلَّ لَكُم صَيدُ البَحرِ وَ طَعَامُهُ مَتَاعاً لَكُم» فرمود: چيزى كه دريا از مردارها بيرون افكند، همان طعام درياست.

مؤلف: در همين معنا، رواياتى از بعضى از صحابه نيز نقل شده، ليكن رواياتى كه از طرق اهل بيت «عليهم السلام» نقل شده و از نظر خواننده گذشت، با آن روايات مخالفت دارند.

در تفسير عياشى، از ابان بن تغلب نقل مى كند كه گفت: حضور حضرت ابى عبدالله «عليه السلام» عرض كردم: معناى «جَعَلَ اللهُ الكَعبَةَ البَيتَ الحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاس» چيست؟ فرمود: كعبه را مايه قوام دين و دنياى مردم قرار داد.

مؤلف: توضيح اين معنا در سابق گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۱۶

آيه ۱۰۰ سوره مائده

قُل لا يَستَوِى الْخَبِيثُ وَ الطيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَك كَثرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولى الاَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (۱۰۰)

« ترجمه آيه»

بگو اى محمّد! هرگز پاك و ناپاك مساوى نيستند، هرچند زيادى ناپاكان شما را به تعجب وا دارد، پس اى خردمندان، از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.(۱۰۰)

« بيان آيه »

اين آيه، سياقش نحوه اى است كه گويا منفرد و غيرمربوط به ماقبل و مابعد خود نازل شده، و گويا زحمت ارتباط دادن آن به ماقبل و مابعدش، زحمتى بى نتيجه است. آيه ای است مشتمل بر يك مثال كلّى، كه خداوند آن مثال را براى بيان خصوصيتى كه براى دين حق است، در بين ساير اديان، و رفتار مردم نسبت به دين حق و دين باطل، به كار برده است، و آن خصوصيت، اين است كه:

اعتبار در هرجا با «حق» است، و لو اين كه اهل حق و جمعيت آن، كم و معدود باشند، و در برابر خير و سعادت بايد تسليم شد، هرچند بيشتر مردم، مخصوصا اقويا، از آن گريزان و روى گردان باشند، زيرا حق در احكام و نواميسش، جز بر عقل سليم اعتماد ندارد، و حاشا كه عقل سليم، مردم را جز به سوى صلاح مجتمعشان و جز به كارهايى كه جامعه را احكام و انتظام مى بخشد، راهنمايى نمايد. خواه هواپرستان كه هميشه اكثريت را دارا هستند، بخواهند يا نخواهند.

اين نظام كون است كه مى بينيم جز پيرو آراء حقّه نيست، و ذره اى به خاطر دلخواه هواپرستان، از نظم خود صرف نظر نمى كند. آرى، اگر حق دنبال هواهاى اين و آن را مى گرفت، آسمان ها و زمين فاسد مى شدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۱۷

« قُل لا يَستَوِى الْخَبِيثُ وَ الطيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَك كَثرَةُ الْخَبِيثِ »:

گويا مراد از يكسان نبودن «خبيث» و «طيّب» (پليد و پاك)، اين است كه «پاك»، بهتر از «پليد» است، و چون گفتن اين حرف، مثل گفتن: «آنچه در جوى مى رود، آب است»، مى باشد، از اين رو، بايد گفت: جمله، مبنى بر كنايه است.

به اين بيان كه: مقام و منزلت «پاك»، به حسب طبع اولى و اقتضاى فطری اش، از ناپاك بالاتر است، به طورى كه اگر عكس آن فرض شود و ناپاك براى بعضى از عوارض، بهتر از پاك گردد، لازمه اش، اين است كه نخست مدارج كمال را يكى پس از ديگرى بپيمايد، تا به حدّ خوبى پاك رسيده و محاذى و برابر او قرار بگيرد تا خوب شود. سپس از آن درجه هم بالاتر رفته و مافوق خوبى پاك قرار بگيرد، تا خوب تر از پاك شود.

