سوره مائده، آیات 4 - 5
سورۀ مائده: آيات 4 - 5
يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (4)
الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ (5)
از تو مىپرسند- بطور جامع- چه چيزهايى بر ايشان حلال است؟ بگو آنچه پاكيزه است برايتان حلال است، و نيز آنچه كه از ميان حيوانات شكارى كه تعليم دادهايد از قبيل سگ و باز و ببر تنها سگ، شكار كند بشرطى كه تعليم يافته باشد مىتوانيد از نيم خورده آنها بخوريد، و بشرطى كه هنگام رها كردن سگ، جهت شكار نام خدا را برده باشيد، و از خدا بترسيد، و در شكار حيوانات زياده روى مكنيد، كه خدا در حسابگرى سريع است (4).
امروز همه پاكيزه ها برايتان حلال شد، و نيز طعام كسانى كه اهل كتابند براى شما حلال، و طعام شما براى آنان حلال است، و نيز زنان پاكدامن مؤمن و زنان پاكدامن اهل كتاب، كه قبل از شما مسلمانان داراى كتاب آسمانى بودند، براى شما حلال است، البته بشرط اينكه اجرتشان را- كه به جاى مهريه در زن دائمى است- بدهيد، آنهم به پارسايى، نه زناكارى و رفيق گيرى، و هر كس منكر ايمان باشد اعمالش باطل مىشود، و در آخرت از زيانكاران است (5).
« يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ »: اين جمله سؤالى است مطلق و كلى، و جوابى هم كه از آن داده شده عمومى و مطلق است، و در آن ضابطهاى كلى براى تشخيص حلال از حرام است داده، و آن اين است كه حلال آن چيزى است كه تصرف در آن- البته نه هر تصرف بلكه تصرفى كه هر عاقلى غرض از آن چيز را همان تصرف مىداند، از قبيل خوردن نان نه خفه كردن كودكى به وسيله نان- امرى طيب و معقول شمرده شود.
و اگر طيبات را مطلق آورد اين اطلاق نيز براى اين است كه بفهماند معتبر در تشخيص طيب از خبيث فهم متعارف عموم مردم است، نه فهم افراد استثنايى كه يا از پارهاى خبائث لذت مىبرند، و يا از پارهاى طيبات دچار تهوع مىشوند، پس هر چيزى كه فهم عادى عموم مردم آن را طيب بداند آن طيب است، و هر چيزى هم كه طيب شد حلال است.
و اگر حليت و طيب بودن را بفهم متعارف انسانها واگذار كرديم از پيش خود نكرديم، بلكه همانطور كه گفتيم از اين جهت بود كه هيچ مطلقى شامل فرد غير متعارف نمىشود، و اين مساله در فن اصول ثابت شده است.
حكم صيد با سگ شكارى
« وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ...»:
بعضى از مفسرين گفته اند اين كلام عطف است بر موضع كلمه" طيبات"، و در نتيجه همان عاملى كه طيبات را نائب فاعل كرده بود، جمله" ما عَلَّمْتُمْ ..." را نيز نائب فاعل مىكند، و آن عامل جمله" احل" است، پس معناى كلام مورد بحث چنين مىشود: " احل لكم الطيبات، و احل لكم صيد ما علمتم من الجوارح" همه طيبات براى شما حلال شده، و نيز شكار هر درنده اى كه تعليم يافته برايتان حلال شده است، و اگر عامل نامبرده را از جمله مورد بحث حذف كرد براى اين بود كه رعايت اختصار را كرده باشد، زيرا سياق بر آن محذوف دلالت مىكرد، و حاجتى به ذكر آن نبود. و ليكن ظاهر اين است كه جمله عطف باشد بر محل جمله اول و تقدير آن" قل احل
لكم ... ما علمتم من الجوارح ..." است، و كلمه" ما" در جمله:" وَ ما عَلَّمْتُمْ" شرطيه است، و جزاى آن جمله:" فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ" است، پس ديگر هيچ حاجتى نيست كه ما خود را به زحمت بيندازيم، و جزاى آن را در تقدير بگيريم.
" جوارح" جمع" جارحة" است، و جارحه به معناى هر حيوانى است كه به دنبال شكار باشد، و غذاى خود را از اين راه فراهم كند (و ساختمان بدنيش مجهز به جهاز شكار است)، مانند مرغان شكارى چون باز و درندگانى چون انواع سگها و پلنگها، و كلمه: " مكلبين" حال است، و اسم فاعل از مصدر" تكليب" است كه در اصل به معناى تعليم دادن و تربيت كردن سگ براى شكار است، و يا به معناى نگهدارى سگ براى شكار و به كار زدن آن در شكار است، و از اينكه جمله:" وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ" را مقيد كرد به قيد" مكلبين"، فهميده مىشود كه حكم حلال بودن نيم خورده جوارح مختص به سگ شكارى است، و از سگ شكارى به ساير درندگان تجاوز نمىكند.
و جمله:" مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ" قيد ديگرى است كه حكم حلال بودن نيم خورده سگان را مقيد مىكند به صورتى كه سگ، شكار را براى صاحبش گرفته باشد نه براى خودش، (پس اگر بدون فرمان صاحبش شكارى را صيد كرد، در صورتى كه صاحبش آن را مرده بيابد حلال نيست). و جمله:" وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ" آخرين شرط حلال بودن شكار سگ است، و آن اين است كه صيد علاوه بر اينكه بايد به وسيله حيوان تعليم يافته شكار شده و صاحبش آن را فرمان داده باشد، صاحب حيوان هنگام فرمان دادن و روانه كردن سگ، نام خدا را ذكر كرده باشد.
و حاصل معناى آيه اين است كه درندگان تعليم يافته- كه همان سگ شكارى باشد- اگر براى شما چيزى از حيوانات وحشى حلال گوشت را كه جز با سر بريدن حلال نمىشود شكار كرد، و شما هنگام فرمان دادن نام خدا را برده باشيد آن شكار براى شما حلال است، البته اين در صورتى است كه درنده آن حيوان را قبل از رسيدن شما كشته باشد، همين كشتن درنده حكم سر بريدن را دارد، و اما اگر زخمى كرده باشد، و شما آن را زنده دريابيد، تذكيه آن تنها به اين است كه ذبحش كنيد، و در اين صورت نيازى به حكم صيد سگ نيست زيرا حكم چنين شكارى همان حكم ساير حيوانات حلال گوشت است.
خداى تعالى دنبال بيان حكم شكار و در آخر آن فرموده:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ" تا اشاره كرده باشد به اينكه در مساله شكار كردن بايد از خدا ترسيد، و بيهوده
حيوانات وحشى را بى جان ننموده و در كشتن آنها اسراف نورزيد و صرفا به منظور تفريح و سرگرمى و يا خودنمايى و زورمندى شكار نكرد، و بايد دانست كه خداى تعالى در حسابگرى سريع است، و كيفر ظلم و تعدى را قبل از آخرت در همين دنيا مىدهد، و اين ظلمها و تجاوزها و دام اندازيها و بى خبر كشتن حيوانات بى زبان همانطور كه بسيار به چشم خود ديدهايم جز سوء عاقبت و نكبت ثمرهاى ندارد.
« الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ »:
در اين آيه حكم طيبات اعاده شده، با اينكه قبلا يعنى در آيه قبلى فرموده بود كه حكم طيبات حليت است، و آيه با كلمه" اليوم" آغاز شده تا دوباره اين منت را به رخ بندگان مؤمن خود بكشد، كه طيبات را براى آنان حلال كرده آن گاه فرموده طعام اهل كتاب و زنان پاكدامن ايشان نيز از طيبات است.
و گويا ضميمه كردن جمله:" أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ" به جمله": وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ ..."، از قبيل ضميمه كردن يك امر قطعى و مسلم است، به امرى مورد شك، تا در شنونده ايجاد آرامش خاطر نموده، قلق و اضطراب او را بر طرف سازد، نظير اينكه يك اربابى به خادم خود بگويد: همه آن اموالى كه در اختيارت گذاشتم مال تو باشد به اضافه فلان چيز، تا اگر خادم ترديد داشته باشد در اين كه ارباب واقعا فلان چيز را ملك او كرده به ياد چيزهاى ديگر كه قبلا تمليك او كرده بود بيفتد، و شك و ترديدش از بين برود، و اطمينان پيدا كند كه فلان چيز و بهمان چيز را واقعا تمليك او كرده، آيه شريفه:" لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ"، نيز به وجهى از اين باب است، و همچنين آيه زير كه مىفرمايد:" لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ".
تو گويى نفوس مردم با ايمان از تشويش و اضطراب شكى كه نسبت به حلال بودن طعام اهل كتاب داشتند آرام نمی گرفته، چون قبلا از ناحيه خداى تعالى از معاشرت و آميزش و تماس گرفتن و دوستى كردن با اهل كتاب شديدا نهى شده بودند لذا براى رفع اين اضطرابشان داستان حليت طيبات را هم ضميمه حليت طعام اهل كتاب كرد، و مؤمنين فهميدند كه طعام اهل كتاب خود يكى از مصاديق طيبات حلال و از سنخ آنها است، و در نتيجه اضطرابشان زايل
و دلشان آرامش يافت، در جمله:" وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ" نيز عين اين نكته به كار برده شده، براى اينكه بفهماند زنان پاكدامن از اهل كتاب بر مسلمين حلال است، و در آن هيچ شكى به خود راه ندهند، حليت زنان خود مؤمنين را ضميمه آورد.
[پاسخ به يك سؤال در مورد توجه خطاب تكليفى به كفار در آيه شريفه]
در اينجا سؤالى پيش مىآيد و آن اين است كه كفار هيچ ايمانى به دستورات قرآن كريم ندارند، و خود را ملزم به اطاعت آن دستورها نمىدانند، و از سوى ديگر از دأب قرآن كريم نيست كه با علم به بى اثر بودن تكليف مع ذلك افراد بى تفاوت را مورد تكليف قرار دهد،- گو اينكه ما معتقديم به اينكه كفار مكلف به فروع دين هستند، همانطور كه مكلف به اصول مىباشند،- و ليكن اين مجوز آن نمىشود كه خداى سبحان خطابى و دستورى صادر كند كه لغو و بى اثر باشد، با اين حال چرا در آيه مورد بحث كفار را مورد تكليف قرار داده؟ در خطاب به مؤمنين فرموده طعام شما براى اهل كتاب حلال است؟
در پاسخ مىگوئيم: آرى با اينكه اهل كتاب گوششان بدهكار حلال و حرامهاى اسلام نيست، گفتن چنين چيزى لغو به نظر مىرسد، و خداى سبحان تكليفى كه هيچ اثر نمىبخشد نمىكند، و خطابى كه اثر نداشته باشد نمىكند، مگر در جايى كه فنون ادبيت از قبيل التفات اقتضا كند كه مثلا خطاب را از مردم به رسول خدا (ص)، و يا از كفار به مؤمنين متوجه كند، و مثلا بفرمايد:" قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ" و يا بفرمايد: قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا" ، و آياتى ديگر از اين قبيل.
و ليكن در آيه مورد بحث جملهاى كه منشا اين سؤال شده جملهاى مستقل و جداى از جمله قبليش نيست، و خلاصه كلام اينكه در آيه مورد بحث نمىخواهد دو حكم مستقل از يكديگر را بيان كند، يكى حلال بودن طعام مسلمانان براى اهل كتاب، و ديگرى حلال بودن طعام اهل كتاب براى مسلمانان، بلكه مىخواهد يك حكم را بيان كند، و آن حلال بودن طعام و رفع حرمت از آن است، و بفهماند هيچ منعى در دو طرف نيست، نظير آيه شريفه:" فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ، لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ"،
كه در اين آيه نيز نمىخواهد به كفار تكليفى كند، بلكه مىخواهد بفرمايد بين زن مسلمان و همسر كافر زناشويى و محرميت و حليتى نيست، تا آن حليت متعلق به يك طرف بشود.
و اما كلمه" طعام"، اين كلمه در اصل لغت به معناى هر چيزى است كه قوت و غذاى خورندهاش قرار گيرد و خورنده اى با آن گرسنگى خود را بر طرف سازد، ليكن بعضى گفتهاند: مراد از طعام خصوص گندم و ساير حبوبات است، از آن جمله صاحب لسان العرب در كتاب خود گفته: اهل حجاز وقتى كلمه" طعام" را مطلق و بدون قرينه ذكر كنند تنها گندم را در نظر دارند، و سپس مىگويد: خليل نيز گفته: در كلام عرب لفظ" طعام" بيشتر در خصوص گندم استعمال مىشود. اين بود سخن صاحب لسان العرب، و همين معنا از كتاب نهايه، تاليف ابن اثير نيز استفاده مىشود، و به همين جهت در روايات وارده از ائمه اهل بيت (ع) آمده كه مراد از طعام اهل كتاب در آيه شريفه تنها گندم و ساير حبوبات است، (نه غذاى پخته و گوشت و امثال آن)، بله از بعضى از روايات چيز ديگرى استفاده مىشود، كه ان شاء اللَّه تعالى بحث آن در بحث روايتى آينده مىآيد.
و به هر حال حليت در آيه شريفه شامل غذايى كه از گوشت حيوان غير قابل تذكيه چون خوك تهيه شده نمىگردد، و نيز شامل غذايى كه از ذبيحه اهل كتاب تهيه گرديده و يا بنام خدا ذبح نشده نمىشود، براى اينكه خداى تعالى در آيات تحريم گوشت خوك و گوشت ميته را حرام دانسته، و ذبيحه اهل كتاب و حيوانى كه بنام خدا ذبح نشده از نظر اسلام ميته است، و آيات تحريم چهار آيه است كه در سوره بقره و مائده و انعام و نحل آمده، و گوشتهاى حرام را رجس و فسق و اثم خوانده، كه بيانش گذشت و حاشا بر خداى سبحان چيزى را كه خودش رجس و فسق و اثم خوانده، حلال كند و بر حلال كردنش منت بگذارد، و بفرمايد:" الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ".
علاوه بر اين محرمات عينا قبل از اين آيه در خود اين سوره آمده، و احدى نمىتواند در چنين موردى سخن از نسخ بياورد، و اين خود بسيار روشن است، مخصوصا در خصوص سوره مائده كه در رواياتى آمده كه اين سوره ناسخ دارد ولى منسوخ ندارد.
« وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ »:
در اين آيه متعلق حكم را- كه يهود و نصارا باشند- نام نبرده، بلكه آنان را با آوردن صفتشان مشخص كرده (و فرموده" زنان آنهايى كه قبل از شما كتاب آسمانى داشتند") و حتى آنها را به عنوان اهل كتاب هم ذكر نكرده، و نفرموده:" و المحصنات من اهل الكتاب"، و اين خالى از اشعار به علت حكم نيست، با در نظر گرفتن اين جهت و اينكه لحن، لحن منت گذارى است، و اينكه مقام سخن، مقام تخفيف و آسان كردن وظائف است، معناى آيه چنين مىشود:
«ما بر شما مسلمانان منت مىگذاريم، كه تكليف را برايتان آسان كرديم، و حرمت ازدواج بين مردان شما و زنان اهل كتاب را برداشتيم، و براى اين بر داشتيم كه آنها قبل از شما صاحب كتاب بودند، و قهرا نسبت به ساير طوايفى كه مسلمان نيستند به مسلمانان نزديكترند»، زيرا به توحيد و رسالت اعتقاد دارند، بر خلاف مشركين و بتپرستان كه منكر نبوت اند. پس معلوم شد كه جمله:" الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ" اشعار به اين نكته دارد، هم چنان كه تقييد اين جمله به جمله" من قبلكم" نيز خالى از اين اشاره نيست، چون به وضوح اشاره دارد بر خلط و مزج و اشتراك.
[آيه شريفه داله بر حليت محصنات از اهل كتاب، منسوخ نيست]
و به هر حال از آنجايى كه آيه شريفه موقعيت منتگذارى و تخفيف دادن را دارد، لذا با امثال آيه:" وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ، و آيه:" وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ" نسخ نمىپذيرد، و اين روشن است.
علاوه بر اين آيه اولى در سوره بقره واقع شده كه اولين سوره از سورههاى مفصل است كه در مدينه نازل شده و در نتيجه نزول آن قبل از سوره مائده بوده، چگونه مىتواند آيهاى از آن ناسخ آيهاى از سوره مائده باشد؟ با اينكه در روايات آمده كه سوره مائده آخرين سورهاى است كه به رسول خدا (ص) نازل شده، و ناسخ بعضى از آيات سوره هايى است كه قبلا نازل شده بود، ولى هيچ سورهاى آن را نسخ نكرده.
از اين هم كه بگذريم شما خواننده عزيز توجه فرموديد كه ما در تفسير" وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ" چه گفتيم، آنجا يعنى در جلد دوم اين كتاب گفتيم: كه اين آيه و آيه سوره ممتحنه به كلى از مساله ازدواج با زنان اهل كتاب بيگانه اند، اينها تنها سخن از ازدواج با زنان مشرك دارند.
و به فرض كه بگوئيم آيه سوره ممتحنه بوجهى دلالت بر حرمت ازدواج با زنان اهل كتاب را دارد، چون در آن آيه نامى از مشرك نيامده، بلكه حكم رفته روى زنان كافر، و زنان اهل كتاب نيز كافرند، باز هم ضررى به آيه مورد بحث نمىرساند، براى اينكه همانطور كه آن دلالت را دارد اين دلالت را هم دارد، كه پس قبل از سوره مائده منع شرعى وجود داشته، و سوره مائده كه در مقام منتگذارى و تخفيف است دلالت دارد بر اينكه آن منع قبلى كه در سوره ممتحنه آمده بود به منظور تخفيف بر داشته شده، چون تا قبلا منعى نباشد تخفيف و منت تحقق نمىيابد، پس آيه سوره مائده ناسخ آيه سوره ممتحنه مىشود، نه به عكس كه- به خيال باطل بعضى از مفسرين- آيه ممتحنه ناسخ آيه مائده باشد، براى اينكه نسخ كار آيهاى است كه بعد از آيه منسوخ نازل شود، و ما ان شاء اللَّه تتمه اين بحث و گفتگو پيرامون آيه دوم را در بحث روايتى آينده دنبال مىكنيم.
منظور از كلمه" محصنات" در آيه شريفه
حال ببينيم منظور از كلمه" محصنات" در آيه شريفه چيست؟ البته اين كلمه معانى متعدد دارد، ولى در اينجا منظور از آن زنان عفيف است، به دليل اينكه در مقابل محصنات از زنان مؤمن قرار گرفته، كه به معناى زنان بى شوهر و عفيف است، و اين خود روشن است، و از اينكه محصنات از اهل كتاب با محصنات از اهل ايمان در يك كلام جمع شده اند، با در نظر گرفتن معنايى كه براى كلمه كرديم فهميده مىشود كه منظور از كلمه مؤمنات در هر دو موضع يكى است، و آن معنا نمىتواند اسلام باشد براى اينكه اگر احصان در جمله:" وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ" به معناى احصان اسلام باشد بايد در جمله:" وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ" نيز به اين معنا باشد، با اينكه زنان اهل كتاب اسلام ندارند، و نيز نمىتواند به معناى احصان حريت باشد، براى اينكه امتنان مستفاد از آيه با منحصر بودن حليت به زنان كتابى آزاد نمىسازد، بلكه از آن استفاده مىشود كه زن كتابى بر مسلمانان حلال است، هر چند كه آزاد نباشند، بنا بر اين از معانى احصان باقى نمىماند مگر عفت، پس متعين اين است كه مراد از محصنات زنان پاكدامن و عفيف اهل كتاب است.
و بعد از همه اينها به نكته ديگر آيه مىپردازيم و مىگوئيم آيه شريفه تصريح نكرده به اينكه منظور از اين حليت، حليت نكاح دائم ايشان است و يا نكاح منقطع، تنها چيزى كه در آيه مىتواند قرينه باشد بر اينكه مراد نكاح متعه و انقطاعى است كلمه" أجر" است، و اينكه
كامگيرى از زنان اهل كتاب به طريق احصان باشد، نه به طريق مسافحه و زنا و رفيق بازى، پس از اين بيان نتيجه مىگيريم كه آنچه خداى تعالى از زنان يهود و نصارا براى مؤمنين حلال كرده آميزش از راه نكاح با مهر و اجرت است، نه نكاح با زنا، ولى شرط ديگرى در آيه نيامده، نه دوام و نه انقطاع، و ما در سابق يعنى در جلد چهارم اين كتاب در تفسير آيه شريفه:" فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ..." گفتيم: كه نكاح متعه نيز مانند نكاح دائم و نكاح واقعى است، البته اين بحث تتمهاى دارد كه بايد در علم فقه به آن واقف گشت.
« إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ »: اين آيه همان زمينه اى را دارد كه آيه شريفه:" وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ"، دارد و جمله" إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ ..." قرينه است بر اينكه مراد از آيه شريفه حليت تزويج به محصنات از اهل كتاب است، و شامل خريدن كنيزان اهل كتاب نمىشود.
« وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ »:
كلمه" كفر" در اصل به معناى پوشاندن است، و بنا بر اين در تحقق معناى كفر اين معنا شرط است، كه معناى ثابتى كه پرده روى آن بيفتد وجود داشته باشد، همانطور كه كلمه حجاب در جايى مفهوم پيدا مىكند كه چيز ثابت و پيدايى باشد، تا با افتادن حجاب بر روى آن ناپيدا شود، پس معناى كفر هم وقتى تحقق مىيابد كه چيز ثابت و هويدايى باشد، كه كافر آن را بپوشاند، و اين معنا در كفران به نعمت هاى خدا و كفر به آيات او و كفر به خدا و رسولش و كفر به روز جزا وجود دارد.
معناى" كفر به ايمان" عبارت است از ترك عمل به مقتضاى ايمان
پس اينكه در آيه مورد بحث كلمه" كفر" را در مورد ايمان استعمال كرده، و فرموده" هر كس به ايمان كفر بورزد"، به مقتضاى مطلبى كه در باره كفر گفتيم بايد ايمان ثابتى وجود داشته باشد، تا كفر آن را بپوشاند و بطور مسلم منظور از ايمان معناى مصدرى آن- باور كردن- نيست، بلكه منظور معناى اسم مصدرى است، كه همان اثر حاصل و صفت ثابت در قلب مؤمن است، يعنى اعتقادات حقهاى كه منشا اعمال صالح مىشود، پس برگشت معناى كفر به ايمان به اين است كه آدمى به آنچه كه مىداند حق است عمل نكند، مثلا مشركين را دوست بدارد،
و با آنان اختلاط، و در اعمال آنان شركت كند، با اينكه علم به حقانيت اسلام دارد، و نيز مثل اينكه نماز و روزه و زكات و حج و ساير اركان اسلام را ترك كند، با اينكه يقين به ثبوت آنها و ركن دين بودن آنها دارد.
پس منظور از" كفر به ايمان" اين معنا است، و ليكن در اين ميان نكتهاى است و آن اين است كه كفر بدان جهت كه به معناى ستر است، و پوشاندن امور ثابته وقتى به حسب تبادر ذهنى صادق است كه در آن پوشاندن مداومتى باشد، لذا كفر به ايمان نيز در مورد كسى صادق است كه همواره عمل به مقتضاى ايمان خود را ترك كند، و هميشه و بطور دائم بر خلاف علم خود عمل نمايد.
و اما كسى كه در زندگيش يك بار و دو بار حق را مىپوشاند، و بر خلاف علم و ايمانش عمل مىكند، به چنين كسى نمىگويند به ايمانش كفر ورزيده، بلكه مىگويند او مرتكب فسقى شده است.
اين را بدان جهت گفتيم تا روشن شود كه مراد از جمله:" وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ" كسانى هستند كه بر پوشاندن حق و علم و ايمان خويش مداومت دارند، هر چند كه در جمله مورد بحث مطلب با مثل" يكفر" تعبير شده، (كه حدوث را مىرساند، نه ثبوت و دوام را، نه با وصف (كه ثبوت و دوام را مىفهماند)، بنا بر اين كسى كه پيروى نمىكند آنچه را كه حق بودنش به نظر وى محقق شده، و عمل نمىكند به آنچه برايش ثابت شده، كه از اركان دين است، او كافر به ايمان است، و هر عمل صالحى كه بكند حبط و بى پاداش خواهد بود، هم چنان كه در آيه مورد بحث فرمود:" فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ".
بنا بر اين آيه شريفه مورد بحث درست همان را افاده مىكند كه آيه زير آن را مىفهماند: " وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا، وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا، ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ، وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ، هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ"، بطورى كه ملاحظه مىكنيد در اين آيه اين طائفه را توصيف كرده به اينكه سبيل غى (روش گمراهى) را اتخاذ مىكنند، و راه رشد را ترك
می نمايند با اينكه هر دو راه را ديده اند، يعنى علم به هر دو دارند، آن گاه اين بيان را مبدل به بيانى ديگر كرده، مىفرمايد اينها آيات ما را تكذيب مىكنند، و معلوم است كه آيت وقتى آيت است كه بيننده علم به آيت بودن يعنى به دلالت آن داشته باشد، مجددا اين بيان را نيز تفسير مىكند به اينكه آخرت را تكذيب مىكنند و اين بدان جهت است كه اگر كسى به آخرت ايمان داشته باشد و آن را تكذيب نكند، ممكن نيست با علم به حق، حق را رها كند، چون او مىداند كه انكار حق باعث حبط عملش مىشود، و لذا در آخر آيه مىفرمايد اعمال اينگونه افراد حبط مىشود.
باز نظير آيه مورد بحث آيه زير است كه مىفرمايد:" قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا، وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً، أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً"، و انطباق اين دو آيه بر مورد كفر به ايمان به آن معنايى كه بيانش گذشت واضح است.
و با تامل و دقت در آنچه گفتيم روشن مىشود كه چگونه جمله مورد بحث يعنى" مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ ..." متصل به ما قبل خودش است، پس در حقيقت اين جمله متمم بيان سابق است، و مىخواهد مؤمنين را از خطرى كه ممكن است در اثر سهل انگارى در امر خدا و معاشرت آزادانه با كفار متوجه آنان شود بر حذر بدارد، و بفهماند كه اگر در جملات قبل، طعام اهل كتاب را و ازدواج با زنان عفيف آنان را بر شما مؤمنين حلال كرديم براى اين بود كه در معاشرت شما با اهل كتاب تخفيف و تسهيلى فراهم آوريم، تا اين وسيلهاى بشود كه شما با اخلاق اسلامى خود با يهود و نصارا معاشرت كنيد، و آنان را شيفته اسلام بسازيد، و داعى آنان باشد بسوى علم نافع و عمل صالح.
[بيان غرض از تشريع حكم مربوط به زنان كتابيه و زنهار دادن از سقوط در پرتگاه هوا و هوس در معاشرت با اهل كتاب]
پس غرض از تشريع حكم مورد بحث اين بوده، نه اينكه مسلمين اين حكم را بهانه و وسيله قرار دهند براى اينكه خود را در پرتگاه هوا و هوسها ساقط نموده، در دوستى و عشق ورزيدن با زنان يهودى و نصرانى بى بند و بار شوند، و عاشق جمال آنان شده، در نتيجه خواه ناخواه خلق و خوى آنان را نيز متابعت نمايند و چيزى نگذرد كه خلق و خوى يهوديت و نصرانيت
حاكم بر مسلمين گشته و بر خلق و خوى اسلامى مسلط گردد، و آن را تحت الشعاع خود كند، و فساد آنان بر صلاح اسلام چيره گردد، كه اين خود بلاى بزرگى است، كه مسلمانان را به قهقرا بر مىگرداند، در نتيجه حكمى را كه خدا در تشريعش بر مسلمانان منت نهاده بود را فتنه و محنت و مهلكه مسلمين كرده، تخفيف الهى را به صورت عذاب در آورد.
به همين جهت خداى تعالى بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب و زنان پاكدامن ايشان، مسلمانان را از بى بند و بارى در تنعم به اين نعمت، حلال بودن طعام و زنان اهل كتاب بر حذر داشته، تا بى بند و باريشان كارشان را به كفر ايمان و ترك اركان دين و اعراض از حق نكشاند، زيرا اگر چنين كنند باعث مىشوند كه اعمالشان حبط شود، و در آخرت نتيجه اى از تلاش زندگى خود نبينند.
اقوال نادرستى كه در معناى آيه" الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ ..." گفته شده است
خواننده عزيز توجه داشته باشد كه مفسرين در اين آيه يعنى آيه:" الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ ..." مو شكافى و بررسى بسيار كرده اند كه همين خوض و دقت زياد آنها را از راه صحيح برگردانيده، در نتيجه به تفاسير عجيب و غريبى دست زدهاند، تفاسيرى كه به هيچ وجه با ظاهر آيه نمىسازد، و بلكه سياق آيه با آن منافات دارد.
مثل گفتار بعضى از آنان كه گفته اند: منظور از طيبات خصوص طعام طيب است، مانند بحيره و سائبه و وصيله و حامى (معانى اين چهار كلمه در تفسير آيه 103 همين سوره می آيد) و بعضى ديگرشان كه گفته اند: منظور از حليت طعام اهل كتاب، حليت به مقتضاى اصل اولى است، و آن طعام هايى است كه خداى تعالى هرگز و بر هيچ قومى تحريم نكرده، و گوشت حيوانات هم از همان طعامهاى حلال است، هر چند كه يهود و نصارا طبق مراسم اسلامى حيوان را ذبح نكرده باشند، بلكه به مراسم خود ذبح كرده باشند.
و بعضى ديگرشان كه گفته اند: مراد از" طعام اهل كتاب" خود طعام نيست بلكه با آنان غذا خوردن است. و گفتار بعضى ديگرشان كه گفته اند: مراد از محصنات از مؤمنات و محصنات از اهل كتاب بيان حليت به حسب اصل است، يعنى اينها به حسب اصل شرع تحريم نشده و اما حلال بودنش آيه:" وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ" براى دلالت بر حلال بودنش كافى است، و گفتار بعضى ديگرشان كه گفتهاند: مراد از جمله:
" وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ" تحذير مسلمانان است از اينكه حكم اول آيه را رد كنند، و به اصطلاح كاسه داغتر از آش شده با اينكه خداى تعالى طعام اهل كتاب و ازدواج با زنان ايشان را حلال كرده آن را حرام بدانند.
اين وجوه و وجوهى ديگر مثل اينها احتمالاتى است كه مفسرين داده اند، كه يا خرافه گويى و بى دليل سخن گفتن است، مثل آن سخنى كه بعضى اظهار داشته و گفته اند جمله" الْيَوْمَ أُحِلَّ" مقيد است به حلالهاى سابق، و هيچ دليلى بر گفته خود نياورده، و يا سخنى است كه ظاهر سياق آيه آن را رد مىكند، مثل آنكه گفته: منظور آن چيزهايى است كه به مقتضاى اصل اولى حلال بوده، و حال آنكه سياق تقييد حليت به قيد اليوم و سياق تخفيف و منتگذارى با آن نمىسازد، و بيان سابق ما كه ما آن را از ظاهر آيه گرفتهايم در ابطال اين وجوه و روشن كردن وجه فساد آن كافى است.
و اما اينكه بعضى گفته اند: كه ظاهر جمله:" وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ" كافى است براى اينكه دلالت كند بر حليت نكاح اهل كتاب ، بطلانش واضح است، براى اينكه آيه مذكور در مقام بيان اين جهت است كه چه زنانى بر حسب طبقات نسب و سبب حلال است و چه زنانى حرام، و اما به حسب طبقات اديان و مذاهب آيه شريفه اصلا در آن مقام نيست تا بتوان به اطلاقش تمسك كرد، (چون در علم اصول مسلم شده كه اطلاق وقتى حجت است كه صاحب سخن در مقام بيان باشد، و اما در جايى كه كلام صاحب كلام تنها از آن جهتى كه وى در مقام بيان آن است اطلاق دارد، و از ساير جهات او در مقام بيان نيست، اطلاق كلامش در آن جهات حجت نيست).
بحث روايتى
[رواياتى در ذيل جمله" ... وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ" مربوط به صيد با سگ شكارى]
در در المنثور در ذيل آيه:" يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ ..." آمده: كه ابن جرير از عكرمه روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) ابو رافع را مامور كشتن سگها كرد، و او هر چه سگ در كوچه و محله ديد كشت، تا رسيد به عوالى (باغهاى بزرگ مدينه) ناگزير عاصم بن عدى و سعد بن خيثمه و عويم بن ساعده شرفياب حضور رسول خدا (ص)
شده، عرضه داشتند: چه چيزهايى براى ما حلال است؟ در اينجا بود كه آيه" يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ ..." نازل گرديد.
و در همين كتاب است كه ابن جرير از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت: وقتى رسول خدا (ص) دستور داد سگها را بكشند مردم سؤال كردند: يا رسول اللَّه چه چيز از جنس سگان براى ما حلال است؟ در پاسخ مردم آيه زير نازل شد كه:" يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ ..." .
مؤلف: اين دو روايت يكديگر را شرح مىكنند، به اين معنا كه روايت دوم روايت اولى را شرح مىدهد كه منظور پرسش كنندگان اين بوده كه با سگها چه كارهايى از قبيل شكار و پاسبانى و امثال آن مىتوانند بكنند، و آيه شريفه نمىتواند پاسخ به اين سؤال باشد، زيرا سؤال مقيد و در مورد خاصى بوده، و آيه شريفه مطلق است، مىفرمايد به ايشان بگو مطلق طيبات برايشان حلال است.
علاوه بر اينكه ظاهر دو روايت بالا و روايتى كه مىآيد اين است كه جمله:" وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ" عطف بر موضع طيبات است، در نتيجه معنا چنين مىشود: خوردن مطلق طيبات براى شما حلال است، و همچنين خوردن صيد سگهايى كه تعليم دادهايد، به همين جهت جمعى از مفسرين ناگزير شدهاند كلمهاى را در تقدير بگيرند، و مثلا بگويند: تقدير آيه" قل احل لكم الطيبات و لحم ما اصطاده ما علمتم من الجوارح" است ، يعنى بگو همه طيبات و نيز گوشت حيوانى كه سگ و باز تعليم يافته شما شكار كرده برايتان حلال است، با اينكه ما قبلا روشن ساختيم كه جمله:" وَ ما عَلَّمْتُمْ ..." شرطى است كه جزاى آن جمله: " فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ" است.
و در روايت دوم عبارت عربيش چنين آمده:" ما ذا احل لنا من هذه الامة" (از اين امت چه چيزهايى براى ما حلال شده)، و مراد از كلمه امت نوع سگها است، چون روايت آينده آن را اينطور تفسير كرده، (دقت بفرمائيد).
و در همان كتاب است كه فاريابى، و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم، و طبرانى، و حاكم- وى حديث را صحيح دانسته- و بيهقى در كتاب سنن خود همگى از ابى رافع نقل
كرده اند كه گفت: جبرئيل بر رسول خدا (ص) نازل شد، و اجازه ورود خواست، رسول خدا (ص) به وى اجازه داد اما جبرئيل وارد نشد، ناگزير رسول خدا (ص) رداى خود را گرفت و بيرون شد و فرمود: ما به تو اجازه ورود داديم؟
جبرئيل گفت: بله و ليكن ما فرشتگان به خانهاى كه در آن سگ باشد و يا مجسمه صورتى باشد داخل نمىشويم، رسول خدا (ص)- كه گويا تا آن لحظه از وجود سگ در خانه خبر نداشت- نظر كرد و ديد كه در بعضى از مرافق خانه ايشان توله سگى وارد شده.
ابو رافع مىگويد: رسول خدا (ص) چون اين بشنيد به من دستور داد تا تمامى سگهاى مدينه را به قتل برسانم، و من هم چنين كردم، عدهاى از مردم نزد رسول خدا (ص) رفته پرسيدند: يا رسول اللَّه از اين امت كه شما دستور دادهايد همه آنها كشته شوند چه چيزهايى براى ما حلال است، رسول خدا (ص) سكوت كرد، پس خداى تعالى آيه زير را در پاسخ آنان فرستاد:" يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ"، رسول خدا (ص) فرمود: اگر كسى سگ خود را براى شكار روانه كند، و در هنگام روانه كردن نام خدا را ببرد، و آن سگ، شكارى را براى وى شكار كند و نگه بدارد، او مىتواند آن شكار را بخورد، بشرطى كه سگ آن را نخورده باشد.
اينكه در روايت آمده كه جبرئيل چگونه نازل شد در باب خودش عجيب و غريب است، علاوه بر اينكه خود روايت خالى از اضطراب هم نيست، براى اينكه دلالت دارد بر خوددارى جبرئيل از داخل شدن بر رسول خدا (ص)، چون توله سگى در خانه ايشان بوده- (و اضطراب از اين جهت است كه روايت سخن از نازل شدن جبرئيل بر رسول خدا (ص) دارد، آن گاه مىگويد- توله سگى در خانههاى ايشان بوده)، از اين هم كه بگذريم اين داستان با ظاهر آيه انطباق ندارد، براى اينكه در آيه شريفه سؤال از چيز خاصى نشده، و جواب هم از شىء خاصى نيست، بلكه سؤال و جواب در آيه مطلق است، و نيز به همان بيانى كه گذشت با عطف جمله" وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ" نمىسازد، بنا بر اين روايت به روايات جعلى شبيهتر است تا به روايت صحيح.
و در همان كتاب است كه عبد بن حميد و ابن جرير از عامر روايت كرده اند كه گفت: عدى بن حاتم طائى نزد رسول خدا (ص) آمده، و از شكار كردن سگها سؤال كرد، و رسول خدا (ص) ندانست چه جوابى به او بدهد، تا آن كه آيه سوره مائده نازل شد كه:" تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ".
مؤلف: در معناى اين روايت اخبارى ديگر هست، ولى همان اشكالى كه در روايات قبلى بود به اين روايت نيز وارد است، و ظاهرا اين روايات و هر روايت ديگرى كه در معناى آنها باشد نظريه راويان است، كه خواستهاند حوادث را بر آيه شريفه تطبيق دهند، نه اينكه واقعا آيه شريفه در چنين داستانى نازل شده باشد تازه در همين تطبيق دادنشان هم راه درستى نرفتهاند، و ظاهرا اصحاب رسول خدا (ص) گفتهاند: كه سگها چنين و چنان شكار مىكنند و خوب است يك قاعده كلى بدست ما بدهيد تا بفهميم حلال از شكار سگها كدام است و حرامش كدام؟ رسول خدا (ص) در پاسخ آنان به اين آيه تمسك كرده كه در آن سؤال آنان را مطرح كرده و قاعده كلى هم دست داده و رسول خدا (ص) بعد از خواندن آيه شريفه پاسخ آنان را در خصوص مساله مورد سؤالشان را داده، اين آن مقدارى است كه از لحن آيه استفاده مىشود.
در كافى به سند خود از حماد از حلبى از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: در كتاب على (ع) در ذيل جمله:" وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ" آمده كه منظور از جوارح تنها سگها هستند.
مؤلف: اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود از سماعة بن مهران از آن جناب نقل كرده است.
و در همان كتاب از ابن مسكان از حلبى نقل كرده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: پدرم فتوا مىداد و در فتوا دادن احتياط مىكرد، ما نيز در خصوص شكار بازها و عقابها مىترسيديم فتوا بدهيم، ليكن امروز ديگر هيچ ترسى نداريم، مىگوئيم شكار اين مرغان شكارى حلال نيست، مگر آنكه برسيد و شكار آنها را ذبح كنيد، زيرا در كتاب على (ع) آمده كه در ذيل جمله:" وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ" فرموده: مقصود از جوارح خصوص سگها است، و شامل بازها و عقابها نمىشود.
و در همان كتاب است به سند خود از ابى بكر حضرمى از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: من از آن جناب از شكار بازها و عقابها و پلنگها و سگها پرسيدم، فرمود: نخوريد مگر آنچه خودتان سر بريدهايد، و يا سگها شكار كرده باشند، عرضه داشتم: حال اگر سگها شكار را كشته باشند چطور؟ فرمود: مىتوانى بخورى، براى اينكه خداى تعالى فرموده:" وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ، تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ، فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ" و سخنى از زنده بودن آن نگفته. آن گاه امام فرمود: هر درندهاى شكار را براى خودش شكار مىكند، مگر سگ تعليم يافته كه شكار را براى صاحبش نگه مىدارد، آن گاه فرمود: هر وقت سگ را براى شكار رها مىكنى نام خدا را ببر، كه همين تذكيه شكار است.
و در تفسير عياشى از ابى عبيده از امام صادق (ع) روايت كرده كه شخصى از مردى سؤال كرد كه سگ تعليم يافتهاش را به سوى شكار روانه كرد و هنگام روانه كردن نام خدا را به زبان راند، حضرت فرمود: مىتواند از گوشت شكارى كه سگش براى او شكار كرده و نگه داشته بخورد، هر چند كه وقتى به شكار مىرسد آن را مرده ببيند، و اما اگر سگى تعليم نيافته بالاى سر شكار ببينيد، نبايد از آن بخوريد، پرسيدم: عقابها و بازها و كركسها چطور؟
فرمود: اگر رسيدى سر شكار اين پرندگان گوشت خوار را ببرى مىتوانى از گوشت آن بخورى، و اگر وقتى رسيدى ديدى شكار مرده است نبايد از گوشت آن بخورى، پرسيدم: آيا پلنگ حكم سگ را ندارد كه شكار مرده اش حلال باشد؟ فرمود نه، هيچ درندهاى به جز سگها مكلب نيستند.
و در همان كتاب از ابى بصير از امام صادق (ع) روايت آورده كه در تفسير آيه:" ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ" فرمود: اشكالى در خوردن گوشت شكارى كه سگ شكارى براى صاحبش حفظ كرده نيست، و اين وقتى است كه سگ از شكار نخورده باشد، و اما اگر سگ از شكار خورده باشد از گوشت آن مخور، (چون معلوم مىشود سگ هر چند تعليم يافته هم بوده اما در اين نوبت تعليم را از ياد برده، و براى صاحبش شكار را نگرفته).
مؤلف: خصوصياتى كه در اين روايت معتبر شمرده شده، مانند 1- اختصاص حليت شكار مرده به شكارى كه سگ آن را شكار كرده باشد، نه پلنگ و باز و عقاب و غيره، چون در آيه شريفه كلمه" مكلبين" آمده، 2- و نيز اختصاص حليت به شكار سگى كه تعليم ديده باشد 3- و اختصاص حليت به صورتى كه سگى هرزه با سگ شكارى شركت نكرده باشد، همه از آيه شريفه استفاده مىشود، كه ما نيز در سابق در استفاده آنها از آيه شريفه مقدارى بحث كرديم.
و در همان كتاب از حريز از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: شخصى از آن حضرت از سگهاى مجوسيان سؤال كرد كه اگر مسلمانى آنها را به شكار روانه كند، و نام خدا را هم هنگام روانه كردن به زبان جارى سازد آيا شكار چنين سگهايى حلال است؟
فرمود: بله براى اينكه سگ فرض شده سگى است مكلب، و نام خدا را هم برده اى پس هيچ اشكالى در آن نيست. «
مؤلف: در اين حديث به اطلاق كلمه" مكلبين" استدلال شد، در حالى كه در در المنثور از ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت شده كه در سؤال اينكه مسلمانى سگ تعليم يافته مردى مجوسى و يا باز او و يا عقاب او و يا هر درنده ديگرى كه مجوسى آن را تعليم داده مىگيرد و به شكار مىفرستد و شكار او را بدست مىآورد، آيا اين شكار حلال است يا حرام گفته است: نه از گوشت آن مخور هر چند كه تو نام خدا را هم برده باشى، زيرا مجوسى آن حيوان شكارچى را تعليم داده، و قرآن كريم فرموده:" تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ" و ليكن ضعف اين گفتار روشن است.
براى اينكه هر چند خطاب در جمله:" تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ" به حسب ظاهر متوجه به مؤمنين است، الا اينكه جمله" عَلَّمَكُمُ اللَّهُ" اختصاص به مسلمانان ندارد، رموز تعليم سگ شكارى در مسلمان و مجوسى يكى است، و همين معنا فهم شنونده آيه را مساعد مىسازد، براى اينكه از آيه شريفه بفهمد كه خصوصيت تعليم مسلمان و يا بگو مسلمان بودن معلم سگ، هيچ دخالتى در حكم ندارد، معلم سگ چه مسلمان باشد و چه غير مسلمان، غرض از تعليم حاصل مىشود، هم چنان كه خصوصيت مالكيت سگ هيچ دخالتى ندارد، ملك سگ چه از آن مسلمان باشد و چه از آن مجوسى تفاوتى ندارد.
رواياتى در مورد مراد از حليت طعام اهل كتاب در ذيل جمله" و طعامهم حل لكم"
و در تفسير عياشى از هشام بن سالم از ابى عبد اللَّه امام صادق (ع) روايت آورده كه در تفسير آيه شريفه:" و طعامهم حل لكم" فرموده: منظور از اين طعام عدس و حبوبات و امثال آن است، و ضمير" هم" به اهل كتاب بر مىگردد.
مؤلف: مرحوم شيخ طوسى نيز در تهذيب، اين روايت را از آن جناب نقل كرده، و به نقل تهذيب عبارت چنين آمده: عدس و نخود و غير ذلك.
و در كافى و تهذيب در چند روايت از عمار بن مروان و سماعه از امام صادق (ع) سؤالهايى در باره طعام اهل كتاب و آنچه از آن حلال است آمده، كه در پاسخ همه آنها كلمه حبوب آمده است. «3» و در كافى به سند خود از ابن مسكان از قتيبه أعشى روايت آورده كه گفت: مردى از امام صادق (ع) سؤالى كرد، و من نزد آن جناب بودم، او پرسيد: گله گوسفند را به دست مردى يهودى و نصرانى مىدهند تا بچرا ببرد، و احيانا يكى از گوسفندها دچار حادثه مىشود، و چوپان سر آن را مىبرد، آيا از گوشت ذبيحه او مىتوان خورد؟
امام صادق (ع) فرمود: نه بهاى آن را داخل اموال خودت كن، و نه از گوشت آن بخور، براى اينكه تنها سبب حليت گوشت حيوانات بردن نام خدا است، كه در اين باره جز به مؤمنين نمىتوان اعتماد كرد، مرد سائل عرضه داشت: آخر خداى تعالى فرموده:" الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ" و به حكم اين آيه طعام اهل كتاب بر ما حلال است قهرا ذبيحه آنان نيز بايد بر ما حلال باشد؟ حضرت فرمود: پدرم همواره مىفرمود: منظور از طعام اهل كتاب حبوبات و امثال آن است، (و شامل گوشت و امثال آن نمىشود).
مؤلف: مرحوم شيخ در تهذيب و عياشى در تفسير خود اين روايت را از قتيبه اعشى از آن حضرت روايت كرده اند.
و اين احاديث- بطورى كه ملاحظه مىكنيد- طعامى كه در آيه شريفه از طعامهاى اهل كتاب حلال شده تفسير كرده به حبوب و اشباه آن، و اين همان است كه لفظ طعام در صورتى كه مطلق و بدون قيد باشد بر آن دلالت مىكند، هم چنان كه ظاهر از روايات و داستانهايى كه از صدر اول در اين باب نقل شده همين معنا است، و بدين جهت معظم علماى ما منحصرا به حليت حبوبات و اشباه آن و غذاهايى كه از آنها تهيه شود فتوا دادهاند.
و صاحب تفسير المنار به شدت بر اين علما حمله كرده، كه اين فتوا مخالف با عرف قرآن در استعمال لفظ طعام است، وى مىگويد: غالب در لغت قرآن در لفظ طعام اين نيست، براى اينكه مىبينيم قرآن كريم در اين سوره يعنى سوره مائده فرموده:" أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ" واحدى نگفته كه منظور از طعامى كه از شكار دريا به دست آيد گندم و يا حبوبات است، و نيز فرموده:" كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ، إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ" ، و در اين آيه نيز احدى نگفته كه منظور از اين طعام خصوص گندم و حبوبات است براى اينكه ما مىدانيم از اين دانهها هيچيك بر بنى اسرائيل حرام نبوده، نه قبل از نزول تورات و نه بعد از آن، پس طعام در اصل به معناى هر چيزى است كه طعم شود، يعنى چشيده، و يا خورده شود، خداى تعالى حتى در باره آب نهر در داستان طالوت از قول او حكايت كرده كه گفت:" فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي، وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي" ، و نيز در باره غذا خوردن در خانه رسول خدا (ص) فرموده:" فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا"، اين بود گفتار صاحب المنار.
[رد اشكالات صاحب تفسير المنار بر علماى خاصه كه حليت حبوبات و نظائر آن را كه نزد اهل كتاب باشد از آيه شريفه فهميده اند]
و ما نتوانستيم بفهميم كه وى از قول اهل لغت كه گفتند:" طعام هر جا كه بطور مطلق و بدون قيد در كلام آيد مراد از آن حبوبات و اشباه آن است" چه فهميده؟ كه يكسره بر علما حمله كرده، و كلماتى از قرآن كريم از قبيل" يطعمه" در داستان طالوت و" طعمتم" در داستان غذا خوردن در خانه رسول خدا (ص) را به رخ آنان كشيده، با اينكه علماى اسلام هر چه گفتهاند در باره لفظ طعام گفتهاند، نه كلماتى كه از اين لفظ مشتق شده باشد، و آيه ديگرى هم كه به عنوان اشكال آورده، يعنى آيه:" أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ ..." به هيچ وجه ربطى به گفتار علما ندارد، براى اينكه مورد بحث آنان كلمه طعام بدون هيچ قيد است، و در آيه مذكور كلمه طعام با قيد" بحر" آمده، و اين قيد خود روشنترين قرينه است بر اينكه منظور از
طعام حبوبات نيست، چون در دريا نه گندم مىرويد و نه جو، و علما هم در آن حرفى ندارند، اشكال ديگرى كه كرده امثال آيه:" كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ ..." است كه در آن نيز احكام همراه لفظ كل آمده، باز هم مورد بحث علماء نيست.
صاحب المنار بعد از اين حملهها خودش گفته كه ما از دين يهود اين را مىدانيم كه گندم و حبوبات بر آنان حرام نبوده و غفلت كرده از اينكه همين علم ما به احكام دين يهود خود قرينه است بر اينكه منظور از كل الطعام غير گندم و جو است.
و جا داشت كه وى اول به قرآن و مواردى كه اين كلمه بطور مطلق در قرآن بكار رفته مراجعه مىكرد، سپس هر چه مىخواست بگويد مىگفت، نظير آيه:" فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ و آيه:" أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ"، و آيه:" وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ" و آيه:" فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ"، و امثال آن.
وى سپس مىگويد: اصلا دانههاى خوردنى در مظنه و معرض حلال و حرام بودن نيستند، آنچه در اين معرض است گوشت است، كه يا به خاطر وصفى محسوس مثل مردار شدن حيوان حرام مىشود، و يا بخاطر وصفى نامحسوس و معنوى مثل تقرب جستن به غير خدا به وسيله قربانى كردن، و لذا خداى تعالى فرمود:" قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً" و هر دوى اين محرمات مربوط به حيوانها است، و اين آيه خود نص در اين است كه تحريم منحصرا در ميان غذاهاى حيوانى است، پس حرام بودن غير حيوانى يعنى حبوبات احتياج به دليل دارد. اين بود گفتار ديگر صاحب المنار.
و اين گفته وى از گفتار قبليش عجيبتر است، اما اينكه گفت دانهها در مظنه و معرض حلال و حرام بودن نيستند و آنچه در اين معرض است گوشت است، در پاسخش ممكن است كسى بگويد كه منظورت چه زمانى است؟ آيا در مثل زمانهاى خود ما است؟ كه معلوم است
ذهن انسانها از قرنها قبل مانوس به اسلام و همه احكام آن است، و يا زمان نزول آيه را مىگويد، كه از عمر دين بيش از چند سالى نگذشته، ما قبول نداريم كه در آن روز همه مىدانستهاند كه حبوبات حلال است و در معرض حرام شدن نيست، به دليل اينكه مىبينيم مردم آن روز از چيزهايى سؤال كردهاند كه حكمش از حكم حبوبات و امثال آن روشنتر بوده و خداى تعالى بعضى از سؤالهاى آنان را حكايت كرد كه در آيه:" يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ" آمده، در روايت عبد بن حميد از قتاده هم آمده كه گفت: ما اطلاع پيدا كرديم كه چند نفر گفتهاند: چگونه با زنان اهل كتاب ازدواج كنيم، با اينكه آنها بر دينى هستند و ما بر دين ديگر؟
خداى تعالى در پاسخ آنان اين آيه را فرستاد كه:" وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ"، (يعنى با اينكه آيه قرآن نازل شد كه محصنات از زنان اهل كتاب حلال است، ديگر اين سؤال معنايى جز كفر به ايمان ندارد) در سابق گفتيم بزودى نيز خواهد آمد كه در خلال روايات براى اين قول اشباه و نظائرى ديده مىشود، هم چنان كه آن اقوال را در بحث پيرامون حج تمتع و غيره نقل كرديم.
خوب با اينكه مىبينيم بعضى از مسلمانان به اصطلاح خشك، بعد از آنكه حليت ازدواج با زنان عفيف اهل كتاب نازل شده، در عين حال باز هم از در تعجب مىپرسند: چطور ما با آنها ازدواج كنيم، با اينكه آنها دينى و ما دين ديگرى داريم؟ چرا ممكن نباشد كه قبل از نزول آيهاى در باره طعام اهل كتاب بپرسند كه چگونه ما نان و حليم اهل كتاب و ساير غذاهايى كه از گندم و ساير حبوبات درست مىكنند بخوريم، با اينكه آنها دينى غير از دين ما دارند؟ با اينكه خداى تعالى قبلا ما را در آياتى بسيار از خلط و آميزش و دوستى و حتى نزديك شدن به آنان و اعتماد به ايشان نهى كرده بود.
و خلاصه كلام اينكه گفتار صاحب المنار كه مساله حلال بودن گندم و حبوبات اهل كتاب را جاى سؤال ندانسته هيچ مورد ندارد، و نه تنها مورد ندارد، بلكه عليه خود او است، براى اينكه ما عين اشكال او را به خودش برگردانيده و مىگوئيم با اينكه خداى تعالى در سوره انعام آيه:" قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ ...، و همچنين در آيه سوره نحل
تمامى خوراكهاى حرام را قبلا- چون اين دو سوره در مكه نازل شده بود- بيان كرده بود، و نيز در سوره بقره كه هر چند مدنى است ولى قبل از سوره مائده نازل شده اين معنا را بيان كرده بود، و با اينكه قبل از آيه مورد بحث در همين سوره مورد بحث در آيه:" حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ" محرمات را بر شمرده بود، و با اينكه آيه اخير نص و يا مثل نص است در اينكه ذبيحه هاى اهل كتاب حرام نيست، چگونه مسلمانان به خود اجازه دادند كه بپرسند آيا ذبيحه هاى اهل كتاب حلال است يا حرام؟ با اينكه قبلا آياتى در مكه و آياتى در مدينه پشت سر هم نازل شده بود، و دلالت مىكرد بر حلال بودن آن، و با اينكه مسلمانان عنايت تام داشتند بر حفظ و تلاوت و تعليم و تعلم آيات و نيز عمل بر طبق آن (صاحب المنار هر جوابى كه از اين اشكال ما داشته باشد، همان جواب از اشكال خود او است).
و اما اينكه گفته شد كه:" آيه سوره انعام، فقط نص در محرمات آن چند چيزى است كه شمرده و حرام بودن غير آنها از قبيل ذبيحه اهل كتاب احتياج به دليل دارد"، در پاسخش مىگوئيم: بله هيچ شكى نيست در اينكه هر حكمى احتياج به دليلى دارد كه بر آن دلالت كند، ليكن همين حرف پاسخ به گفته خود او است، زيرا خود او تصريح كرده كه دائر مدار" بود و نبود" حكمى از احكام شرع، دليل است، پس انحصارى كه از آيه سوره انعام فهميده مىشود وقتى به حال صاحب المنار سودمند است كه دليلى ديگر اين انحصار را نشكند. و بنا بر اين اگر منظورش از اينكه گفت حرام بودن ذبيحه اهل كتاب احتياج به دليل دارد دليل اعم از كتاب و سنت باشد، خصم او كه قائل به حرمت ذبيحه اهل كتاب است مىگويد: من از سنت دليلى بر حرمت آن دارم، و آن دليل همان رواياتى است كه در تفسير آيه مورد بحث آمده، و ما بعضى از آنها را در سابق نقل كرديم.
و اما اگر منظورش از دليل فقط دليل قرآنى باشد گفتارش زور گويى و لجبازى است زيرا (انحصار ادله به ادله قرآنى خودش دليل مىخواهد، و نه تنها چنين دليلى نداريم بلكه دليل بر خلاف آن داريم، ادلهاى كه مىگويد سنت قرينه كتاب است، و اين دو حجتى هستند غير قابل تفكيك، حجتى كه مسلمانان فرداى قيامت از هر دو باز خواست مىشوند، از او مىپرسيم كه او در باره ذبيحه كفار غير اهل كتاب از قبيل بتپرستان و ماديين چه مىگويد؟
آيا حرمت آن را به علت ميته بودن آن مىداند، چون تذكيه شرعى را فاقد است؟ در اين صورت چه فرقى هست بين فقدان تذكيه به علت نام خدا نبردن در حال سر بريدن، و بين تذكيه و سر بريدن به غير دستور اسلامى، كه چون خداى سبحان آن را نمىپسنديده نسخش كرده؟ از نظر دين همه اينها ميته و جزء خبائث است، و خداى تعالى فرموده بود:" وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ
عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ" ، و در يك آيه قبل نيز فرموده بود:" يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ"، و لحن سؤال و جواب در آن روشنترين دليل است بر اينكه حلالها منحصر در طيبات است، و همچنين در اول آيه مورد بحث فرمود:" الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ"، كه چون مقام منتگذارى بود به خوبى دلالت بر حصرى كه در آيه قبل بود دلالت مىكند.
و اگر تحريم ذبائح كفار از باب ميته بودن نيست بلكه از اين بابت است كه كفار قربانيهاى خود را به نام غير خدا قربانى و ذبح مىكنند، مثلا بنام بتهايشان سر مىبرند، در اين صورت نيز همان اشكال عود مىكند، كه چه فرق است بين اينكه حيوانى را بنام بت ذبح كنند و يا به طريقى منسوخ كه مورد رضاى خدا نيست سر ببرند؟.
صاحب المنار سپس در فرق بين ذبيحه اهل كتاب و ذبيحه بتپرستان گفته: شارع اسلام بدان جهت كه مسلمانان صدر اسلام قبلا مشرك بودند و حيوانات خود را بنام بتهايشان سر مىبريدند در نهى آنان از اين عمل تشديد كرد، تا مسلمانان به تبع عادت در اين باب سهلانگارى نكنند، و اما اهل كتاب از آنجا كه در خوردن گوشت ميته و سر بريدن حيوانات بنام بتها دورتر از مسلمانان مسبوق به شرك بودند، لذا شارع متعرض حكم ذبيحه آنان نشد. اين هم فراز ديگرى از گفته هاى صاحب المنار.
و گويا فراموش كرده كه از اهل كتاب نصارا گوشت خوك مىخورند، و خداى تعالى متعرض اين عمل آنان شده و در نهى از آن تشديد كرده، علاوه بر اين مسيحيان همه آنچه را كه مشركين مباح مىدانستند مىخوردند، زيرا به عقيده آنان همين كه مسيح خود را فداى بشر ساخت كافى است در اينكه بشر هر چه را كه ميل دارد بخورد و هر كارى را كه خواست بكند، از اين هم كه بگذريم گفتار المنار يك استحسان سست و سخيفى است كه به هيچ دردى نمىخورد، و در تفسير كلام خداى تعالى و فهم معانى آيات آن، به امثال آن اعتماد نمىشود و همچنين هيچ حكمى از احكام دين خداى تعالى با استحسان اثبات و نفى نمىگردد.
وى در فرازى ديگر مىگويد: و نيز رفتار اسلام با مشركين و با اهل كتاب يكسان نبوده، نسبت به مشركين معاملهاى خشن و سخت مىكرد، تا در جزيرة العرب احدى از مشركين باقى نماند و همگى داخل در اسلام بشوند، ولى رفتار خود را با اهل كتاب ملايم ساخت، آن گاه به عنوان شاهد بر گفته خود مواردى از فتاواى صحابه را نقل كرده، كه به اهل كتاب اجازه
داده اند در كليساهاى خود ذبح كنند، شواهدى ديگر از اين قبيل آورده. و اين گفتار وى مبنى بر اين است كه بگوئيم اصولا اسلام عنايت بيشترى نسبت به نژاد عرب و اصلاح اين نژاد دارد، هم چنان كه از ظاهر بعضى از روايات بر مىآيد كه خداى تعالى عرب را بر غير عرب از ساير امتها برگزيد، و عرب كرامت و احترامى بيشتر نزد خدا دارد، و از ساير اقوام محترمتر است، و به خاطر همين روايات بوده كه عرب غير عرب را موالى خدمت كاران مىخواندند، ولى نظريه المنار و آن روايات و آن نامگذاريها با ظاهر آيات قرآنى نمىسازد، چگونه ممكن است اين انحصارطلبی هاى بى معنا را به قرآن نسبت داد با اينكه قرآن كريم فرموده:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى، وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ" و از طرق امامان اهل البيت عليهم السلام احاديث بسيارى در بى اعتبارى اينگونه امتيازات وارد شده است.
و اسلام در دعوت خود عرب را در جنبى و غير عرب را در جنب ديگر قرار نداده، بلكه تفاوتى كه قائل شده بين اهل كتاب و مشركين است، اهل كتاب را در طرفى قرار داده چه عرب باشد و چه غير عرب، و مشركين را در طرفى ديگر قرار داده چه عرب و چه غير عرب، و از مشركين هيچ روشى و پيشنهادى را نپذيرفته مگر قبول اسلام، و ايمان به معارف آن به خلاف اهل كتاب كه آنان را بين" اسلام آوردن" و در" دين خود باقى ماندن" و" شرائط ذمه" و" دادن جزيه را پذيرفتن" مخير فرمود.
تازه به فرض هم كه نظريه صاحب المنار در" تفاوت رفتار اسلام با عرب و غير عرب" را بپذيريم، اين نظريه بيش از اين دلالت ندارد كه اسلام در حق اهل كتاب فى الجمله سهلانگارى كرده، چون نظريه مذكور مبهم و بىزبان است، و اما اينكه باعث شود كه ذبيحه اهل كتاب را در صورتى كه طبق طريقه و سنت خود ذبح كرده باشند حلال بداند؟ كجاى اين نظريه بر چنين مطلبى دلالت دارد.
و اما اينكه گفت بعضى از صحابه چنين و چنان فتوا دادهاند جوابش اين است كه فتواى صحابه براى كسى حجيت ندارد.
بنا بر اين از همه آنچه تا كنون گفته شد روشن گرديد كه نه آيه شريفه دلالت دارد بر حليت ذبيحه اهل كتاب در صورتى كه به غير مراسم اسلامى ذبح شود، و نه هيچ دليلى ديگر، حال اگر مثل بعضى از علماى شيعه بگوئيم ذبيحه اهل كتاب حلال است، ناگزير بايد اين حليت را مشروط كنيم به صورتى كه اهل كتاب بر طبق دستور شرع اسلام حيوان را ذبح كرده باشند، هم چنان كه از فرمايش امام صادق ع بنا به خبر كافى و تهذيب استفاده مىشود و آن دو روايت قبلا ايراد شد، چون در آن دو حديث آمده بود دائر مدار حليت ذبيحه، بردن نام خدا بر ذبيحه است «1»، چيزى كه هست ما اطمينان نداريم كه فلان يهودى يا مسيحى نام خدا را بر ذبيحه خود برده، زيرا در اين باب جز به مسلمان نمىشود اعتماد كرد، (تا آخر حديث) البته اين بحث تتمهاى دارد كه بايد در علم فقه آن را ديد.
و در تفسير عياشى از امام صادق (ع) روايت كرده كه در ذيل جمله: " وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ ..." فرموده: منظور از محصنات زنان پاكدامن اهل كتاب است.
و در همان كتاب از آن جناب روايت كرده كه در ذيل جمله:" وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ ..." فرموده: منظور از مؤمنات عموم زنان مسلمان است، (چه شيعه و چه سنى).
و در تفسير قمى از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: از زنان اهل كتاب تنها ازدواج با آن زنانى حلال است كه به حكومت اسلام جزيه بپردازند، و اما غير آنان نه، ازدواج با زنانشان حلال نيست.
مؤلف: علت آن اين است كه وقتى اهل كتاب جزيه نپردازد قهرا محارب يعنى كافر حربى خواهد بود كه معلوم است ازدواج با آنان حلال نيست.
و در كافى و تهذيب از امام باقر (ع) روايت كردهاند كه فرمود: از زنان اهل كتاب تنها با آن زنى ازدواج حلال است كه ساده لوح (و از نظر فكرى مستضعف) باشد، (و قدرت تشخيص دين صحيح از دين باطل را نداشته باشد).
و در كتاب فقيه از امام صادق (ع) روايت آورده كه شخصى از آن جناب از مردى كه با زن نصرانى و يهودى ازدواج مىكند سؤال كرد كه آيا ازدواجش درست است يا نه؟
فرمود اگر اين مرد به زن مسلمان دسترسى داشته باشد چرا بايد زن يهودى و نصرانى بگيرد شخص عرضه داشت آخر به زن يهودى و نصرانى عشق مىورزد (خلاصه عاشق چنين زنى شده) حضرت فرمود حال كه چنين است اگر با او ازدواج كرد بايد از شراب و گوشت خوك خوردن او جلوگيرى كند، و در ضمن اين را هم بدان كه اين عمل در دين او نقصى ايجاد مىكند.
و در تهذيب از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمود: ازدواج موقت مسلمان با زن يهوديه و نصرانيه و با اينكه همسرى آزاد دارد اشكال ندارد. «2» و در كتاب فقيه از امام باقر (ع) روايت كرده كه شخصى از آن جناب پرسيد: آيا مرد مسلمان مىتواند با زن مجوسيه ازدواج كند؟ فرمود: نه و ليكن اگر كنيزى مجوسى داشته باشد مىتواند او را وطى كند، ولى نطفه خود را در رحم او نريزد و از او فرزند نخواهد.
و در كافى به سند خود از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق (ع) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: دوست نمىدارم مرد مسلمان با زن يهوديه و نصرانيه ازدواج كند، زيرا بيم آن مىرود كه فرزندش به دين يهود و يا نصرانى گرايش پيدا كند.
و در كافى به سند خود از زراره و نيز در تفسير عياشى از مسعدة بن صدقه روايت شده كه راوى گفت: من از امام باقر (ع) از جمله:" وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ" سؤال كردم، فرمود: اين حكم به وسيله آيه" وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ" نسخ شده است.
[اشاره به عدم صحت قول به منسوخ شدن جمله" وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ ..." با" لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ"]
مؤلف: به اين دو حديث اشكالى وارد است، و آن اين است كه آيه:" وَ لا تُمْسِكُوا ..." قبل از آيه:" وَ الْمُحْصَناتُ ..." نازل شده، و معنا ندارد آيهاى كه قبلا نازل شده آيهاى را نسخ كند كه هنوز نازل نشده باشد، علاوه بر آن رواياتى كه مىگويد: سوره مائده اصلا منسوخ ندارد، ولى در آن ناسخ هست، كه قبلا در اين باب صحبت كرديم، دليل ديگر بر اينكه آيه: " وَ الْمُحْصَناتُ ..." نسخ نشده روايت گذشته است، كه دلالت داشت بر جواز ازدواج موقت با زنان اهل كتاب، و اصحاب بر طبق آن عمل هم كردهاند، كه بحث آن در ذيل آيه متعه (ازدواج موقت) گذشت، و در آنجا گفتيم كه متعه نيز نكاح و ازدواج است.
بله اگر كسى بگويد كه آيه:" وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ ..." پيشاپيش نزول آيه: " وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ" آن را تخصيص زده، آن وقت نكاح دائم با زنان كتابى از آيه دوم خارج مىشوند، و در مجموع معناى دو آيه چنين مىشود كه آيه دوم ازدواج دائم و موقت با زنان اهل كتاب را جائز مىدانست، ولى از آنجا كه قبلا آيه:" وَ لا تُمْسِكُوا ..." نازل شده بود و مىفرمود: زن كتابيه را به عصمت نگه نداريد، و اين تعبير تنها با نكاح دائم منطبق است، هم چنان كه شامل ابقاى عصمت زوجيت بعد از مسلمان شدن شوهر مىشود، كه مورد نظر آيه هم همين است، قهرا ازدواج دائم با زن كتابى حرام و ازدواج موقت با او حلال مىشود.
ممكن است كسى به اين حرف اعتراض كند، به اينكه آيه" لا تُمْسِكُوا ..." در خصوص مردى نازل شده كه اهل كتاب بوده، و مسلمان شده، و همسرش بر كفر سابق خود باقى مانده، ليكن به اين اعتراض نبايد گوش داد چون سبب نزول آيه لفظ آيه را مقيد نمىكند، و ظهور اطلاق آن را از بين نمىبرد، (كه در لسان اهل علم معروف است مىگويند مورد مخصص نيست) و ما در سابق يعنى در سوره بقره در جلد اول اين كتاب در ذيل آيه مذكور گفتيم: كه نسخ هم در عرف و اصطلاح قرآن و هم به حسب اصل لغت با نسخ اصطلاحى فرق دارد، و شامل غير آن از قبيل تخصيص نيز مىشود.
و در بعضى از روايات نيز آمده كه اين آيه به وسيله آيه:" وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ ..." نسخ شده، و ما در سابق اشكالى را كه بر اين روايات وارد است ايراد كرديم، البته اين گفتار تتمهاى دارد كه بايد در كتب فقه آن را ديد.
رواياتى در باره معناى" كفر به ايمان" در ذيل جمله" وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ"
و در تفسير عياشى در ذيل جمله:" وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ ..."، از ابان بن عبد الرحمن روايت آمده كه گفت: من از امام صادق (ع) شنيدم مىفرمود:
كمترين عاملى كه يك فرد مسلمان را از اسلام خارج مىسازد اين است كه بر خلاف حق رأيى بدهد، و پاى آن رأى ايستادگى هم بكند، زيرا خداى تعالى فرمود:" وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ"، و نيز فرمود: منظور از" مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ"، كسى است كه به آنچه خداى تعالى امر فرموده عمل نكند، و به أمر خدا راضى نباشد.
و در همان كتاب از محمد بن مسلم از يكى از دو بزرگوار يعنى امام باقر و امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: كفر به ايمان اين است كه مسلمان عمل به دستورات اسلام را به تدريج ترك كند تا بكلى ترك شود.
مؤلف: در سابق مطالبى كه مضمون اين اخبار را از ديدگاه تفسير روشن سازد گذشت.
و در همان كتاب از عبيد بن زراره روايت شده كه گفت: من از امام صادق (ع) از كلام خداى عز و جل كه فرموده:" وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ" سؤال كردم، حضرت فرمود: كفر به ايمان عبارت است از ترك عملى كه يك مسلمان به آن اقرار دارد، از اين جمله است اينكه بدون بيمارى و بدون داشتن موانع شاغله نماز را ترك كند.
مؤلف: بعيد نيست اينكه امام (ع) از ميان همه مصاديق" كفر به ايمان" فقط ترك نماز را يادآور شده به اين علت بوده باشد كه خداى تعالى در كلام مجيدش نماز را ايمان خوانده، و فرموده:" وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ"، يعنى خداى تعالى هرگز ايمان شما- نماز شما- را بى اجر نمىكند.
و در تفسير قمى آمده كه امام (ع) فرموده كفر به ايمان عبارت است از اينكه كسى ايمان بياورد، و سپس اهل شرك را اطاعت كند.
و در كتاب بصائر از ابى حمزه روايت آورده كه گفت: من از امام باقر (ع) از معناى كلام خداى عز و جل سؤال كردم كه فرموده:" وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ، وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ" فرمود: تفسير اين آيه در بطن قرآن است، و معنايش اين است كه هر كس به ولايت على كفر بورزد چنين و چنان مىشود، چون على (ع) همانا ايمان است.
مؤلف: اين معنا همانطور كه خود امام (ع) فرمود بطن قرآن است كه در مقابل ظهر آن يا ظاهر آن است، بطن و ظهر به آن معنايى است كه ما در پيرامون محكم و متشابه در جلد سوم اين كتاب بحث كرديم، ممكن هم هست كه بگوئيم اين گفتار امام (ع) از باب جرى است، يعنى تطبيق يك عنوان كلى بر مهمترين مصداق آن، و يا بر يكى از مصاديق آن،
البته اين را هم بگوئيم كه رسول خدا (ص) در آن روزى كه- روز جنگ خندق- على (ع) را به جنگ با عمرو بن عبدود روانه می كرد آن جناب را ايمان خواند، چون در آن روز فرمود:" برز الايمان كله الى الكفر كله". و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست.