تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۴۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«قُل لا أَجِدُ فى مَا أُوحِىَ إِلىَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطعَمُهُ ...»:
معناى آيه روشن است، و در تفسير آيات مشابه آن، يعنى آيه سوم از سوره «مائده»، و آيه «۱۷۳»، از سوره «بقره»، مطالبى كه به اين آيه نيز ارتباط دارد، گذشت.
«وَ عَلى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِى ظُفُرٍ ...»:
كلمه «ظُفُر»، مفرد «اظفار» است، كه به معناى ناخن است كه بر سر انگشت ها می رويد. و «حوايا»، به معناى روده ها است. در مجمع البيان گفته است: احتمال دارد كلمه «حوايا»، عطف به «ظهور»، و در تقدير مرفوع بوده باشد، و احتمال دارد عطف بر كلمه «ما» در «ما حملت» بوده، و در تقدير منصوب بوده باشد. و اما كلمه «ما»، كه در جمله «مَا اختَلَطَ بِعَظمٍ» است، معطوف است به «ما» ى اول.
و از اين دو احتمال، كه وى داده، احتمال اول به نظر ما قوی تر است.
صاحب مجمع البيان سپس فرموده: كلمه «ذلك» در جمله «ذَلِكَ جَزَينَاهُم»، ممكن است در تقدير منصوب و مفعول دوم «جَزَينَاهُم» بوده، و تقدير كلام «جَزَينَاهُم ذَلِكَ بِبَغيِهِم» باشد، وليكن ممكن نيست تقدير آن را مرفوع و آن را در تقدير مبتدا بگيريم. زيرا در چنين صورت، تقدير كلام: «ذَلِكَ جَزَينَاهُمُوهُ» مى شود. نظير: «زيدٌ ضَرَبتُ» كه تقديرش: «زَيدٌ ضَرَبتُهُ» است، و اين تنها در شعر، آن هم در مواقع ضرورت جايز است، نه در همه جا.
و اين آيه، به نظر مى رسد كه در مقام جواب از سؤال مقدرى است، و آن سؤال، اين است كه اگر چارپايان حلال اند، و ما مشركان را اين همه توبيخ و ملامت می كنى كه چرا انعام و حرث را بر خود تحريم كرده ايم، پس چرا خداوند همين انعام را بر يهود حرام كرد؟
در اين آيه جواب مى دهد كه: اگر خداوند طيباتى را بر يهود حرام فرمود، به خاطر ظلمى بود كه ايشان روا داشتند، و اين در حقيقت، يك نوع گوشمالى بود، كه با حليت ذاتى منافات ندارد. همچنان كه آيه «كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلّاً لِبَنِى إسرَائِيَل إلّا مَا حَرَّمَ إسرَائِيلُ عَلَى نَفسِهِ مِن قَبلِ أن تُنَزَّلَ التَورَيةُ» و آيه «فَبِظُلمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمنَا عَلَيهِم طَيِّبَاتٍ أُحِلَّت لَهُم وَ بِصَدِّهِم عَن سَبِيلِ اللهِ كَثِيراً» نيز، به اين جواب اشاره دارند.
«فَإِن كذَّبُوك فَقُل رَّبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ ...»:
معناى آيه روشن است، و در آن رسول خدا را مأمور فرمود تا ايشان را به عذاب الهى، كه مفرى از آن نيست، تهديد كند. البته نه به طورى كه دچار يأس و نوميديشان سازد، بلكه به بيانى كه بترسند و هم در عين حال، اميدوار رحمت او بوده باشند. و به همين منظور، جمله «ذُو رَحمَةٍ وَاسِعَة» را جلوتر از ذكر عذاب، ذكر فرمود.
خداوند متعال، به مشيت تكوينى خود، از هيچ كس ايمان نخواسته است
«سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشرَكنَا وَ لا آبَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن شئٍ ...»:
احتجاجى است كه كفار بر كفر و تحريم حلال خود كرده اند. و در ذيل آن جواب داده كه: اولا شما در آنچه كه مى گوييد و به آن احتجاج مى كنيد، عالِم نيستيد، و جز به ظن و تخمين اعتماد نداريد.
و ثانيا حجتى را كه ذكر كرده ايد، گو اين كه در جاى خود مطلب صحيحى است و قرآن هم در آيات بسيارى آن را خاطر نشان ساخته، وليكن مدعاى شما را تصحيح نمى كند. چون شما مى خواهيد با اين مطلب شرك و تحريم حلال خود را اثبات نموده و بگوييد خداوند شرك و تحريم حلال ما را امضاء فرموده، و ديگر هيچ باكى بر ما نيست، و چنين استدلال كنيد كه اگر خداوند غير اين را از ما مى خواست، ما نيز غير اين مى شديم. يعنى مشرك نمى شديم و حلال خدا را حرام نمى كرديم، وليكن از آن جايى كه غير اين را از ما نخواسته، ما مى فهميم كه او به ما اذن به شرك و تحريم داده است. پس ما بر شرك و تحريم خود اشكالى نمى بينيم.