بنابراين، براى نفى اين مطلب، گفتن اين كه: «خبيث و طيب يكسان نيستند»، در انكار بهترى خبيث ابلغ و رساتر است. از اين جا نيز معلوم مى شود براى چه نكته اى «خبيث»، جلوتر از «طيّب» ذكر شده است. سياق كلام در اين آيه، بيان اين جهت است كه زيادى و كثرت خبيث، آن را از طيب بهتر نمى كند، و چون در مقام بيان اين جهت است، بايد اول خبيث را ذكر كند، و بفرمايد: «بد، مانند خوب نيست، اگرچه خيلى هم زياد باشد». و اما اگر در چنين مقامى بفرمايد: «طيّب، مانند خبيث نيست»، بايد دنبالش فرموده باشد: «و لو طيّب، خيلى هم كمتر از خبيث باشد». (دقت فرمایيد).

اين را هم بايد دانست كه پاكى و پليدى، به هر معنایى كه باشد، دو وصف حقيقى و دو واقعيت خارجى هستند براى اشياء، مانند طعام پاك و ناپاك، و زمين پاك و ناپاك و امثال آن. خداى تعالى هم، آن دو را در امور مادى و واقعيت هاى خارجى به كار برده و مى فرمايد: «وَ البَلَدُ الطَّيِّبُ يَخرُجُ نَبَاتُهُ بِإذنِ رَبِّهِ وَ الَّذِى خَبُثَ لَا يَخرُجُ إلّا نَكِداً». و نيز درباره روزى پاك فرموده: «وَ الطَّيِّبَاتُ مِنَ الرِّزقِ».

و اگر گاهى ديده مى شود كه اين دو كلمه در امور وضعى و اعتباريات قرار دادى به كار مى رود و مثلا گفته مى شود: «حكم طيّب يا خبيث»، «خُلق طيّب يا خبيث»، اين در حقيقت استعمالى است مجازى و بنوعى عنايت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۱۸

در آيه مور بحث، گرچه «تقوا»، يا عبارت است از انجام كارهلاى نيك و طيّب، يا ترك كارهاى زشت و خبيث، ليكن اين كه جملۀ «فَاتَّقُوا اللهَ» را متفرع كرده است بر جملۀ «لَا يَستَوِى الخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ»، و اين كه مسأله يكسان نبودن «خبيث» و «طيّب» را از مسلّمات گرفته، شاهد قوى و زنده ای است بر اين كه مراد از طيب و خبيث، پاك و پليدهاى خارجى و حقيقى مى باشد.

بنابراين، دليل خيلى روشن است و كسى نمى تواند در آن خدشه كند. به خلاف اين كه اگر مراد از «طيّب» و «خبيث»، كارهاى نيك و بد بود كه در اين صورت دليل خيلى روشن نبود، زيرا هر طایفه و ملتى، هر قدر هم منحرف باشند، كار خود را خوب و اعمالى كه مخالف ميل و هواى نفس آن هاست، بد مى پندارند.

تأثیر تکوینی پاکی ها و پلیدی ها، در سعادت و شقاوت انسان

بنابراين، در اين جا مطلب مبنى است بر مطلب ديگرى كه خداى سبحان، در موارد متعددى در كلام مجيد خود، آن را بيان فرمود، و آن مطلب، اين است كه:

«دين»، از احكام فطرت و نواميس خلقت است، و چيزى را كه دين به آن دعوت مى كند، همان زندگى طيّب و پاكيزه است، و چيزى را كه از آن نهى مى كند، همان زندگى آلوده و ناپاك است، و خدا جز «طيّبات» را حلال نكرده، و جز «خبائث» را تحريم ننموده، و لذا فرموده است: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَةَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبدِيلَ لِخَلقِ اللهِ ذَلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ».

و نيز فرموده «وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيهِمُ الخَبَائِثَ». و نيز فرموده: «قُل مَن حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِى أخرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزقِ».

پس ماحصل كلام اين شد كه:

خداى تعالى، در آيه مورد بحث: «لَا يَستَوِى الخَبِيثُ وَ الطِّيِّبُ وَ لَو أعجَبَكَ كَثرَةُ الخَبِيث» مثالى زده است براى بيان اين كه قواعد دين، ناشى هستند از صفاتى تكوينى، كه در اشياى عالَم است، از پاكی ها و پليدی ها، كه بى شك در سعادت و شقاوت آدميان تأثير تامّى دارند، و فرقى در كم و زياد آن ها، از جهت اثر نيست. خوبش، خوب است، اگرچه اندك باشد، و بدش، بد است، اگرچه بسيار باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه ::۲۱۹

چون چنين است، هر شخص عاقلى كه پاكی ها و پليدی ها را از هم تشخيص مى دهد و عقلش قدرت قضاوت اين كه پاك، از ناپاك بهتر است، و اين كه واجب است كه در سعادت زندگى خويش بكوشد و خير را بر شرّ ترجيح دهد، بايد از خداى تعالى ترسيده و راه او را سلوك كند، هيچ گاه از اين كه اكثر مردم از راه خدا منحرف اند، مغرور نشود، و مانند آنان به كارهاى زشت و رذايل اخلاقى تن در ندهد، هوا و هوس هاى كشنده او را از پيروى حق باز ندارد، نه از راه فريبندگى مفتونش سازد، و نه از طريق تهديد زبونش كند، كه اگر در برابر اكثريت منحرف چنين استوار ايستاد، اميد فلاح و رسيدن به سعادت انسانيت، براى او هست.

« فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولى الاَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ »:

اين جمله، تفريع است بر مثالى كه در صدر آيه زده است، و محصل معنای آن، با رعايت اين جهت كه متعلق «تقوا»، همان احكام شرعى است كه مبتنى بر پاكی ها و ناپاكی هاى تكوينى است، چنين مى شود:

هيچ عاقلى در اين كه رعايت پاكی ها و اجتناب از ناپاكی ها در سعادت و رستگارى آدمى تأثير دارد، شك نمى كند. از اين رو، واجب است كه شما صاحبان عقل و بينش، از خدا بترسيد و به شرايع دين او عمل كنيد، تا شايد رستگار شوید.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۰

آيات ۱۰۲ - ۱۰۱ ، سوره مائده

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسئَلُوا عَنْ أَشيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِن تَسئَلُوا عَنهَا حِينَ يُنزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنهَا وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ(۱۰۱)

قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِن قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصبَحُوا بهَا كافِرِينَ (۱۰۲)

« ترجمه آيات »

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! سؤال نكنيد از چيزهایى كه اگر ظاهر شود بر شما، ناراحت مى شويد و اگر هنگام نزول قرآن از آن ها بپرسيد، معلوم مى شود بر شما و خداوند آن ها را مى بخشد، و خداوند بخشنده و حليم است.(۱۰۱)

گروهى سؤال كرده اند پيش از شما از آن ها و آنگاه صبح كردند در حالی كه به آن كافر شدند.(۱۰۲)

« بيان آيات »

اين دو آيه، ظهورى در ارتباط به ماقبل خود ندارد و مضمونشان بى نياز از اتصال به كلام ديگرى است، كه آن كلام چيزى را بيان نمايد كه خود اين دو آيه، به تنهايى نتوانند آن را افاده كنند. بنابراين، هيچ حاجتى نيست به اين كه ما خود را مانند جمعى از مفسران به زحمت انداخته و براى برقرار كردن پيوند مابين آن دو و آيات قبل يا بين آن ها و اول سوره يا براى اين كه آن دو را به غرضى كه در سراسر سوره است، مربوط سازيم، توجيهاتى بنماييم. پس چه بهتر كه از معنا چشم پوشيده و بگذريم:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۱

نهى از پرسش درباره چیزهایی كه علم به آن ها، باعث ناراحتی می شود

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسئَلُوا عَنْ أَشيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ ... »:

«ابداء»، به معناى اظهار و «ساء»، به معناى «بد حال كرد»، و ضدّ «سرّ» است كه به معناى «خوشحال كرد» مى باشد.

اين آيه، مؤمنان را نهى مى كند از اين كه از چيزهايى سراغ بگيرند و مطالبى را بپرسند كه اگر برايشان آشكار شود، ناراحت مى شوند. گرچه از بيان اين كه از چه كسى بپرسند، ساكت است، ليكن از اين كه بعدا مى فرمايد: «وَ إن تَسئَلُوا عَنهَا حِينَ يُنَزَّلُ القُرآنُ تُبدَ لَكُم»، و همچنين از اين كه در آيه بعد مى فرمايد: «قَد سَألَهَا قَومٌ مِن قَبلِكُم ثُمَّ أصبَحُوا بِهَا كَافِرِينَ» بع دست مى آيد كه مقصود، سؤال از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است.

و نيز، گرچه در آيه، روى سخن به مؤمنان عصر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و غرض، نهى از سؤالات معينى است، ليكن از علتى كه از آيه براى نهى استفاده مى شود، به دست مى آيد كه آيه، سؤالات غير مورد غرض را كه مشمول عفو خداوند شدند، نيز شامل مى شود، و در نتيجه، سؤال از هر چيزى كه خداى تعالى دريچه اطلاع از آن (با اسباب عادى) را به روى بشر بسته است، ممنوع شده است. زيرا خطرى كه در سؤال از اين گونه امور است، منحصر در سؤالات اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نيست.

پرسش از روز مرگ خود مثلا، و يا روز مرگ دوستان و عزيزان، يا پرسش از زوال مُلك و عزّت، هميشه مظنّۀ هلاكت و بدبختى است، و چه بسا همان جستجو و به دست آوردن مطلب، خود باعث هلاكت و بدبختى شود.

آرى، نظامى كه خداى تعالى زندگى بشر، بلكه جميع عالَم هستی را به آن نظام منتظم ساخته، نظامى است حكيمانه، و از روى حكمت است كه امورى را براى آدميان آشكار و امور ديگرى را نهان داشته است، و دست و پا كردن براى اخفاى آنچه ظاهر و اظهار آنچه مخفى است، باعث اختلال نظامى است كه گسترده شده است.

مثلا حيات انسانى، كه يكى از موجودات عالم است، پديدۀ نظامى است كه آن نظام از تركيب قوا و اعضاء و اركانى به وجود آمده، كه اگر يكى از آن اعضاء و اركان، كم و زياد مى شدف آن نظام موجود نمى شد، و در نتيجه، آن حيات به طور كامل تحقق نيافته و اجزاى زيادى را فاقد مى شد. و همچنين، اگر اجزاى ديگر آن كم و زياد شود، همان اثر را دارد، تا آن جا كه يكباره باعث بطلان حقيقت يا كمال حيات بشود.

آيه شريفه، از دو جهت ابهام دارد:

يكى از جهت شخص مورد سؤال كه گذشت. يكى هم از جهت سنخ مطالبى كه از سؤال از آن ها نهى فرموده، و همين قدر فرموده سؤالاتى است كه جواب صحيح آن، باعث ناراحتى و نگرانى است. و شكى در اين نيست كه جملۀ «إن تُبدَ لَكُم تَسُؤكُم»، وصفى است براى كلمۀ «اشياء»، و چون جمله، جمله ای است شرطيه و دلالت دارد بر وقوع جزا در تقدير، وقوع شرط و لازمۀ آن، اين است كه اين اشياء، چيزهايى باشد كه اطلاع بر آن ها مايه نگرانى است. از اين رو، جستجوى از آن ها، در حقيقت دردسر براى خود خريدن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۲

بنابراين، ممكن است كسى اشكال كند و بگويد: مگر هيچ عاقلى بدون جهت براى خود نگرانى را مى خرد كه اين آيه از آن نهى مى كند؟ خوب بود مى فرمود: از مطالبى نپرسيد كه در آن ها، چيزهايى است كه اگر آشکار شود، شما را نگران مى كند. و يا مى فرمود: نپرسيد از چيزهايى كه ايمن نيستند از اين كه روشن شدنش، شما را ناراحت كند. زيرا اگر به يكى از اين دو تعبير مى فرمود، بى اشكال تر بود.

پاسخ هایى که در باره ابهام در آیه «لَا تَسئَلُوا عَن أشيَاءَ...» داده شده

از جواب هاى عجيبى كه به اين اشكال داده شده، يكى اين است كه:

آيه شريفه، نمى خواهد بگويد «از سؤالاتى كه مى دانيد و يقين داريد جوابش شما را نگران مى كند، بپرهيزيد»، تا اشكال شود به اين كه اين معنا، چيزى نيست كه محتاج به سفارش و نهى باشد، بلكه مى خواهد بگويد «از سؤالاتى كه احتمال چنين محذورى را در آن مى دهيد، بپرهيزيد». براى اين كه لفظ «إن» در ادبيات عربى، كلمه ای است كه قطع به وقوع را نمى رساند، و چون جزا هم، در قاطعيت و احتمالى بودنش، تابع شرط است، بنابراين، جزا مترتب است بر احتمال شرط، نه يقين به شرط.

پس معناى آيه، اين است كه: احتمال اين كه جواب مايه نگرانى باشد، كافى است براى اين كه مردم از اين گونه سؤالات خوددارى كنند. اين بود ماحصل آن جواب عجيب.

و چه اشتباه بزرگى است كه گوينده آن كرده. خوب بود مى فهميديم كدام قانون از قوانين عربيت مقرر كرده است كه «شرط، مقطوع الوقوع نباشد، و چون جزا هم تابع آن است، پس افاده قطع نمى كند»، و آيا گفتن اين كه: «اگر به منزلم آيى، من احترامت مى كنم»، افاده قطع به اكرام من را در زمينه آمدن شما نمى كند؟! و آيا من كه اين وعده را مى دهم، در اين وعده شوخى مى كنم؟!

علاوه، اين جواب وقتى صحيح است كه آيه بخواهد از سؤالى نهی بكند كه احتمال مزبور در آن برود، و حال آن كه آيه، صورت قطع به آن را مى فرمايد. پس اشكال به حال خود باقى و اين جواب صحيح نيست.

نظير اين جواب در بطلان، جواب ديگرى است كه از اين اشكال داده شده، و بيانش بنابر بعضى از نقل ها، اين است كه:

مراد از اين كه فرمود: اشيايى كه اگر برايتان كشف شود، نگران مى شويد، مغيباتى است از قبيل تعيين روز مرگ و عواقب امور، و جريان خير و شر و امثال آن، كه چه بسا مردم هوسران به هواى اطلاع از آن مى افتند، و حال آن كه اطلاع از آن، عادتا خالى از نگرانى و تشويش براى انسان نيست و معلوم است كه جواب صحيح از پرسش از اين كه: «چند سال ديگر مثلا از عمر من مانده»، و يا «سبب مرگ من چيست»، «عاقبتم خير است، يا شر»، و يا «پدر من كه من نطفه اى از اويم، كيست» و امثال آن،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۳

از سؤالاتى كه در جاهليت فراوان بوده، چه تشويش و اضطرابى در دل مى اندازد؟ چون اين امور، امورى است كه هميشه جواب صحيح آن مطابق ميل آدمى اتفاق نمى افتد، و غالبا باعث اندوه مى شود.

چه اطمينانى هست از اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در جواب از اين گونه مطالب، خبر خوشى دهد؟ ممكن است خبرى كه مى دهد، ناراحت كننده و ناخوش باشد. آن وقت جز اين كه حس خودخواهى و عصبيت، سائل را به تكذيب رسول خدا «صلى الله عليه و آله» وادار كند، چه فایده ديگرى دارد؟ چنان كه قرآن كريم، در ذيل همين آيه، به اين جهت اشاره كرده و مى فرمايد: «قَد سَئَلَهَا قَومٌ مِن قَبلِكُم ثُمَّ أصبَحُوا بِهَا كَافِرِينَ». اين بود جواب دومى كه از اشكال داده شده است.

و اين جواب، گرچه در بدو نظر، جوابى سالم از خدشه به نظر مى رسد، ليكن با جملۀ «وَ إن تَسئَلُوا عَنهَا حِينَ يُنَزَّلُ القُرآنُ تُبدَ لَكُم» نمى سازد. چه اين كه بگوييم مفاد اين جمله، تجويز اين گونه سؤالات در حين نزول قرآن است، و چه اين كه بگوييم بر عكس، مفادش تشديد نهى است از آن سؤالات، و اين طور توجيه كنيم كه در غير آن حال، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرصت اين را دارد كه رعايت حال سائل را كرده و جواب ندهد، و اما در حين نزول قرآن، كه همه حجاب ها برطرف شده و همه حقايق بر آن جناب مكشوف گشته، در آن حال، بيشتر بايد از اين گونه سؤالات پرهيز نمايند.

ناسازگارى اين جواب با جمله مزبور، در صورتى كه مفاد آيه تجويز باشد، از اين جهت است كه سؤال از اين گونه مطالب، چون به حسب طبع داراى مفسده است، از اين رو معنا ندارد كه در حال نزول قرآن جايز شود. و اما در صورتى كه مفاد آيه تشديد در نهى باشد، آن نيز از اين جهت است كه درست است حال نزول وحى، حال كشف حقايق است، ليكن حال كشف هر حقيقتى نيست، بلكه در آن حال حقايقى كشف مى شود كه مربوط به معارف الهى و شريعت ها و احكام دين و امثال آن باشد. نه از اين كه مثلا فلان گوساله در شكم مادرش، نر است يا ماده و امثال آن، از مطالبى كه قرآن كريم، اجلّ از آن است كه در خلال آياتش، جواب از آن ها را هم مندرج كند؟

پس هيچ حاجت نيست به اين كه خداى تعالى، نسبت به خصوص حال نزول قرآن بفرمايد: «وَ إن تَسئَلُوا عَنهَا حِينَ يُنَزَّلُ القُرآنُ تُبدَ لَكُم». پس اين جواب هم، جواب صحيحى نيست.

مقصود از «اشياء» كه در آیه شریفه، سؤال از آنها ممنوع شده، چیست؟

بهتر از همه، همان جوابى است كه بعضى هم داده اند به اين كه:

آيه دومى، يعنى «قَد سَئَلَهَا قَومٌ مِن قَبلِكُم...»، و همچنين جملۀ «وَ إن تَسئَلُوا» دلالت دارد بر اين كه سؤالات، سؤالاتى بوده مربوط به خرده ريزهاى احكام دين، و چيزهايى كه تفحص و كاوش در آن ها، جز دشوار كردن دين و سنگين كردن بارِ تكليف، نتيجه ديگرى ندارد.

مانند سؤالاتى كه بنى اسرائيل درباره خصوصيات گاوى كه به ذبح آن مأمور شده بودند، مى كردند، و در نتيجه، اين قدر، آن گاو را محدود و مشخص كردند، تا منحصر شد به يك گاو، و مجبور شدند به قيمت گزافى خريدارى كنند. مقصود از «اشياء»، همين مطالب است، نه امور غيبى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۴

و اما اين كه فرمود: «عَفَا اللهُ عَنهَا»، ظاهرش اين است كه جمله ای است مستقل، و در مقام تعليل نهى در «لَا تَسئَلُوا عَن أشيَاءَ إن تُبدَ لَكُم تَسُؤكُم» مى باشد، نه اين كه وصف باشد براى «اشياء» و كلام پس و پيش، و تقدير آن چنين باشد: «لَا تَسئَلُوا عَن أشيَاءَ عَفَا اللهُ عَنهَا إن تُبدَ لَكُم تَسُؤكُم»، چنان كه بعضى توهم كرده اند.

زيرا خود اين تعبير، يعنى متعدى ساختن «عفو» را به لفظ «عن»، بهترين شاهد است بر اين كه مراد از اشياى مذكور، همان امورى است كه مربوط به شرايع و احكام است، زيرا اگر مراد از «اشياء»، امور تكوينى بود، جا داشت بلكه واجب بود بفرمايد: «عَفَا اللهُ».

به هر حال، تعليل به «عفو» مى فهماند كه مراد از كلمه «اشياء»، خصوصياتى است راجع به احكام و شرايع و قيود و شرايطى است راجع به متعلقات آن ها، و اين كه اگر اسمى از آن نبرده، نه از روى غفلت و يا سهل انگارى بوده، بلكه منظور خداى سبحان، تخفيف بر بندگان و تسهيل امر بر آنان بوده، چنان كه در همين آيه، به اين معنا اشاره كرده و فرموده: «وَ اللهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ».

بنابراين، ساختن و پرداختن سؤالاتى از پيش خود، در حقيقت، خود را بيهوده به زحمت انداختن و در ديندارى كار را بر خود تنگ گرفتن است، و البته اين باعث بدحالى و اندوه مى شود. چون در حقيقت، اين گونه سؤالات، ردّ عفو پروردگار و نپذيرفتن آن است، با اين كه خداى تعالى، جز تسهيل امر و تخفيف در تكليف بندگان و تحكيم صفت مغفرت و حلم خود، غرض ديگرى از آن ندارد.

پس برگشت مفاد «لَا تَسئَلُوا عَن أشيَاءَ...»، همانند اين است كه كسى بگويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، از چيزهايى كه شريعت او از آن ها ساكت است و خدا هم از روى عفو و تسهيل و تخفيف بر بندگان، متعرض بيان آن ها نشده، سؤال مكنيد، زيرا آن ها خصوصياتى هستند كه سؤال از آن ها در حين نزول قرآن - يعنى ساعتى كه هرچه از احكام دين در آن ساعت سؤال شود - بيانش نازل مى شود و باعث بدحالى و اندوهتان مى گردد.

پس از آنچه گذشت، به دست آمد كه:

اولاً، جملۀ «وَ إن تَسئَلُوا عَنهَا حِينَ يُنَزَّلُ القُرآنُ تُبدَ لَكُم»، همان طورى كه بيان شد، نهى قبلى را تتميم مى كند، نه اين كه نهى را از سؤالات در حين نزول قرآن بردارد، كما اين كه بعضى توهم كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۵

و ثانياً، جملۀ «عَفَا اللهُ عَنهَا»، جمله ای است مستقل و در مقام تعليل نهى از سؤال. بنابراين با اين كه به حسب تركيب كلامى وصف نيست، وليكن نقش وصف را ايفا مى كند.

و ثالثاً، وجه اين كه در آخر كلام فرمود «وَ اللهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ»، با اين كه كلام مشتمل بر نهى است و جا ندارد در اين گونه مقامات، امثال «غفور» و «حليم» به كار برده شود، اين است كه: اگر نهى فرمود از سؤالات كذايى، از باب رحمت و عفو و مغفرت بود. در حقيقت، برگشت اين دو اسم به مفاد عفوى است كه در «عَفَا اللهُ عَنهَا» است، نه به نهى كه در آيه است.

« قَدْ سأَلَهَا قَوْمٌ مِن قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصبَحُوا بهَا كَافِرِينَ »:

كلمۀ «سؤال»، هم به خودى خود متعدى مى شود، و هم به وسيله لفظ «عَن». هم گفته مى شود: «سؤال كرد آن را»، و هم «سؤال كرد از آن».

كلمۀ «ثُمَّ»، تراخى و بعديت به حسب ترتيب را مى رساند، نه به حسب زمان. حرف «باء» در «بِهَا»، متعلق است به «كافرين». چون سياق آيه، نهى از سؤال هایى است كه مربوط باشد به متعلقات احكام و قيود شرايع، كه از آن ها در موقع تشريع احكام، اسمى برده نشده است.

بنابراين، معناى «كفر» در اين جا، «كفر» به احكام است. چون اين سؤالات، مستلزم دشواری هایى است در دين، به گونه ای كه نفوس را از دين گريزان و موجب كفر آن ها مى شود. احتمال هم دارد كه «باء» در «بِهَا»، براى سببيت باشد، وليكن بعيد است.

آيه شريفه، گرچه از آن قومى كه قبل از اسلام در اثر اين گونه سؤالات كافر شدند، اسمى نبرده، و معلوم نكرده كه آن ها چه كسانى و امت چه پيغمبرى بوده اند، وليكن داستان هایى در قرآن كريم هست، كه مى توان آن را با اقوامى تطبيق نمود. مانند داستان «مائده»، كه از داستان هاى ملت نصارا است، و همچنين داستان هاى ديگرى از قوم موسى «عليه السلام» و ديگران.

بحث روايتى: (رواياتى در ذيل آيه: لَا تَسئَلُوا عَن أشيَاء...)

در الدرّ المنثور است كه ابن جرير و ابوالشيخ و ابن مردويه، از ابوهريره نقل كرده اند كه گفت: روزى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» براى ما خطبه خواند و فرمود: أيُّهَا النَّاسُ! خداوند حج را بر شما واجب كرده.

عكاشة بن محصن اسدى، از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد: يا رسول الله! آيا همه ساله بر ما واجب است؟

فرمود: اگر بگويم آرى، همه ساله واجب مى شود و اگر واجب شد و شما انجام نداديد، گمراه خواهيد شد. پس چيزى كه از من صادر نشده، شما به زبان نياوريد و از آن نپرسيد و همان طورى كه خدا و رسولش از آن ساكت اند، شما نيز سكوت كنيد. زيرا مردانى كه قبل از شما بودند و هلاك شدند، هلاكتشان از همين جهت بود كه زياد نزد پيغمبر خود، آمد و شد مى كردند، و مرتبا از او چيز مى پرسيدند، و همين باعث شد بارِ تكليف بر آنان دشوار شده و ريسمان از زير بارِ دين كشيده و يكباره گمراه شدند.

آنگاه دنبال فرمايش رسول خدا «صلى الله عليه و آله» اين آيه نازل شد: «یَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسئَلُوا عَن أشيَاءَ إن تُبدَ لَكُم تَسُؤكُم...».

مؤلف: اين داستان را، عده اى از راويان خبر، از ابوهريره و ابو امامه و ديگران نقل كرده اند، و در كتب اماميه، از قبيل مجمع البيان و غيره نيز روايت شده است. اين روايت با بيانى كه ما سابقا گذرانديم و گفتيم: «مراد از اشياء، جزئيات احكام دين است، نه امور غيبى»، به خوبى تطبيق دارد.

و نيز در الدرّ المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم، از سدى نقل مى كنند كه در تفسير آيه شريفه «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسئَلُوا عَن أشيَاءَ إن تُبدَ لَكُم...» گفته است:

روزى از روزها، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ناراحت شد و در همان حال به خطبه ايستاد و فرمود: تا مى توانيد از من پرسش كنيد، زيرا هيچ سؤالى از شما نيست، مگر اين كه من شما را به جوابش خبر مى دهم. مردى از قريش، از قبيله بنى سهم، به نام «عبدالله بن حذاقه» - كه مردم در اين كه پدرش كيست، حرف ها داشتند - برخاست و عرض ‍ كرد: يا رسول الله! پدر من كيست؟

حضرت فرمود: پدرت فلانى است، (و همان پدر معروفش را نام بردند).

عُمَر، برخاست و پاى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را بوسيده و عرض كرد: يا رسول الله! از پروردگارى خدا و رسالت تو و پيشوایى قرآن خوشنود شديم، و خيلى معذرت مى خواهم، اميدوارم عفو بفرمایيد، خدا از تو عفو كند، همچنان پوزش مى طلبيد، تا رسول خدا «صلى الله عليه و آله» راضى شد.

در همين روز بود كه حضرت فرمود: «الوَلَدُ لِلفَرَاشِ وَ لِلعَاهِرِ الحَجَر». و نيز در همين روز بود كه آيه: «قَد سَألَهَا قَومٌ مِن قَبلِكُم» نازل شد.

مؤلف: اين روايت، به طرق زياد و به بيانات مختلفى نقل شده و با بيانى كه ما در سابق براى آيه كرديم، قابل انطباق نيست.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←