تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۵۸

آيات ۲۱ - ۳۲ سوره انعام

وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ(۲۱)

وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ(۲۲)

ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتُهُمْ إِلّا أَن قَالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشرِكِينَ(۲۳)

اُنظُرْ كَيْف كَذَبُوا عَلى أَنفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(۲۴)

وَ مِنهُم مَّن يَستَمِعُ إِلَيْك وَ جَعَلْنَا عَلى قُلُوبهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فى آذَانهِمْ وَقْراً وَ إِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بهَا حَتّى إِذَا جَاءُوك يُجَادِلُونَك يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلّا أَساطِيرُ الاَوَّلِينَ(۲۵)

وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْئَوْنَ عَنْهُ وَ إِن يُهْلِكُونَ إِلّا أَنفُسهُمْ وَ مَا يَشعُرُونَ(۲۶)

وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلى النَّارِ فَقَالُوا يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّب بِآيَاتِ رَبِّنَا وَ نَكُونَ مِنَ المُْؤْمِنِينَ(۲۷)

بَلْ بَدَا لهَُم مَّا كانُوا يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ(۲۸)

وَ قَالُوا إِنْ هِىَ إِلّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ(۲۹)

وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قَالَ أَ لَيْس هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلى وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(۳۰)

قَدْ خَسرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتّى إِذَا جَاءَتهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَا حَسرَتَنَا عَلى مَا فَرَّطنَا فِيهَا وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلَا سَاءَ مَا يَزِرُونَ(۳۱)

وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا إِلّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الاَخِرَةُ خَيرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(۳۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۵۹
«ترجمه آیات»

ستمكارتر از آن كسى كه به دروغ به خداوند افترا ببندد، يا آيات او را تكذيب كند، كيست؟ به درستى كه ستمگران رستگار نمى شوند.(۲۱)

و روزى كه همگى آن ها را محشور مى كنيم، به كسانى كه شرك ورزيدند، مى گوييم: كجايند آن شركایى كه براى ما مى پنداشتيد؟(۲۲)

آن وقت است كه عذرى ندارند مگر اين كه بگويند به خدا، كه پروردگار ما است، سوگند، ما مشرك نبوديم. (۲۳)

اى محمّد! ببين چگونه به خود دروغ مى بندند و چطور از شركایى كه براى خدا ساخته بودند، عين و اثرى نمى يابند.(۲۴)

از آنان كسانى هستند كه به كلام تو گوش مى دهند، ليكن ما بر دل هاى آنان پرده اى كه از فهمشان جلوگيرى كند، افكنده و گوش هايشان را سنگين كرديم، و اگر هر آيه اى را ببينند، باز ايمان به آن نمى آورند، حتّى وقتى هم كه نزد تو مى آيند، غرضشان جدال است، و لذا همان ها كه كافر شدند، بعد از شنيدن آيات قرآن مى گويند اين، جز همان افسانه ها و حرف هاى قديمى نيست. (۲۵)

علاوه بر اين، مردم را هم از شنيدن آن نهى نموده و از آن دور مى كنند، ولى بايد بدانند كه جز خودشان را از بين نمى برند، و نمى فهمند چه مى كنند.(۲۶)

و اگر تو اى محمّد، آنان را در موقعى كه مواجه با آتش مى شوند، ببينى، خواهى ديد كه مى گويند: اى كاش پروردگار ما را بر مى گردانيد، كه اگر چنين مى كرد، ديگر آيات او را تكذيب ننموده و از مؤمنان مى بوديم. (۲۷)

اعتمادى به اين وعده شان نيست، بلكه چون مى بينند نزد كسانى كه حق را از آنان پنهان مى داشتند، رسوا شدند، از اين رو تمناى برگشتن به دنيا مى كنند و گرنه اگر به دنيا هم برگردند، باز همان منهيات را از سر مى گيرند، و براستى دروغگويانند.(۲۸)

و گفتند زندگى، جز همين حيات دنيوى ما چيز ديگرى نيست و ما هرگز پس از مرگ زنده نخواهيم شد.(۲۹)

و تو اى محمّد، اگر ان موقعى كه در برابر پروردگار خود ايستاده اند، آنان را ببينى و ببينى كه پروردگارت مى پرسد آيا اين روز (روز بعث) حق نبود؟ خواهى ديد كه در جواب مى گويند: چرا، به پروردگارمان سوگند. خدايشان مى فرمايد: پس بچشيد عذاب را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد.(۳۰)

به تحقيق زيانكار شدند كسانى كه ملاقات خدا را تكذيب نمودند و همچنان بر لجاج خود ادامه دادند تا آن كه بناگاه وقت لقايشان فرا رسيده، گفتند: واحسرتا بر آن كوتاهى كه در دنيا كرديم و طرفى براى امروزمان نبستيم، اين حسرت و ندامت را در حالى مى خورند كه بار سنگين گناهانشان را به دوش مى كشند و بدان كه چه بار بدى است به دوششان. (۳۱)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۶۰

و زندگى دنيا، جز لهو و لعب چيزى نيست و هر آينه، خانه آخرت بهتر است براى كسانى كه تقوا را پيشه خود مى سازند، آيا باز هم تعقل نمى كنيد؟(۳۲)

«بیان آیات»

در اين آيات، به سياق اصلى كه سياق خطاب بود، برگشته و مجددا آن جناب را مخاطب قرار داده، مظالم مشركان و انحرافاتى را كه در اصول عقايد پاك، يعنى «توحيد»، «نبوت» و «معاد» داشتند، برايش بيان مى فرمايد. آيه «وَ مَن أظلَم...» راجع به توحيد، و آيه «وَ مِنهُم مَن يَستَمِعُ إلَيك...»، راجع به نبوت، و آيه «وَ قَالُوا مَا هِىَ إلّا حَيَاتُنَا الدُّنيَا...»، مربوط به معاد است.

بعد از بيان اين سه جهت مى فرمايد: اينان با اين انحرافات خود، به خويشتن، شديدترين ظلم را كرده و خود را به هلاكت و خسران مى كشند. سپس بيان مى كند كه اين مظالم در روز قيامت، به چه صورتى منعكس شده، به چه كيفيت وحشتزایى به ايشان مى رسد، به طورى كه از شدت آن با انكار آنچه كه در دنيا مى گفتند، خود را تكذيب كرده، تمناى بازگشت به دنيا مى كنند، شايد كه اين بار، عمل صالح كنند، و به خاطر كوتاهى هایى كه در حق خداى سبحان نموده اند، اظهار حسرت مى كنند.

چرا افترا زننده بر خداوند و تكذيب كننده آيات او، از هر ظالمى، ظالم تر است

«وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّب بِآيَاتِهِ»:

«ظلم»، يكى از شنيع ترين گناهان است، بلكه با كمى دقت و تحليل عقلى بايد گفت:

زشتى و شناعت گناهان ديگر هم، به مقدار ظلمى است كه در آن هاست، و معناى «ظلم»، عبارت است از خروج از عدالت و حدّ وسط.

و «ظلم»، همان طورى كه از جهت اختلاف خصوصيات آن شخص مرتكب، مختلف و كم و زياد مى شود، همچنين نسبت به اختلاف اشخاصى كه ظلم بر ايشان مى شود و يا اراده ظلم بر آنان شده است، اختلاف و شدّت و ضعف پيدا مى كند. به اين معنا كه هرچه موقعيت و شأن او عظيم تر باشد، ظلم بر او شنيع تر و بزرگتر خواهد بود، و معلوم است كه ساحتى مقدس تر و منزلتى رفيع تر و عزيزتر از ساحت و منزلت پروردگار و آيات دالّه بر او نيست.

بنابراين، آن كسى هم كه به چنين ساحت قدسى و يا به چيزى كه منسوب به اين ساحت است، ظلم روا بدارد، از هر ظالمى، ظالم تر خواهد بود. اين نيز معلوم است كه چنين كسى، جز به خود، ظلم نكرده. و اين، همان چيزى است كه دقت عقلى، آن را اقتضا دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۶۱

خداى سبحان نيز، با جملۀ «وَ مَن أظلَمُ مِمَّن افتَرَى عَلَى اللهِ كَذِباً أو كَذَّبَ بِآيَاتِهِ»، همين نظريه عقلى را تصديق فرموده است.

«افتراى دروغ بر خداى تعالى»، عبارت است از: اثبات شريك براى او، با اين كه او را شريكى نيست. و همچنين، ادّعاى نبوت و نسبت دادن حكمى به وى، از راه دروغ و بدعت. و «تكذيب آيات دالّه بر او»، عبارت است از تكذيب پيغمبر صادق الوعدى كه دعوتش، توأم با آيات و معجزات الهى است، و يا انكار دين حق، كه از آن جمله است انكار كردن صانع به طور كلّى.

احتجاجى كه در اين آيه است، از چند جهت بر مشركان، يعنى بت پرستان تطبيق مى شود:

يكى از جهت اين كه: براى خداى سبحان، شركایى به عنوان اين كه شفيع در درگاه خدا و مصدر امور عالَم اند، و تدبير شؤون عالَم، مستقلا مستند به آن هاست، اثبات كرده اند.

و ديگر از جهت اين كه: آيات پروردگار متعال را كه دلالت بر نبوت و معاد مى كند، انكار نموده اند.