وليكن اين حجت، نتيجه مورد نظر ايشان را اثبات نمى كند، و نتيجه آن، بيش از اين نيست كه چون خداوند ترك شرك را از ايشان نخواسته، پس ايشان را مضطر و مجبور به ترك شرك نكرده و بس. و اما ترك شرك اختيارى را هم از ايشان نخواسته، نتيجه آن حجت نيست. پس نمى توانند قدرت و اختيار بر شرك و ترك شرك را انكار كنند. چون چنين است، خداوند می تواند ايشان را به سوى ايمان و ترك افتراء دعوت نمايد. پس حجت بالغه، همان حجت خدا است، نه حجتى كه ايشان در اين مقام اقامه كرده اند. چون حجت ايشان، جز پيروى خيال و تخمين پايه و اساسى ندارد.
«قُلْ فَللَّهِ الحُْجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ»:
به نظر مى رسد «فاء» اولى، كه بر سر اسم جلاله است، براى تفريع، و «فاء» دوم، كه بر سر حرف «لو» آمده، براى تعليل، و كلام از قبيل قلب حجت بر خصم بوده باشد، و بعد از آن كه مقتضاى حجت خصم را بيان نموده، فرموده باشد:
اين حجت عليه خود شما نتيجه مى دهد و شما از آن جايى كه در معارف الهى، جاهل و پيرو ظن و تخمين ايد، نمى فهميد. چون حجت شما دلالت مى كند بر اين كه شما در مقابل كسى كه شما را به ترك شرك و ترك افتراى به خدا دعوت مى كند، حجتى نداريد. و آن حجتى كه شما به خيال خود عليه او اقامه كرده ايد، عليه خود شما و حجت خدا است.
براى اين كه شما در اين حجت اقرار كرده ايد، بر اين كه اگر خداوند مى خواست، همه شما را مجبور به ايمان و ترك شرك و ترك تحريم مى كرد، و چون نكرده و شما را به اختيار خودتان باقى گذارده، می تواند شما را به ترك شرك و تحريم دعوت نمايد.
و به عبارت ديگر: نتيجه حجت شما، اين است كه حجت شما، حجت خدا و عليه خود شما است.
در عده اى از آيات قبلى هم بيان كرده بود كه خداوند بندگان خود را مجبور به ايمان نمى كند، و هيچ وقت و از هيچ كس، به مشيت تكوينى خود، ايمان را نخواسته، تا مجبور به آن شود، بلكه به خلاف آن نيز اذن داده است. البته اذن تكوينى به اين معنا كه موانع شرك و كفر را برداشته و بندگان را هم نسبت به فعل قدرت داده و هم نسبت به ترك و اين، همان اختيار است كه اساس تكليف و امر و نهى و وعد و وعيد است.
«قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشهَدُونَ ...»:
كلمه «هَلُمَّ»، اسم فعل است و در مفرد و تثنيه و جمع، به همين يك شكل استعمال مى شود. و معناى «هَلُمَّ شُهَدَاءَكُم»، اين است كه شهداى خود را بياوريد، و مقصود از اين شهادت، شهادت اداء است، و اسم اشاره «هذا»، اشاره به محرماتى است كه مشركان از پيش خود درست كرده اند، و خطايى كه در آيه است، خطاب تعجيز است نه تكليف، و مقصود از آن، اين است كه بدانند از عهده اثبات ادعاى خود بر نمى آيند، و دعويشان بر اين كه خدا فلان چيز را حرام كرده، جز افتراى بر خدا چيزى ديگرى نيست.
بنابراين، جملۀ «قُل هَلُمَّ شُهَدَاءَكُم...»، كنايه از عدم تحريم خداوند است، و با جمله «فَإن شَهِدُوا فَلَا تَشهَد مَعَهُم»، مطلب را ترقى داده و فرموده: حتى اگر شهادت هم دادند، شهادتشان را مپذير، زيرا شهادت مردمى كه پيرو هواى نفس اند، قابل اعتنا نيست.
بنابراين، جملۀ «وَ لَا تَتَّبِع أهوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا»، عطف تفسير است براى جمله «فَإن شَهِدُوا فَلَا تَشهَد مَعَهُم»، و معنايش اين است كه: اگر تو هم با آنان شهادت دهى، شهادتت پيروى از اهواء ايشان است.
همچنان كه شهادت خود آنان، پيروى اهواء است و چگونه نباشد؟ و حال آن كه ايشان مردمى هستند كه آيات باهره خداى را تكذيب نموده، به آخرت ايمان نياوردند، و غير خدا را كه همان بت هايشان باشد، معادل و برابر خدا قرار دادند، و كسى با كمال بيان و روشنى برهان، به چنين انحرافى جرأت نمى كند، مگر آنان كه اهواء خود را پيروى نمايند.
