تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۱۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۷۳

موقت بودن دستور پذيرش صلح در آیه: «وَ إن جَنَحُوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَهَا»

و نيز، در همان كتاب است كه ابن مردويه، از عبدالرحمن بن ابزى روايت كرده كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آيه را «وَ إن جَنَحُوا للسَّلمِ» قرائت مى فرمود.

و نيز دارد كه ابوعبيد، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از ابن عبّاس روايت كرده اند كه در ذيل جملۀ «وَ إن جَنَحُوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَهَا» گفته است: اين آيه را، آيه «قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِاللهِ وَ لَا بِاليَومِ الآخر... صَاغِرُون»، نسخ كرده است.

مؤلف: نسخ آيه مزبور به آيه سوره «برائت» كه مى فرمايد: «اُقتُلُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم: بكشيد مشركان را هر جا يافتيد شان» نيز روايت شده، و خود آيه هم خالى از اشاره به اين معنا نيست كه حكم آن، اعتبارش تا مدتى است و هميشگى نيست. براى اين كه مى فرمايد: «وَ إن جَنَحُوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَهَا وَ تَوَكَّل عَلَى اللهِ إنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ».

و در كافى، به سند خود، از حلبى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل همين آيه، يعنى آيه «وَ إن جَنَحُوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَهَا» از حضرتش پرسيدم معناى «سِلم» چيست؟ فرمود: معنايش پذيرفتن و داخل شدن در امر ماست. و در روايت ديگرى فرمود: داخل شدن در امر تو است (در آن امرى كه تو داخل شدى، يعنى ولايت ائمه «عليهم السلام» - مترجم).

مؤلف: اين روايت، از باب تطبيق كلّى بر مصداق است.

و در الدرّ المنثور است كه ابن عساكر، از ابوهريره روايت كرده كه گفت: بر عرش خدا نوشته شده:

«لَا إلَهَ إلّا أنَا وَحدِى لَا شَرِيكَ لِى مُحَمَّدٌ عَبدِى وَ رَسُولِى أيَّدتُهُ بِعَلِىٍّ: معبودى نيست غير من به تنهایى، و مرا شريكى نيست، محمّد بنده و فرستاده من است، كه او را به وسيله على «عليه السلام» تأييد نمودم»، و اين همان معنایى است كه آيه «هُوَ الَّذِى أيَّدَكَ بِنَصرِهِ وَ بِالمُؤمِنِينَ»، متعرض آن است.

مؤلف: اين روايت را، صدوق هم، در كتاب خود، معانى الاخبار، به سند خود، از ابوهريره، و نيز ابونعيم، در كتاب حلية الاولياء، به سند خود، از همان مرد روايت كرده اند، و همچنين ابن شهراشوب، آن را با ذكر سند، از انس، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نقل كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۷۴

و در تفسير برهان، از شرف الدين نجفى نقل كرده كه گفته است: تأويل اين آيه را، ابونعيم، در حلية الاولياء، به سند خود، از ابوهريره آورده و گفته است: اين آيه، در حقّ على بن ابى طالب «عليه السلام» نازل شده و مقصود از كلمۀ «مؤمنين»، آن حضرت است.

مؤلف: لفظ آيه، با اين تأويل مساعد نيست، مگر اين كه بگویيم منظور از «اتّباع» در جملۀ «وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤمِنِين»، پيروى به تمام معنا باشد، به طورى كه آن شخص پيرو، در هيچ شأنى از شؤون، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» تخلف نداشته باشد، و كلمۀ «مِن»، بيانيه نباشد، بلكه تبعيض را برساند، كه در اين صورت، ممكن است گفته شود مقصود از آن شخص مؤمن، على «عليه السلام» است، وليكن تازه معلوم نيست كه با سياق آيه وفق دهد.

و در الدرّ المنثور است كه بزار، از ابن عبّاس روايت كرده كه گفت: بعد از آن كه عُمَر مسلمان شد، مشركان گفتند: مسلمانان امروز از ما انتقامشان را گرفتند و خداوند اين آيه را نازل كرد: «يَا أيُّهَا النَّبِىُّ حَسبُكَ اللهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤمِنِين».

مؤلف: اين معنا در روايت ديگرى نيز آمده، وليكن با عقل درست در نمى آيد. براى اين كه آن روزهایى كه عُمَر مسلمان شد، وضع رسول خدا «صلى الله عليه و آله» طورى نبود كه مصحح چنين خطابى از خداى تعالى باشد.

آرى، آن ايام، ايام فتنه و مشقت اسلام بوده، و تا چند سال بعد از آن هم، آن شدّت و عسرت ادامه داشته است، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، قدرت جنگيدن و مبارزه علنى نداشته تا محتاج ياورى باشد.

علاوه، در اين روايات دارد: «عُمَر، چهلمين نفر و يا چهل و چهارمين نفر بوده كه مسلمان شده»، و حال آن كه از ظاهر آيه استفاده مى شود كه در مدينه، در ضمن آيات سوره «انفال» نازل شده، و معلوم است كه عده مسلمين در مدينه، از صدها نفر متجاوز بوده است.

و نيز، در همان كتاب است كه ابن اسحاق و ابن ابى حاتم، از زهرى روايت كرده اند كه در تفسير آيه: «يَا أيُّهَا النَّبِىُّ حَسبُكَ اللهُ وَ مَن اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤمنين» گفته است: اين آيه در باره انصار نازل شده.

مؤلف: اين روايت در نامساعد بودن با سياق آيه، مانند دو روايت قبلى است، مگر اين كه مقصود اين باشد كه اين آيه در روزى كه انصار به آن حضرت ايمان آوردند و يا در روزى كه از آن جناب پيروى كردند، نازل شده است.

علاوه بر اين كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه مقصود از آيه، دلخوش ساختن رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است به وجود گروندگان به او، چه مهاجر و چه انصار. چون مقصود از آن، زمينه چينى براى آيه بعدى است كه مى فرمايد: «مؤمنان را بر كارزار تحريك كن».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۷۵

و در تفسير قمى مى گويد: معصوم «عليه السلام» فرموده: حكم خدا در اوايل بعثت در باره مسلمانان، اين بود كه يك نفر از ايشان مى بايستى در برابر ده نفر كافر مقاومت كند و اگر فرار مى كرد، مرتكب يكى از گناهان كبيره - يعنى فرار از زحف - شده بود، و بر اين حساب، صد نفر از ايشان مى بايستى در برابر هزار نفر مقاومت مى كردند.

سپس وقتى خداوند معلوم كرد كه به خاطر ضعفى كه دارند، نمى توانند به اين تكليف عمل كنند، لذا اين آيه را فرستاد: «الآنَ خَفَّفَ اللهُ عَنكُم وَ عَلِمَ أنَّ فِيكُم ضَعفاً فَإن يَكُن مِنكُم مِأةٌ صَابِرَةٌ يَغلِبُوا مِأتَينِ»، و بر آنان واجب كرد كه كمترين مرد آنان، با دو مرد از كفار مقابله كند و اگر فرار كند، مرتكب گناه فرار از زحف شده است، به خلاف اين كه كفار سه نفر باشند كه اگر يك فرد مسلمان از برابر آنان فرار كند، مرتكب اين گناه نشده.

مؤلف: در تفسير عياشى، از حسين بن صالح، از امام صادق، از امير المؤمنين «عليه السلام»، قريب به اين مضمون روايت شده، و همچنين در اين معنا روايتى در الدرّ المنثور، به چند طريق، از ابن عبّاس و غير او روايت شده است.

و در الدرّ المنثور است كه شيرازى، در كتاب القاب و ابن عدى و حاكم - وى سند را صحيح دانسته - از ابن عُمَر روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، كلمۀ «ضَعف» را در آيه «الآنَ خَفَّفَ اللهُ عَنكُم وَ عَلِمَ أنَّ فِيكُم ضَعفاً» - با رفع - قرائت كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۷۶

آيات ۶۷ - ۷۱ سوره انفال

مَا كانَ لِنَبىٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسرَى حَتّى يُثْخِنَ فى الاَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَض الدُّنْيَا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الاَخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(۶۷)

لَّوْلا كِتَابٌ مِّنَ اللَّهِ سبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۶۸)

فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلَالاً طيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۶۹)

يَا أَيُّهَا النَّبىُّ قُل لِّمَن فى أَيْدِيكُم مِّنَ الاَسرَى إِن يَعْلَمِ اللَّهُ فى قُلُوبِكُمْ خَيراً يُؤْتِكُمْ خَيراً مِّمَّا أُخِذَ مِنكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۷۰)

وَ إِن يُرِيدُوا خِيَانَتَك فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۷۱)

«ترجمه آیات»

هيچ پيغمبر را نمى سزد و روا نيست كه برايش اسيرانى باشد تا آن زمانى كه (دينش) در زمين مستقر گردد، شما سود (مادى) دنيا را در نظر داريد (ولى) خدا آخرت را مى خواهد و خداوند، مقتدرى است شايسته كار. (۶۷)

اگر آن قضایى كه خداوند قبلا رانده است نبود، هر آينه در آنچه گرفتيد عذاب بزرگى به شما مى رسيد. (۶۸)

پس بخوريد (و تصرف كنيد) در آنچه غنيمت برده ايد حلال و طيب، و از خدا بپرهيزيد كه خدا آمرزنده رحيم است. (۶۹)

هان اى پيغمبر! بگو به آن اسيرانى كه در دست تو (اسير) اند: اگر خداوند در دل هاى شما خير را سراغ مى داشت، بهتر از آنچه (مسلمانان) از شما گرفتندف به شما مى داد و شما را مى آمرزيد و خداوند، آمرزنده رحيم است. (۷۰)

و اگر بنا دارند به تو خيانت كنند (تازگى ندارد)، قبلا هم خدا را خيانت كرده بودند، و او، تو را بر ايشان مسلط كرد و خداوند داناى شايسته كار است. (۷۱)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۷۷
«بیان آیات»

خداوند در اين آيات، به مسلمانانى كه در جنگ «بدر» شركت داشتند، بدين جهت مورد عتاب قرار داده كه از كفار اسيرانى گرفتند و آنگاه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» درخواست كردند كه به قتل آنان فرمان ندهد، و در عوض، خونبها از آنان بگيرد و آزادشان سازد، تا بدين وسيله، نيروى مالى آنان عليه كفار تقويت يافته و نواقص خود را اصلاح كنند. هرچند خداوند به شدت مسلمانان را عتاب كرد، ولى پيشنهادشان را پذيرفت و تصرف در غنيمت را، كه شامل خونبها نيز مى شود، برايشان مباح كرد.

و در آخر آيات، بيانی است كه گويا كفار را تطميع نموده و در صورتى كه مسلمان شوند، وعده نيك مى دهد؛ و اگر بخواهند به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» خيانت كنند، خداوند از آنان بى نياز است.

«مَا كانَ لِنَبىٍ أَن يَكُونَ لَهُ أَسرَى حَتى يُثْخِنَ فى الاَرْضِ ...»:

كلمۀ «أسر»، به طورى كه گفته اند، به معناى اين است كه مرد جنگى، حريف خود را دستگير كرده و ببندد، و شخص مشدود (بسته) شده را «اسير» گويند و جمعش «أسرى» و «أسراء» و «أسارى» و «اسارى» مى آيد.

و بعضى گفته اند: كلمۀ «أسارى» جمع جمع است. و بنابراين، كلمه «السَّبى»، موردش عمومى تر از كلمه «الأسر» است. براى اين كه «سبى»، شامل دستگير كردن اطفال دشمن نيز مى شود، به خلاف «اسر»، كه چون دستگير كردن اطفال احتياجى به بستن ندارد، شامل آن نمى شود.

كلمه «ثِخَن» - به كسر اول و فتح دوم - به معناى غلظت و بى رحمى است، و اين كه مى گويند: «أثخَنتُهُ الجَراح و أثخَنَهُ المَرَضُ»، به همين معنا است.

راغب در مفردات مى گويد: «ثخن الشئ فهو ثخين»، معنايش اين است كه فلان چيز غليظ شد، به طوری كه روان و جارى نشد، و نتوانست به رفتن ادامه دهد، و لذا درباره كسى كه با زدن و يا توهين كردن از ادامه كارش باز داشته اى، به طور كنايه مى گویى: «أثخَنتُهُ ضَرباً و استِخفَافاً».

و از همين باب است كه خداى تعالى فرموده: «ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض». و نيز فرموده: «حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق»، كه در آيه اولى منظور از «اثخان»، رسول (صلى الله عليه و آله) در زمين اين است كه دينش در بين مردم به طورى مستقر شود كه گوئى چيزى است كه از شدت غليظى منجمد شده و بعد از دورانى كه رقيق و روان بود و به خاطر روان بودنش هر آن خوف زوالش مى رفت ماسيده و پا برجا شده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۷۸

كلمه «عرض» به معناى چيزى است كه بر چيز ديگرى عارض شود، و زود هم از بين برود، و از همين جهت است كه لذائذ دنيائى را «عرض» ناميده اند. چون زود از بين مى رود. و كلمه «حلال» وصفى است از ماده «حل» كه مقابل «عقد» و «حرمت» است و از اين جهت حلال را حلال مى گويند كه قبل از حلال شدنش گويا گره خورده بود و مردم از او محروم بودند. بعدا كه حلال شد گويا در حقيقت گره اش گشوده شد. و اما كلمه «طيب» قبلا گذشت كه به معناى سازگارى با طبع است.

نظر مفسّران، در تفسير آيات اسير گرفتن از كفار، در جنگ بدر

مفسّران، در تفسير اين آيات اختلاف كرده اند، ليكن همه اتفاق دارند بر اين كه نزولشان بعد از واقعه «بدر» اتفاق افتاده، و شركت كنندگان در جنگ «بدر» را مورد عتاب قرار داده و غنيمت را براى آنان مباح مى كند.

و اما جهت اختلاف ايشان و مايه اختلافشان روايات مختلفى است كه در سبب نزول و معانى جملات آيات مذكور وارد شده، و اگر قائل شويم به اين كه سند همه روايات صحيح است، آنگاه در مضمون آن ها تأمّل كنيم، خواهيم فهميد كه چه بى بند و بارى عجيبى در نقل روايات به معنا به كار رفته، تا آن جا كه مى بينيم دو روايت، آن قدر با هم اختلاف مضمون دارند، كه گویى دو خبر متعارض اند.

و به خاطر اختلاف همين روايات است كه تفسير آيات مختلف شده. يكى در اين ظهور دارد كه عتاب و تهديد آيات متوجه به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و مؤمنان هر دو است. ديگرى در اين كه متوجه آن حضرت و مؤمنان به غير از عُمَر است. و يا به غير از عُمَر و سعد بن معاذ است. و يا متوجه تنها مؤمنان است، به غير رسول خدا «صلى الله عليه و آله». و يا متوجه يك نفر معين و يا اشخاصى است كه در مشورتى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» با ايشان كرد، رأى دادند به اين كه از اسيران فديه گرفته شود.

و بعضى ديگر قائل شده اند به اين كه: عتاب در آيات، راجع به اين است كه چرا فديه گرفتند، و يا چرا غنيمت را قبل از آن كه از جانب خدا مباح شود، حلال شمردند، و در اين صورت پيغمبر «صلى الله عليه و آله» نيز مورد عتاب خواهد بود. چون ايشان ابتداء كرد به اين كه با مردم در باره فديه مشورت كند، و اين حرف درست نيست. براى اين كه مسلمين بعد از نزول اين آيات فديه گرفتند، نه پيش از آن، تا مستوجب عتاب شوند، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» هم، أجلّ از اين است كه در باره اش احتمال رود كه چيزى را قبل از اذن خدا و وحى آسمانى حلال كند، و حاشا بر ساحت مقدس خداى سبحان كه پيغمبرش را به عذابى عظيم تهديد كند. چون در شأن او نيست كه بدون جرم عذاب بفرستد، در حالی كه او خودش پيغمبرش را معصوم از گناهان كرده، و معلوم است كه عذاب عظيم جز بر گناه عظيم نازل نمى شود. و اين كه بعضى گفته اند مقصود از اين گناه، گناهان صغيره است، درست نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۷۹

پس آنچه سزاوار است كه در تفسير اين آيات گفته شود، اين است كه:

سنّت جارى در انبياى گذشته اين بوده كه وقتى با دشمنان مى جنگيدند و بر دشمن دست مى يافتند، آن ها را مى كشتند و با كشتن آنان، از ديگران زهرچشم مى گرفتند تا كسى خيال جنگ با خدا و رسولش را در سر نپروراند. و رسم آنان نبود كه از دشمن اسير بگيرند و سپس بر اسيران منت نهاده و يا پول گرفته و آزادشان سازند، مگر بعد از آن كه دينشان در ميان مردم پايگير مى شد، كه در اين صورت، اسير را نمى كشتند و با منت نهادن و يا گرفتن بهاء آزاد مى كردند.

همچنان كه در خلال آياتى كه به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» وحى مى شد، بعد از آن كه كار اسلام بالا گرفت و حكومتش در حجاز و يمن مستقر گرديد، اين آيه نازل شد: «فَإذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَربَ الرِّقَابِ حَتّى إذَا اثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثَاقَ فَإمَّا مَنّاً بَعدُ وَ إمّا فِدَاءً». و گرفتن اسير و آزاد كردنش را تجويز كرد.

و به طورى كه از سياق كلام در آيه اولى از آيات مورد بحث بر مى آيد، عقاب در آن، راجع به گرفتن اسير است. همچنان كه جملۀ «لَمَسَّكُم فِيمَا أخَذتُم عَذَابٌ عَظِيمٌ»، كه در آيه دومى است، نيز شاهد اين معنا است. چون مى فرمايد: «عذاب عظيم براى گرفتن شما است»، و آنچه مسلمين در موقع نزول اين آيات گرفته بودند، اسير بود، نه بهاى اسير. پس اين كه بعضى احتمال داده اند عقاب راجع به مباح شمردن بهاء و يا گرفتن آن باشد، صحيح نيست.

بلكه جمله بعدی اش كه مى فرمايد: «فَكُلُوا مِمَّا غَنِمتُم حَلَالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللهَ إنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»، از آن جایى كه ابتداء شده است به «فاء» تفريع و فاء تفريع مى رساند كه اين جمله، متفرع بر جمله قبلى است، خود شهادت مى دهد بر اين كه منظور از «غنيمت»، معنایى است عمومى تر از بهاى اسير؛ و دلالت دارد بر اين كه مسلمين از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» درخواست كرده بودند اسيران را نكشد، و در عوض از ايشان بهاء دريافت بدارد.

همچنان كه در آيه اول سوره از آن حضرت از انفال پرسيده و يا درخواست كرده بودند كه انفال را به ايشان بدهد، و با اين حال چطور تصور مى شود مسلمانان از آن حضرت انفال بخواهند و در عين حال درخواست گرفتن بهاء نكنند، با اين كه به طورى كه از روايات بر مى آيد، بهاى اسيران بالغ بر دويست و هشتاد هزار درهم مى شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۸۰

بنابر اين شواهد، يقينا مسلمانان از آن حضرت درخواست كرده اند كه غنيمت جنگى را به ايشان بدهد و اسيران را هم در مقابل گرفتن بهاء آزاد سازد، و خداوند، نخست ايشان را در اصل گرفتن اسير عتاب و ملامت نمود و در آخر، آنچه را كه بدان منظور اسير گرفتند كه همان فديه باشد، براى ايشان مباح گردانيد. نه اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در مباح شمردن فديه با آنان شركت كرده باشد، و يا در كشتن اسير و آزاد كردن و فديه گرفتن با مسلمين مشورت كرده باشد، تا در نتيجه آن جناب نيز مورد عتاب واقع شده باشد.

از جمله شواهدى كه در الفاظ آيه است و دلالت دارد بر اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» مورد اين عتاب نيست، اين است كه عتاب در آيه مربوط به گرفتن اسير است، و هيچ اشاره اى به اين معنا ندارد كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» با مسلمين مشورت كرده و يا در گرفتن اسير راضى بوده، و در هيچ روايتى هم نيامده كه آن حضرت قبل از جنگ سفارش كرده باشد به اين كه اسير بگيرند، و يا دلالت داشته باشد بر اين كه آن حضرت به اين امر راضى بوده، بلكه گرفتن اسير خود يكى از قواعد جنگى مهاجرين و انصار بوده، كه وقتى بر دشمن ظفر مى يافتند، از ايشان اسير گرفته و اسيران را برده خود مى كردند و يا فديه گرفته و آزادشان مى ساختند.

حتى در تاريخ آمده كه مهاجر و انصار خيلى سعى داشتند در اين كه اسير بيشترى به چنگ آورند، حتى اسير خود را مى گرفتند و محافظت مى كردند از اين كه مبادا يك مسلمان ديگرى به او آسيبى برساند و در نتيجه از قيمتش كاسته گردد. جز على بن ابى طالب «عليه السلام» كه در اين جنگ، بسيارى را كشت و هيچ اسير نگرفت.

معناى آيات مورد بحث با توجه به آنچه گذشت

بنابراين، معناى آيات مورد بحث اين مى شود كه:

«مَا كَانَ لِنَبِىّ» در سنتى كه خداوند در ميان پيغمبرانش جارى كرده، سابقه ندارد «أن يَكُونَ لَهُ أسرَى»، كه پيغمبر اسيرى گرفته باشد، و حق داشته باشد كه با گرفتن اسير، مالى به دست آورد «حَتَّى يُثخِنَ»، مگر بعد از آن كه آئينش «فِى الأرض» در زمين پايگير شده باشد، «تُرِيدُونَ»، آرى، شما گروه مسلمانان كه در واقعه «بدر» حاضر شده ايد - اگر خطاب به طور عموم آمده براى اين است كه اكثر شركت كنندگان در اين جنگ در پيشنهاد فديه گرفتن شركت داشته اند - منظورتان «عَرَضَ الدُّنيَا»، متاع پشيز و ناپايدار دنيا است، «وَ اللهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ»، و منظور خدا آخرت است كه دينى تشريع كرده و به قتال با كفار امر فرموده «وَ اللهُ» خداوند در اين سنتى كه در كلامش از آن خبر داد «عَزِيزٌ»، غالبى است كه هرگز مغلوب نمى شود، «حَكِيمٌ» و در احكامى كه تشريع مى كند، بيهوده گرى نمى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۸۱

«لَولَا كِتَابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ» - اگر نبود آن قضایى كه از ناحيه خدا رانده شده كه شما را به عذاب هلاك نكند - اگر در اين جا بيان نكرد كه آن قضاء چه بوده، براى اين است كه در مقام عتاب، مبهم گویى مناسب تر است. چون باعث مى شود ذهن شنونده، احتمال هر گونه خطرى را بدهد، به خلاف وقتى كه به طور روشن تهديد كند و عذاب را اسم ببرد، كه در اين صورت، شنونده نسبت به آن بى اعتنایى خواهد كرد.

«لَمَسَّكُم فِيمَا أخَذتُم» - يعنى در اسير گرفتنتان؛ چون قبل از نزول اين آيات، فديه و غنيمت نگرفته بودند، و از حلال بودن آن صحبتى به ميان نيامده بود. «عَذاب عظيم»، اين تعبير، همان طور كه گفتيم، دلالت دارد بر بزرگى گناه. چون گناه بزرگ است كه مستلزم عذاب بزرگ مى شود. «فَكُلُوا مِمَّا غَنِمتُم» - از آنچه غنيمت گرفته ايد، بخوريد و در آن تصرف كنيد، چه آن اموالى كه از مشركان به دستتان آمده و چه آن فديه اى كه از ايشان مى گيريد، «حَلَالاً طَيِّباً»، در حالی كه حلال و پاكيزه است. چون خدا مباحش كرده.

«وَ اتَّقُوا اللهَ إنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»، اين جمله، بيان علت جملۀ «فَكُلُوا مِمَّا غَنِمتُم...» است، و معنايش اين است كه از آنچه غنيمت گرفته ايد، بخوريد كه ما شما را آمرزيديم و به شما ترحم كرديم. ممكن هم هست بيان علت همه مطالب گذشته باشد، و در نتيجه حاصل معنا اين باشد كه: نه تنها خدا شما را عذاب نكرد، بلكه آن را برايتان مباح هم نمود، چون او، آمرزنده رحيم است.

« يَا أَيُّهَا النَّبىُّ قُل لِمَن فى أَيْدِيكُم مِنَ الاَسرَى ... »:

تعبير از «اسير» به «آنچه در دست هاى شما است»، تعبير استعاره اى است، و كنايه است از تمام تسلطى كه شخص بر برده خود دارد. چون برده، مثل چيزی است كه در دست انسان باشد، كه آن را به هر طرف بخواهد مى چرخاند.

« إِن يَعْلَمِ اللَّهُ فى قُلُوبِكُمْ خَيراً » - اين جمله كنايه است از ايمان و يا پيروى حق كه ايمان ملازم آن است. چون خداوند در اين آيه، به کفار وعده مغفرت مى دهد، و معلوم است كه مغفرت با كفر نمى سازد، همچنان كه فرموده: «إنَّ اللهَ لَا يَغفِرُ أن يُشرَكَ بِهِ وَ يَغفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۸۲

بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه:

اى پيغمبر! بگو به آن كسانى كه در دست شمايند و آن اسيرانى كه شما بر آنان تسلط يافته ايد و از ايشان فديه گرفته ايد، اگر چنانچه در دل هايتان ايمان به خدا وجود مى داشت، و خداوند اين معنا را از شما معلوم كرده بود - هر چيزى كه براى او معلوم باشد، قطعا وجود دارد - به شما چيزهایى می داد كه از آن فديه كه مسلمانان از شما گرفته اند، بهتر بود، و شما را مى آمرزيد كه خدا، آمرزنده رحيم است.

«وَ إِن يُرِيدُوا خِيَانَتَك فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنهُمْ ...»:

وقتى گفته مى شود: «أمكَنَهُ مِنهُ»، معنايش اين است كه: او را بر فلانى مسلط كرد و قدرت داد، و اگر در بار اول فرمود: «اگر بخواهند تو را خيانت كنند»، و در بار دوم فرمود: «خدا را قبلا خيانت كرده بودند»، جهتش اين است كه اگر مقصود كفار از فديه دادن و آزاد شدن اين باشد كه زنده بمانند و بار ديگر دست به دست يكديگر دهند و عليه اسلام قيام كنند، پس در حقيقت، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» خيانت كرده اند، و اما خيانتى كه قبلا به خدا كرده اند، مقصود از آن، همان كفرى است كه مى ورزيده اند و سعى و كوشش و كيد و مكرى است كه در خاموش كردن نور خدا به كار مى برده اند.

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود:

اگر به خدا ايمان آورند و ايمان به خدا در دل هايشان جايگير شود خداوند، نعمتى به آنان مى دهد كه از آنچه مسلمين از ايشان گرفته اند، بهتر است و ايشان را مى آمرزد، و اگر مى خواهند به تو خيانت كنند، و دوباره به همان عناد و مفسده جویى سابقشان برگردند، تازگى ندارد. براى اين كه قبلا هم نسبت به خدا خيانت مى ورزيدند، و خداوند تو را بر ايشان مسلط كرد، و او باز هم قادر است بر اين كه بار ديگر تو را بر ايشان ظفر دهد و خدا داناى به خيانت ايشان است اگر خيانت كنند، و در مسلط كردن تو بر ايشان، حكيم است.

بحث روایتی: (رواياتى ذیل آیات گذشته)

در مجمع البيان، در ذيل آيه «مَا كَانَ لِنَبِىٍّ أن يَكُونَ لَهُ أسرَى...»، مى گويد: كشته شدگان از مشركان در روز جنگ «بدر» هفتاد نفر بودند، از اين هفتاد نفر، بيست و هفت نفر را امير المؤمنين «عليه السلام» به قتل رسانيد.

اسيران اين جنگ نيز هفتاد نفر بودند، و از ياران رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، يك نفر هم اسير نشد. مسلمانان اسيران را جمع آورى نموده و همه را با يك طناب بستند و پياده به راه انداختند.

و از ياران رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، نُه نفر كشته شدند كه يكى از آن ها، «سعد بن خيثمه» بود كه از نقباء «اوس» بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۸۳

و از محمّد بن اسحاق روايت مى كند كه گفت: از مسلمانان در روز جنگ «بدر»، يازده نفر به درجه شهادت رسيدند. چهار نفر از قريش و هفت نفر از انصار، و بعضى گفته اند: هشت نفر از انصار، و از لشكر كفار، چهل و چند نفر به قتل رسيدند.

و از ابن عبّاس نقل كرده كه گفت: بعد از آن كه روز «بدر» به پايان رسيد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در حالی كه اسيران در بند بودند، در اوايل شب (كه همه لشكريانش به خواب رفتند، خودش) به خواب نرفت. سبب را پرسيدند. فرمود: ناله عمويم عبّاس را كه در بند است، مى شنوم، (لذا خواب به چشمانم نمى رود).

مسلمين، عبّاس را از بند آزاد كردند، او ساكت شد و رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، به خواب رفت.

و از عبيده سلمانى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» روايت كرده كه در روز «بدر»، در باره اسيران به اصحاب خود فرمود: اگر مى خواهيد ايشان را به قتل برسانيد، و اگر ميل داريد، مى توانيد از ايشان فديه بگيريد و در عوض، به عدد نفرات ايشان از شما كشته شوند، و عده نفرات اسيران هفتاد نفر بودند.

اصحاب عرض كردند: فديه مى گيريم و با آن زندگى مى كنيم، و خود را براى مقابله با دشمنان مجهزتر مى سازيم، هر چند به عدد نفرات آنان از ما كشته شوند.

عُبَيده، راوى حديث مى گويد: آرى، اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، هر دو خير را خواستند. (هم خير دنيا و هم خير آخرت را و همان طور كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» پيش بينى كرده بود)، در جنگ «اُحُد» از مسلمانان هفتاد نفر كشته شدند.

و از كتاب على بن ابراهيم نقل مى كند كه: وقتى رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، به قتل نضر بن حارث و عقبة بن ابى معيط فرمان داد. انصار ترسيدند از اين كه آن حضرت همه اسيران را به قتل برساند. عرض كردند: يا رسول الله! ما هفتاد نفر از ايشان را كه همه فاميل تو بودند، كشتيم، آيا مى خواهى به كلى نسبشان را قطع كنى؟

آنگاه با اين كه غنيمت هایى را كه از لشكر قريش به دست آورده بودند، همه را گرفته بودند، پيشنهاد كردند كه از اسيران فديه گرفته شود. لذا اين آيه نازل شد: «مَا كَانَ لِنَبِىٍّ أن يَكُونَ لَهُ أسرَى...»، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» پيشنهادشان را امضاء فرمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۸۴

در اين جنگ، فديه اسيران اكثرش چهار هزار درهم و اقلش هزار درهم بود، لذا قريش هر كدام قدرت مالى بيشترى داشت، فديه بيشترى براى آزاد كردن اسير خود فرستاد و هر كه كمتر داشت، كمتر.

از جمله كسانى كه براى آزادى اسير خود فديه فرستاد، زينب، دختر رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و همسر ابى العاص بن ربيع بود، كه براى آزاد شدن شوهرش، قلاده هاى خود را فرستاد و اين قلاده ها، جزو جهيزيه اى بود كه مادرش خديجه كبرى «عليها السلام» به او داده بود، و از طرفى ابوالعاص، خواهرزاده خديجه بود، لذا وقتى چشم رسول خدا «صلى الله عليه و آله» به آن قلاده ها افتاد، فرمود:

خدا رحمت كند خديجه را اين قلاده ها را او به عنوان جهيزيه به زينب داده بود. آنگاه دستور داد ابوالعاص را آزاد كردند، به شرطى كه همسرش زينب را نزد آن حضرت بفرستد و با آمدنش به نزد آن جناب مخالفت نكند. ابوالعاص عهد بست كه چنين كند و به عهد خود وفا كرد.

و نيز مى گويد: روايت شده كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ميل نداشت فديه بگيرد، به حدّى كه «سعد بن معاذ»، آثار كراهت را از رخساره آن حضرت مشاهده كرد، و به عرض رسانيد كه اين اولين جنگى است كه ما با گروه مشركان كرده ايم و من چنين مصلحت مى دانم كه يك نفر از ايشان را زنده نگذاريم و با كشتن آنان، مشركان را ضعيف سازيم.

عُمَر نيز، همين را پيشنهاد كرد و گفت: يا رسول الله! اين ها بودند كه تو را در مكه تكذيب مى كردند، و از آن شهر بيرونت نمودند، همه را پيش بخوان و گردن هايشان را بزن. به على «عليه السلام» اجازه ده تا گردن برادرش عقيل را بزند، و به من اجازه ده تا گردن فلانى را بزنم، چون اين ها از سران كفار و پيشوايان كفرند.

در مقابل ابوبكر گفت: اين ها، قوم و فاميل تو هستند، از كشتنشان دست نگهدار و زنده شان بگذار و در عوض از ايشان فديه بگير، تا در نتيجه در برابر كفار نيرومندتر شويم.

اين زيد مى گويد: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: اگر بنا شود عذابى از آسمان بيايد، غير از عُمَر و سعد بن معاذ، احدى از شما نجات نمى يابد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۸۵

و از ابى جعفر امام باقر «عليه السلام» نقل مى كند كه فرمود:

فداء اسيران در روز «بدر» از هر مرد مشركى، چهل «اوقيه» بود - و هر اوقيه چهل مثقال است - به جز عبّاس كه فداء او، صد اوقيه بود، و از اين مبلغ، بيست اوقيه را در موقعى كه اسيرش كردند، از او گرفته بودند و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: آن بيست اوقيه، جزو غنيمت است (نه فديه)، لذا بايد براى خودت و دو برادرزاده هايت «نوفل» و «عقيل» فديه بدهى. عباس گفت: فعلا چيزى ندارم.

حضرت فرمود: آن طلایى كه به امّ الفضل سپردى و گفتى اگر حادثه اى برايم رُخ داد و كشته شدم، اين طلا از آنِ تو و فضل و عبدالله و قثم باشد، كجاست؟

عبّاس گفت: چه كسى تو را از اين جريان مطلع كرده؟ فرمود: خداى تعالى. عبّاس، بی درنگ گفت: «أشهَدُ أنَّكَ رَسُولُ الله»، و به خدا قسم، هیچ کس جز خداى تعالى، از این جریان اطلاع نداشت.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←