قول به جواز شفاعت پيغمبر «ص» و ائمة معصومين «ع»، شرك نيست

وليكن بعضى از مفسّران خواسته اند قائلان به جواز «شفاعت» پيغمبر و معصومان از ذرّيه آن جناب و يا اولياى كرام از امتش را نيز، مشمول آيه قرار داده و آنان را هم مشرك بدانند و گفته اند: «اين آيه، علاوه بر بت پرستان، بر معتقدان به شفاعت نيز منطبق هست، و هر كس اين حضرات را در باره حاجتى از حوائج دنيا و آخرت خود شفيع درگاه خدا قرار دهد، نيز مشرك است».

و گويا از اين معنا غفلت ورزيده اند كه پروردگار متعال، خودش «شفاعت» را در صورتى كه به اذن او باشد، در كلام مجيدش، بدون تقييد به دنيا و آخرت اثبات كرده و فرموده است: «مَن ذَا الَّذِى يَشفَعُ عِندَهُ إلّا بِإذنِهِ»، علاوه بر اين كه فرموده: «وَ لَا يَملِكُ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إلّا مَن شَهِدَ بِالحَقِّ وَ هُم يَعلَمُونَ».

و به طورى كه مى بينيد، «شفاعت» را حق علمايى دانسته كه به حق شهادت مى دهند، و قدر متيقن از اين گونه علما، انبيا «عليهم السلام» هستند، كه از جمله آنان، نبىّ محترم ما است.

پس اگر در شفاعت اولياى كرام از امت هم بتوان تشكيك نمود، شفاعت اين برگزيدگان خلق به هيچ وجه قابل تشكيك نيست، مخصوصا رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم»، كه خود خدا هم،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۶۲

شاهد به حق بودن وى را تصديق كرده و فرموده: «وَ جِئنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيداً». و هم در باره علمش فرموده: «وَ نَزَّلنَا عَلَيكَ الكِتَابَ تِبيَاناً لِكُلِّ شَئ». و نيز فرموده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ عَلَى قَلبِكَ».

و معلوم است وقتى قرآن كه بيان كننده هر چيزى است، بر قلب كسى نازل شود، صاحب آن قلب، عالِم به قرآن خواهد بود، و معقول نيست چنين كسى عالِم به آن نباشد، همچنان كه معقول نيست خداى تعالى، كسى را براى شهادت مبعوث كرده باشد و او، خود شهادت به حق ندهد.

در آيه: «لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ»، و آيه: «وَ يَتَّخِذَ مِنكُم شُهَدَاءَ»، و آيه: «وَ تِلكَ الأمثَالُ نَضرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعقِلُهَا إلّا العَالِمُونَ»، علاوه بر انبيا و خاتم النبيين، شهدا و علماى ديگرى را در امت اسلام اثبات مى كند، و معلوم است كه خداى تعالى، جز حق اثبات نمى فرمايد. پس در امت اسلام هم، شهداى به حقّى هست.

و در خصوص اهل بيت پيغمبر «صلوات الله عليهم و اجمعين» مى فرمايد: «إنَّمَا يُرِيدُ اللهَ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً»، اين آيه بيان مى كند كه اهل بيت پيغمبر «عليهم السلام» به تطهير خود پروردگار، طهارت يافته اند. آيه «إنَّهُ لَقُرآنٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَابٍ مَكنُونٍ * لَا يَمَسُّهُ إلّا المُطَهَّرُونَ» هم بيان مى كند، كه قرآن را جز مطهّرون (پاكان) نمى فهمند.

در نتيجه، اثبات مى شود كه اهل بيت پيغمبر «عليهم السلام»، پاكان و علماى به قرآنى هستند كه تبيان هر چيز است. همان ها در مسأله شهادت به حقى كه در آن لغو و تأثيم راه نداشته باشد، قدر متيقن از افراد امت اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۶۳

پس نبايد گفت: توسل به اين بزرگواران و آنان را در درگاه خدا شفيع قرار دادن شرك است. و ما در جلد اول اين كتاب، بحث مفصّلى در اطراف شفاعت گذرانديم. (بدان جا مراجعه شود).

معناى «فلاح»، و این که «ظالمان»، به فلاح نمی رسند

«إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ»:

«فلاح»، «فوز»، «نجاح»، «ظفر» و «سعادت»، همه الفاظى هستند كه معانی شان، نزديك به هم هستند. و لذا راغب، «فلاح» را به رسيدن به آرزو كه همان معناى سعادت است، تفسير نموده.

و در مفردات خود گفته: «الفَلَح»، به معناى شكافتن است، و در مَثَل گفته شده است: «الحَدِيدُ بِالحَدِيدِ يَفلَحُ: يعنى آهن با آهن شكافته مى شود». و اگر برزگران را هم «فَلّاح» مى گويند، به همين عنايت است كه آنان زمين را مى شكافند.

و «فلاح»، به معناى ظفر يافتن به مقصود است و آن، دو قسم است: يكى دنيوى و ديگرى اخروى.

«فلاح و رستگارى دنيوى» عبارت است از: ظفر يافتن به سعادت هایى كه با دستيابى به آن ها، زندگى دنيایى آدمى، خوش و خرّم مى شود، مانند بقاء و توانگرى و عزّت. شاعر هم كه مى گويد:

«أفلحَ بِمَا شِئتَ فَقَد يدرك * بالضعّف وَ قَد يَخدَعُ الأرِيب»، همين معنا را اراده كرده است.

و «فلاح اخروى»، به داشتن چهار چيز است: ۱ - بقاء بدون فنا. ۲ - غناى بدون فقر. ۳ - عزّتى كه آميخته و دستخوش ذلّت نگردد. ۴ - علمى كه جهل در آن راه نيابد.

بنابراين، ممكن است گفته شود كه «فلاح» همان «سعادت» است، و براى خاطر عنايتى از سعادت به فلاح تعبير مى كنند و آن عنايت، اين است كه لازمۀ سعادت ظفر يافتن و رسيدن به آرزوها با شكافتن و دريدن حجاب هایى است كه حايل بين آدمى و بين آن است، و اين عنايت، در همه موارد استعمال اين كلمه، از قبيل: «قَد أفلَحَ المُؤمِنُونَ» و «قَد أفلَحَ مَن زَكَّيهَا»، و «إنَّهُ لَا يُفلِحُ الكَافِرُونَ»، و ساير موارد لحاظ مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۶۴

پس اين كه فرمود: «إنَّهُ لَا يُفلِحُ الظَّالِمُون»، با در نظر گرفتن اين جهت كه «ظلم» را به عنوان وصف به كار برده، معنايش اين است كه ستمگران به آرزوهایى كه به منظور دستيابى به آن ها، آن تشبّث ها را مى كنند، نمى رسند، چون ظالم اند، و همين ظلمشان، آنان را به آرزو و به سعادتشان رهبرى نمى كند.

چون «سعادت»، وقتى سعادت است كه به حسب واقع و وجود خارج، مطلوب بوده باشد، نه خيال. در چنين موقعى است كه طالب و آرزومند آن، خود را به حسب وجود و طبع وجودی اش، به ادوات و وسائلى كه سازگار و مناسب با آن سعادت است، مجهز مى سازد.

مثلا انسان كه يكى از سعادت هاى مورد آرزويش، اين است كه با جبران اجزاى تحليل رفته، بقاى زندگى خود را تأمين نمايد. وقتى به چنين آرزویى نائل مى شود كه نخست، به جهاز دقيق تغذيه اى كه مناسب با اين آرزو است، مجهز بوده و سپس اسباب و ادواتى را هم كه سازگار با آن است، واجد باشد، و علاوه بر اين، در دنياى خارج از خودش، به قدر احتياجش از مواد غذایى مناسب با مزاجش بيابد، و آن ادوات را هم به كار ببندد. يعنى مواد غذایى را از خارج گرفته و تصفيه نموده، صورت اصلى آن را به كلى به هم زده، به صورت اجزایى كه از بدنش تحليل رفته درآورد، و آن را جزء بدن خود نموده، كمبودهاى آن را جبران نمايد.

نه تنها انسان چنين است، بلكه ساير انواع حيوانات نيز، تا آن جا كه ما ديده و توانسته ايم به دست آوريم، بدون هيچ تخلف و اختلافى، محكوم به همين حكم هستند.

بلكه نظام تمامى موجودات عالَم به همين منوال جريان دارد، هر غايت و هدفى كه مطلوب و هر سعادتى كه مقصود باشد، طريق مخصوصى دارد كه جز از آن طريق، راه به آن برده نمى شود، و پيمودن غير آن مسيرى كه نظام كون براى رسيدن به هر هدفى تعيين نموده، در حقيقت اسباب رسيدن به آن را عاطل و راه طبيعى رسيدن به آن را باطل كردن است، و معلوم است كه عاطل گذاردن آن و باطل كردن اين، ابطال جميع سبب هایى است كه مربوط و متعلق به آن است، و عينا شبيه انسانى است كه بخواهد بقاى در زندگى را از غير راه گرفتن غذا و لقمه كردن و جويدن و هضم آن تأمين نمايد. همان طورى كه چنين شخصى، دستگاه تغذيه و جهاز هاضمه خود را عاطل گذارده و در نتيجه، انحرافى در قوّه رشد دهنده و مولده خود پديد مى آورد.

همچنين است كسى كه بخواهد براى رسيدن به هدفى، راه را گذاشته، از بيراهه برود. عنايت الهى هم بر اين تعلق گرفته كه انسان و ساير حيوانات كه زندگی شان بر اساس شعور و اراده است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۶۵

زندگى را با تطبيق اعمال با خارج تا آن جا كه مى توانند به خارج علم پيدا كنند، ادامه دهند، به طورى كه اگر در عملى از اعمال خود به جهت عروض عوارضى از نظام خارج منحرف شوند، آن عمل بى نتيجه و باطل مى گردد، و اگر اين انحراف تكرار شود، سر از بطلان ذات آنان در مى آورد، و انسانى را مى ماند كه زهر را به جاى غذا، و گِل را به جاى نان مصرف كند، و يا به غلط، كارهاى ديگرى نظير آن انجام دهد.

از همين نظام عالَم خارج، آراء و عقايدى عمومى و كلّى، نظير عقيده به مبدأ و معاد و همچنين احكامى كلّى براى نوع بشر پديد آمده كه آن عقايد را ملاك ساير عقايد خود و آن احكام را محك اعمال خويش قرار داده، ساير عقايد خود را با آن عقايد، و اعمال عبادى و معامله اى خود را با آن احكام تطبيق مى دهد.

اين است همان راهى كه طبعا آدمى را به سعادت انسانی اش مى رساند، و جز اين، راه ديگرى براى رسيدن به آرزوها و ظفر يافتن به سعادتش نيست، و انحراف از اين راه، كه همان ظلم است، او را به آرزويش ‍ نمى رساند. و به فرض هم كه برساند، دوام پيدا نمى كند. براى اين كه ساير طرق نيز مربوط به آن سعادت اند، و با تمام قوا با آن راه منحرف (ظلم) مبارزه و ضديت نموده و وى را به عقب نشينى و برگشت مجبور مى سازند. علاوه بر اين كه اجزاى عالَم هم، كه منشأ آن عقايد و احكام (راه طبيعى رسيدن به سعادت) بود، نيز با اعمال وى مخالفت نموده و او، همچنان در چنين حالتى هست تا آن كه سعادتى را كه از بيراهه (ظلم) به دست آورده، از دست بدهد و روزگارش تلخ گردد.

بنابراين، چه بسا ستمگرانى كه طغيان شهوت وادارشان كند به اين كه عزّت صورى و قدرت كاذب خود را كه از راه غيرمشروع به دست آورده اند، در راه تحصيل آرزو و سعادت موهومى به كار ببرند كه مخالف با اعتقاد حق و توحيد خداى سبحان و مزاحم با حقوق مشروع ديگران باشد. يعنى تعدّى به اموال نموده و آن را به زور و قلدرى غصب كنند، يا به ناموس آنان دست درازى كرده و به عنف، عِرض شان را به باد دهند، و يا به جان آنان تجاوز كرده و بناحق، خونشان را بريزند، و يا رسمى از مراسم عبوديت پروردگار، از قبيل نماز و روزه و حج و امثال آن را عصيان ورزند، و يا گناهى از گناهان، از قبيل دروغ، افترا، خدعه و امثال آن را مرتكب شده، به وسيله ارتكاب يكى از اين انحراف ها به مقصد خود نائل آيند و خوشحالى و خرّمى هم بكنند، كه چه خوب شد به كام دل رسيديم.

همه اين ها ممكن است، ليكن بايد دانست كه چنين كسى در دنيا و آخرت خود را زيانكار ساخته و سعى و كوشش يك عمر را به هدر داده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۶۶

اما در دنيا خود را چنين كرده، براى اين كه راهى كه اين بينوا رفته، راه هرج و مرج و اختلال نظام بوده، به شهادت اين كه اگر اين راه حق بود، جايز بود كه همه چنين راهى را سلوك كنند، و اگر براى همه جايز باشد، قطعا نظام اجتماع مختل مى شود، و معلوم است كه با ابطال نظام اجتماعى، حيات مجتمع انسانى نيز باطل مى شود.

پس نظامى كه ضامن بقاى نوع انسانى است، به هر شكل باشد، با چنين شخص در آنچه كه از راه غيرمشروع كسب كرده، مبارزه نموده، و تا زمانى كه دير يا زود، نتيجه عملش را از كفش نربايد، از پاى نمى نشيند. آرى، «ظلم»، هرگز پايدار نمانده و نخواهد ماند.

و اما در آخرت خود را زيانكار، و كوشش يك عمر خود را بى نتيجه كرده است. براى اين كه ظلمى كه كرده، در نامه عملش ثبت شده، علاوه بر اين كه جان و دلش را هم آلوده و پليد كرده، و در قيامت بر طبق آن نامه كيفر ديده و به مقتضاى آن روح آلوده زندگى خواهد كرد. اين است معناى «إن تُبدُوا مَا فِى أنفُسِكُم أو تُخفُوهُ يُحَاسِبكُم بِهِ اللهُ».

و همچنين معناى آيات بسيارى ديگر، از قبيل آيه: «أفَتُؤمِنُونَ بِبَعضِ الكِتَابِ وَ تَكفُرُونَ بِبَعض فَمَا جَزَاءُ مَن يَفعَلُ ذَلِكَ مِنكُم إلّا خِزىٌ فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ يَومَ القِيَامَةِ يُرَدُّونَ إلَى أشَدّ العَذَابِ وَ مَا اللهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعمَلُونَ».

و آيه: «كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبلِهِم فَأتَيهُمُ العَذَابُ مِن حَيثُ لَا يَشعُرُونَ * فَأذَاقَهُمُ اللهُ الخِزىَ فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ لَعَذَابُ الآخِرَةِ أكبَرُ لَو كَانُوا يَعلَمُونَ».

و آيه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى اللهِ بِغَيرِ عِلمٍ وَ لَا هُدًى وَ لَا كِتَابٍ مُنِيرٍ * ثَانِىَ عِطفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللهِ لَهُ فِى الدُّنيَا خِزىٌ وَ نُذِيقُهُ يَومَ القِيَامَةِ عَذَابَ الحَرِيقِ * ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَت يَدَاكَ وَ أنَّ اللهَ لَيسَ بِظَلّامٍ لِلعَبِيدِ»، و آيات ديگرى كه راجع به اين مطالب است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۶۷

و اين آيات، همان طورى كه ملاحظه كرديد، همگى مشتمل اند بر ظلم هاى فردى و اجتماعى، و اين خود شاهد صدق بحث ما است، و شامل تر از همه اين ها براى بحث ما، همان آيه مورد بحث ما است، كه فرمود: «إنَّهُ لَا يُفلِحُ الظَّالِمُونَ».

«وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً...»:

«يوم» در اين جا، ظرفى است متعلق به مقدّر، و تقدير آن چنين است: «اُذكُر يَومَ... به ياد آور روزى را كه...»، و عنايت كلام تنها در كلمۀ «جَمِيعاً» است. زيرا اين كلمه است كه دلالت مى كند بر اين كه علم و قدرت پروردگار از احدى از آنان تخلف نكرده و محيط بر همه آنان است، و به زودى همه شان را به حساب درآورده و محشورشان كرده، احدى را از قلم نمى اندازد.

اين جمله، در مقام بيان جمله قبلى، يعنى: «إنَّهُ لَا يُفلِحُ الظَّالِمُون» است. گويا وقتى گفته شد: ستمكاران رستگار نمى شوند، سؤال مى شد كه چرا چنين است؟

در جواب گفته شده است: براى اين كه خداوند به زودى آنان را محشور كرده و از شركایى كه براى خدا قائل بودند، سراغ مى گيرد، و چون شركایى براى پروردگار نمى يابند تا حاضر سازند، لذا شرك خود را انكار كرده و به دروغ، به خدا سوگند مى خورند.

و اگر ستمكاران در شركایى كه براى خدا اتّخاذ كردند، رستگار بودند، در آن روز، شركا را يافته، خود را تكذيب نمى كردند، بلكه بر طبق ادّعاى خود، آن ها را شفيع قرار داده و از شفاعتشان بهره مند مى شدند.

«ثُمَّ لَم تَكُن فِتنَتُهُم...». بعضى ها گفته اند: مقصود از «فتنه»، جواب است. يعنى جوابى ندارند مگر اين كه به خدا سوگند ياد كنند كه ما در دنيا مشرك نبوديم.

بعضى ديگر گفته اند: در كلام چيزى مضاف بر كلمه «فتنه» بوده و حذف شده، و تقدير آن چنين بوده: «ثُمَّ لَم تَكُن عَاقِبَةُ فِتنَتِهِم: سرانجام مفتونى و شيفتگی شان نسبت به بت ها، اين شد كه بگويند....».

بعضى ديگر گفته اند: مراد از «فتنه»، معذرت است، و البته براى هر يك از اين احتمالات، وجهى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۶۸

بيان اين كه مشركان در قيامت، آلهه دروغين خود را نمى يابند

«انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ»:

اين آيه، محل استشهادى را كه در داستان قيامت مشركان بود، بيان مى كند. و مراد اين است كه: اينان، به زودى، بر خود دروغ بسته، شركایى را كه افترا مى بستند، نمى يابند. و اگر اينان در ظلمى كه كردند و در آنچه كه انتظارش را داشتند (شفاعت بت ها) رستگار مى بودند، كارشان به اين جا منجر نمى شد، كه نه از شركاى خود عين و اثرى بيابند، و نه از شفاعت آن ها بهره مند شوند.

و اما اين كه چطور بر خود دروغ بستند؟ براى اين كه وقتى سوگند خوردند كه ما هرگز مشرك نبوديم، در حقيقت انكار كردند ادعایى را كه در دنيا مى كردند، و مى گفتند براى خدا شركایى است، و بر اين ادعا هم پافشارى نموده، و از روى غرور و طغيان، زيرِ بار هيچ حجت و برهانى، هرچه هم دندانشكن بود، نمى رفتند. اين، همان دروغ به خود بستن است.

و اما اين كه چطور در قيامت آلهه دروغى خود را نمى يابند؟ براى اين است كه روز قيامت، روزى است كه بر هر كس عيان مى شود كه امر و ملك و قوّت، همگى از آنِ خدا است و بس، و كسى غير او، هيچ نشانى از اين شؤون را به طور استقلال دارا نيست، ، مگر ذلّت و فقر و احتياج، كه لازمه عبوديت است.

خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: «وَ لَو يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إذ يَرَونَ العَذَابَ أنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَ أنَّ اللهَ شَدِيدُ العَذَاب». و نيز مى فرمايد: «لِمَنِ المُلكُ اليَومَ لِلّهِ الوَاحِدِ القَهَّار». و نيز مى فرمايد: «يَومَ لَا تَملِكُ نَفسٌ لِنَفسٍ شَيئاً وَ الأمرُ يَومَئِذٍ لِلّهِ».

در چنين وقتى به طور عيان مشاهده مى كنند كه الوهيت، تنها براى خدا است، و براى او در اين امر شريكى نيست. بت ها و شركایى كه براى خدا قائل بودند، در مقابلشان ظاهر شده، مى بينند كه اين شركاء، نه نفع و ضررى را براى خود مالك هستند و نه براى غير خود. و نيز مى بينند اوصافى كه براى اين بت ها قائل بودند، از قبيل ربوبيّت و شفاعت و غير آن، همه اوصاف خداى تعالى بوده و بس،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۶۹

و امر بر آن ها مشتبه شده بود، و به غلط خيال مى كردند كه ديگرى هم داراى چنين اوصافى هست، «وَ ضَلَّ عَنهُم مَا كَانُوا يَفتَرُونَ: و آنچه به دروغ به خدا نسبت مى دادند، محو و نابود شد».

و به فرضى هم كه از شركاى خيالى استمداد بجويند، همان شركاء چنان دست ردّى به سينه شان مى زنند كه براى هميشه از خود مأيوس شان مى كنند. و خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: «وَ إذَا رَأى الَّذِينَ أشرَكُوا شُرَكَاءُهُم قَالُوا رَبَّنَا هَؤُلَاءِ شُرَكَاءُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدعُوا مِن دُونِكَ فَألقَوا إلَيهِم القَولَ إنَّكُم لَكَاذِبُونَ * وَ ألقَوا إلَى اللهِ يَومَئِذٍ السَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنهُم مَا كَانُوا يَفتَرُونَ».

و نيز فرموده: «ذَلِكُمُ اللهُ رَبُّكُم لَهُ المُلكُ وَ الَّذِينَ تَدعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَملِكُونَ مِن قِطمِيرٍ * إن تَدعُوهُم لَا يَسمَعُوا دُعَاءَكُم وَ لَو سَمِعُوا مَا استَجَابُوا لَكُم وَ يَومَ القِيَامَةِ يَكفُرُونَ بِشِركِكُم».

و نيز مى فرمايد: «وَ يَومَ نَحشُرُهُم جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أشرَكُوا مَكَانَكُم أنتُم وَ شُرَكَاؤُكُم فَزَيَّلنَا بَينَهُم وَ قَالَ شُرَكَاؤُهُم مَا كُنتُم إيَّانَا تَعبُدُونَ * فَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَينَنَا وَ بَينَكُم إن كُنَّا عَن عِبَادَتِكُم لَغَافِلِينَ * هُنَالِكَ تَبلُوا كُلُّ نَفسٍ مَا أسلَفَت وَ رُدُّوا إلَى اللهِ مَولَيهُمُ الحَقَِ وَ ضَلَّ عَنهُم مَا كَانُوا يَفتَرُونَ».

دقّت در اين آيات شريفه، اين معنا را روشن مى سازد كه مقصود از «وَ ضَلَّ عَنهُم مَا كَانُوا يَفتَرُونَ»، كه در آيه مورد بحث نيز هست، اين است كه شركاى خيالى آنان در آن روز، حقيقتشان ظاهر شده،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۷۰

و معلوم مى شود كه فاقد وصف شركت و شفاعت اند، و به خوبى متوجه مى شوند كه آن جلوه اى كه اين شركا در نظرشان داشتند، جز جلوه اى سرابى نبوده، همچنان كه خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أعمَالُهُم كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحسَبُهُ الظَّمآنُ مَاءً حَتَّى إذَا جَائَهُ لَم يَجِدهُ شَيئاً وَ وَجَدَ اللهَ عِندَهُ فَوَفَّيهُ حِسَابَهُ».

سرّ دروغگويى كافران، در روز قيامت

در اين جا، راجع به آيه مورد بحث سؤالى پيش مى آيد، و آن، اين است كه:

از آياتى كه متعرض وصف روز قيامت است، همان طورى كه گذشت، بر مى آيد كه آن روز، روزِ بُروز حقايق و بيرون افتادن اسرار است و خدعه و دروغى كه از لوازم نشأت دنيوى است، در آن روز تصور ندارد، به شهادت خود قرآن كه مى فرمايد: «يَومَ هُم بَارِزُونَ لَا يَخفَى عَلَى اللهِ مِنهُم شَئٌ»، و با اين حال، به فرضى هم كه مشركان به دروغ سوگند ياد كنند، چه نفعى بر دروغشان مترتب مى شود؟ و چطور ممكن است دروغ بگويند و حال آن كه هر دروغى كه بگويند، خلافش مشهود و عيان است؟ به شهادت اين كه خداى تعالى مى فرمايد: «يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ مَا عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَراً وَ مَا عَمِلَت مِن سُوءٍ».

جواب اين است كه:

مساله دروغگویى كفّار و قسم دروغ خوردنشان در چند جاى قرآن ذكر شده است. يكى آيه مورد بحث، و ديگرى آيه شريفه: «يَومَ يَبعَثُهُمُ اللهُ جَمِيعاً فَيَحلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحلِفُونَ لَكُم».

و اين دروغگویى و به دروغ قسم خوردن كفار، براى اين نيست كه به اين وسيله به اغراض فاسد خود رسيده، حقيقت امر را پوشيده بدارند. آن دار دنيا است كه با دروغ ممكن است حقيقتى مكتوم و مشتبه شود، نه آخرت. زيرا آخرت، جاى پاداش و كيفر است، نه محل عمل و تحصيل غرض. وليكن كفار، از آن جایى كه در دنيا عادت كرده بودند كه به وسيله دروغ و خدعه و فريب و سوگندهاى دروغ، خود را از مهلكه ها رهانيده و منافع را به خود جلب كنند، و دروغگویى ملكۀ راسخه اى در دل هايشان شده بود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۷۱

و وقتى ملکه اى در نفس رسوخ نمود، نفس ناگزير در اجابت خواسته هاى آن است، همچنان كه مرد فحّاش، وقتى ملكه دشنام دادن در نفسش مستقر گشت، هرچه هم تصميم بگيرد، نمى تواند از آن خوددارى نمايد.

و همچنين، مرد متكبّر و لجوج و عنود، نمى تواند نفس خود را به تواضع وادارد، و اگر هم احيانا در مواقف خطرناك خاضع شود، خضوعش ظاهرى و ريایى است، و در باطن، همان متكبّر و لجوجى است كه بود، و به قدر خردلى تغيير حالت نداده است. از اين جهت، كفار نيز در قيامت، روى عادت و ملکه اى كه در دنيا داشتند، بى اختيار لب به دروغ مى گشايند.

اين است سرّ دروغگویى كفار در روز قيامت. چرا كه روز قيامت، روز برون ريختن سريره ها است و معلوم است سريره و باطنى كه آميخته با دروغ است، جز دروغ از او ترشح نمى كند. خداى تعالى هم، در اين باره مى فرمايد: «وَ لَا يَكتُمُونَ اللهِ حَدِيثاً».

خلاصه اين كه: كفار و اهل دنيا، رفتارشان در قيامت، عينا همان رفتارى است كه در دنيا با يكديگر داشتند، و خداى تعالى هم در موارد بسيارى از قرآن، رفتار آنان را حكايت مى كند. از آن جمله، آيه زير است كه از همه آن آيات كوتاه تر و اشاره اش اجمالی تر است: «إنَّ ذَلِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أهلِ النَّارِ».

همچنان كه اهل مغفرت و بهشت هم در آن نشأت، همان صفا و سلامتى را كه در دنيا داشتند، از خود نشان مى دهند، و خداى تعالى در باره آنان مى فرمايد: «لَا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغواً وَ لَا تَأثِيماً * إلّا قِيلاً سَلَاماً سَلَاماً».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←