بحث روايتى
در مجمع البيان، در ذيل جمله: «فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِم فَلَا يَصِلُ إلَى الله»، از ابن عباس و قتاده نقل كرده كه مشركان وقتى آنچه به بت ها داده بودند، با آنچه به خدا داده بودند، خلط مى شد، آن را به بت ها بر مى گردانيدند، و اگر مال خدا، به مال بتها خلط مى شد، رد نمى كردند و مى گفتند خدا غنى تر است.
و همچنين، اگر آبى كه از آن زراعت خدا بود، بند خود را شكسته، به زراعت بت ها سرازير مى شد، آن را نمى بستند و اگر آب زراعت بت ها به زراعت خدا سرازير مى شد، آن را مى بستند و مى گفتند خدا غنى تر است. و سپس فرموده: در روايات ائمّه ما «عليهم السلام» نيز، اين معنا وارد است.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ كَذَلِكَ زَيَّنَ لِكَثيرٍ مِنَ المُشرِكِينَ»، از معصوم «عليه السلام» نقل شده كه فرمود: معنايش اين است كه اسلاف و نياكان مشركان، فرزندكشى را در نظر آنان زينت دادند.
و نيز در ذيل جملۀ «وَ قَالُوا هَذِهِ أنعَامٌ وَ حَرثٌ حِجرٌ» آمده كه فرمود: «حِجر»، به معناى تحريم شده است.
رواياتى در مورد حق فقراء و مساكين، در محصول زراعت
و در همان كتاب، در ذيل جملۀ «وَ هُوَ الَّذِى أنشَأ جَنَّاتٍ» نقل شده كه فرمود: مقصود از «جَنّات»، بستان ها است. و در ذيل جملۀ «وَ آتُوا حَقَّهُ يَومَ حَصَادِهِ وَ لَا تُسرِفُوا إنَّهُ لَا يُحِبُّ المُسرِفِين» گفته است: احمد بن ادريس، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از ابان بن عثمان، از شعيب عقرقوفى براى ما حديث كرد كه وى گفته است:
من از امام صادق «عليه السلام»، معناى جملۀ «وَ آتُوا حَقَّهُ يَومَ حَصَادِهِ» را پرسيدم. فرمود: حق از خوشه (گندم و جو...)، يك دسته و از خرما هنگامى كه چيده شود، يك مشت است. سپس اضافه كرد كه از ايشان پرسيدم: آيا ممكن است انسان اين حق را بعد از بردن خرمن به خانه بپردازد؟ فرمود: نه، اگر قبل از بردنش بپردازد، به سخاوت وى نزديكتر است.
و نيز در همان تفسير، از احمد بن ادريس، از برقى، از سعد بن سعد، از حضرت رضا «عليه السلام» نقل كرده كه شخصى از آن جناب پرسيد: اگر در موقع درو و برداشت حاصل، مساكين حاضر نباشند، چه بايد كرد؟ حضرت فرمود: در اين صورت تكليفى بر او نيست.
و در كافى، از على بن ابراهيم، از ابن ابى عمير، از معاوية بن حجاج روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: در زراعت، دو حق هست: حقى است گرفتنى و حقى است دادنى.
عرض كردم: گرفتنى آن كدام است و دادنی اش كدام؟
فرمود: حقى كه از زراعت به حكم اجبار مى گيرند، همان عشر و نصف عشر (صدى ده و صدى پنج) است و اما آن حقى كه انسان خودش به طيب خاطر خود مى دهد، همان حقى است كه آيه: «وَ آتُوا حَقَّهُ يَومَ حَصَادِهِ»، متعرض آن است.
و مقصود از روز «حصاد»، همان روزى است كه شروع به چيدن مى شود و به تدريج، روى هم انباشته مى گردد. همه اين مدت روز حصاد است.
آنگاه معاوية بن حجاج اضافه كرد (كه مطلب ديگرى را نيز امام فرمود) و به خاطرم جز اين نيست كه فرمود: حقى كه در روز حصاد بايد داد، عبارت از اين است كه در طول مدت حصاد، هر دفعه كه مسكينى مراجعه مى كند، يك دسته به او بدهد، تا از حصاد فارغ شود.
و نيز در كافى، به سند خود، از ابن ابى نصر، از حضرت ابى الحسن رضا «عليه السلام» روايت كرده كه از آن جناب، از معناى جملۀ «وَ آتُوا حَقَّهُ يَومَ حَصَادِهِ وَ لَا تُسرِفُوا» پرسيدم.
حضرت فرمود: پدرم بارها مى فرمود: اسراف در روز درو و روز چيدن خرما، به اين است كه انسان با دو مشت خود بدهد. آنگاه فرمود: پدرم وقتى در چنين مواقعى به غلامى بر می خورد كه با دو مشت خود صدقه می داد، صدايش می زد و مى فرمود: خرما را مشت مشت و سنبل (خوشه) را دسته دسته بده.
و نيز در همان كتاب، به سند خود، از مصادف روايت كرده كه گفت: وقتى در خدمت امام صادق «عليه السلام»، در يكى از زمين هاى زراعی اش بودم، موقعى بود كه داشتند درو مى كردند. اتفاقا سائلى نزديك آمد و سؤال كرد. من در جوابش گفتم: خدا روزی ات دهد. حضرت فرمود: ساكت، شما نمى توانيد چنين جوابى بدهيد، مگر بعد از آن كه به سه نفر داده باشيد، پس از آن در دادن و ندادن مختاريد.
و نيز در كافى، به سند خود، از ابن ابى عمير، از هشام بن مثنى روايت كرده كه گفت: مردى از امام صادق «عليه السلام»، معناى جملۀ «وَ آتُوا حَقَّهُ يَومَ حَصَادِهِ وَ لَا تُسرِفُوا إنَّهُ لَا يُحِبُّ المُسرِفِينَ» را پرسيد.
حضرت فرمود: فلان بن فلان انصارى (و اسمش را برد)، زراعتى داشت، وقتى حاصلش دست مى آمد، همه را صدقه می داد و براى خود و عيالش چيزى باقى نمى گذاشت. خداى تعالى، اين عمل را اسراف خواند.
مؤلف: مراد امام «عليه السلام» اين است كه آيه شريفه، بر عمل آن شخص منطبق است. نه اين كه آيه در شأن او نازل شده. زيرا آيه شريفه مكّى است و در آن روز انصارى در ميان نبود.
بعيد نيست كه آن انصارى كه امام «عليه السلام» اسم برده، ثابت بن قيس بن شماس باشد. چون طبرى و ديگران نيز، از ابن جريح نقل كرده اند كه گفته است: آيه مورد بحث، در باره ثابت بن قيس بن شماس نازل شده. چون وى درخت خرمايى داشت. وقتى آن را چيد، گفت: امروز هيچ كس نزد من نمى آيد، مگر اين كه از اين خرما به خوردش مى دهم، و به مردم همى داد تا شب شد، در حالی كه خرمايى براى خودش نمانده بود.
خداوند جملۀ «وَ لَا تُسرِفُوا إنَّهُ لَا يُحِبُّ المُسرِفِين» را نازل فرمود. وليكن همان طورى كه گفتيم، داستان ثابت بن قيس نمى تواند شأن نزول آيه باشد. چون او، مردى است مدنى و آيه شريفه نزولش در مكه بوده. آرى، آيه با عمل وى منطبق است.
و در تفسير عياشى، از امام صادق «عليه السلام» نقل شده كه در ذيل آيه مذكور فرموده: (از محصول جمع آورى شده خود) به هر مسلمانى كه نزدت آمد، بده و اگر هيچ مسلمانى نزدت نيامد، به مشرك بده.
مؤلف: در اين معانى، روايات وارده از امام باقر و امام صادق و امام رضا «عليهم السلام» بسيار است.
و در كتاب الدرّالمنثور است كه ابن منذر، نحاس، ابوالشيخ و ابن مردويه، از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، در ذيل آيه «وَ آتُوا حَقَّهُ يَومَ حَصَادِهِ» فرمود: آن حق عبارت است از آنچه از سنبل ها مى ريزد.
و نيز در همان كتاب مى گويد: سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه، ابن منذر، ابن ابى حاتم، نحاس و بيهقى، در سنن خود، از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير «وَ آتُوا حَقَّهُ يَومَ حَصَادِهِ» گفته است: اين آيه را آيه مربوط به صدى ده و صدى پنج نسخ كرده است.
مؤلف: نسبتى كه ميان اين آيه و آيه زكات است، نسبت نسخ نيست. چون تنافى و تضادى در ميان آن دو ديده نمى شود، چه اين كه قائل به وجوب صدقه باشيم و چه به استحباب آن.
و نيز در الدرّالمنثور است كه ابوعبيد، ابن ابى شيبه، عبد بن حميد و ابن منذر، از ضحاك روايت كرده اند كه گفته است: آيه زكات، تمامى آيات راجع به صدقه را نسخ كرده است.
مؤلف: اشكال بالا بر اين قول نيز وارد است.
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، ابن منذر و ابوالشيخ، از ميمون بن مهران و يزيد بن اصم روايت كرده اند كه گفت:
اهل مدينه رسمشان اين بود كه وقتى موسم چيدن خرما مى رسيد، خوشه خرما را از درخت پايين آورده، آن را در مسجد مى گذاشتند تا فقرا از آن استفاده كنند. هر سائلى مى آمد كه با چوب به آن خوشه مى زد و آنچه مى ريخت، می خورد و آيه شريفه «وَ آتُوا حَقَّهُ يَومَ حَصَادِهِ»، به همين مناسبت نازل گرديد.
معناى: «ثمانيه ازواج من الظأن اثنين ...»
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «ثَمَانِيَةَ أزوَاجٍ مِنَ الضَّأنِ اثنَينِ وَ مِنَ المَعزِ اثنَينِ...» چنين آمده كه:
در سوره «زمر»، به طور اجمال، هشت جفت از انعام را حلال كرده و فرموده: «وَ أنزَلَ لَكُم مِنَ الأنعَامِ ثَمَانِيَةَ أزوَاج». آنگاه در آيه: «ثَمَانِيَةَ أزوَاجٍ مِنَ الضَّأنِ اثنَينِ وَ مِنَ المَعزِ اثنَينِ وَ مِنَ الإبِلِ اثنَينِ وَ مِنَ البَقَرِ اثنَينِ»، آن را تفصيل داده و تفسير فرموده است.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، در معناى «مِنَ الضَّأنِ اثنَينِ» فرمود: مقصود اهلى و وحشى آن است، و همچنين مقصود از «وَ مِنَ المَعزِ اثنَينِ وَ مِنَ البَقَرِ اثنَينِ»، اهل و وحشى است. و اما اين كه فرمود: «وَ مِنَ الإبِلِ اثنَينِ»، مقصود از اين دو جفت «بخاتى» و «عراب» است، اين چارپايان را خداوند حلال كرده.
مؤلف: در كتاب كافى و كتاب اختصاص و تفسير عياشى نيز، روايتى از داوود رقى و صفوان جمال، از امام صادق «عليه السلام» نقل شده كه روايت فوق را تأييد مى كند.
چيزى كه در اين جا باقى مى ماند، اين است كه آيا زوجى كه در آيه «ثَمَانِيَةَ أزوَاجٍ مِنَ الضَّأنِ اثنَينِ» است، به معناى همان زوجى است كه در آيه «وَ أنزَلَ لَكُم مِنَ الأنعَامِ ثَمَانِيَةَ أزوَاج» مى باشد، همچنان كه از روايت عياشى و قمى استفاده مى شد، و يا آن كه هر كدام معناى على حده اى دارد. بحث از اين جهت، به زودى خواهد آمد، إن شاء الله تعالى.
و در تفسير عياشى، از حريز، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه شخصى از آن جناب، از مرغ هاى وحشى و گوشتخوار سؤال كرد و در سؤال از خارپشت، و طواط (خفاش)، درازگوش، قاطر و اسب نيز اسم برد.
حضرت فرمود: غير از آنچه كه خداوند در قرآن حرام فرموده، هيچ حيوان ديگرى حرام نيست، و اگر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در روز جنگ خيبر، از خوردن گوشت درازگوش نهى فرمود، از اين جهت نبود كه گوشت درازگوش حرام است، بلكه غرض آن حضرت اين بود كه اگر در ميان مردم خوردن گوشت اين حيوان متداول شود، بيم اين می رود كه نسل اين حيوان منقرض گردد، و گرنه حرام همان است كه در آيه «قُل لَا أجِدُ فِيمَا أُوحىَ إلَىَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطعَمُهُ إلَّا أن يَكُونَ مَيتَةً أو دَماً مَسفُوحاً أو لَحمَ خِنزِيرٍ فَإنَّهُ رِجسٌ أو فِسقاً أُهِلَّ لِغَيرِ الله بِهِ» اسم برده شده است.
مؤلف: در اين باره، اخبار ديگرى از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» نيز روايت شده، و در پاره اى از آن ها دارد: حرام همان است كه خداوند در كتاب خود تحريم نموده، وليكن چون عرب قبل از اسلام، گوشت بسيارى از حيوانات ديگر را نيز نمى خوردند، ما آل محمد هم آن ها را نمى خوريم. و در اين كه آن حيوانات كدامند، روايات زيادى وارد شده. و در بعضى از آن ها حيوانات وحشى و داراى دندان و مرغ هاى داراى چنگال و غير آن اسم برده شده. در روايات اهل سنت هم، مطلب از همين قرار است.
و چون مسأله مورد بحث، مساله اى است فقهى، لذا آن را دنبال نكرده، تنها اين جهت را خاطرنشان مى سازيم كه وقتى مسلم شد كه غير از آنچه در قرآن حرام شده، نيز محرماتى هست، بايد دانست كه آن محرمات ديگر، چيزهايى است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از جهت خباثتى كه در آن ها مى ديده، تحريم فرموده، و خداوند هم تحريم آن جناب را امضا نموده، و فرموده است: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىِّ الأُمِّىِ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكتُوباً عِندَهُم فِى التَّورَيةِ وَ الإنجِيل يَأمُرُهُم بِالمَعرُوفِ وَ يَنهَيهُم عَنِ المُنكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُم الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيهِمُ الخَبَائِثَ».
در مجمع البيان، در ذيل آيه «وَ عَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمنَا كُلَّ ذِى ظُفُر...» مى گويد: پادشاهان بنى اسرائيل را رسم چنين بود كه فقراى خود را از خوردن گوشت مرغ و پيه نهى مى كردند، و چون چنين ظلمى را بر فقراى خود روا مى داشتند، خداوند آن را بر همه آنان تحريم نمود. على بن ابراهيم نيز، همين مطلب را در تفسير خود ذكر نموده است.
و در امالى شيخ، به سند خود، از مسعدة بن زياد روايت شده كه گفت از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه در پاسخ كسى كه معناى جمله «فَلِلّهِ الحُجَّةُ البَالِغَةُ» را پرسيد.
فرمود: خداى تعالى، روز قيامت، به يك يك بندگان خود مى فرمايد: بنده من! بگو ببينم در دنيا، عالِم بودى يا جاهل؟ اگر بگويد عالِم بودم، مى پرسد پس چرا به علم خود عمل نكردى؟ و اگر بگويد جاهل بودم، مى فرمايد چرا علم نياموختى تا بدان عمل كنى؟ با همين حجت، او را مجاب مى كند و «حجت بالغه»، اين است.
مؤلف: اين از باب تطبيق آيه بر مصداق است، نه اين كه معناى «حجت بالغه»، تنها همين باشد.
آيات ۱۵۱ - ۱۵۷ سوره انعام
قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلّا تُشرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُم مِّنْ إِمْلَاقٍ نحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِش مَا ظهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(۱۵۱)
وَ لا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلّا بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ حَتى يَبْلُغَ أَشدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكيْلَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسطِ لا نُكلِّف نَفْساً إِلّا وُسعَهَا وَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذَا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ(۱۵۲)
وَ أَنَّ هَذَا صرَاطِى مُستَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ(۱۵۳)
ثُمَّ آتَيْنَا مُوسى الْكِتَاب تَمَاماً عَلى الَّذِى أَحْسنَ وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَئٍ هُدًى وَ رَحْمَةً لَّعَلَّهُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ(۱۵۴)
وَ هَذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ(۱۵۵)
أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَابُ عَلى طائفَتَينِ مِن قَبْلِنَا وَ إِن كُنَّا عَن دِرَاستهِمْ لَغَافِلِينَ(۱۵۶)
أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَى مِنهُمْ فَقَدْ جَاءَكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّن كَذَّب بِآيَاتِ اللَّهِ وَ صدَف عَنهَا سنَجْزِى الَّذِينَ يَصدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كانُوا يَصدِفُونَ(۱۵۷)
بگو بياييد تا برايتان بخوانم آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده، این که چیزی را با او شریک مكنيد، و با پدر و مادر به نيكى رفتار كنيد و فرزندان خويش را از بيم فقر مكشيد، كه ما شما و ايشان را روزى مى دهيم، و به كارهاى زشت آنچه عيان است و آنچه نهان است، نزديك مشويد و نفسى را كه خدا كشتن آن را حرام كرده، جز به حق مكشيد، اين هاست كه خدا شما را بدان سفارش كرده است، شايد تعقل كنيد. (۱۵۱)
به مال يتيم نزديك مشويد، جز به طريقى كه نيكوتر است تا وى، به قوّت خويش برسد، پيمانه و وزن را به انصاف تمام دهيد، ما هيچ كس را مگر به اندازه توانایی اش مكلف نمى كنيم، چون سخن گوييد، دادگر باشيد، گرچه عليه خويشاوند و به ضرر او باشد و به پيمان خدا وفا كنيد، اين هاست كه خدا شما را بدان سفارش كرده، باشد كه اندرز گيريد. (۱۵۲)
و اين راه من است يكراست، پس پيروى كنيد آن را و به راه هاى ديگر مرويد، كه شما را از راه وى پراكنده كند، اين هاست كه خدا شما را بدان سفارش كرده، بلكه پرهيزكارى كنيد. (۱۵۳)
و باز موسى را آن كتاب (كه می دانيد) داديم، تا نعمت هدايت را براى كسى كه نيكو فهم كند، تمام نموده و تا شرح همه چيز و هدايت و رحمت بوده باشد، شايد به (قيامت و) ديدار پروردگار خويش ايمان آورند. (۱۵۴)
و اين كتابی است پربركت كه ما نازلش كرديم، تا پيرو آن باشيد و پرهيزكارى كنيد، شايد شما را رحمت كنند. (۱۵۵)
و تا نگوييد كتاب آسمانى فقط بر دو دسته پيش از ما نازل شده و ما از خواندن آن غافل بوديم. (۱۵۶)
و يا بگوييد اگر كتاب آسمانى به ما نازل شده بود، بهتر از ايشان هدايت مى شديم، اينك حجتى از خدايتان با هدايت و رحمت به سوى شما آمده، ستمگرتر از آن كه آيه هاى خدا را تكذيب كند و از آن رو بگرداند، كيست؟ به زودى كسانى را كه از آيه هاى ما روى گردانند، براى همين كه روى مى گردانده اند، عذاب سخت سزا مى دهيم. (۱۵۷)
تحريم محرماتى كه به شريعت معينى از شرايع، اختصاص ندارد
اين آيات، محرّماتى را بيان مى كند كه به شريعت معينى از شرايع الهى اختصاص ندارد، و آن محرّمات، عبارت است از:
شرك به خدا، ترك احسان به پدر و مادر، ارتكاب فواحش و كشتن نفس محترمه بدون حق، كه از آن جمله است: كشتن فرزندان از ترس روزى، نزديك شدن به مال يتيم، مگر به طريق نيكوتر، كم فروشى، ظلم در گفتار، وفا نكردن به عهد خدا و پيروى كردن از غير راه خدا و بدين وسيله در دين خدا اختلاف انداختن.
شاهد اين كه محرّمات مذكور، عمومى است و اختصاصى به يك شريعت ندارد، اين است كه مى بينيم قرآن كريم، همان ها را از انبياء «عليهم السلام» نقل مى كند كه در خطاب هايى كه به امت هاى خود مى كرده اند، از آن نهى مى نموده اند. مانند خطاب هايى كه از نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، شعيب، موسى و عيسى «عليهم السلام» نقل كرده.
علاوه بر اين، در آيه «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِى أوحَينَا إلَيكَ وَ مَا وَصَّينَا بِهِ إبرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى أن أقِيمُوا الدِّينَ وَ لَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ» صريحا فرموده: سفارش هايى كه به اين امت شده، همان سفارش هايى است كه به انبياى سلف شده است.
لطيف ترين تعبيرى كه به اين معنا اشاره مى كند، اين است كه هم در آيه فوق، شرايع انبياء «عليهم السلام» را «توصيه» و سفارش خوانده، و هم در سه آيه مورد بحث كه اصول محرّمات اين شريعت را مى شمارد، سه مرتبه تكرار كرده است كه آنچه گفته شد، سفارش هايى است كه خداوند به شما كرده است، و اين، خود شاهد روشنى است بر اين كه محرّمات مذكور، به اين شريعت اختصاص نداشته است.
از اين هم كه بگذريم، اگر مسأله را دقيقا مورد مطالعه قرار دهيم، خواهيم ديد اديان الهى، هرچه هم از جهت اجمال و تفصيل با يكديگر اختلاف داشته باشند، هيچ يك از آن ها بدون تحريم اين گونه محرّمات معقول نيست تشريع شود. و به عبارت ساده تر: معقول نيست دينى الهى بوده باشد و در آن دين، اين گونه امور تحريم نشده باشد، حتى آن دينى كه براى ساده ترين و ابتدايى ترين نسل بشر تشريع شده است.
«قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلّا تُشرِكُوا بِهِ شيْئاً»:
بعضى از مفسّران گفته اند: كلمۀ «تَعَال»، امرى است مشتق از ماده «علو»، به اين عنايت كه آمر اين امر، در مكان بلندى قرار دارد، گرچه حقيقتا در مكان بلند قرار نداشته باشد.
كلمه «أتلُ»، از ماده «تلاوت» است كه معنايش نزديك به معناى قرائت است. كلمۀ «عَلَيكُم»، متعلق است به كلمۀ «أتلُ»، يا به كلمۀ «حَرّم»، و اين را تنازع در متعلق مى نامند.
بعضی ها گفته اند: كلمۀ «عَلَيكُم»، اصلا جار و مجرور و مركب از لفظ «عَلَى» و لفظ «كُم» نيست، بلكه اسم فعل و به معناى «بر شما است» مى باشد.
و جملۀ «ألَّا تُشرِكُوا»، معمول آن و نظم كلام: «عَلَيكُم أن لَا تُشرِكُوا: بر شما است كه شرك نورزيد» است. وليكن اين معنا، از سياق آيه به ذهن نمى رسد.
و چون در جملۀ «تَعَالَوا أتلُ مَا حَرَّمَ...» دعوت كرده است مردم را به اين كه بياييد تا برايتان بخوانم، لذا دنبال آن، محرّمات را اسم نبرده، بلكه عين وحى را به جاى آن نقل كرده. يعنى اين كه نفرمود: آنچه پروردگار شما حرام كرده، شرك و قتل نفس و فلان و فلان است، بلكه فرمود:
«أن لَا تُشرِكُوا بِهِ شَيئاً: اين كه چيزى را شريك او نگيريد». و نيز فرموده: «وَ لَا تَقتُلُوا أولَادَكُم مِن إملَاقٍ». «وَ لَا تَقرَبُوا الفَوَاحِشَ...». و «بِالوَالِدَينِ إحسَاناً». و «أوفُوا الكَيلَ وَ المِيزَانَ». و «إذَا قُلتُم فَاعدِلُوا...».
و اگر شرك را از ساير گناهان جلوتر ذكر كرده، براى اين است كه «شرك»، ظلم عظيمى است كه با ارتكاب آن، هيچ اميدى به مغفرت خداوند نيست. همچنان كه فرموده: «إنّ اللهَ لَا يَغفِرُ أن يُشرَكَ بِهِ وَ يَغفِرُ مَا دُونَ ذَلَِك لِمَن يَشَاءُ». گناهى است كه سرانجام ساير گناهان منتهى به آن است. همچنان كه منتهاى هر عمل صالح و حسنه اى، توحيد خداى تعالى است.
«وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْساناً»:
يعنى احسان كنيد به پدر و مادر، احسان كردنى.
در مجمع البيان گفته: «تقدير كلام، اين است كه خداوند سفارش كرده در باره پدر و مادر احسان را»، و كلام خود را چنين توجيه كرده كه: جمله «حَرَّمَ اللهُ كَذَا: خداوند فلان چيز را حرام كرده»، معنايش اين است كه: «خداوند، پيغمبر خود را سفارش كرده كه فلان چيز را تحريم كند و امت خود را به اجتناب از آن، امر نمايد».
عقوق والدين، بعد از شرك به خدا، در شمار بزرگترين گناهان است
به هر حال، خداى تعالى در قرآن كريمش، در چند جا، احسان به پدر و مادر را تالى توحيد و ترك شرك دانسته، و هر جا به آن امر كرده، قبلا به توحيد و ترك شرك امر كرده است. مانند آيه: «وَ قَضَى رَبُّكَ ألّا تَعبُدُوا إلّا إيَّاهُ وَ بِالوَالِدَينِ إحسَاناً»، و آيه: «وَ إذ قَالَ لُقمَانُ لِابنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يَا بُنّىَّ لَا تُشرِك بِاللهِ إنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظِيمٌ * وَ وَصَّينَا الإنسَانَ بِوَالِدَيهِ»، و آياتى ديگر.
و اين، خود بهترين دليل است بر اين كه عقوق والدين بعد از شرك به خداى بزرگ، در شمار بزرگترين گناهان، و يا خود، بزرگترين آن ها است. اعتبار عقلى هم، مؤيد اين معنا است. براى اين كه جامعه انسانى كه هرگز انسان نمى تواند بدون آن زندگى و دين داشته باشد، امرى است اعتبارى و قراردادى كه در حدوث و بقاى خود، بستگى به محبت نسل دارد، و محبت نسل نيز، سرچشمه هاى آن رابطه و علاقه اى است كه در بين ارحام، ردّ و بَدَل مى شود.
و معلوم است كه مركز اين رابطه خانواده است و قوام خانواده، از يك طرف به پدر و مادر است، و از طرفى ديگر به فرزندان. و فرزندان موقعى به رحمت و رأفت پدر و مادر احتیاج دارند، كه پدر و مادر طبعا مشتاق اولاد و شيفته پرورش آنان اند. به خلاف پدر و مادر، كه احتياجشان به فرزندان، موقعى است كه پيرى، عاجز و زبونشان ساخته، و از اين كه مستقلا به ضروريات زندگى خود قيام كنند، بازشان داشته. بر عكس، فرزندان به عنفوان جوانى رسيده و مى توانند حوايج پدر و مادر را برآورده كنند.
و معلوم است كه در چنين روزهايى، جفاى اولاد نسبت به آنان و متعارف شدن اين جفاكارى در ميان همه فرزندان، نسبت به همه پدران و مادران، باعث مى شود عواطف توليد و تربيت، به كلى از جامعه رخت بربسته و كسى به تناسل و تربيت فرزند رغبت نكند، و افراد از تشكيل جامعه كوچك، كه همان خانواده است، استنكاف ورزيده، در نتيجه، از نسل بشر تنها طبقه اى باقى بماند كه در بينشان قرابت رحم و رابطه خويشاوندى وجود نداشته باشد.
و پر واضح است كه چنين جامعه اى، به سرعت رو به انقراض گذاشته، ديگر هيچ قانون و سنتى فساد روى آورده را جبران نمى كند، و سعادت دنيا و آخرت از آنان سلب مى شود. و ما در آينده نزديكى، در باره اين حقيقت دينى، بحث مفصلى خواهيم نمود، إن شاء الله تعالى.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |