تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۱۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۱۴

« وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبىِّ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ وَلَكِنَّ كثِيراً مِنهُمْ فَاسِقُونَ »:

يعنى: و اگر آن ها كه همان اهل كتاب باشند، به خدا و نبىّ او، محمّد «صلى الله عليه و آله» و قرآنى كه به آن جناب نازل شده، ايمان مى آوردند و يا به پيغمبر خود و كتابى كه به او نازل شده، مثلا موسى و توراتش ايمان مى داشتند، هيچ وقت كفار را دوست خود نمى گرفتند. براى اين كه ايمان چيزى است كه تمامى اسباب را، هرچه هم از آن مؤثرتر نباشد، تحت الشعاع خود قرار داده و از بين مى برد، وليكن عدۀ بسيارى از آنان، فاسق و سر پيچ از ايمان اند.

در اين آيه، وجه ديگرى را احتمال داده اند و آن، اين است كه: ضميرهایى كه در «كَانُوا» و در «يُؤمِنُونَ» و در «مَا اتَّخَذُوهُم» است، همه به «الَّذِينَ كَفَرُوا» بر گردد. و بنابر اين احتمال، معناى آيه چنين مى شود:

«اهل كتاب، اين قدر با كفر و كافر سرخوش اند كه حتى اگر دوستان كافرشان به خدا و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و قرآن ايمان بياورند، همين اهل كتاب، از دوستى با آن ها بيزارى مى جويند، و خلاصه كفار را جز به خاطر كفرشان دوست نمى دارند».

اين احتمال، احتمال بدى نيست، جز اين كه با جملۀ «وَلَكِنَّ كَثِيراً مِنهُم فَاسِقُونَ» نمى سازد. چون در اين جمله، به طور مسلّم، ضمير به «اهل كتاب» بر مى گردد، نه به «كفار».

« لَتَجِدَنَّ أَشدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشرَكُوا... نَصارى »:

مَثَل معروفى است كه مى گويند: «تُعرَفُ الأشيَاءُ بِأضدَادِهَا: هر چيزى در مقابل ضد خود بهتر جلوه كرده و شناخته مى شود». خداى سبحان نيز، براى اين كه حالات و معارف اسلام و حقانيت آن را در دل هاى امم و ملل جاى دهد، در چند آيه قبل، خرافاتى را كه اهل كتاب اسم دين بر آن ها نهاده بودند، بيان فرمود.

سپس به همان منظور، خرافاتى را كه مختص به هر كدام از يهود و نصارا است - مثلا «يَدُ اللهِ مَغلُولَة» را نسبت به يهود، و «إنَّ اللهَ هُوَ المَسِيحُ» را، نسبت به نصارا - ذكر فرمود. آنگاه براى اين كه كلام در ايفاى آن منظور بليغ و رسا و كامل شود، نمونه اى هم از حال مشركان بر حال آن دو طايفه افزود، تا شنونده، حال و عقايد و رفتار اين سه ملت را - كه بزرگترين ملت هاى روى زمين اند - ديده و با احوال و عقايد و رفتار مسلمين مقايسه كنند، تا حقانيت و جلاوت معارف اسلام را به خوبى درك كنند.

و نيز بدانند كه يهود، نصارا و وثنى ها، از نظر دورى و نزديكى به اسلام يكسان نيستند. آنگاه در خاتمه، اين جهت را بيان فرموده كه «نصارا»، از بقيه ملت ها، به دين اسلام نزديك ترند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۱۵

چرا مسیحیان، نزديكترين ملت ها به مسلمين، از جهت دوستى معرفى شده اند

در اين جا ممكن است بپرسيد: چرا چنين كرد و به چه سبب «نصارا» را از جهت دوستى با اسلام، نزديكترين ملت ها معرفى فرمود؟!

جواب اين است كه: از اين ملت، عدۀ بيشترى به اسلام گرويده و به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ايمان آوردند. كما اين كه آيه بعد هم كه مى فرمايد: «وَ إذَا سَمِعُوا مَا أُنزِلَ إلَى الرَّسُول...»، دلالت بر اين مدعا دارد.

ممكن است مجددا بپرسيد:

اگر ايمان و اسلام چند نفر از يك ملت، مجوّز اين باشد كه همۀ آن ها، دوست اسلام و مسلمين خوانده شوند، لازم بود آن دو ملت ديگر هم، دوست شناخته شوند. براى اين كه از آن دو ملت هم، عدۀ زيادى، مانند «عبدالله بن سلام» با اصحاب يهودى اش از يهود و عدۀ قابل ملاحظه از مشركان - كه مجموعا ملت مسلمان امروز را تشكيل مى دهند - به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ايمان آوردند، بنابراين، چگونه در بين اين سه ملت، تنها «نصارا» مورد مِهر قرار گرفته و آيه مزبور، تنها آن ها را ستوده است؟!

جواب اين سؤال اين است كه:

نحوۀ اسلام آوردن اين چند ملت مختلف بوده است. مثلا ملت نصارا، بدون مبارزه، بلكه پس از تشخيص حقانيت، با كمال شيفتگى و شوق به اسلام گرويده اند، در حالى كه هيچ اجبار و اكراهى در كارشان نبوده و مى توانسته با جزيه دادن، به دين خود باقى مانده و نسبت به آن پايدارى و و فادارى كنند، وليكن در عين حال، اسلام را بر دين خود ترجيح داده و ايمان آوردند. به خلاف مشركان.

زيرا رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، از ايشان جزیه نمى پذيرفت، و جز اسلام آوردن از ايشان قبول نمى كرد. پس عده اى از مشركان كه ايمان آوردند، دلالت بر حسن اسلامشان ندارد. درست است كه مسلمان شدند، ليكن بعد از آن همه آزار و شكنجه كه پيغمبر محترم اسلام از ايشان تحمل كرد، و آن همه جفا و قساوت و بى رحمى كه نسبت به مسلمين روا داشتند و آن همه نخوتى كه در برابر مسلمين ورزيدند.

و همچنين يهود، كه گرچه در ايمان آوردن و يا جزيه دادن مانند نصارا مختار بودند، ليكن به آسانى اسلام را قبول نكردند، بلكه مدت ها در نخوت و عصبيت خود، تصلب و پافشارى كردند، مكر و خدعه به كار بردند، عهدشكنى ها كردند، خواهان بلا و مصيبت مسلمين بودند. و بالاخره، صفحات تاريخ از خاطرات تلخى كه مسلمين آن روز از يهود ديدند، پُر است. خاطراتى كه تلخ ‌تر و دردناك تر از آن تصور ندارد.

آن رفتار «نصارا» بوده و اين رفتار «مشركان» و «يهود». و اين اختلاف در برخورد و تلقى، همچنان ادامه داشته است. يعنى هميشه از «نصارا»، حُسن اجابت بوده، و از يهود و مشركان، لجاج و پافشارى در استكبار و عصبيت. عينا همان رفتار و عكس العملى كه اين سه گروه در زمان رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از خود نشان دادند، همان را پس از آن جناب داشتند. چه افرادى كه از ملت «نصارا» در قرون گذشته، به طوع و رغبت دعوت اسلام را لبيك گفتند، بسيار زياد و بى شمارند، و بر عكس، افرادى كه از مشركان و يهود، در آن مدت طولانى به دين اسلام گرويده اند، بسيار كم و انگشت شمارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۱۶

و همين برخوردهاى مختلف آنان در قرون متمادى و طولانى، خود شاهد و گواه محكمى است بر صدق دعوى قرآن، كه به طور كلّى فرمود: «لَتَجِدَنَّ أشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اليَهُودَ». براى اين كه گرچه خطاب در اين آيه، متوجه شخص رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است، ليكن اين نكته نيز بر كسى پوشيده نيست كه آيه شريفه، در مقام بيان قانون و ضابطى است كلّى.

و اين نكته، كه عبارت است از بيان قانون كلّى، در صورت خطاب خصوصى، بسيار به كار مى رود. مانند آيه: «تَرَى كَثِيراً مِنهُم يَتَوَلَّونَ الَّذِينَ كَفَرُوا»، و آيه «تَرَى كَثِيراً مِنهُم يُسَارِعُونَ فِى الإثم»، كه در ضمن آيات مورد بحث بود، و تفسير و ترجمه اش گذشت.

« ذَلِك بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ أَنَّهُمْ لا يَستَكبرُونَ »:

«قِسّيس»، معرّب كشيش است و «رُهبَان»، جمع راهب. و گاهى به جاى راهب، يعنى در مفرد استعمال مى شود. راغب گفته است: «الرّهبة» و «الرّهب»، به معناى ترسى است كه توأم با احتراز باشد.

تا آن جا كه مى گويد: «تَرَهُّب»، به معناى تعبد، و «رُهبَانيّة»، به معناى مبالغه و غلو و افراط در تحمل عبادت است. و اين كلمه، در كلام مجيد هم به كار رفته، آن جا كه مى فرمايد: «وَ رَهبَانِيَّةً ابتَدَعُوهَا: و رهبانيتى كه آن را بدعت كردند».

و «رهبان»، هم به معناى مفرد استعمال مى شود و هم به معناى جمع. كسانى كه «رهبان» را واحد دانسته اند، در جمع آن، «رهابين» گفته اند.

در اين آيه، خداى تعالى، جهت نزديك تر بودن «نصارا» را به اسلام بيان فرموده و در جهت اين كه آنان نسبت به ساير ملل انس و محبتشان به مسلمين بيشتر است، سه چيز را معرفى مى فرمايد، كه آن سه چيز، در ساير ملل نيست.

يكى اين كه: در بين ملت «نصارا»، علما زيادند.

دوم اين كه: در بينشان زُهاد و پارسايان فراوان اند.

سوم اين كه: ملت «نصارا»، مردمى متكبر نيستند، و همين سه چيز است كه كليد سعادت آنان و مايه آمادگى شان براى سعادت و نيكبختى است.

توضيح اين كه: سعادت آدمى در زندگى، از نظر دين، به اين است كه: بتواند نخست عمل صالح را تشخيص داده و سپس بر طبق آن عمل كند. و به عبارت ديگر، سعادت زندگى، به داشتن ايمان و اذعان به حق و سپس عمل بر طبق آن است.

بنابراين، كسى كه بخواهد داراى چنين سعادتى شود، اول احتياج به علمى دارد كه به وسيله آن، بتواند حقيقت دين را كه همان دين حق است، تشخيص داده و به اين وسيله مقتضى را فراهم آورد، و چون وجود مقتضى به تنهایى براى آمادگى به عمل بر طبق آن كافى نيست و احتياج به رفع موانع دارد، از اين رو، لازم است موانعى را كه در نفس آدمى است و نمى گذارد انسان بر طبق علم خود عمل كند - كه همان استكبار از حق، يا عصبيت بر باطل و امثال آن هاست - از نفس خويش زايل سازد، تا بتواند سعادت مطلوب را به دست آورد.

و وقتى ما از طرفى آن علم نافع را كسب كرديم و از طرفى ديگر، با از بين بردن تكبّر، انصاف در برابر حق را به دست آورديم، آن وقت است كه مى توان گفت ما براى خضوع در برابر حق آمادگى داريم. البته به شرطى كه محيط هم اجازه بدهد. چون در اعمال آدمى، مساعدت محيط هم دخالت عظيمى دارد. زيرا وقتى عملى در بين مردم متداول شد و از كودكى با آن عمل بار آمدند و بر آن عادت نموده، خَلَف از سَلَف، آن را ارث بردند، چنين مردمى نمى توانند درباره خوبى و بدى آن عمل، به آسانى بررسى نمايند، و يا اگر زشت است، از آن دست بردارند. و چون عادت به آن دارند، احتمال بدى و زشتى درباره آن نمى دهند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۱۷

و همچنين اگر به عمل نيكى عادت داشته باشند، آن را هم نمى توانند به آسانى ترك كنند. و اين جمله معروف است كه مى گويند: «عادت، طبيعت دوم است». از همين جهت، فعلى كه مخالف با عادت باشد، براى بار اول بسيار دشوار، و به نظر غير ممكن مى رسد. و لذا وقتى براى اولين بار آن را انجام دهد، با كمال تعجب به خود مى گويد عملى كه تاكنون به نظر ما محال بود، معلوم شد كه محال نبوده، و اگر همين عمل تكرار شود، در هر دفعه به سهولتش افزوده و به همان مقدار، از دشواری اش كاسته مى شود.

بنابراين، اگر انسان در درجه اول تشخيص دهد كه فلان عمل صالح است، و در درجه دوم، غرض هاى آلوده و نفسانى از قبيل لجاج و عناد را هم با از بين بردن ريشه آن كه تكبر و نرفتن زير بار حق است، از بين ببرد و در درجه سوم هم، چشمش به كسانى بيفتد كه دارند آن عمل صالح را انجام مى دهند، او هم بدون درنگ، آن عمل را انجام خواهد داد. تا چه رسد به اين كه ببيند همه افراد جامعه، آن را انجام مى دهند، كه در اين صورت، در انجام آن، بيشتر تشويق و كمك شده است، و بهتر به امكان آن پى برده و بدون واهمه دست به انجام آن مى زند.

از اين بيان به دست آمد كه: جامعه وقتى براى قبول حق آماده مى شود كه:

اولاً، رجال دانشمندى در آن باشند، كه خود به حق آگاهى يافته و آن را به ديگران تعليم دهند.

و ثانياً، مردانى در آن جامعه باشند كه به حق عمل كنند، تا در نتيجه، افراد آن جامعه خوبى عمل به حق و امكان آن را به چشم ببينند.

و ثالثاً، عموم افراد آن، عادت به خضوع در برابر حق را داشته باشند، و طورى نباشد كه با اين كه حق بر ايشان واضح و منكشف شده، مع ذلك، در اثر تكبّر، زير بار نروند.

و لذا مى بينيم كه خداى تعالى، در آيه مورد بحث، نزديكى «نصارا» را به پذيرفتن دعوت رسول خدا «صلى الله عليه و آله» - كه دعوت حق دينى بود - از همين جهت دانسته كه در ميان «نصارا»، در درجه اول، رجال دانشمندى به نام «كشيش» و همچنين مردانى كه به حق عمل كنند، به نام «رهبان» وجود داشته، و در درجه سوم، مردمش هم متكبر و بيزار از حق نبوده اند. دانشمندانى داشته كه مرتب مردم را به عظمت حق و به معارف دين آشنا مى كرده اند. زهادى داشته كه گفتار دانشمندان و دستوراتشان را به كار مى بسته و به اين وسيله، عظمت پروردگار و اهميت سعادت دنيوى و اخروى مردم را، عملا به آنان نشان مى داده اند، و در خود آن امت هم، اين خصلت بوده كه از قبول حق استنكاف نداشته اند.

به خلاف يهود، كه گرچه در آنان هم «احبار» بوده، ليكن چون نوع مردم يهود به مرض تكبّر دچار بوده اند، همين رذيله، آنان را به لجاجت و دشمنى واداشته، در نتيجه سدّ راه آمادگی شان براى پذيرفتن حق شده است. و همچنين مشركان، كه نه تنها داراى آن رذيله بوده اند، بلكه رجال علمى و مردان زاهد را هم نداشته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۱۸

« وَ إِذَا سمِعُوا مَا أُنزِلَ إِلى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْع ... »:

«فَاضَت العَينُ بِالدَّمع»، يعنى: اشك چشم به كثرت جارى شد. و لفظ «مِن» در كلمۀ «مِنَ الدَّمع»، براى ابتدا و در «مِمَّا عَرَفُوا»، براى نشو و در «مِنَ الحَقّ»، براى بيان است.

« وَ مَا لَنَا لَا نُؤمِنُ بِالله... »: از لفظ «يُدخِلنا»، معناى جعل و قرار دادن به نظر مى رسد، و از همين جهت، با «مَعَ» متعدى شده است. بنابراين، معناى جمله اين مى شود: «ما انتظار داريم كه پروردگارمان، ما را با نيكوكاران قرار دهد، در حالتى كه ما را داخل در زمرۀ آنان كرده باشد».

و كوتاه سخن اين كه: همه اين افعال و گفتارهایى كه خداى تعالى از «نصارا» نقل مى كند، در حقيقت، تصديق و گواه مطلبى است كه قبلا فرموده بود و آن، اين بود كه: «نصارا» نسبت به يهود، به مردم با ايمان نزديك ترند، و محبتشان نيز بيشتر است، و نيز وجود علم نافع و عمل صالح و خضوع در برابر حق را، در بين آنان تحقيق و بررسى مى كند.

و نيز مى فهماند كه همه اين مزايا، براى اين بوده كه در ميانشان، كشيش ها و رهبان زيادند و خودشان مردمى بى تكبرند.

« فَأثَابَهُمُ اللهُ »: «اثابه»، به معناى مجازات است. در آيه اولى، جزاى اعمال «نصارا»، و در آيه دومى، جزاى يهود و مشركان را، مقابل جزاى «نصارا» بيان مى كند، تا به اين وسيله جزاى همه آن سه گروه را بيان كرده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۱۹

بحث روايتى

مرحوم شيخ صدوق «رَحِمَهُ اللهُ تَعَالى»، در كتاب معانى الاخبارف به اسناد خود، از حضرت رضا «عليه السلام» نقل مى كند كه آن جناب، از پدرانش، از على «عليه السلام» حكايت كرده است كه در ذيل آيه شريفه «كَانَا يَأكُلَانِ الطَّعَام» فرموده است: معنايش اين است كه آن دو، مانند ساير مردم، به قضاى حاجت می رفته اند.

مؤلف: همين روايت را، عياشى در تفسير خود، با حذف چند نفر از وسط سند، نقل كرده است.

و در كافى، به اسناد خود، از ابوعبيده حذّاء، از ابى عبدالله «عليه السلام» نقل مى كند كه در ذيل آيه شريفه «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِى إسرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِيسَى بنِ مَريَم» فرمود: آنان كه به صورت خوك درآمدند، به نفرين داود و آنان كه به صورت ميمون مسخ شدند، به نفرين عيسى بن مريم بوده است.

مؤلف: همين روايت را، قمى و عياشى، در تفسير خود، از آن حضرت نقل كرده اند، و به طرق اهل سنّت، عكس اين روايت از مجاهد و قتاده و ديگران نقل شده، به اين معنا كه ميمون ها به نفرين داود، و خوك ها به نفرين عيسى بن مريم مسخ شده اند. و بعضى از روايات شيعه هم كه به زودى نقل مى شود، مطابق اين روايت است.

و در تفسير مجمع البيان، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» نقل شده كه فرمود:

داود، اهالى شهر ايله را نفرين كرد و علتش اين بود كه مردم ايله در عهد داود «عليه السلام»، روز شنبه خود را كه در آن مراسمى دينى داشته اند، سبك شمرده، و مراسمش را به جاى نياورده و از دستورات آن روز سرپيچى كرده اند. و لذا داود «عليه السلام» به درگاه خدا عرض كرد: بار الها! لعنت خود را همچون ردا بر آنان بپوشان و همچون كمربند بر دو پهلويشان بربند. پس خداى تعالى، ايشان را به صورت ميمون مسخ نمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۲۰

و اما عيسى «عليه السلام»، آن جناب نيز، قومى را كه بر ايشان مائده نازل شد، مع ذلك بعد از جريان مائده، مجددا كفر ورزيدند، نفرين كرد.

آنگاه صاحب مجمع البيان مى گويد: امام ابى جعفر «عليه السلام» فرموده: كفرشان از اين رو بود كه با پادشاهان ستمگر دوستى مى كرده اند، و به طمع اين كه لبى از دنيا آنان چرب كنند، زشتی هايشان را زينت داده و آن را در نظرشان زيبا جلوه مى داده اند.

مؤلف: قرآن نيز، اين معنا را كه اصحاب سبت به صورت ميمون مسخ شده اند، تأييد مى كند. آن جا كه مى فرمايد: «وَ لَقَد عَلِمتُمُ الَّذِينَ اعتَدَوا مِنكُم فِى السَّبتِ فَقُلنَا لَهُم كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِين».

و نيز مى فرمايد: «وَسئَلهُم عَنِ القَريَةِ الَّتِى كَانَت حَاضِرَةَ البَحرِ إذ يَعدُونَ فِى السَّبتِ إذ تَأتِيهِم حِيتَانُهُم يَومَ سَبتِهِم شُرَّعاً وَ يَومَ لَا يَسبِتُونَ». تا آن جا كه مى فرمايد: «وَ إذ قَالَت أُمَّةٌ مِنهُم لِمَ تَعِظُونَ قَوماً اللهُ مُهلِكُهُم أو مُعَذِّبُهُم عَذَاباً شَدِيداً قَالُوا مَعذِرَةً إلَى رَبِّكُم وَ لَعَلَّهُم يَتَّقُونَ ... فَلَمَّا عَتَوا عَن مَا نُهُوا عَنهُ قُلنَا لَهُم كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ».

رواياتى درباره امر به معروف و نهى از منكر و تعليم احكام الهى

و در كتاب الدرّ المنثور است كه عبد بن حميد و ابوالشيخ و طبرانى و ابن مردويه، از ابن مسعود نقل مى كنند كه وى گفته است: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود:

بنى اسرائيل وقتى دست به گناه و نافرمانى زدند، علمايشان آنان را توبيخ و تنبيه نموده و از گناه نهى كردند، وليكن در عين حال با ايشان همنشينى مى كرده و با هم مى خوردند و مى آشاميدند. تو گویى اينان نبوده اند كه ديروز گناه مى كردند. وقتى خداى تعالى چنين ديد، به دل هايشان اختلاف انداخته و به زبان يكى از پيغمبران آنان را لعنت كرد.

سپس رسول خدا «صلى الله عليه و آله» روى به ما كرده و فرمود: به خدا سوگند شما هم، يا اين است كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و مردم را به سوى حق واداشته و به آن سوق مى دهيد، يا آن كه به طور مسلّم، بين شما تنافر و دشمنى مى اندازد، و نيز به طور مسلّم، شما را هم لعنت و از رحمت خود دور خواهد نمود، همان طورى كه آن ها را لعنت كرد.

و نيز، در همين كتاب است كه عبد بن حميد، از معاذ بن جبل نقل مى كند كه گفته است: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود:

اگر كسى به شما عطيه و ارمغانى داد، مادامى كه عطيه به شمار رفت، يعنى در دادنش جز ثواب طمعى نداشت، گرفتن آن حلال است، و اما اگر اسمش عطيه باشد، وليكن در واقع رشوه اى بود كه آن را به طمع دين شما به شما داده اند، در آن صورت آن را مگيريد كه حرام است، و با اين كه ممكن است اين رشوه فقر شما را از بين ببرد و يا شما را از ترس دشمن ايمنى دهد، با اين همه با آن فقر و در آن ترس به سر ببريد، و راضى نشويد كه رشوه، دين شما را تباه سازد.

به درستى كه بنى يأجوج آمده اند، و به درستى آسياب دين، به زودى به دور در خواهد آمد. بايد مراقب باشيد، پا از حدود قرآن فراتر نگذاريد. به زودى سلطان و هواخواهانش، از قرآن و هواخواهانش جدا و با هم خواهند جنگيد. به زودى پادشاهانى بر شما مسلط شده و حكومت خواهند كرد كه در ميان شما به حكمى و در بين خود به حكمى ديگر رفتار خواهند نمود. اگر سر در اطاعتشان درآوريد، گمراهتان مى كنند و اگر نافرمانی شان كنيد، شما را مى كشند.

اصحاب پرسيدند: يا رسول الله! اگر ما آن روز را درك كرديم، تكليفمان چيست؟

پيامبر فرمود: مانند اصحاب و ياران عيسى باشيد، آنان را با ارّه دو نيم كردند و به دارها آويختند، به اين منظور كه شايد بتوانند به اين وسيله، آنان را در معصيت با خود شركت دهند، ليكن قبول نكردند و تن به مرگ دادند، و حاضر به نافرمانى خدا نشدند. آرى، مرگ در اطاعت خدا، بهتر از زندگى در معصيت اوست. اولين معصيت و زشتى كه در بنى اسرائيل راه يافت، اين بود كه امر به معروف و نهى از منكرشان، به اين صورت در آمد كه مرتكبين گناه را به عنوان تأديب، امر به معروف و نهى از منكر مى كردند و در عين حال، دست از رفاقت آنان برنداشته و با آنان مى خوردند و مى آشاميدند. چنان كه گويا آنان مرتكب گناه نشده اند و هرگز گناهى نكرده اند. به همين جرم که عصيان و تجاوز كردند، خداوند همه شان را به زبان «داود»، به لعنت خود دچار ساخت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۲۲

اين بود حال بنى اسرائيل، و به خدایى كه جان من به دست اوست، سوگند، يا اين است كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد، و يا اين كه در اثر ترك آن، خداوند اشرار شما را بر شما مسلط مى كند. آن وقت است كه حتى دعاى نيكان شما هم در حقتان مستجاب نمى شود.

و به خدایى كه جانم به دست اوست، يا اين است كه امر به معروف و نهى از منكر نموده و دست ظالم را گرفته و به قدرت هرچه تمامتر، به طرف حق سوقش مى دهيد، و يا اين است كه خداوند، پاره اى از شما را با دل هاى پاره ديگرتان، مى زند.

و نيز در كتاب الدرّ المنثور است كه ابن راهويه و بخارى، در وحدانيات، و ابن السكن و ابن منده و باوردى در معرفة الصحابه، و طبرانى و ابونعيم و ابن مردويه، از ابن ابزى، از پدرش نقل مى كند كه گفت:

رسول خدا «صلى الله عليه و آله» خطبه اى خواند و در آن حمد و ثناى خداوندى به جاى آورد. سپس عده اى از مسلمين را نام برده و بر آن ها درود خير فرستاد.

آنگاه فرمود: چه می شود اقوامى را كه به همسايگان خود، علم و ادب و احكام دين ياد نمى دهند، و آنان را به احكام دين آشنا نمى سازند، امر به معروف و نهى از منكرشان نمى كنند؟ و چه مى شود مردمى را كه از همسايگان خود، علم و ادب و احكام دين نمى آموزند، و به اين وسيله، خود را به احكام دين و متفطن به آن آشنا نمى سازند؟ سوگند به آن خدایى كه جانم به دست اوست، يا اين است كه همسايگان را ياد مى دهند و از آنان ياد مى گيرند، يا خود متفطن مى شوند، يا اين است كه من خود قبل از آن كه خداوند در قيامت عقوبتشان كند، در دنيا عقوبت خواهم كرد. آنگاه از منبر فرود آمده و به منزل تشريف برد.

اصحاب آن حضرت، با هم به گفتگو پرداخته و از يكديگر مى پرسيدند: غرضش از اين كلام چه كسى بود؟! و غالبا جوابى كه در ميان ايشان به گوش مى خورد، اين بود: جز «اشعريين»، كسى به نظر ما نمى رسد. آن هايند كه خودشان عالم و فقيه اند و همسايگانشان مردم جفاپيشه و نادانند.

اين گفتگو و سؤال و جواب ها، به گوش «اشعری ها» رسيد. جمعى از ايشان، براى تحقيق قضيه و اين كه آيا روى سخن رسول خدا «صلى الله عليه و آله» با ايشان بوده، يا نه، حضور رسول خدا «صلى الله عليه و آله» شرفیاب شده و عرض كردند:

در خطبه اى كه ايراد فرموديد، عده اى از مسلمين را به خير و خوبى ياد فرموديد و دنبال آن، ما را به زشتى، مگر چه گناه و تخلفى از ما سر زده است؟

پيامبر فرمود: مطلب همان است كه گفتم. يا اين است كه همسايگان را علم و دين ياد مى دهيد و آنان را داناى به احكام دين مى سازيد، و نيز امر به معروف و نهى از منكرشان مى كنيد، يا اين كه در همين دنيا و قبل از رسيدنتان به عقوبت آخرت، عقوبتتان خواهم نمود.

عرض كردند: يا رسول الله! پس يك سال به ما مهلت بده، زيرا تعليم و تعلم آنان، دست كم يك سال وقت لازم دارد. آن جناب پذيرفته و يك سال مهلتشان داد. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِى إسرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِيسَى ابنِ مَريَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوا وَ كَانُوا يَعتَدُونَ * كَانُوا لَا يَتَنَاهُونَ عَن مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئسَ مَا كَانُوا يَفعَلُونَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۲۳

در تفسير عياشى، از محمّد بن هيثم تميمى، از امام ابى عبدالله «عليه السلام» روايت شده كه آن جناب، در تفسير آيه شريفه: «كَانُوا لَا يَتَنَاهُونَ عَن مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئسَ مَا كَانُوا يَفعَلُونَ» فرمود:

اين را بايد بدانيد آنان كه اين آيات در مذمتشان نازل شده، با اين كه خود اهل معصيت و در آن گناهان قدم نمى گذاشتند، در مجالس اهل گناه هم شركت نمى كردند، و تنها جرمشان اين بود كه وقتى اهل معصيت را مى ديدند، به رويشان مى خنديدند، و با ايشان انس مى داشتند.

و نيز در تفسير عياشى است كه مروان، از بعضى از اصحاب خود، از امام ابى عبدالله «عليه السلام» روايت مى كند كه گفت: وقتى در حضور امام «عليه السلام»، گفتگو از نصارا و عداوتشان به ميان آمد، حضرت فرمود: ستايشى كه خداى تعالى، در آيه: «ذَلِكَ بِأنَّ مِنهُم قِسِّيسِينَ وَ رُهبَاناً وَ أنَّهُم لَا يَستَكبِرُونَ» از آنان كرده، راجع به مردمى است كه مابين غيبت مسيح و بعثت محمّد «صلى الله عليه و آله» مى زيسته اند، و در انتظار بعثت آن جناب روزشمارى مى كرده اند.

مؤلف: ظاهر آيه، همان طورى كه سابقا هم گفتيم، اين است كه اصولا ملت نصارا و نوع مردمش، داراى اين فضائل اند، و شايد امام هم نخواسته اند بفرمايند كه آيه در شأن عده معينى از نصارا است، تا كسى نگويد روايت با عموم آيه منافات دارد، بلكه مراد امام «عليه السلام» اين بوده كه گرچه آيه درباره عموم است، ليكن عمومى كه آن روز مى زيسته اند، و اين آيه در شأن آنان نازل شده، مردمى بوده اند كه نبوت خاتم النبيين را قبول داشته و در انتظار بعثتش بودند.

بنابراين، تا وقتى آيه شريفه، در مقام مدح ايشان است كه رفتار خود را تغيير ندهند، و با اين كه رسول الله «صلى الله عليه و آله» مبعوث شده، دعوتش را پشت گوش نيندازند. چنان كه در هر جاى قرآن از مسلمين ستايش به عمل آمده، آنان نيز تا وقتى مورد ستايش آن آيات اند، كه فضائل مسلمين صدر اسلام را در خود نگه دارند، و گرنه آيه در مدح شان نخواهد بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۲۴

رواياتى در ذيل آيه: «ذَلِكَ بِأنَّ مِنهُم قِسِّيسِينَ و رُهبَاناً...»

و در كتاب الدرّ المنثور است كه عبد بن حميد و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و ابن مردويه، از سعيد بن جبير نقل مى كنند كه در تفسير آيه: «ذَلِكَ بِأنَّ مِنهُم قِسِّيسِينَ وَ رُهبَاناً...» گفته است:

مراد از اين كشيشان و راهبان، تنها فرستادگان نجاشى هستند، كه آنان را از حبشه به سوى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» گسيل داشت، تا آن جناب را از اسلام آوردنش آگهى دهند، و آنان، هفتاد نفر از رجال علمى كشورش بودند كه در بين تمام علماى حبشه، هم از جهت سن و هم از جهت علميت، از سايرين برترى داشتند. و بنابر نقل ديگر، نجاشى از برگزيدگان اصحاب خود، سى نفر را به حضور رسول خدا «صلى الله عليه و آله» گسيل داشت.

وقتى فرستادگان نجاشى به مدينه آمده، حضور رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بار يافتند، حضرت براى آن ها سوره «ياسين» را تلاوت كرد. به محضى كه گوش هايشان به صوت دلنشين آن جناب و به كلام دلنشين خدا آشنا شد، به گريه درآمده و به حقانيت آن پى بردند. خداى تعالى، در حقّشان، اين آيه را نازل كرد: «ذَلِكَ بِأنَّ مِنهُم قِسِّيسِينَ وَ رُهبَاناً...». و همچنين اين آيه: «الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَابَ مِن قَبلِهِ هُم بِهِ يُؤمِنُونَ»، تا آن جا كه مى فرمايد: «اُولَئِكَ يُوتَونَ أجرَهُم مَرَّتَينِ بِمَا صَبَرُوا» نيز، در حق آنان نازل شد.

و نيز در كتاب الدرّ المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از ابن عباس نقل مى كند كه گفته است:

ايامى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در مكه بود، همواره از آسيب مشركان بر جان اصحاب خود مى ترسيد. ناگزير جعفر بن ابى طالب و ابن مسعود و عثمان بن مظعون را، با عده اى از اصحاب خود، به حبشه نزد نجاشى فرستاد. وقتى مشركان خبردار شدند، عَمرو بن عاص را با جمعى به حبشه فرستادند.

مى گويند كه: عمرو بن عاص و يارانش پيشدستى كرده و قبل از مسلمين بر نجاشى وارد شدند و گفتند: مردى از ميان ما برخاسته و ادعاى پيغمبرى مى كند و با كلمات خود، عقل و انديشه قومش را فاسد معرفى مى كند. اينك جمعى را به كشور تو گسيل داشته، تا در اين سرزمين رخنه كرده و سلطنت تو را تباه سازد، و ما از درِ دولتخواهى آمده ايم تا تو را از خطر آنان آگهى دهيم.

نجاشى گفت: باشد تا بيايند و ببينم چه مى گويند.

اين بود تا اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله» رسيدند. توسط دربان پيغامشان رسيد، كه اگر اذن دهى، اولياى خدا در آيند. نجاشى گفت: بگذار تا در آيند، مرحبا بر اولياى خدا! وقتى وارد شدند، سلام كردند. مشركان از باب طعن، روى به نجاشى كرده و گفتند: پادشاها! نگفتيم كه ما از دوستى و دولتخواهى به خدمت آمده ايم؟ مى بينى چگونه تحيت و درود مخصوص شاه را گذاشته و به جاى آن سلام كردند؟

نجاشى پرسيد: چرا درود مخصوص مرا نگفتيد و سلام كرديد؟! گفتند ما تو را به درود اهل بهشت و فرشتگان خدا درود گفتيم.

نجاشى پرسيد: پيشواى شما، درباره مسيح و مادرش چه مى گويد؟ گفتند: مى گويد بندۀ خدا و رسول اوست، كلمه ای است از خدا، و روحى است از او، كه خدا او را در رحم مريم انداخته و از او متولدش كرد. و درباره مريم مى گويد: دختر بكر و پاكيزه ای است كه ترك ازدواج نموده و به ياد خدا، از هر چيز دل كنده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۲۵

ابن عباس مى گويد: وقتى نجاشى اين را شنيد، چوبى از زمين برداشته و سپس گفت: عيسى و مادرش به قدر اين چوب، بيش از آنچه پيشواى شما گفته، نيستند. مشركان را اين كلام خوش نيامد، و از شنيدن آن، چهره ها ترش كردند. سپس نجاشى پرسيد: آيا از حرف هایى كه به شما نازل شده، چيزى از حفظ داريد؟ گفتند: آرى. گفت: بخوانيد.

اصحاب شروع كردند به خواندن كلام الله مجيد، در حالى كه از همه طرف، كشيشان و راهبان و ساير بزرگان نصارا حضور داشته و گوش مى دادند. هر يك آيه كه خوانده مى شد، حقيقتى تازه براى آنان مكشوف گشته و اشك هايشان فرو مى ريخت. و آيه شريفه «ذَلِكَ بِأنَّ مِنهُم قِسِّيسِينَ وَ رُهبَاناً وَ أنَّهُم لَا يَستَكبِرُونَ * وَ إذَا سَمِعُوا مَا اُنزِلَ إلَى الرَّسُولِ تَرَى أعيُنَهُم تَفِيضُ مِنَ الدَّمعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الحَقِّ»، حكايت مى كند حالت آن روز كشيشان را.

مؤلف: قمى، در تفسير خود، روايت مفصلى راجع به اين داستان نقل مى كند، كه در آخر آن دارد كه:

كشيشان به حبشه برگشته و آياتى را كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» براى آن ها تلاوت كرده بود، براى نجاشى و كشيشان خواندند، و همگى از شنيدن آن، به گريه در آمدند. نجاشى، پنهان از اهل حبشه، اسلام را قبول نمود و چون از مردم بر جان خود مى ترسيد، تصميم گرفت از حبشه بيرون رفته و خود را به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» برساند. اسباب سفر را فراهم نمود و حركت كرد، ليكن در راه وقتى كه از درياى احمر گذشت، از دنيا رحلت نمود (تا آخر حديث).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه :۱۲۶

گفتارى در معناى «توحيد»، از نظر قران

هيچ دانشمند متفكر و اهل بحثى كه كارش غور و تعمق در مسائل كلى علمى است، در اين ترديد ندارد كه مسأله «توحيد» از همه مسائل علمى، دقيق تر و تصور و درك آن از همه دشوارتر، و گره آن از همه پيچيده تر است. چون اين مسأله در افقى قرار دارد كه از افق ساير مسائل علمى و نيز از افق افكار نوع مردم بلندتر است، و از سنخ مسائل و قضاياى متداولى نيست كه نفوس بتواند با آن انس گرفته و دل ها به آن راه يابد.

و معلوم است كه چنين مسأله اى، چه معركه اى در دل ها برپا خواهد كرد، و عقول و افكار براى درك آن، از چه چيزهایى سر در خواهند آورد. چون اختلاف در نيروى جسمانى، به واسطه اختلاف ساختمان هاى بدنى، اعصاب فكرى را هم مختلف مى كند، و در نتيجه، فهم و تعقل در مزاج هاى مختلف، از نظر كندى و تيزى و خوبى و بدى و استقامت و كجى، مختلف مى شود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←