تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۳۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
دعایى بیانگر ادب بندگى پيامبر اکرم «ص» و مؤمنان به آن حضرت
و نيز از آن جمله، دعایى است كه از نبىّ گرامی اش، محمّد «صلى الله عليه و آله» نقل مى فرمايد، در حالى كه مؤمنان از امتش را هم به آن ملحق نموده:
«آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إلَيهِ مِن رَبِّهِ وَ المُؤمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلَائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَينَ أحَدٍ مِن رُسُلِهِ وَ قَالُوا سَمِعنَا وَ أطَعنَا غُفرَانَكَ رَبَّنَا وَ إلَيكَ المَصِيرُ * لَا يُكَلِّفُ اللهُ نَفساً إلَّا وُسعَهَا لَهَا مَا كَسَبَت وَ عَلَيهَا مَا اكتَسَبَت رَبَّنَا لَا تُؤاخِذنَا إن نَسِينَا أو أخطَأنَا رَبَّنَا وَ لَا تَحمِل عَلَينَا إصراً كَمَا حَمَلتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبلِنَا رَبَّنَا وَ لَا تُحَمِّلنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَ اعفُ عَنَّا وَ اغفِر لَنَا وَ ارحَمنَا أنتَ مَولَانَا فَانصُرنَا عَلَى القَومِ الكَافِرِينَ».
اين آيات، همان طورى كه مى بينيد، ايمان رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را به قرآن كريم و به همه آنچه از اصول معارف و فروع احكام الهى مشتمل است، حكايت فرموده و سپس مؤمنان را به وى ملحق نموده است، و به طورى كه از سياق آن استفاده مى شود، مقصود از «مؤمنان»، نه تنها معاصران آن حضرت اند، بلكه جميع مؤمنان از امت وى هستند.
و لازمۀ آن، اين است كه: اقرار و ثنا و دعایى كه در اين آيات نسبت به غير معاصران است، حكايت از «زبان حال» باشد، و نسبت به معاصران، اگر آنان گفته باشند و يا رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، اگر آن حضرت از طرف خود و از طرف مؤمنان كه به وسيله ايمان جزو شاخه هاى شجره طيبه مباركه وجود نازنين وى شده اند، گفته باشد، «زبان قال» محسوب مى شود.
مى توان گفت مضمون اين دو آيه، مقايسه و موازنه ای است بين اهل كتاب و بين مؤمنان اين امت، در نحوۀ تلقى كتاب آسمانى خود. و يا به عبارتى ديگر: در نحوۀ تأدّبشان به ادب عبوديت، در برابر كتابى كه برايشان نازل شده. و اين ثنایى كه خداى تعالى، در اين دو آيه، بر اينان كرده و تخفيفى كه نسبت به تكاليف شان داده، عينا در مقابل توبيخى است كه در آيات سابق، در سوره «بقره» اهل كتاب را نموده.
چه، در آن آيات، اهل كتاب را به اين كه بين ملائكه خدا فرق گذاشته، جبرئيل را دشمن و سايرين را دوست داشتند و بين كتب آسمانى فرق گذاشته، به قرآن كفر ورزيده و به غير آن ايمان آوردند، و بين پيغمبران خدا فرق گذاشته، به موسى يا به او و به عيسى ايمان آورده، و به محمّد «صلى الله عليه و آله» كفر ورزيدند و بين احكام خدا فرق گذاشته، به بعضى از آنچه در كتاب خداست، ايمان آورده و به بعضى ديگر كفر ورزيدند، ملامت و مذمت مى فرمايد.
در اين دو آيه مى فرمايد كه: مؤمنان از اين امت، چنين نيستند، بلكه به خدا و همه ملائكه و تمامى كتب آسمانى و جميع پيغمبران ایمان آورده و بين احدى از پيغمبران خدا فرق نمى گذارند. اينان، با تسليم در برابر معارف حقه اى كه به ايشان القا شده، نسبت به پروردگار خود ادب را رعايت مى كنند.
ديگر اين كه: خدا را در احكامى كه بر پيغمبرش نازل فرموده، لبيك و «سَمِعنَا و أطَعنا: شنيديم و اطاعت كرديم» مى گويند، نه چون يهود كه گفتند: «سَمِعنَا وَ عَصَينَا: شنيديم و عصيان كرديم».
ديگر اين كه: خود را بندگانى مملوك پروردگار خود مى دانند. بندگانى كه از خداى خود، هيچ چيزى را مالك نيستند، و به ايمان و اطاعتشان، بر او منت نمى نهند، بلكه مى گويند «غُفرَانَكَ رَبَّنَا». نه چون يهود كه از روى بى اعتنایى گفتند: «سَيُغفَرُ لَنَا: خدا از ما مى گذرد»، و يا گفتند: «إنَّ اللهَ فَقِيرٌ وَ نَحنُ أغنِيَاءُ: به درستى كه خدا فقير است و ما بى نياز»، و يا گفتند: «لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إلّا أيَّاماً مَعدُودَة: هرگز آتش را با ما كارى نباشد، مگر چند روزى»، و همچنين، لغزش هاى ديگرى كه از خود نشان دادند.
خداى تعالى، بعد از اين موازنه مى فرمايد: «لَا يُكَلِّفُ اللهُ نَفساً إلَّا وُسعَهَا لَهَا مَا كَسَبَت وَ عَلَيهَا مَا اكتَسَبَت».
آرى، تكاليف الهى، طبعا تابع فطرتى است كه خداوند، خود بشر را بر آن فطرت آفريده، و معلوم است كه فطرت انسانى، كه همان نحوۀ خلقت اوست، انسان را جز به كارهایى كه مهيا و مجهز براى آن است، دعوت نمى كند و در اين، بدون شك سعادتى است براى زندگى.
بله، اگر عملى حائز اهميت فوق العاده اى باشد، به طورى كه لازم باشد زيادتر از مقدار متعارف در حقش اهتمام شود، يا بنده اى از حكم فطرى و زىّ عبوديت خارج شود، در اين صورت، فطرت، حكم ديگرى دارد، و آن، اين است كه:
مولا و يا هر كسى كه امر به دست اوست، تكاليف شاقه اى كه از حيطۀ قدرت متعارف وى بيرون است، متوجهش سازد، مثل اين كه مأمورش كند كه به صرف شك در تكليف، احتياط كند و در امر مهمى، حتى از نسيان و خطا هم دورى نمايد. نظير احتياطى كه شارع اسلام، در جان ها و ناموس و اموال مردم جعل فرموده، و يا اين كه تكليف شاقّى به گردنش گذاشته و هرچه او بيشتر لجاجت كند و در سؤال اصرار نمايد، بيشتر بر او تنگ بگيرد، نظير تكاليف و تضييقاتى كه خداى تعالى، درباره بنى اسرائيل از آن خبر داده.
و به هر حال، اين كه فرمود: «لَا يُكَلِّفُ اللهُ نَفساً»، يا دنباله كلام رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و مؤمنان است كه به عنوان مقدمه، براى گفتن: «رَبَّنَا لَا تُؤاخِذنَا» ايراد شده، تا هم به منزله ثنایى بر خداى تعالى باشد، و هم اين توهم را كه خداى تعالى به بيش از طاقت مؤاخذه مى كند و به بعضى از احكام حرجى هم تكليف مى نمايد، دفع كند.
و اگر با جملۀ «رَبَّنَا لَا تُؤاخِذنَا...» از درگهش مسئلتى مى كند، مقصودش تخفيف در احكامى است كه ممكن است به عناوين ثانويه، از ناحيه حكم، يا از لجاج و عناد مكلفين ناشى شود، جعل شود، نه اين كه خداى تعالى، بدون هيچ يك از اين دو جهت، چنين تكاليفى جعل كند. يا آن كه كلام پروردگار متعال است كه در بين دو فقره از دعاى امت اسلام، يعنى: «غُفرَانَكَ رَبَّنَا...»، و «رَبَّنا لَا تُؤاخِذنَا...» قرار گرفته، تا فائدۀ قبلى را افاده نموده و تأديب و تعليمى باشد براى مسلمين و بخواهد طريقه دعا كردن را به زبان شان بگذارد، چون آنان به آنچه خدا بفرمايد، ايمان دارند.
به هر حال، اين جمله تكيه گاه سخن مؤمنان و مبناى دعاى آن هاست. آنگاه تتمۀ دعايشان را ذكر مى فرمايد. و به عبارت ديگر، قسمت ديگرى از مسئلت هايشان را كه عبارت است از: «رَبَّنَا لَا تُؤاخِذنَا...»، «رَبَّنَا وَ لَا تَحمِل عَلَينَا إصراً...»، و «رَبَّنَا وَ لَا تُحَِّملنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَ اعفُ عَنَّا» نقل مى كند.
و گويا مرادشان از «عفو»، عفو از نسيان و خطا و ساير موجبات حرجى است كه از آنان سر زده، و مرادشان از «وَ اغفِر لَنَا وَ ارحَمنَا»، عفو از ساير گناهان و خطاياشان مى باشد، و از ذكر «مغفرت» در اين جا، با اين كه قبلا گفته بودند: «غُفرَانَكَ رَبَّنَا»، تكرار لازم نمى آيد. براى اين كه كلمۀ مزبور به منظور افاده موازنه حال آنان و ادب شان نسبت به پروردگارشان، با حال اهل كتاب و معامله شان با پروردگارشان و با كتاب شان از ايشان حكايت شده.
علاوه بر اين كه مقام «دعا»، مقامى است كه مثل ساير مقامات، مانع تكرار نيست، و اشتمال اين دعا بر ادب عبوديت و رعايت آن در تمسك به ذيل عنايت ربوبى، يكى پس از ديگرى و اعتراف به مملوك بودن و در موقف ذلت و مسكنت عبوديت قرار داشتن، در مقابل ربّ العزّه، مطلبى است كه هيچ حاجتى به بيان ندارد.
در قرآن كريم، براى رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، تأديب هاى الهى و تعليمات عاليه ای است در انواع و اقسام ثنا بر پروردگار، تا با رعايت آن، پروردگار خود را ثنا گويد، و آن آداب را در درخواست هاى خود به كار بندد.
نظير تأديبى كه در آيه شريفه «قُل اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلكِ تُؤتِى المُلكَ مَن تَشَاءُ»، و در آيه شريفه: «قُل اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ عَالِمُ الغَيبِ وَ الشَّهَادَةِ أنتَ تَحكُمُ بَينَ عِبَادِكَ»، و در آيه شريفه: «قُلِ الحَمدُ لِلّهِ وَ سَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصطَفَى»، و در آيه شريفه: «قُل إنَّ صَلَوتِى وَ نُسُكِى وَ مَحيَاىَ وَ مَمَاِتی لِلّهِ»، و در آيه شريفه: «وَ قُل رَبِّ زِدنِى عِلماً»، و در آيه شريفه: «وَ قُل رَبِّ أعُوذُ بِكَ مِن هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ»، و در آيات بسيار زياد ديگرى، كه جهت جامع آن ها اين است كه مشتمل اند بر تعليم آداب عاليه اى كه خداى تعالى، رسول گرامى خود را به آن مؤدّب نموده و رسول خدا هم، امتش را به رعايت آن توصيه فرموده است.
۷ - ادب انبياء «ع»، در گفتگوهاى با قوم خود، و بیان آثار آن
يكى ديگر از آدابى كه انبياء داشتند، ادبى بود كه در محاورات با قوم خود، از طرف پروردگار خود، آن را رعايت مى كردند.
اين نيز، دامنه وسيعى دارد و بايد به ادبى كه در ثناى خدا رعايت مى كردند، ملحقش ساخت و در عين حال، از جهت ديگرى، تبليغ عملی اش بايد خواند، كه دست كمى از تبليغ قولى ندارد، بلكه مؤثرتر از آن است، و در قرآن كريم، از اين نوع ادب بسيار زياد ديده مى شود.
از آن جمله، ادبى است كه خداى تعالى، از نوح «عليه السلام»، در محاوره اى كه بين او و قومش واقع شده، چنين حكايت مى كند: «قَالُوا يَا نُوحُ قَد جَادَلتَنَا فَأكثَرتَ جِدَالَنَا فَأتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ * قَالَ إنَّمَا يَأتِيكُم بِهِ اللهُ إن شَاءَ وَ مَا أنتُم بِمُعجِزِينَ * وَ لَا يَنفَعُكُم نُصحِى إن أرَدتُ أن أنصَحَ لَكُم إن كَانَ اللهُ يُرِيدُ أن يُغوِيَكُم هُوَ رَبُّكُم وَ إلَيهِ تُرجَعُونَ».
نوح «عليه السلام» در اين محاوره و گفتگو، بلا و عذابى را كه آن ها خيال مى كردند به دست نوح است و او را به آوردن آن مى خواندند تا به خيال خود عاجزش كنند، از خود نفى كرد و به پروردگار خود نسبتش داد، و با گفتن كلمۀ «إن شَاءَ»، و پس از آن با گفتن «وَ مَا أنتُم بِمُعجِزِينَ»، ادب را به نهايت رسانيد، و گفت «الله»، و نگفت «رَبِّى». براى اين كه مدلول لفظ «الله»، كسى است كه هر جمال و جلالى به سوى او منتهى مى شود، و تنها اكتفا نكرد به نفى قدرت بر آوردن عذاب از خود و اثبات آن براى خدا، بلكه اين را هم علاوه كرد، كه اگر خدا نخواهد كه شما از نصيحت من منتفع شويد، هرگز منتفع نخواهيد شد، و به اين جمله، نفى قدرت را از خود و اثباتش را براى خدا تكميل كرد. و علاوه بر اين، آن نفى را با جملۀ «هُوَ رَبُّكُم وَ إلَيهِ تُرجَعُونَ» تعليل نمود.
خواننده محترم، اگر در اين محاوره و گفتگو دقت كند، خواهد ديد كه محاوره ای است پر از ادب. آنگاه بر لطائفى از ادب و كمال، كه سيرۀ انبياء «عليهم السلام» مملو از آن است، وقوف خواهد يافت.
آرى، اين بزرگواران، جميع گفتار و رفتار و حركات و سكناتشان، بر اساس مراقبت ادب و رعايت مراسم حضور بوده است، اگرچه به ظاهر، رفتار و گفتار آن ها، مانند كسى بوده كه از پروردگار خود غايب و پروردگار او، از او غايب است. آرى «وَ مَن عِندَهُ لَا يَستَكبِرُونَ عَن عِبَادَتِهِ وَ لَا يَستَحسِرُونَ * يُسَبِّحُونَ اللَّيلَ وَ النَّهَارَ لَا يَفتُرُونَ».
خداى تعالى، محاورات بسيارى از هود، صالح، ابراهيم، موسى، شعيب، يوسف، سليمان، عيسى و محمّد «صلى الله عليهم اجمعين» نيز، در حالات مختلفى كه داشتند، مثل حال شدّت و رخاء، جنگ، امنيت، آشكار و پنهان، بشارت و انذار و امثال آن، نقل فرموده.
خواننده محترم، در آيه شريفه: «فَرَجَعَ مُوسَى إلَى قَومِهِ غَضبَانَ أسَفاً قَالَ يَا قَومِ ألَم يَعِدكُم رَبُّكُم وَعداً حَسَناً أفَطَالَ عَلَيكُمُ العَهدُ أم أرَدتُم أن يَحِلَّ عَلَيكُم غَضَبٌ مِن رَبِّكُم فَأخلَفتُم مَوعِدِى» نيكو تدبّر كند و ببيند موسى «عليه السلام» در مراجعتش از طور به سوى قوم خود، با اين كه سرشار از غيظ و غضب بود، چگونه در ذكر پروردگار خود، رعايت ادب را نموده است.
