تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱۷

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۹۵

سوم: در سوره «طه»، كه فرموده:

«وَ لَقَد عَهِدنَا إلَى آدَمَ مِن قَبلُ فَنَسِىَ وَ لَم نَجِد لَهُ عَزماً * وَ إذ قُلنَا لِلمَلَائِكَة اسجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إلّا إبلِيسَ أبَى * فَقُلنَا يَا آدَمُ إنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوجِكَ فَلَا يُخرِجَنَّكُمَا مِنَ الجَنَّةِ فَتَشقَى * إنَّ لَكَ ألَّا تَجُوعَ فِيهَا وَ لَا تَعرَى* وَ أنَّكَ لَا تَظمَؤُ فِيهَا وَ لَا تَضحَى * فَوَسوَسَ إلَيهِ الشَّيطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَل أدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الخُلدِ وَ مُلكٍ لَا يَبلَى * فَأكَلَا مِنهَا فَبَدَت لَهُمَا سَوءاتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخصِفَانِ عَلَيهِمَا مِن وَرَقِ الجَنَّةِ وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى * ثُمَّ اجتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيهِ وَ هَدَى * قَالَ اهبِطَا مِنهَا جَمِيعاً بَعضُكُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ فَإمَّا يَأتِيَنَّكُم مِنّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشقَى * وَ مَن أعرَضَ عَن ذِكرِى فَإنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَ نَحشُرُهُ يَومَ القِيَامَةِ أعمَى * قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرتَنِى أعمَى وَ قَد كُنتُ بَصِيراً * قَالَ كَذَلِكَ أتَتكَ أيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَ كَذَلِكَ اليَومَ تُنسَى»:

و ما با آدم قبلا عهدى بسته بوديم و فرمانى داده بوديم (كه فريب ابليس را نخورد)، ولى او را در آن عهد ثابت قدم و استوار نيافتيم. و چون به فرشتگان گفتيم: بر آدم سجده كنند، همه سجده كردند، جز شيطان، كه سر باز زد. آنگاه به آدم گفتيم كه زنهار، اين ابليس دشمن تو و همسر توست، مواظب باشيد، از بهشت بيرونتان نكند، و گرنه بدبخت خواهيد شد. چون در بهشت، نه گرسنه می شوى و نه برهنه. نه تشنه می شوى، و نه گرمازده.

اما شيطان با همه اين سفارش ها در او وسوسه كرد و گفت: اى آدم! می خواهى من تو را به درختى راهنمایى كنم كه اگر از آن بخورى، ابديت و مُلك جاودانى خواهى يافت؟ (و شيطان سرانجام كار خود را كرد)، و آدم و همسرش از آن درخت بخوردند، و عورتشان برايشان نمودار شد. پس بر آن شدند، كه از برگ هاى بهشت عورت خود بپوشانند، و آدم ارشاد و راهنمایى پروردگارش را نافرمانى كرد، و گرفتار شد.

آنگاه پروردگارش وى را برگزيد و نافرمانی اش را جبران نمود و هدايتش فرمود. پروردگارش دستور داد كه همگى از بهشت فرود آیيد، در حالی كه بعضى دشمن بعض ديگر باشيد. پس هر هدايتى كه از طرف من به سوى شما آمد و خواهد هم آمد، در آن هنگام، هر كس هدايت مرا پيروى كند، گمراه و بدبخت نمی شود. و هر كس از ياد من اعراض كند، زندگى سختى خواهد داشت. علاوه بر اين كه روز قيامت، كور محشورش خواهيم نمود. و چون بگويد: پروردگارا! من كه بينا بودم، چرا كور محشورم كردى؟ در جوابش خواهد فرمود: همان طور كه آيات من به سويت آمد، و تو عمدا آن را فراموش كردى، امروز هم ما تو را فراموش كرديم.

منظور اصلى از خلقت آدم، سكونت در زمين بوده

سياق اين سه دسته آيات، و مخصوصا آيه ای كه در صدر داستان قرار گرفته و می فرمايد: «إنّى جَاعِلٌ فِى الأرضِ خَلِيفَة» الخ، اين معنا را دست می دهد كه: آدم در اصل و در آغاز، براى اين خلق شده بود

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۹۶

كه در زمين زندگى كند، و نيز در زمين بميرد. و اگر خدای تعالى، او را (چند روزى) در بهشت منزل داد، براى اين بود كه امتحان خود را بدهند، و در نتيجه آن نافرمانى، عورتشان هويدا بگردد، تا بعد از آن، به زمين هبوط كنند.

و نيز از سياق آيه سوره «طه» كه مى فرمايد: «فَقُلنَا يَا آدَمُ» الخ، و سوره «اعراف» كه مى فرمايد: «وَ يَا آدَمُ اسكُن» الخ، كه داستان بهشت را با داستان سجده ملائكه به صورت يك داستان و متصل به هم آورده، و كوتاه سخن آن كه: اين سياق، به خوبى مى رساند كه منظور اصلى از خلقت آدم اين بوده كه در زمين سكونت كند.

چيزی كه هست، راه زمينى شدن آدم همين بوده كه نخست در بهشت منزل گيرد، و برتری اش بر ملائكه، و لياقتش براى خلافت اثبات شود، و سپس ملائكه مأمور به سجده براى او شوند، و آنگاه در بهشت منزلش دهند، و از نزديكى به آن درخت نهيش كنند، و او (به تحريك شيطان) از آن بخورد و در نتيجه، عورتش و نيز از همسرش ظاهر گردد و در آخر، به زمين هبوط كنند.

و از اين ريخت و سياق به خوبى بر مى آيد كه: آخرين عامل و علتى كه باعث زمينى شدن آن دو شد، همان مسئله ظاهر شدن عيب آن دو بود، و عيب نامبرده هم به قرينه ای كه فرموده: «بر آن شدند كه از برگ هاى بهشت بر خود بپوشانند» الخ، همان عورت آن دو بوده، و معلوم است كه اين دو عضو، مظهر همه تمايلات حيوانى است. چون مستلزم غذا خوردن و نمو نيز هستند.

پس ابليس هم جز اين همّى و هدفى نداشته، كه به هر وسيله شده، عيب آن دو را ظاهر سازد. گو اين كه خلقت بشرى و زمينى آدم و همسرش، تمام شده بود، و بعد از آن، خدا آن دو را داخل بهشت كرد، ولى مدت زيادى در اين بين فاصله نشد، و خلاصه آن قدر به آن دو مهلت ندادند كه در همين زمين، متوجه عيب خود شوند، و نيز به سائر لوازم حيات دنيوى و احتياجات آن پى ببرند.

بلكه بلافاصله آن دو را داخل بهشت كردند، و وقتى داخل كردند كه هنوز روح ملكوتى و ادراكى كه از عالم ارواح و فرشتگان داشتند، به زندگى دنيا آلوده نشده بود. به دليل اين كه فرمود: «لِيُبدِىَ لَهُمَا مَا وُرِىَ عَنهُمَا: تا ظاهر شود از آن دو، آنچه پوشانده شده بود از آنان». و نفرمود: «لِيُبدِىَ لَهُمَا مَا كَانَ وُرِىَ عَنهُمَا: تا ظاهر شود از آن دو، آنچه بر آن دو پوشيده بود».

پس معلوم می شود پوشيدگى عيب هاى آن دو موقتى بوده، و يكدفعه صورت گرفته. چون در زندگى زمينى ممكن نيست براى مدتى طولانى اين عيب پوشيده بماند. (و جان كلام و آنچه از آيات نامبرده بر می آيد، اين است كه وقتى خلقت آدم و حوا در زمين تمام شد، بلافاصله و قبل از اين كه متوجه شوند عيب هاشان پوشيده شده، داخل بهشت شده اند).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۹۷

پس ظهور عيب در زندگى زمينى و به وسيله خوردن از آن درخت، يكى از قضاهاى حتمى خدا بوده كه بايد می شد، و لذا فرمود: «زنهار كه ابليس شما را از بهشت بيرون نكند، كه بدبخت می شويد» الخ. و نيز فرمود: «آدم و همسرش را از آن وضعى كه داشتند، بيرون كرد» الخ. و نيز خدای تعالى، خطيئه آنان را بعد از آن كه توبه كردند، بيامرزيد و در عين حال، به بهشتشان بر نگردانيد، بلكه به سوى دنيا هبوطشان داد، تا در آن جا زندگى كنند.

و اگر محكوميت زندگى كردن در زمين، با خوردن از درخت و هويدا گشتن عيب، قضایى حتمى نبود، و نيز برگشتن به بهشت محال نبود، بايد بعد از توبه و ناديده گرفتن خطيئه، به بهشت برگردند، براى اين كه توبه آثار خطيئه را از بين مى برد.

پس معلوم می شود: علت بيرون شدن از بهشت و زمينى شدن آدم، آن خطيئه نبوده، بلكه علت اين بوده كه به وسيله آن خطيئه، عيب آن دو ظاهر گشته، و اين به وسيله وسوسه شيطان لعين صورت گرفته است.

مراد از عهد خداوند، با آدم

در سوره «طه»، در صدر قصه فرموده: «وَ لَقَد عَهِدنَا إلَى آدَمَ مِن قَبلُ فَنَسِىَ وَ لَم نَجِد لَهُ عَزماً: ما قبلا با آدم عهدى بسته بوديم، اما او فراموشش كرد»، و بايد ديد اين عهد چه بوده؟ آيا همان فرمان نزديك نشدن به درخت بوده، كه فرمود: «لَا تَقرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»، و يا اعلام دشمنى ابليس با آدم و همسرش بوده، كه فرمود: «إنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوجِكَ»؟ (و يا عهد نامبرده، به معناى ميثاق عمومى است كه از همه انسان ها عموما، و از انبياء خصوصا، و به وجهى مؤكدتر و غليظ گرفته.

احتمال اولى صحيح نيست. زيرا آيه شريفه: «فَوَسوَسَ لَهُمَا الشَّيطَانُ وَ قَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَن هَذِهِ الشَّجَرَةَ إلَّا أن تَكُونَا مَلَكَينِ أو تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ»، و آيه بعدش: «وَ قَاسَمَهُمَا إنَّى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ»، تصريح دارد بر اين كه: آدم در حين خوردن از درخت، نه تنها نهى خدا را فراموش نكرده بود، بلكه كاملا به ياد آن بود.

چيزی كه هست، ابليس با فلسفه چينى خود، نهى خدا را براى آدم توجيه كرد كه منظور اين بوده كه جزء فرشتگان و از خالدين در بهشت نشوى، در حالی كه در آيه مورد بحث، درباره عهدى كه مورد گفتگوست، فرموده: «آدم آن را فراموش كرد».

و اما احتمال دوم كه بگوییم: منظور از «عهد»، همان تهديدى است كه خداى تعالى كرد، و ايشان را از پيروى ابليس زنهار داد، هرچند كه احتمال بعيدى نيست، ولیكن ظواهر آيات با آن نمی سازد. چون از ظاهر آيه نامبرده بر مى آيد كه منظور از آن زنهار، تهديد خصوص آدم است.

علاوه بر اين كه زنهاری كه از شر ابليس دادند، به هر دوى آنان دادند، نه تنها به آدم، و اما فراموشى را تنها به آدم نسبت داد. و نيز در ذيل آيات نامبرده، در سوره «طه»، كه مطابق صدر آن هاست، عهد با معناى ميثاق كلى مناسبت دارد، نه عهد به معناى زنهار از ابليس.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۹۸

چه خدای تعالى مى فرمايد: «فَإمَّا يَأتِيَنَّكُم مِنّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشقَى * وَ مَن أعرَضَ عَن ذِكرِى فَإنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَ نَحشُرُهُ يَومَ القِيَامَةِ أعمَى»، و تطبيق اين آيات، با آيات مورد بحث، اقتضاء مى كند كه جمله: «وَ مَن أعرَضَ عَن ذِكرِى فَإنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً»، در مقابل نسيان عهد در آيات مورد بحث قرار گيرد، و معلوم است كه اگر با آن تطبيق شود، آن وقت با عهد به معناى ميثاق بر ربوبيت خدا و عبوديت آدم، مناسب تر است، تا آن كه با عهد به معناى تحذير و زنهار از ابليس تطبيق گردد.

چون بين اعراض از ياد خدا، و پيروى ابليس، از نظر مفهوم مناسبت زيادى نيست، به خلاف ميثاق بر ربوبيت، كه به آن مناسب تر است. چون ميثاق بر ربوبيت، به اين معناست كه آدمى فراموش نكند كه ربّى، يعنى مالكى مدبّر دارد، و يا بگو انسان تا ابد، و در هيچ حالى فراموش نكند، كه مملوك طلق خداست، و خود مالك هيچ چيز براى خود نيست. نه نفعى، و نه ضررى، نه مرگى و نه حياتى، و نه نشورى. و يا بگو: نه ذاتا مالك چيزى است، و نه وصفا، و نه فعلا.

و معلوم است آن خطيئه ای كه در مقابل اين ميثاق قرار مى گيرد، اين است كه آدمى از مقام پروردگارش غفلت بورزد، و با سرگرم شدن به خود و يا هر چيزی كه او را به خود سرگرم مى كند، از قبيل زخارف حيات دنياى فانى و پوسنده، مقام پروردگارش را از ياد ببرد. (دقت فرمایيد).

نتيجه توجه به عهد خداوند

ولیكن اگر آدمى در زندگى دنيا با اختلاف جهات و تشتت اطراف و انحاء آن، و اين كه اين زندگى را تنها به نيكان اختصاص نداده اند، بلكه مؤمن و كافر در آن مشترك اند، در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه اين زندگى، به حسب حقيقت و باطن، و از نظر علم به خدای تعالى و جهل به او، مختلف است.

آن كس كه به مقام پروردگار خويش عارف است، وقتى خود را با زندگى دنيا كه همه رقم كدورت ها، و انواع ناملايمات و گرفتاری ها دارد، مقايسه كند و در نظر بگيرد كه اين زندگى، آميخته اى از مرگ و حيات، و سلامتى و بيمارى، و فقر و توانگرى، و راحت و تعب، و وجدان و فقدان است.

و نيز در نظر بگيرد كه: همه اين دنيا، چه آن مقدارش كه در خود انسان است، و چه آن ها كه در خارج از ذات آدمى است، مملوك پروردگار اوست، و هيچ موجودى از اين دنيا استقلال در خودش و در هيچ چيز ندارد، بلكه همه از آنِ كسى است كه نزد وى، به غير از حُسن و بهاء و جمال و خير، آن هم به آن معنایى از جمال و خير كه لايق عزّت و جلال او باشد، وجود ندارد، و از ناحيه او، به جز جميل و خير صادر نمی شود، آن وقت مى فهمد كه هيچ چيزى در عالم مكروه نيست، تا از آن بدش آيد، و هيچ مخوفى نيست، تا از آن بترسد، و هيچ مهيبى نيست تا از آن به دلهره بيفتد، و هيچ محذورى نيست تا از آن برحذر شود، بلكه با چنين نظر و ديدى، مى بيند كه آنچه هست، همه حُسن و زيبایى و محبوب است، مگر آن چيزهایی كه پروردگارش به او دستور داده باشد كه مكروه و دشمن بدارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۹۹

تازه همان چيزها را هم باز به خاطر امر خدا مكروه و دشمن می دارد و يا محبوب قرار مى دهد، و از آن لذت برده و به امر آن ابتهاج به خرج می دهد. و خلاصه چنين كسى، غير از پروردگارش، ديگر هيچ همّ و غمى ندارد، و به هيچ چيز ديگر نمى پردازد.

و همه اين ها، براى اين است كه چنين كسى، همه عالَم را مِلك طلق پروردگار خود مى بيند، و براى احدى غير خدا، بهره و نصيبى از هيچ ناحيه عالَم قائل نيست. چنين كسى چه كار دارد به اين كه مالك امر، چه تصرفاتى در ملك خود مى كند؟ چرا زنده مى كند و يا مى ميراند؟ و چرا نفع می رساند و يا ضرر؟ و همچنين در هيچ حادثه ای كه او به وجود مى آورد، چون و چرا نمى كند.

اين است آن زندگى طيّب و پاكى كه هيچ شقاوتى در آن نيست. نورى است كه آميخته با ظلمت نيست. سرورى است كه غم با آن نيست. وجدانى است كه فقدى با آن جمع نمی شود. غنایى است كه با هيچ قسم فقرى آميخته نمى گردد. همه اين ها، موهبت هایى است كه با ايمان به خداى سبحان دست می دهد.

در مقابل اين زندگى، يك قسم زندگى ديگر هست و آن، زندگى كسى است كه به مقام پروردگار خود جاهل است. چون اين بينوا با انقطاع از پروردگار خود، چشمش به هيچ چيز از خودش و از خارج خودش نمى افتد، مگر آن كه آن را مستقل بالذات، و مضرّ و يا نافع، خير و يا شر بالذات مى بيند، و در نتيجه در سرتاسر زندگى، ميانه ترس از آنچه مى رسد و حذر از آنچه از آن پرهيز مى كند، و اندوه از آنچه از دست می دهد، و حسرت از آنچه از او كم می شود، از مال و جاه و فرزندان و ياران، و ساير آنچه محبوب اوست و بدان تكيه و اعتماد دارد، و در زندگى خود مؤثر می داند، غوطه ور است.

او مانند دوزخيان، كه هر وقت پوست بدنشان بسوزد، پوستى ديگر بر تن آنان مى كنند، هرگاه با يك ناملايمى خو بگيرد، و با تلخى آن عادت كند، با ناملايم تازه ترى و سوزنده ترى روبرو می شود، تا عذاب را با ذائقه قلبش بچشد، و دلش همواره دچار اضطراب و پريشانى باشد، و جانش همواره چون شمع بسوزد، و آب بشود، و سينه اش همواره تنگ و بى حوصله باشد. گویى می خواهد به آسمان بالا رود.

آرى، خداوند، اين چنين پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند، مسلط مى كند: «كَذَلِكَ يَجعَلُ اللّهُ الرِّجسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ».

حال كه اين معنا روشن شد، خواننده عزيز متوجه شد كه: بازگشت اين دو امر، يعنى فراموش كردن ميثاق، و شقاوت در زندگى دنيا، به يك امر است، و شقاوت دنيوى از فروغ فراموشى ميثاق است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۰

و اين، همان نكته ای ست كه خداى سبحان مى فرمايد: «فَإمَّا يَأتِيَنَّكُم مِنِّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشقَى * وَ مَن أعرَضَ عَن ذِكرِى فَإنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَ نَحشُرُهُ يَومَ القِيَامَةِ أعمَى»، بدان اشاره نموده است. چون خطاب را در آن متوجه عموم بشر و اهل دنيا كرده.

و آنگاه در سوره مورد بحث، به جاى آن بيان، اين طور فرموده: «فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لَا هُم يَحزَنُونَ: كسى كه هدايت مرا پيروى كند، نه خوفى بر آنان خواهد بود، و نه اندوهناك می شوند».

اگر خواننده گرامى دقت كند، از همين جا می تواند حدس بزند كه شجره نامبرده، درختى بوده كه نزديكى بدان، مستلزم تعب و بدبختى در زندگى دنيا بوده، و آن شقاء اين است كه انسان در دنيا، پروردگار خود را فراموش كند و از مقام او غفلت بورزد، و گويا آدم نمى خواست ميانه آن درخت و ميثاقس كه از او گرفته بودند، جمع كند. هم آن را داشته باشد و هم اين را، ولى نتوانست، و نتيجه اش، فراموشى آن ميثاق و وقوع در تعب زندگى دنيا شد، و در آخر، اين خسارت را با توبه خود جبران نمود.

مراد از واژه هاى «رَغَداً» و «ظَالِمِين»، در آيه شريفه

«وَ كُلَا مِنهَا رَغَداً»: كلمه «رَغَد»، به معناى گوارایى و خوشى زندگى است. وقتى می گويند: «أرغَدَ القوَمُ مَوَاشِيهِم»، معنايش اين است كه: اين مردم، حيوانات خود را رها كردند، تا هر جور خود می خواهند، بچرند. و وقتى می گويند: «قَومٌ رَغَدٌ» و يا «نِسَاءٌ رَغَدٌ»، معنايش: «قومى و يا زنانى مرفّه و داراى عيشى گوارا» می باشد.

«وَ لَا تَقرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ...»: و گويا نهى در اين جمله، نهى از خوردن ميوه آن درخت بوده، نه خود درخت. و اگر از آن تعبير كرده به اين كه «نزديك آن درخت مشويد»، براى اين بوده كه شدت نهى و مبالغه در تأكيد را برساند. به شهادت اين كه فرمود: «همين كه از آن درخت چشيدند، عيب هاشان آشکار شد»، و نفرمود: «همين كه از آن خوردند»، و گرنه آيه: «فَأكَلَا مِنهَا فَبَدَت لَهُمَا سَوآتُهُمَا»، صريح در اين است كه منظور از نزديك نشدن به آن، خوردن آن است، و مخالفتى هم كه نتيجه اش آشکار شدن عيب ها شد، همان خوردن بود، نه نزديكى.

«فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»: كلمۀ «ظَالِمِين»، اسم فاعل از «ظلم» است، نه ظلمت، كه بعضى از مفسران احتمالش را داده اند. چون خود آدم و همسرش، در آيه: «رَبَّنَا ظَلَمنَا أنفُسَنَا وَ إن لَم تَغفِر لَنَا وَ تَرحَمنَا» الخ، به ظلم خود اعتراف كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۱

چيزی كه هست، خدای تعالى اين تعبير را در سوره «طه»، به تعبير شقاوت مبدّل كرده. در اين جا فرموده: «فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»، و در آن جا فرموده: «فَلَا يُخرِجَنَّكُمَا مِنَ الجَنَّةِ فَتَشقَى». و «شقاء»، به معناى تعب است، همچنان كه خود قرآن، آن را تفسير نموده، و تفصيل داده به اين كه «إنَّ لَكَ ألَّا تَجُوعَ فِيهَا وَ لَا تَعرَى * وَ أنَّك لَا تَظمَأ فِيهَا وَ لَا تَضحَى»، الخ، كه ترجمه اش گذشت.

از اين جا به خوبى روشن مى گردد كه: وبال ظلم نامبرده، همان واقع شدن در تعب زندگى در دنيا، از گرسنگى و تشنگى و عريانى و خستگى بوده. بنابراين، ظلم آدم و همسرش، ظلم به نفس خود بوده، نه نافرمانى خدا. چون اصطلاحا وقتى اين كلمه گفته می شود، معصيت و نافرمانى و ظلم به خداى سبحان به ذهن مى رسد.

نهى خداوند از نزديك شدن به درخت، نهى ارشادى بوده، نه نهى مولوى

در نتيجه اين نيز روشن مى گردد كه:

پس نهى نامبرده، يعنى «نزديك اين درخت مشويد»، نهى تنزيهى و ارشادى، و خلاصه خيرخواهانه بوده، نه نهى مولوى، كه تا نافرمانی اش، عذاب داشته باشد. مثل اين كه شما به فرزند خود بگویى: پابرهنه راه مرو، چون ممكن است ميخ، پاى تو را سوراخ كند، و مخالفت چنين نهيى را معصيت نمی گويند. پس آدم و همسرش، به نفس خود ظلم كردند و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اين كه نافرمانى خدا را كرده، و به اصطلاح، گناهى مرتكب شده باشند.

از اين هم كه بگذريم، اگر نهى خدا، تكليفى و مولوى بود، بايد بعد از آن كه مرتكبش توبه كرد و توبه اش قبول هم شد، كيفرش نيز برداشته شود. و ما مى بينيم در مورد آدم، اين كيفر برداشته نشد. چون توبه كردند، و توبه شان هم قبول شد، ولى به بهشت برنگشتند، و وضعى را كه در آن جا داشتند، به دست نياوردند.

و اگر نهى و تكليف خدا ارشادى نبود، بايد غير از اثر وضعى و تكوينى، اثر ديگرى شرعى نداشته باشد. چون توبه اثر شرعى گناه را از بين مى برد، و بايد در مورد آدم و همسرش نيز، اثر شرعى گناه را از بين مى برد، و دوباره به بهشت بر مى گشتند، و مقام قرب را به دست مى آوردند، ولى نياوردند. پس مى فهميم كه نهى خدا، «مولوى» نبوده، تنها ارشاد آدم و خيرخواهى او بوده، و إن شاء اللّه، بعدا تتمه اى براى اين بحث خواهد آمد.

«فَأزَلَّهُمَا الشَّيطَانُ...»: ظاهر از اين جمله، مانند نظائرش، اين است كه شيطان، آدم را گول زد، و هرچند كه اين عبارت بيش از اين دلالت ندارد، كه گول زدن آدم، مانند گول زدن ما فرزندان آدم، از راه القاء وسوسه در قلب بوده، بدون اين كه خودش را به طرف نشان دهد، همچنان كه ما را هم گول مى زند، و ما تاكنون خود او را نديده ايم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۲

لیكن از امثال آيه: «فَقُلنَا يَا آدَمُ إنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوجِكَ»، كه خداوند با كلمۀ «هَذَا»، به شيطان اشاره كرده، فهميده می شود كه خدا، وى را به آدم و همسرش نشان داده بود و معرفی اش كرده بود. معرفى به شخص او، و عين او، نه معرفى به وصف او.

و همچنين، آيه: «يَا آدَمُ هَل أدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الخُلدِ» الخ، كه حكايت كلام شيطان است، كه قرآن كريم آن را به صورت حكايت خطاب آورده، و اين دلالت دارد بر اين كه گوينده آن كه شيطان است، در برابر آدم ايستاده، و با او صحبت مى كرده، و خلاصه، سخن، سخن كسى است كه شنونده او را مى ديده.

و همچنين، آيه: «وَ قَاسَمَهُمَا إنِّى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ»، كه در سوره «اعراف» است. چون قسم خوردن از كسى تصور دارد كه ديده شود.

و همچنين، آيه: «وَ نَادَيهُمَا رَبُّهُمَا ألَم أنهَكُمَا عَن تِلكُمَا الشَّجَرَةَ وَ أقُل لَكُمَا إنَّ الشَّيطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ»، كه آن نيز دلالت دارد بر اين كه شيطان براى آدم و همسرش ديده می شد، و او را مى ديده اند، و اگر حال آن دو نيز نسبت به شيطان، مثل حال ما بوده كه او را نمى بينيم، و تنها وسوسه اش به ما مى رسد، می توانستند بگويند: «ما كه شيطانى نديديم و خيال كرديم اين وسوسه ها، از افكار خودمان بوده، و هيچ احتمال نداديم كه از ناحيه او باشد، و ما هيچ قصد مخالفت با سفارشى كه در خصوص هوشيارى از وسوسه شيطان كردى، نداشتيم».

و سخن كوتاه اين كه: آدم و همسرش شيطان را مى ديدند و او را مى شناختند، همچنان كه انبياء با اين كه به عصمت خدایى معصوم اند، او را مى ديدند و هنگامى كه مى خواست متعرض ايشان بشود، مى شناختند، همچنان كه روايات وارده درباره نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و يحيى و ايّوب و اسماعيل و محمّد «علیهم السلام»، بر اين معنا دلالت دارد.

و همچنين، ظاهر آيات اين داستان، از قبيل آيه: «مَا نَهَيكُمَا رَبُّكُمَا عَن هَذِهِ الشَّجَرَةَ»، كه به روشنى مى رساند شيطان با آن دو تن در برابر درخت نامبرده ايستاده بود، و قبلا خود را به بهشت درانداخته و طرح دوستى با آن دو ريخته، و با وسوسه خود فريبشان داده.

و اگر بگویى: شيطان كه داخل بهشت نمی شود؟

در پاسخ می گویيم: اين اشكال وقتى وارد است كه بهشت مورد بحث، بهشت خلد باشد و چنين نبوده، بلكه اين جريان در بهشتى ديگر صورت گرفته. به دليل اين كه همگى آن ها از آن بهشت بيرون شدند، و اگر بهشت خلد بود، با بيرون شدن نمى ساخت.

و اما اين خطاب كه خدای تعالى به ابليس كرد كه: «فَاهبِط مِنهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخرُج: از اين بهشت فرود آى، كه در اين جا نمى توانى تكبّر كنى، پس از آن بيرون شو»، كه به ظاهر فرمان بيرون شدن ابليس از بهشت است، ممكن است بگویيم: مراد از آن، بيرون شدنش از ميانه ملائكه، و يا از آسمان، و مقام قرب و تشريف است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۳

ذرّيه آدم، در حكم، با آدم شريك هستند

«وَ قُلنَا اهبِطُوا بَعضُكُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ...»: از ظاهر سياق بر مى آيد كه خطاب در اين آيه، متوجه آدم و همسرش و ابليس، همگى است، ولى در سوره «اعراف»، خطاب را متوجه خصوص ابليس كرد و فرمود: «فَاهبِط مِنهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أن تَتَكَبَّرَ فِيهَا» الخ، و اين، از آن جهت است كه در حقيقت خطاب در آيه مورد بحث، نظير جمع بين دو خطاب است، تا آنچه خدا قضائش را رانده، حكايت كند. مانند عداوت ميانه ابليس ملعون، و آن دو و ذرّيه آنان. و نيز مانند زندگى كردن آدميان در زمين و مُردنشان در همان جا، و مبعوث شدنشان از آن جا.

و ذرّيه آدم در حكم، با خود آدم شريك است. همچنان كه از ظاهر آيه: «فِيهَا تَحيَونَ وَ فِيهَا تَمُوتُونَ وَ مِنهَا تُخرَجُونَ» الخ، و نيز از آيه: «وَ لَقَد خَلَقنَاكُم ثُمَّ صَوَّرنَاكُم ثُمَّ قُلنَا لِلمَلَائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَمَ» الخ، كه به زودى در تفسير سوره «اعراف» خواهد آمد، اين معنا استفاده می شود.

پس اگر آن روز ملائكه را وادار كرد تا براى آدم سجده كنند، از اين جهت كه خليفه خدا در زمين است، در حقيقت، اين حكم سجده، شامل همه افراد بشر می شود، و در حقيقت، سجده ملائكه براى خصوص آدم، از اين باب بوده، كه آدم، قائم مقام و نمونه و نايب از همه جنس بشر بوده است.

تمثیل قصه اسكان آدم و همسرش در بهشت و هبوط آن ها، براى بیان وضع انسان

و سخن كوتاه اين كه: به نظر نزديك مى آيد كه قصه منزل دادن به آدم و همسرش در بهشت، و سپس فرود آوردنش به خاطر خوردن از درخت، به منزلۀ مَثَل و نمونه اى باشد، كه خدای تعالى، وضع آدميان را قبل از نازل شدن به دنيا، و سعادت و كرامتى كه در منزل قرب و حظيره قدس داشت، و آن دار نعمت و سرور، و انس و نور، و آن رفقاى پاك، و دوستان روحانى، و جوار ربّ العالمين كه داشت، به آن مَثَل مجسّم ساخته است.

و همچنين، اين معنا را كه انسان كذایى در مقابل آن همه نعمت كه در اختيار داشته، و به جاى آن ها گرفتارى و بدبختى و تعب و خستگى و مكروه و آلام را اختيار مى كند، به جاى اين كه سعى كند خود را به همان جا كه از آن جا آمده برساند و برگرداند، به حيات دنياى فانى و جيفۀ گنديده و پست آن ميل مى كند، مجسّم می سازد.

و نيز، در قالب اين مثال، اين معنا را بيان مى كند كه: نه تنها آدم را بعد از توبه اش به دار كرامت و سعادت برگردانيد، بلكه هر انسانى كه راه خطا پيموده، اگر برگردد و به سوى پروردگار خود رجوع كند، خدای تعالى، او را به دار كرامت و سعادتش بر مى گرداند، و اگر برنگردد و همچنين دست به دامن زمين بزند و از هواهاى نفس پيروى كند، چنين كسى به جاى شكر نعمت خدا، كفران ورزيده، و خود را به «دارالبوار» كشانده، جهنمى كه خود افروخته، و چه بد قرارگاهى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۴

«فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيهِ»: كلمۀ «تلقّى»، بع معناى «تلقّن» است و «تلقّن»، به معناى گرفتن كلام است، اما با فهم و علم. و اين تلقى درباره آدم، طريقه اى بوده كه توبه را براى آدم آسان مى كرده.

از اين جا روشن می شود كه: «توبه»، دو قسم است. يكى: «توبه خدا»، كه عبارت است از برگشتن خدا به سوى عبد، به رحمت. و يكى: «توبۀ عبد»، كه عبارت است از برگشتن بنده به سوى خدا، به استغفار، و دست بردارى از معصيت.

و «توبه بنده»، محفوف و پيچيده به دو توبه از خدا است و در بين آن دو قرار مى گيرد. به اين معنا كه بنده در هيچ حالى از احوال، از خداى خود بى نياز نيست، و اگر بخواهد از لجنزار گناه نجات يافته، توبه كند، محتاج به اين است كه خدا چنين توفيقى به او بدهد و اعانت و رحمت خود را شامل حال او بسازد، تا او موفق به توبه بگردد.

و وقتى به توبه موفق شد، تازه باز محتاج به يك توبه ديگرى از خداست و آن، اين است كه باز، خدا به رحمت و عنايتش، به سوى بنده رجوع كند و رجوع او را بپذيرد.

پس توبه بنده وقتى قبول شود، بين دو توبه از خدا قرار گرفته است، همچنان كه آيه: «ثُمَّ تَابَ عَلَيهِم لِيَتُوبُوا: پس خدا به سوى ايشان توبه آورد، تا ايشان توبه كنند»، بر اين معنا دلالت دارد.

و آن قرائت كه كلمۀ «آدم» را به صداى بالا، و كلمۀ «كَلِمَات» را به صداى پيش خوانده، با اين نكته مناسب است، هرچند كه آن قرائت ديگر، يعنى به صداى پيش خواندن «آدم»، و به صداى بالا خواندن «كلمات»، نيز با اين معنا منافات ندارد.

و اما اين كه اين «كلمات» چه بوده؟

چه بسا احتمال داده شود كه: اين، همان چيزى بوده كه خدای تعالى از آدم و همسرش، در سوره «اعراف» حكايت كرده كه: «قَالَا رَبَّنَا ظَلَمنَا أنفُسَنَا وَ إن لَم تَغفِر لَنَا وَ تَرحَمنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِينَ» باشد، كه ترجمه اش گذشت، ولیكن عيبى كه در اين احتمال هست، اين است كه: در سوره «اعراف»، اين كلمات قبل از نقل هبوط آدم واقع شده، و بعد از نقل اين كلمات فرموده: «قُلنَا اهبِطُوا» الخ. و در سوره مورد بحث، اول آيه «قُلنَا اهبِطُوا» آمد، بعدا آيه «فَتَلَقَّى» الخ، لیكن در اين میان، مطلبى هست و آن، اين است كه:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۵

اگر به خاطر داشته باشيد، در صدر اين داستان، وقتى خدای تعالى به ملائكه فرموده: «می خواهم در زمين خليفه قرار دهم»، ملائكه گفتند: آيا می خواهى در آن كسى را قرار دهى كه فساد انگيزد و خونريزى كند؟ با اين كه ما تو را به حمدت تسبيح می گویيم و تقديست مى كنيم، تا آخر».

و خدای تعالى، اين سخن ملائكه را و اين ادّعايشان را كه درباره خليفه زمينى كردند، و اين نسبتى را كه به وى دادند، رد نكرد، و در پاسخ نفرمود: نه، خليفه زمينى اين كارها را نمى كند، تنها «اسماء» را به آدم تعليم كرد، معلوم می شود با همين تعليم «اسماء»، اعتراض ملائكه، خود به خود باطل می شود، و گرنه اعتراض ملائكه همچنان به قوت خود باقى می ماند و حجت عليه آنان تمام نمی شد.

پس معلوم می شود: در ميانه اسمائى كه خدا به آدم تعليم داده، چيزى بوده كه براى معصيت كار، بعد از معصيتش، به درد می خورده و چارۀ گناه او را مى كرده. پس اى بسا «تلقّى آدم» از پروردگار خود، مربوط به يكى از آن اسماء بوده، (دقت فرمایيد).

نقش توبه و هبوط آدم به زمين، در هدايت و قرار گرفتن انسان، در راه كمال

اين را نيز بايد دانست كه: آدم «عليه السلام»، هرچند كه به خود ستم كرد و خود را در پرتگاه هلاكت، و دو راهى سعادت و شقاوت - كه همان زندگى دنياست - افكند، به طوری كه اگر در همان مهبط خود، يعنى دنيا باقى می ماند، هلاك می شد، و اگر به سعادت اولى خود بر مى گشت، تازه خود را به تعب افكنده بود. پس در هر حال به نفس خود ستم كرد، جز اين كه با همين عمل، خود را در مسير سعادت و در طريق منزلى از كمال قرار داد، كه اگر اين عمل را نمى كرد و به زمين نازل نمی شد، و يا بدون خطا نازل می شد، به آن سعادت و كمال نمى رسيد.

آرى، اگر پدر و مادر بشر به زمين نمى آمدند، كى می توانستند متوجه فقر و ذلت و مسكنت و حاجت و قصور خود شوند؟ و چگونه بدون برخورد با تعب و زحمت و رنج زندگى، به روح و راحت در حظيره القدس و جوار ربّ العالمين مى رسيدند؟ و براى جلوه كردن اسماء حسناى خدا، از عفو و مغفرت و رأفت و توبه و ستر و فضل و رأفت و رحمت، موردى يافت نمی شد. چون مورد اين اسماء حُسناى خدا، گنهكاران هستند، و خدا را در ايام دهر، نسيم هاى رحمتى است، كه از آن بهره مند نمی شوند، مگر گنهكارانى كه متعرض آن شوند و خود را در معرض آن قرار دهند.

پس اين «توبه»، همان است كه به خاطر آن، راه هدايت را به روى انسان گشودند، تا آن را مسير خود قرار دهند، و تنظيف منزلى است كه بايد در آن جا سكونت كنند، و به دنبال همان راه و آن هدايت بود، كه در هر عصرى، دينى و ملتى براى بشر تشريع شد.

دليل اين معنا كلام خدا است كه مى بينى مكرر سخن از توبه آورده، و آن را برايمان مقدّم ذكر كرده. مثلا فرموده: «فَاستَقِم كَمَا أُمِرتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ: آن طور كه مأمور شده اى، استقامت بورز، هم خودت و هم هر كس كه با تو توبه كرده». و نيز فرموده: «وَ إنَّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ: من آمرزنده ام براى هر كس كه توبه كند و ايمان آورد»، و آيات ديگرى نظير آن.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۰۶

اولين فرمان خداوند در تشريع دين براى آدم و ذريه او

«قُلنَا اهبِطُوا مِنهَا جَمِيعاً فَإمَّا يَأتِيَنَّكُم مِنِّى هُدىً ...»: اين آيه، اولين فرمانى است كه در تشريع دين، براى آدم و نسل او صادر شده. «دين» را در دو جمله خلاصه كرده، كه تا روز قيامت، چيزى بر آن دو جمله اضافه نمی شود.

و خواننده عزيز، اگر در اين داستان، يعنى داستان بهشت و مخصوصا در آن شرحى كه در سوره «طه» آمده، دقت كند، خواهد ديد كه جريان داستان طورى بوده كه ايجاب مى كرده خداوند، اين قضاء را درباره آدم و ذرّيه اش براند، و اين دو جمله را در اولين فرمانش قرار بدهد. خوردن آدم از آن درخت ايجاب كرد، تا قضاء هبوط او، و استقرارش در زمين و زندگی اش را در آن براند. همان زندگى شقاوت بارى كه آن روز وقتى او را از آن درخت نهى مى كرد، از آن زندگى تحذيرش كرد و زنهارش داد.

و توبه ای كه كرد، باعث شد قضایى ديگر و حكمى دوم، درباره او بكند و او و ذرّيه اش را، بدين وسيله احترام كند، و با هدايت آنان به سوى عبوديت خود، آب از جوى رفته او را به جوى باز گرداند.

پس قضایى كه اول رانده شد، تنها زندگى در زمين بود، ولى با توبه اى كه كرد، خداوند همان زندگى را زندگى طيّب و طاهرى كرد، به گونه ای که هدايت به سوى عبوديت را با آن زندگى تركيب نموده، يك زندگى خاصى از تركيب دو زندگى زمينى و آسمانى فراهم آورد.

اين، آن نكته ای است كه از تكرار او به هبوط در اين سوره استفاده می شود. چون در اين سوره، يك بار مى فرمايد: «وَ قُلنَا اهبِطُوا بَعضُكُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُم فِى الأرضِ مُستَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إلَى حِينٍ: گفتيم همگى به زمين هبوط كنيد، در حالی كه بعضى، دشمن بعض ديگر هستيد، و تا مدتى معين در آن منزل كنيد و تمتع ببريد». بار دوم مى فرمايد: «قُلنَا اهبِطُوا مِنهَا جَمِيعاً فَإمَّا يَأتِيَنَّكُم مِنِّى هُدىً: گفتيم همگى از بهشت فرود شويد، پس هرگاه هدايتى از من به سوى شما آمد، و البته خواهد آمد» الخ.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←