و همچنين در آيه شريفه «وَ رَاوَدَتهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيتِهَا عَن نَفسِهِ وَ غَلَّقَتِ الأبوَابَ وَ قَالَت هَيتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ الله إنَّهُ رَبِّى أحسَنَ مَثوَاىَ إنَّهُ لَا يُفلِحُ الظَّالِمُونَ»، و در آيه شريفه: «قَالُوا تَاللهِ لَقَد آثَرَكَ اللهُ عَلَينَا وَ إن كُنَّا لَخَاطِئِينَ * قَالَ لَا تَثرِيبَ عَلَيكُمُ اليَومَ يَغفِرُ اللهُ لَكُم وَ هُوَ أرحَمُ الرَّاحِمِينَ».
و در آيه شريفه: «فَلَمَّا رَآهُ مُستَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضلِ رَبِّى لِيَبلُوَنِى ءَأشكُرُ أم أكفُر وَ مَن شَكَرَ فَإنَّمَا يَشكُرُ لِنَفسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ»، كه راجع به داستان سليمان «عليه السلام» است، سليمانى كه مُلك عظيمى به او داده شده، سليمان نافذ الامر و دارندۀ آن قدرت عجيبى كه وقتى دستور احضار تخت بلقيس، ملكۀ سبا را از سبا به فلسطين صادر مى كند، در كوتاه ترين چشم به هم زدنى، پيش رويش احضار و نصب مى شود و در عين حال، تكبّر و نخوت عارضش نمى شود، و پروردگارش را از ياد خود نمى برد، و بدون هيچ مكثى، در حضور كرسى نشينان درباری اش، به بهترين وجه، بر پروردگار خود ثنا مى گويد.
مقايسه رفتار طاغوت هایی همچون فرعون و نمرود، با رفتار و گفتار انبياء «ع»
خواننده عزيز! لازم است بعد از تدبّر در اين آيات و پى بردن به ادب انبياء، نظرى هم به آيات راجع به نمرود، فرعون و ديگران انداخته و طرز گفتار و رفتار آنان را با رفتار و گفتار انبياء مقايسه نماييد.
از آن جمله، داستان حضرت ابراهيم با نمرود مى باشد:
«ألَم تَرَ إلَى الَّذِى حَاجَّ إبرَاهِيمَ فِى رَبِّهِ أن آتَاهُ اللهُ المُلكَ إذ قَالَ إبرَاهِيمُ رَبِّىَ الَّذِى يُحيِى وَ يُمِيتُ قَالَ أنَا أُحيِى وَ أُمِيتُ»، و اين پاسخ را وقتى داد كه دو نفر را كه از زندان بيرون آورده و پيشش حاضر كرده بودند و او براى اين كه نشان دهد چگونه زنده مى كند و مى ميراند، دستور داد يكى را آزاد كرده، ديگرى را به قتل برسانند.
و از آن جمله، آيه زير است كه راجع به فرعون مصر و گفته هاى اوست:
«قَالَ يَا قوَمِ ألَيسَ لِى مُلكُ مِصرَ وَ هَذِهِ الأنهَارُ تَجرِى مِن تَحتِى أفَلَا تُبصِرُونَ * أم أنَا خَيرٌ مِن هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لَا يَكَادُ يُبِينُ * فَلَولَا أُلقِىَ عَلَيهِ أسوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ».
فرعون، به مُلك مصر و نهرهايش و مقدار طلایى كه او و هوا خواهانش داشتند، مباهات مى كند و چيزى نمى گذرد كه با همين دارایی اش، بانگ «أنَا رَبُّكُم الأعلَى» را هم مى نوازد و اين، همان فرعون و هواخواهان او هستند كه معجزات موسى «عليه السلام»، يعنى طوفان و ملخ هاى بالدار و بى بالى كه زراعت هايشان را نابود كرد و قورباغه هایى كه عرصه زندگى را بر آنان تنگ نمود و ساير معجزاتش، روز به روز، از قدرتشان كاهيده و به ذلت شان مى افزود.
و نيز از آن جمله، آيه زير است كه راجع به رفيق غار رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است:
«إذ هُمَا فِى الغَارِ إذ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحزَن إنَّ اللهَ مَعَنا»، كه آن روز دشوارى امر و شدّت هول، آن حضرت را بر آن نداشت كه خداى خود را از ياد ببرد و از اين كه خدا با اوست، غفلت كند.
همچنين آيه شريفه: «وَ إذ أسَرَّ النَّبِىُّ إلَى بَعضِ أزوَاجِهِ حَدِيثاً... فَلَمَّا نَبَّأهَا بِهِ قَالَت مَن أنبَأكَ هَذَا قَالَ نَبَّأنِىَ العَلِيمُ الخَبِيرُ»، كه آن جناب در سپردن سرّ خود، به بعضى از همسران خود، در خلوت هم، رعايت ادب را نسبت به پروردگار خود نمود.
و ساير قصص انبياء «عليهم السلام» هم كه در قرآن كريم است، همه به همين سبك، مشتمل بر بهترين آداب و شريف ترين سنن و مراسم است، و اگر گفتار ما در پيرامون اين ابحاث به طول نمى انجاميد، همه آن قصص را استقصا نموده، و درباره آن ها به طور مفصّل، بحث مى كرديم.
۸ - ادب ديگر انبياء «ع»، در معاشرت با مردم و تكذیبگران و دشمنان
ادب ديگر انبياء، ادبى است كه در معاشرت و محاوره با مردم، آن را مراعات مى كردند. يكى از مظاهر آن، همان احتجاجاتى است كه با كفار داشتند و در قرآن كريم نقل شده. و همچنين، محاوراتى است كه با مؤمنان داشته اند و نيز، مختصرى از سيره منقوله از آن هاست. چه، اگر در بيانات مختلفى كه آن حضرات با سركشان و جهّال داشتند، جستجو كنيد، نمى توانيد چيزى را كه خوشايند كفار نباشد و يا ناسزا و اهانتى در آن بيابيد.
آرى، با اين همه مخالفت و فحش و طعنه و استهزاء و سخريه كه از آنان مى ديدند، جز به بهترين بيان و خيرخواهانه ترين وعظ پاسخشان نمى دادند و جز، به سلام از آنان جدا نمى شدند: «وَ إذَا خَاطَبَهُمُ الجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً».
يكى از آن محاورات، محاوره ای است كه خداى تعالى، از نوح نقل نموده:
«فَقَالَ المَلَاءُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَومِهِ مَا نَرَيكَ إلَّا بَشَراً مِثلَنَا وَ مَا نُرِيكَ اتَّبَعَكَ إلَّا الَّذِينَ هُم أرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأىِ وَ مَا نَرَى لَكُم عَلَينَا مِن فَضلٍ بَل نَظُنُّكُم كَاذِبِينَ * قَالَ يَا قَومِ أرَأيتُم إن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّى وَ آتَانِى رَحمَةً مِن عِندِهِ فَعُمِّيَت عَلَيكُم أنُلزِمُكُمُوهَا وَ أنتُم لَهَا كَارِهُونَ».
يكى ديگر، محاوره ای است كه از قوم عاد و پيغمبرشان هود «عليه السلام» حكايت كرده و مى فرمايد: «إن نَقُولُ إلَّا اعتَرَيكَ بَعضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إنِّى أَشهِدُ اللهَ وَ اشهَدُوا أنِّى بَرِئٌ مِمَّا تُشرِكُونَ مِن دُونِهِ».
و از قول آزر چنين حكايت مى كند: «قَالَ أرَاغِبٌ أنتَ عَن آلِهَتِى يَا إبرَاهِيمُ لَئِن لَم تَنتَهِ لَأرجُمَنَّكَ وَ اهجُرنِى مَلِيّاً * قَالَ سَلَامٌ عَلَيكَ سَأستَغفِرُ لَكَ رَبِّى إنَّهُ كَانَ بِى حَفِيّاً».
از قوم شعيب چنين حكايت مى كند: «قَالَ المَلَأ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَومِهِ إنَّا لَنَرَيكَ فِى سَفَاهَةٍ وَ إنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الكَاذِبِينَ * قاَلَ يَا قَومِ لَيسَ بِى سَفَاهَةٌ وَلَكِنِّى رَسُولٌ مِن رَبِّ العَالَمِينَ * أُبَلِّغُكُم رِسَالَاتِ رَبِّى وَ أنَا لَكُم نَاصِحٌ أمِينٌ».
و از فرعون چنين حكايت مى كند: «قَالَ فِرعَونُ وَ مَا رَبُّ العَالَمِينَ * قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ وَ مَا بَينَهُمَا... قَالَ إنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرسِلَ إلَيكُم لَمَجنُونٌ * قَالَ رَبُّ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ وَ مَا بَينَهُمَا إن كُنتُم تَعقِلُونَ».
و از قوم مريم چنين حكايت مى كند: «قَالُوا يَا مَريَمُ لَقَد جِئتِ شَيئاً فَرِيّاً * يَا أُختَ هَارُونَ مَا كَانَ أبُوكِ امرِء سُوءٍ وَ مَا كَانَت أُمُّكِ بَغِيّاً * فَأشَارَت إلَيهِ قَالُوا كَيفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِى المَهدِ صَبِيّاً * قَالَ إنِّى عَبدُ اللهِ آتَانِىَ الكِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيّاً...».
و در تسليت رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در نسبت هایى كه از كهانت و ديوانگى و شاعرى به او دادند، مى فرمايد: «فَذَكِّر فَمَا أنتَ بِنِعمَةِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَ لَا مَجنُونٍ * أم يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيبَ المَنُون * قُل تَرَبَّصُوا فَإنِّى مَعَكُم مِنَ المُتَرَبَّصِينَ».
و نيز فرموده: «وَ قَالَ الظَّالِمُونَ إن تَتَّبِعُونَ إلَّا رَجُلاً مَسحُوراً * أُنظُر كَيفَ ضَرَبُوا لَكَ الأمثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يَستَطِيعُونَ سَبِيلاً».
و همچنين، انواع و اقسام زخم زبان ها و تهمت ها و اهانت هاى ديگرى كه در قرآن كريم، از آنان حكايت شده و هيچ نقل نكرده كه يكى از انبياء «عليهم السلام» در مقابل اين آزارها، خشونتى و يا بدزبانى كرده باشد، بلكه در مقابل، گفتار صواب، منطق شيوا و خُلق خوش، از خود نشان مى دادند.
آرى، اين بزرگواران، پيرو تعليم و تربيتى بودند كه بهترين گفتار و زيباترين ادب را تلقينشان مى كرد و از همين تعليم الهى است دستورى كه به موسى و هارون داده و فرموده: «إذهَبَا إلَى فِرعَونَ إنَّهُ طَغَى * فَقُولَا لَهُ قَولاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أو يَخشَى».
و به رسول گرامی اش فرمود: «وَ إمَّا تُعرِضَنَّ عَنهُم ابتِغَاءَ رَحمَةٍ مِن رَبِّكَ تَرجُوهُا فَقُل لَهُم قَولاً مَيسُوراً».
از جمله آداب انبياء «عليهم السلام» در باب محاوره و خطاب، اين است كه خود را هميشه جزو مردم و يكى از ايشان حساب مى كردند و با هر طبقه اى از طبقات آنان به قدر پايه فهم شان صحبت مى كردند. و اين حقيقت، از محاوراتى كه به حكايت قرآن با مردم مختلف داشته اند، به خوبى استفاده مى شود، و از طريق شيعه و سنّى، هر دو روايت شده كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: ما گروه پيغمبران، اساس كارمان بر اين است كه با مردم به قدر عقلشان صحبت كنيم.
اين را هم بايد دانست كه اصولا مبعوث شدن به نبوت، مبنى بر اساس هدايت به حق و بيان حق و انتصار براى آن است. بنابراين، انبياء «عليهم السلام» ناچار بايد خودشان در دعوت به حق مجهز به حق و بر كنار از باطل باشند، و از هر چيزى كه مايه گمراهى است بپرهيزند. چه موافق ميل مردم باشد و چه نباشد و چه باعث طوع و رغبت آنان شود و چه مايه كراهت و ناخوشی شان.
علاوه بر اين كه از ناحيه خداى تعالى هم، به منظور نصرت حق، شديدترين نهى و بليغ ترين تحذير براى انبياى گرامش، حتى از پيروى زبانى و عملى باطل صادر شده است. چون معلوم است كه باطل چه در طريق حق واقع شود و چه در غير آن، باطل است ، و دعوت به حق با تجويز باطل جمع نمى شود، اگرچه اين باطل در طريق حق باشد.
آرى، حقى كه باطل كسى، به آن هدايت كند، حق از جميع جهات نيست. و از همين جهت، خداى تعالى فرموده: «وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ المُضِلِّينَ عَضُداً».
و نيز فرموده: «وَ لَولَا أن ثَبَّتنَاكَ لَقَد كِدتَ تَركَنُ إلَيهِم شَيئاً قَلِيلاً * إذَن لَأذَقنَاكَ ضِعفَ الحَيَوةِ وَ ضِعفَ المَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَينَا نَصِيراً». با اين وضع، كوچكترين سهل انگارى و رودربايستى و خدعه اى در حق روا نيست، چنان كه كمترين احترامى براى باطل نيست.
و از همين جهت، پروردگار متعال، رجال دعوت و اولياى دين خود را - كه همان انبياء «عليهم السلام» هستند - به چيزهایى كه راه ايشان را به پيروى حق و يارى آن نزديك و آسان مى سازد، مجهز كرده، و خود فرموده است: «مَا كَانَ عَلَى النَّبِىِّ مِن حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللهُ لَهُ سُنَّةَ اللهِ فِى الَّذِينَ خَلَوا مِن قَبلُ وَ كَانَ أمرُ اللهِ قَدَراً مَقدُوراً * الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللهِ وَ يَخشَونَهُ وَ لَا يَخشَونَ أحَداً إلَّا اللهُ وَ كَفَى بِاللهِ حَسِيباً».
بدين وسيله خبر داده كه انبياء «عليهم السلام» در آنچه خداوند برايشان واجب كرده، به ستوه نمى آمدند و در راه امتثال اوامر خدا، از احدى جز او نمى ترسيده اند.
و از اين بيان مى توان استفاده كرد كه آن بزرگواران در راه اظهار حق، هيچ چيزى را مانع نمى ديدند، اگرچه اظهار حق، كارشان را به هر جا كه تصور شود، بكشاند و آنان را به هر مخاطره اى كه تصور شود، بيندازد. سپس آنان رادر آن كارى كه به آن قیام نموده اند، وعده نصرت داده و فرمود: «وَ لَقَد سَبَقَت كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا المُرسَلِينَ * إنَّهُم لَهُمُ المَنصُورُونَ * وَ إنَّ جُندَنَا لَهُمُ الغَالِبُونَ». و نيز فرموده: «إنَّا لَننَصُرُ رُسُلَنَا».
و لذا مى بينيم تا آن جا كه تاريخ نشان داده، انبياء «عليهم السلام» در اظهار حق و گفتن سخن راست، از هيچ محذورى باك نداشته اند، و حق را صريح و پوست كنده اظهار مى كردند، اگرچه مردم خوششان نيايد و به مذاقشان تلخ آيد.
خداى تعالى هم، در حالى كه سرگذشت نوح را بيان مى كند، مى فرمايد: «وَلَكِنِّى أرَيكُم قَوماً تَجهَلُونَ». و از زبان هود «عليه السلام» می فرمايد: «إن أنتِم إلَّا مُفتَرُونَ». و نيز از زبان او خطاب به قومش مى فرمايد: «قَد وَقَعَ عَلَيكُم مِن رَبِّكُم رِجسٌ وَ غَضَبٌ أتُجَادِلُونَنِى فِى أسمَاءٍ سَمَّيتُمُوهَا أنتُم وَ آبَائُكُم مَا نَزَّلَ اللهُ بِهَا مِن سُلطَانٍ».
و از قول حضرت لوط «عليه السلام» چنين نقل مى كند: «بَل أنتُم قَومٌ مُسرِفُونَ». و از ابراهيم «عليه السلام» حكايت مى كند كه به قوم خود گفت: «أُفٍّ لَكُم وَ لِمَا تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ أفَلَا تَعقِلُونَ».
و از موسى «عليه السلام» حكايت مى كند كه در پاسخ فرعون كه گفته بود: «إنَّى لَأظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسحُوراً: به درستى كه من چنين مى پندارم كه تو سحر شده اى»، گفت: «قَالَ لَقَد عَلِمتَ مَا أنزَلَ هَؤُلَاءِ إلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ بَصَائِرَ وَ إنِّى لَأظُنُّكَ يَا فِرعَونُ مَثبُوراً».
همچنين موارد ديگرى كه همگی اش، از باب رعايت ادب است در مقابل حق و پيروى آن. اين جاست كه بايد گفت هيچ مطلوب و محبوبى، عزيزتر از حق و شريف تر و گرانبهاتر از آن نيست، گرچه در پاره اى از اين موارد، مطالبى ديده می شود كه به نظر مردم، منافى با ادبى است كه در بين آن ها دائر است، وليكن اين گونه مطالب را نبايد بى ادبى دانست. چون مردمى كه شالوده زندگی شان بر اساس پيروى هواى نفس و مداهنه اهل باطل و خضوع و تملق در برابر مفسدان و اهل عيش و نوش ريخته شده، و زندگی شان از اين راه تأمين مى شود، نظرهاشان مصاب و قابل اعتماد نيست.
و خلاصه سخن اين كه: همان طورى كه در اول اين مباحث گذشت، «ادب»، تنها در گفتار پسنديده و جايز و عمل صالح محقق مى شود و تشخيص اين كه چه گفتار و چه عملى پسنديده است، در مسلك هاى مختلف زندگى و آراء و عقايد مختلفى كه جوامع مختلف بشرى از آن ها متشكل مى شود، مختلف مى شود، وليكن در مجتمع دينى، چون مستند آن دعوت الهى است، و دعوت الهى هم در اعتقاد و عمل، تنها و تنها تابع حق است و حق هم، هرگز با باطل آميخته و به آن مستند نمى شود و كمك آن را نمى پذيرد، از اين جهت، در چنين مجتمعى قهرا حق، اظهار و متابعت مى شود.
وقتى مجتمع دينى چنين مجتمعى بود، «ادب» هم در آن، عبارت از اين خواهد بود كه: اگر سلوك طريق حق، راه هاى متعددى داشت، بهترين راه آن سلوك شده و به خوش ترين صورتى رعايت شود. مثلا اگر ممكن بود هم به نرمى و هم به خشونت صحبت شود، البته به نرمى صحبت مى شود، و اگر ممكن بود در كار نيك هم عجله كرد و هم كندى نمود، البته عجله خواهد شد.
چنان كه در قرآن كريم نيز، به اين دو معنا امر شده، و درباره رعايت احسن فرموده: «وَ كَتَبنَا لَهُ فِى الألوَاحِ مِن كُلِّ شَئٍ مَوعِظَةً وَ تَفصِيلاً لِكُلِّ شَئٍ فَخُذهَا بِقُوَّةٍ وَ أمُر قَومَكَ يَأخُذُوا بِأحسَنِهَا». و نيز فرموده: «فَبَشِّر عِبَادِ الَّذِينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ أحسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَيهُمُ اللهُ وَ أُولَئِكَ هُم أُولُو الألبَابِ».
پس روشن شد كه: در باطل و همچنين در حقى كه آميخته با باطل است، ادب نيست، و هر چيزى كه حق محض نباشد، ضلالت است، و ولىّ حق، آن را نمى پسندد، كما اين كه فرمود: «فَمَا ذَا بَعدَ الحَقِّ إلَّا الضَّلَالُ».
و اين، همان است كه انبياء، «حق» را به صراحت قول و صدق كلام مى خواند، اگرچه در بعض موارد، با اين رويه رسوم سازشكارى و ادب هاى دروغى كه در اجتماعات غيرمذهبى است، مخالف اند و از آن راضى نيستند.
از جمله آداب انبیاء «ع»، نفى امتيازهاى مادى و طبقاتى و بزرگداشت اهل علم و تقواست
و از جمله ادب انبياء «عليهم السلام» كه در معاشرت و رفتارشان با مردم آن را رعايت مى كرده اند، احترام اقوياء و ضعفاء، به طور مساوى و مبالغه در احترام اهل علم و تقواست، چون اساس كار اين بزرگواران، بر عبوديت و تربيت نفوس انسانى است. از اين جهت، در كار خود فرقى بين توانگر و فقير، كوچك و بزرگ، زن و مرد، بنده و آزاد، حاكم و محكوم، امير و مأمور و سلطان و رعيت نمى گذاشتند.
اين جاست كه در منطق انبياء «عليهم السلام»، جميع امتيازات مربوط به صفات و همچنين اختصاصاتى كه اقويا و زورداران نسبت به مزاياى اجتماعى براى خود قائل اند، لغو و بى اعتبار مى شود. و ديگر، بهره مندى از مزاياى اجتماعى و محروميت از آن، و خلاصه نيكبختى و بدبختى اشخاص، دائر مدار غنا و فقر، و زورمندى و ناتوانى ايشان نيست، و چنان نيست كه زورمند و توانگر، در هر شأنى از شؤون اجتماعى، بالاترين مكانت را حائز و از هر عيشى، بهترين آن را دارا و از هر كارى، آسانتر و راحت ترين آن را شاغل، و از هر وظيفه اى، سبك ترين آن را عهده دار باشد، بلكه جميع طبقات مردم در همه مزايا يكسانند.
قرآن كريم در اين باره مى گويد: «يَا أيُّهَا النَّاسُ إنَّا خَلَقنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَ أُنثَى وَ جَعَلنَاكُم شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إنَّ أكرَمَكُم عِندَ اللهِ أتقَيكُم».
آرى، در اين منطق آن استكبارى كه اقويا به قوت خود و اغنيا به ثروت خود مى كردند، جاى خود را به تواضع و پيشدستى از يكديگر به سوى مغفرت و رحمت و مسابقه در خيرات و جهاد در راه خدا و طلب مرضات او داد. در نتيجه، همان طورى كه اغنيا مورد احترام واقع مى شدند، فقرا نيز احترام شدند، و همان جورى كه اقويا رعايت ادب شان مى شد، ضعفا نيز مورد ادب واقع شدند، بلكه فقرا و ضعفا، به احترام بيشتر و رعايت ادب زيادترى اختصاص يافتند.
خداى تعالى، در تأديب نبىّ محترم خود مى فرمايد: «وَ اصبِر نَفسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدعُونَ رَبَّهُم بِالغَدَوةِ وَ العَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجهَهُ وَ لَا تَعدُ عَينَاكَ عَنهُم تُرِيدُ زِينَةَ الحَيوَةِ الدُّنيَا وَ لَا تُطِع مَن أغفَلنَا قَلبَهُ عَن ذِكرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ أمرُهُ فُرُطاً». و نيز فرموده: «وَ لَا تَطرُدِ الَّذِينَ يَدعُونَ رََّبهُم بِالغَدَوةِ وَ العَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجهَهُ مَا عَلَيكَ مِن حِسَابِهِم مِن شَئٍ وَ مَا مِن حِسَابِكَ عَلَيهِم مِن شَئٍ فَتَطرُدَهُم فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ».
و نيز، در اين باره فرموده: «لَا تَمُدَّنَّ عَينَيكَ إلَى مَا مَتَّعنَا بِهِ أزوَاجاً مِنهُم وَ لَا تَحزَن عَلَيهِم وَ اخفِض جَنَاحَكَ لِلمُؤمِنِينَ * وَ قُل إنِّى أنَا النَّذِيرُ الُمبِينُ».
محاوره اى را هم كه خداى تعالى، از نوح «عليه السلام» و قومش حكايت مى كند، مشتمل بر اين ادب است:
«فَقَالَ المَلَأ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَومِهِ مَا نَرَيكَ إلَّا بَشَراً مِثلَنَا وَ مَا نَرَيكَ اتَّبَعَكَ إلَّا الَّذِينَ هُم أرَاذِلُنَا بَادِئَ الرَّاىِ وَ مَا نَرَى لَكُم عَلَينَا مِن فَضلٍ بَل نَظُنُّكُم كَاذِبِينَ * قَالَ يَا قَومِ أرَأيتُم إن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّى وَ آتَانِى رَحمَةً مِن عِندِهِ فَعُمِّيَت عَلَيكُم أنُلزِمُكُمُوهَا وَ أنتُم لَهَا كَارِهُونَ * وَ يَا قَومِ لَا أسئَلُكُم عَلَيهِ مَالاً إن أجرِىَ إلَّا عَلَى اللهِ وَ مَا أنَا بِطَاِرِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إنَّهُم مُلَاقُوا رَبِّهِم وَلَكِنِّى أريَكمُ قَوماً تَجهَلُونَ * وَ يَا قَومِ مَن يَنصُرُنِى مِنَ اللهِ إن طَرَدتُهُم أفَلَا تَذَكَّرُونَ * وَ لَا أقُولُ لَكُم عِندِى خَزَائِنُ اللهِ وَ لَا أعلَمُ الغَيبَ وَ لَا أقُولُ إنِّى مَلَكٌ وَ لَا أقُولُ لِلَّذِينَ تَزدَرِى أعيُنُكُم لَن يُؤتِيَهُمُ اللهُ خَيراً اللهُ أعلَمُ بِمَا فِى أنفُسِهِم إنِّى إذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |