تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۳۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ادب حضرت اسماعيل «ع»، نسبت به خداوند تعالى

يكى ديگر، دعایى است كه خداى تعالى، از خصوص اسماعيل «عليه السلام» در قصّه ذبح نقل كرده و فرموده:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۳۹۰

«فَبَشَّرنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِيمٍ * فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعىَ قَالَ يَا بُنَىَّ إنِّى أرَى فِى المَنَامِ أنِّى أذبَحُكَ فَانظُر مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أبَتِ افعَل مَا تُؤمَرُ سَتَجِدُنِى إن شَاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرِينَ».

گرچه در صدر كلام اسماعيل «عليه السلام»، ادب نسبت به پدر رعايت شده، ليكن در ذيلش، ادب را نسبت به پروردگار خود رعايت نموده، با اين كه رعايت ادب نسبت به پدرى چون ابراهيم خليل، ادب خداى تعالى نيز هست.

و كوتاه سخن: وقتى پدرش خواب خود را برايش نقل كرد و چون اين خواب به شهادت خود اسماعيل كه گفت: «به جاى آر آنچه را كه بدان مأمور مى شوى»، مأموريتى الهى بوده، از اين جهت پدرش، به وى دستور داد كه درباره خود فكرى كند و رأى خود را بگويد. و اين هم، خود ادبى بود از آن جناب نسبت به فرزندش.

اسماعيل هم، در جواب عرض كرد: «اى پدر! بجاى آر، آنچه را كه بدان مأمور مى شوى»، او نيز رعايت ادب را نسبت به پدر كرد و نگفت كه رأى من، چنين است. گويا خواست بگويد من در مقابل تو، رأيى ندارم و از همين جهت كلام خود را با لفظ «اى پدر» آغاز كرد و نگفت: «اگر مى خواهى به جاى آر»، تا پدر را در مقابل قبول قطعى خود دلخوش سازد.

مضافا بر اين كه با اين اعتراف از اسماعيل، كه اين خواب امرى است كه ابراهيم به او مأمور شده، تصور نمی شود كه اسماعيل، در آن مأموریت ترديد داشته باشد، و امر پروردگار را امتثال نكند.

ادب ديگرى كه اسماعيل به كار برد، اين بود كه گفت: «به زودى خواهى يافت كه من از صابرينم، إن شاء الله». زيرا با اين كلام خود نيز پدر را خشنود نمود. همه اين ها ادب او را نسبت به پدرش مى رساند. ادب را نسبت به خداوند هم رعايت نموده، زيرا وعده اى كه راجع به تحمل و صبر خود داد، به طور قطع و جزم نبود، بلكه آن را به مشيت خداوند مقيد ساخت. چون مى دانست كه وعدۀ صريح و قطعى دادن و آن را به مشيّت پروردگار مقيد نساختن، شائبه ادعاى استقلال در سببيّت است و ساحت مقدس نبوت، از اين گونه شائبه ها مبرّاست.

خداى تعالى هم، مردمى را به همين اشتباه مذمت كرده. از آن جمله، در داستان باغدارها فرموده: «إنَّا بَلَونَاهُم كَمَا بَلَونَا أصحَابَ الجَنَّةِ إذ أقسَمُوا لَيَصرِمُنَّهَا مُصبِحِينَ * وَ لَا يَستَشنُونَ». حتى پيغمبر خود را در قرآن مجيد، به كنايه عجيبى تأديب كرده و فرموده: «وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَئٍ إنَّى فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً إلَّا أن يَشَاءَ اللهُ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۳۹۱

ادب يعقوب «ع»، در دعا و شکایتش به درگاه پروردگار

از جمله ادعيه انبياء، دعایى است كه خداى متعال، آن را از حضرت يعقوب «عليه السلام»، وقتى كه فرزندانش از مصر مراجعت كردند، در حالی كه «بنيامين» و «يهودا» را نياورده بودند، حكايت كرده و فرمود:

«وَ تَوَلَّى عَنهُم وَ قَالَ يَا أسَفَا عَلَى يُوسُفَ وَ ابيَضَّت عَينَاهُ مِنَ الحُزنِ فَهُوَ كَظِيمٌ * قَالُوا تَاللّهِ تَفتَؤُا تَذكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أو تَكُونَ مِنَ الهَالِكِينَ * قالَ إنَّمَا أشكُو بَثِّى وَ حُزنِى إلَى اللهِ وَ أعلَمُ مِنَ اللهِ مَا لَا تَعلَمُونَ»، به فرزندان خود چنين مى گويد كه: مداومت من بر ياد يوسف، شكايتى است كه من از حال دل خود، به درگاه خدا مى برم و از رحمت او و اين كه يوسفم را به صورتى كه تصور نمى كنم، به من برگرداند، مأيوس نيستم.

و اين، خود از ادب انبياء است نسبت به پروردگار خود، كه در جميع احوال، متوجه پروردگارشان بوده و جميع حركات و سكنات خود را، در راه او انجام مى دادند. و اين معنا از آيات كريمه قرآن، به خوبى استفاده مى شود. چون خداى تعالى، از طرفى تصريح كرده به اين كه انبياء را به راه راست هدايت نموده و فرموده: «أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللهُ». و درباره خصوص يعقوب فرموده: «وَ وَهَبنَا لَهُ إسحَاقَ وَ يَعقُوبَ كُلّاً هَدَينَا». و از طرف ديگر، پیروى هوا و هوس را، گمراهى و انحراف از راه راست خود دانسته و فرموده: «وَ لَا تَتَّبِع الهَوَى فَیُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللهِ».

از اين دو بيان، استفاده مى شود كه انبياء - كه هدايت يافتگان به هدايت خدايند - هرگز از هواى نفس پيروى نمى كنند. عواطف نفسانى و اميال باطنی شان، يعنى شهوت و غضب و حبّ و بغض و مسرت و اندوه و هر نفسانيات ديگرشان، كه مربوط به مظاهر زندگى، از قبيل مال و فرزند و نكاح با زنان و خوردنی ها و پوشيدنی ها و مساكن و امثال آن هاست، همه را در راه خدا به كار برده، و از آن ها غرضى جز رضاى خدا ندارند، و خلاصه راهى كه در زندگى سلوك مى شود، يا راهى است كه حق در آن پيروى مى شود، و يا راهى است كه هوا در آن متابعت مى گردد. و به عبارت ديگر: يا راه خدا است و يا راه فراموشى خدا.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۳۹۲

و انبياء «عليهم السلام»، چون به راه نخستين هدايت شده اند و از راه هواى نفس پيروى نمى كنند، از اين جهت، هميشه به ياد خدا هستند و در حركت و سكون خود، جز او هدفى ندارند و در هيچ يك از حوائج زندگى، به درگاه كسى، جز درگاه او روى نمى آورند و غير درِ او، درى از درهاى اسباب را نمى كوبند.

به اين معنا كه اگر هم به اسباب ظاهرى متوسل مى شوند و اين توسل، خداى را از يادشان نمى برد و فراموش نمى كنند كه اين اسباب و سببيّت شان، از خداى تعالى است، نه اين كه به كلّى، اسباب را انكار نموده و براى آن ها وجودى تصور نكنند و يا سببيبت آن ها را انكار نمايند. زيرا آن ها قابل انكار نيستند و بر خلاف فطرت و ارتكاز انسانى است، بلكه به اسباب تمسك می جويند، وليكن براى آن ها استقلال نمى بينند و براى هر چيزى، موضع و اثرى قائل اند كه خدا براى آن تعيين نموده.

و چون حال انبياء «عليهم السلام» اين بود كه گفتيم، و خلاصه اين كه: چون تمسكشان به خداوند، حق تمسك بود، از اين جهت مى توانستند چنين ادبى را درباره مقام پروردگار خود و جانب ربوبيت او رعايت نموده و چيزى را جز براى خدا نخواهند و چيزى را جز براى او ترك نكنند و به چيزى تمسك نجويند، مگر اين كه قبل از آن و با آن و بعد از آن متمسك به خدا باشند. پس هدف و غرض نهایى آنان، در همه احوال، خدا است.

روى اين بيان، مراد از اين كه فرمود: «إنَّمَا أشكُو بَثِّى وَ حُزنِى إلَى الله»، اين خواهد بود كه اگر مى بينيد دائما به ياد يوسفم و از فقدانش متأسفم، اين اسف دائمى من، مثل اسف شما بر فقدان نعمت نيست، زيرا شما وقتى به فقدان نعمتى دچار مى شويد، از روى جهل، شكايت نزد كسانى مى بريد كه مالك نفع و ضررى نيستند، و اما من تأسفم را از فقدان يوسف، نزد خداوند به شكايت مى برم، و اين شكايتم هم، درخواست امرى نشدنى نيست، زيرا من مى دانم چيزى را كه شما نمى دانيد.

ادب يوسف «ع»، هنگام مکر زنان مصر، در دعایش به درگاه خداوند

و نيز از جمله ادعيه انبياء «عليهم السلام»، دعاى يوسف صديّق «عليه السلام» است، هنگامى كه همسر عزيز او را تهديد نمود و گفت اگر آنچه مى گويم، نكنى، به زندانت مى اندازم: «رَبِّ السِّجنُ أحَبُّ إلَىَّ مِمَّا يَدعُونَنِى إلَيهِ وَ إلَّا تَصرِف عَنّى كَيدَهُنّ أصبُ إلَيهِنَّ وَ أكُن مِنَ الجَاهِلِينَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۳۹۳

حضرت يوسف «عليه السلام»، گرفتارى خود را براى پروردگارش چنين شرح مى دهد كه:

امرش در نزد زنان دربارى و در موقف فعلی اش، دائر شده است ميان رفتن به زندان و ميان اجابت خواسته آن ها، و به علمى كه خداوند كرامتش كرده، و با آيه: «وَ لَمَّا بَلَغَ أشُدَّهُ آتَينَاهُ حُكماً وَ عِلماً» از آن حكايت نموده، زندان را بر اجابت آن ها ترجيح مى دهد.

ليكن از طرفى هم، اسباب و مقدماتى كه زنان دربارى مصر براى رسيدن به منظور خود ترتيب داده اند، بسيار قوى است، و اين مقدمات، يوسف را به غفلت و جهل به مقام پروردگار و ابطال علم و ايمان به خدايش تهديد مى نمايد، و چاره اى جز دستگيرى خدا و حكم او نمى بيند، چنان كه در زندان نيز به رفيق زندانى خود گفت: «إنِ الحُكمُ إلَّا لِلّهِ».

و لذا در اين دعا، ادب را رعايت كرده و براى خود درخواست حاجتى نمى كند. چون حاجت خواستن، خود يك نحوه حكم كردن است، بلكه تنها اشاره مى كند به اين كه جهل تهديدش مى كند به ابطال نعمت علمى كه پروردگارش كرامتش فرموده و رهایی اش از خطر جهل و دور شدن كيد زنان از او، موقوف به عنايت خداى تعالى است، لذا تسليم امر خدا شد و چيز ديگرى نگفت.

خداى تعالى هم، دعايش را مستجاب نمود و كيد زنان را كه عبارت بود از منحرف شدن و يا به زندان رفتن از او به گردانيد. در نتيجه، هم از انحراف خلاص شد و هم از زندان. از اين جا معلوم مى شود كه مرادش از كيد زنان، هر دو بوده.

و اما اين كه عرض كرد: «رَبِّ السِّجنُ أحَبُّ إلَىَّ...»، در حقيقت، خواست تمايل قلبى خود را در صورت دوران مزبور نسبت به رفتن زندان و نفرت و دشمنى خود را نسبت به فحشا اظهار نمايد. نه اين كه به گمان بعضى، رفتن به زندان را دوست داشته باشد، چنان كه سيد الشهداء حسين بن على «عليه السلام» نيز، در اين مقوله فرمود: «المَوتُ أولَى مِن رُكُوبِ العَارِ وَ العَارُ خَيرٌ مِن دُخُولِ النَّارِ: تن به مرگ دادن، سزاوارتر است از قبول عار و قبول عار و ننگ، بهتر است از داخل آتش دوزخ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۳۹۴

به دليل اين كه خداى تعالى، بعد از اين آيه فرموده: «ثُمَّ بَدَا لَهُم مِن بَعدِ مَا رَأوُا الآيَاتِ لَيَسجُنُنَّهُ حَتّى حِين».

و ظهور اين آيه در اين كه به زندان فرستادن يوسف، رأى تازه اى از آنان و بعد از آن دوران مزبور و نجات يوسف، روشن و غيرقابل انكار است.

ادب يوسف «ع» در دعاى ديگرش، در زمانى كه عزيز مصر شده بود

و نيز از جمله ادعيه انبياء «عليهم السلام»، ثنا و دعایى است كه خداى سبحان، از يوسف «عليه السلام» نقل كرده و فرموده:

«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إلَيهِ أبَوَيهِ وَ قَالَ ادخُلُوا مِصرَ إن شَاءَ اللهُ آمِنِينَ * وَ رَفَعَ أبَوَيهِ عَلَى العَرشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قَالَ يَا أبَتِ هَذَا تَأوِيلُ رُؤيَاىَ مِن قَبلُ قَد جَعَلَهَا رَبِّى حَقّاً وَ قَد أحسَنَ بِى إذ أخرَجَنِى مِنَ السِّجنِ وَ جَاءَ بِكُم مِنَ البَدوِ مِن بَعدِ أن نَزَغَ الشَّيطَانُ بَينِى وَ بَينَ إخوَتِى إنَّ رَبِّى لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ * رَبِّ قَد آتَيتَنِى مِنَ المُلكِ وَ عَلَّمتَنِى مِن تَأوِيلِ الأحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاواتِ وَ الأرضِ أنتَ وَلِيِّى فِى الدُّنيَا وَ الآخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسلِماً وَ ألحِقنِى بِالصَّالِحِينَ».

خواننده محترم، بايد كه در اين آيات تدبِّر نموده و قدرت و نفوذى را كه يوسف «عليه السلام» داراى آن شده بود و همچنين شدت اشتياقى را كه پدر و مادرش به ديدارش داشتند و همچنين خاطراتى را كه برادرانش از روزى كه از او جدا شدند، تا امروز كه او را عزيز مصر و مستولى بر تخت عزت و عظمت مى يابند، از وى دارند، در نظر مجسّم سازد، تا به ادب نبوتى كه اين نبىّ محترم در كلام خود اعمال نموده، پى ببرد.

آرى، يوسف «عليه السلام»، زبان به سخنی نگشوده، مگر اين كه همه گفتارش و يا سهمى از آن، براى پروردگارش بوده است. تنها آنچه كه از دو لب يوسف «عليه السلام» بيرون آمده و براى خدا نبوده، جملۀ كوتاهى است در اول گفتارش، و آن جمله: «به مصر درآیيد كه إن شاء الله در آن جا ايمن خواهيد بود»، است. تازه همين را هم به مشيت خداوند مقيد ساخت، تا توهم نشود كه وى، در حكمش مستقل از خداوند است. قبلا هم گفته بود: «إنِ الحُكمُ إلّا لِلّهِ: حكمى براى كسى جز خدا نيست».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۳۹۵

بعد از اين جمله كوتاه، شروع كرد به ثناء به پروردگار خود، به خاطر احسان هائى كه از روز مفارقت از برادرانش تا امروز به وى كرده و ابتدا كرد به داستان رؤياى خود و اين كه خداوند تأويل آن را محقق ساخت، و در اين كلام، پدر خود را در تعبيرى كه سابقا از خواب او كرده بود، بلكه حتى در ثنایى كه پدر در آخر كلام خود كرده و خدا را به علم و حكمت ستوده بود، تصديق کرد، تا حق ثناى پروردگارش را به طور بليغى ادا كرده باشد.

چون حضرت يعقوب، وقتى يوسف در كودكى، خواب خود را برايش نقل كرد، گفته بود: «وَ كَذَلِكَ يَجتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ»، تا آن جا كه فرمود: «إنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ». يوسف هم در اين جا، بعد از اين كه تعبير خواب پدر را تصديق مى كند، به او مى گويد: «إنَّ رَبّى لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ».

آنگاه به حوادثى كه در سنين مابين خوابش و بين تأويل آن، برايش پيش آمده، به طور اجمال اشاره نموده و همه آن ها را به پروردگار خود نسبت مى دهد، و چون آن حوادث را براى خود خير مى دانسته، از اين جهت، همۀ آن ها را از احسان هاى خداوند شمرده است.

و از لطيف ترين ادب هایى كه آن حضرت به كار برده، اين است كه:

از جفاهایى كه برادرانش بر وى روا داشتند - چه آن روزى كه او را به قعر چاه افكندند و چه آن روزى كه او را به بهایى ناچيز و درهمى چند فروختند و چه آن روزى كه به دزدى متهمش نمودند - اسمى نبرد، بلكه از همه آن ها تعبير كرد به اين كه: «نَزَغَ الشَّيطَانُ بَينِى وَ بَينَ إخوَتِى: شيطان، بين من و برادرانم فساد برانگيخت»، و آنان را به بدى ياد نكرد.

و همچنين نعمت هاى پروردگار خود را مى شمارد و بر او ثنا مى گويد: «رَبِّى، رَبِّى» به زبان مى راند تا آن كه دچار وله و جذبه الهى مى شود و يكسره، روى سخن را از آنان گردانيده و به سوى خداوند معطوف مى كند و با خدايش مشغول شده و پدر و مادر را رها مى كند. تو گویى اصلا روى سخنش با آنان نبود و به طور كلى ايشان را نمى شناسد.

در اين جذبه، به پروردگار خود عرضه مى دارد: «رَبِّ قَد أتَيتَنِى مِنَ المُلكِ وَ عَلَّمتَنِى مِن تَأوِيلِ الأحَادِيثِ»، خدا را در نعمت هاى حاضرى كه در دست دارد، ثنا مى گويد، و آن نعمت ها عبارت بود از: «سلطنت» و «علم به تأويل احاديث». آنگاه نفس شريفش از ذكر نعمت هاى الهى به اين معنا منتقل مى شود كه پروردگارى كه اين نعمت ها را به او ارزانى داشته، آفريدگار آسمان ها و زمين و بيرون آورندۀ موجودات عالَم است از كتم عدم محض، به عرصۀ وجود، در حالتى كه اين موجودات از ناحيه خود داراى قدرتى كه با آن نفع و نعمتى را به خود جلب نموده و يا ضرر و نقمتى را از خود دفع نمايند، نبودند و صلاحيت اداره امر خود را در دنيا و آخرت نداشتند.

چون او، آفريدگار هر چيزى است. پس لاجرم همو، ولىّ هر چيزى خواهد بود، و لذا بعد از اين كه گفت: «فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض»، اظهار كرد كه: من بندۀ خوارى هستم كه مالك اداره نفس خود در دنيا و آخرت نيستم، بلكه بنده اى هستم در تحت قيمومت و ولايت خداى سبحان، و خداى سبحان است كه هر سرنوشتى را كه بخواهد، برايم معين نموده و در هر مقامى كه بخواهد، قرارم مى دهد.

از اين جهت، عرض كرد: «أنتَ وَلِيِّى فِى الدُّنيَا وَ الآخِرَة». در اين جا، به ياد حاجتى افتاد كه جز پروردگارش، كسى نيست كه آن را برآورد، و آن، اين بود كه با داشتن اسلام - يعنى تسليم پروردگار شدن - از سراى دنيا به سراى ديگر منتقل شود، همان طورى كه پدرانش ابراهيم، اسماعيل، اسحاق و يعقوب، بدان حالت از دنيا رحلت نمودند، و خداوند درباره آن ها فرموده: «وَ لَقَد اصطَفَينَاهُ فِى الدُّنيَا وَ إنَّهُ فِى الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ * إذ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أسلِم قَالَ أسلَمتُ لِرَبِّ العَالَمِينَ * وَ وَصَّى بِهَا إبرَاهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعقُوبُ يَا بَنِىَّ إنَّ اللهَ اصطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إلَّا وَ أنتُم مُسلِمُونَ».

و اين دعا، همان دعایى است كه يوسف «عليه السلام» كرده و گفته است: «تَوَفَّنِى مُسلِماً وَ ألحِقنِى بِالصَّالِحِينَ»، و نيز اين مُردن با اسلام و پيوستن به صالحان، همان درخواستى است كه جدّش ابراهيم «عليه السلام» نموده بود: «رَبِّ هَب لِى حُكماً وَ ألحِقنِى بِالصَّالِحِينَ»، و خداوند هم - همان طورى كه در آيات قبلى گذشت - دعايش را مستجاب نمود و آن را به عنوان آخرين خاطره زندگى آن حضرت حكايت نموده و با آن داستان، زندگی اش را خاتمه داده است: «وَ إنَّ إلَى رَبِّكَ المُنتَهَى»، و اين سبك در سياق هاى قرآنى، لطف عجيبى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۳۹۷

نمونه هایی از ادب حضرت موسى «ع»، در دعاهايش

و از جمله ادعيه انبياء «عليهم السلام»، دعایى است كه خداى سبحان، از نبىّ محترم خود موسى «عليه السلام» حكايت كرده، كه در اوائل نشو و نمايش در مصر، موقعى كه آن مرد قبطى را با سيلى كشته بود، به درگاه خدا عرضه داشته: «قَالَ رَبِّ إنِّى ظَلَمتُ نَفسِى فَاغفِر لِى فَغَفَرَ لَهُ إنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيمُ».

و نيز دعایى است كه آن را موقعى كه از مصر فرار كرد و به مدائن در آمد و براى دو دختر شعيب، آب كشى نمود و با شكم گرسنه در سايه درختى آرميد، به درگاه خدا عرضه داشت: «رَبِّ إنِّى لِمَا أنزَلتَ إلَىَّ مِن خَيرٍ فَقِيرٌ».

موسى «عليه السلام» در اين دو مسئلتش، گذشته از التجاء به خدا و تمسك به ربوبيت او، كه خود ادب جداگانه ای است از آداب عبوديت، اين معنا را به كار برده كه در دعاى اولش، چون مربوط به امور مادى دنيوى نبود، بلكه صرفا توسل به مغفرت خدا بود، به حاجت خود تصريح كرد.

آرى، خداوند دوست مى دارد كه بندگانش از او طلب مغفرت كنند، چنان كه از نوح «عليه السلام» حكايت مى كند كه گفت: «وَ استَغفِرُوا اللهَ إنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»، و اين سفارش و توصيه را نه تنها نوح «عليه السلام» كرده، بلكه ساير انبياء «عليهم السلام» هم، مردم را به آن دعوت مى كرده اند. به خلاف دعاى دومش، كه در آن حاجت خود را كه بر حسب دلالت مقام ضروريات زندگى، از قبيل غذا و مسكن و امثال آن بوده، ذكر نكرد، بلكه تنها اكتفا كرد به ذكر احتياج خود و براى اين از ذكر حوائج خود دم فرو بست، كه دنيا را در نزد خدا قدر و منزلتى نيست.

و اما اين كه عرض كرد: «رَبِّ إنَّى ظَلَمتُ نَفسِی فَاغفِر لِى: پروردگارا! من به خود ستم كردم، پس بر من ببخشاى»، بايد دانست كه اين اعتراف به ظلم و طلب مغفرت موسى «عليه السلام»، از قبيل اعتراف آدم و همسر اوست كه گفتند: «رَبَّنَا ظَلَمنَا أنفُسَنَا وَ إن لَم تَغفِر لَنَا وَ تَرحَمنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِينَ».

و خلاصه: اين اعتراف موسى، اعتراف به گناه نيست، بلكه اعتراف به كارى است كه مخالف با مصلحت زندگى خود او بوده، كما اين كه اعتراف آدم و حوا نيز، از همين باب بوده است، زيرا موسى «عليه السلام» اگر آن مرد را كشت، قبل از بعثتش به رسالت و قبل از نهى از قتل نفس بوده. علاوه بر اين كه مرد كافرى را كشت كه براى خون او احترامى نيست و دليلى هم در دست نيست بر اين كه چنين قتلى، آن هم قبل از شريعت موسى «عليه السلام» حرام بوده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۳۹۸

آدم و حوا هم، اگر با خوردن از درخت به خودشان ظلم كردند، قبل از آن بوده كه خداوند، شريعتى را در بين بنى نوع انسانى تشريع كرده باشد. چون خداى تعالى، تمام شريعت ها را بعد از هبوط آدم از بهشت به زمين، تأسيس نموده و صرف نهى از نزديكى به درخت، دليل بر اين نيست كه نهى مولوى بوده، تا مخالفتش معصيت مصطلح بوده باشد. علاوه بر اين كه قرائنى در دست هست كه نهى متعلق به آدم و حوا، نهى ارشادى بوده، و پاره اى از آن قرائن، در آيات سوره «طه» است.

و ما، در سابق، در تفسير داستان بهشت آدم، در جلد اول عربى اين كتاب، به آن ها اشاره نموديم. از همه اين ها گذشته، كتاب الهى تصريح كرده به اين كه موسى «عليه السلام»، بنده اى مخلص بوده: «وَ اذكُر فِى الكِتَابِ مُوسَى إنَّهُ كَانَ مُخلَصاً وَ كَانَ رَسُولاً نَبِيّاً». و نيز تصريح كرده به اين كه: ابليس نمى تواند بندگان مُخلَص خداى را اغوا كند: «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغوِيَنَّهُم أجمَعِينَ * إلَّا عِبَادَكَ مِنهُمُ المُخلَصِينَ».

و اين هم معلوم است كه معصيت، بدون اغواى شيطان محقق نمى شود. پس از تلفيق اين مقدمات، چنين نتيجه مى گيريم كه عمل موسى (قتل نفس) معصيت نبوده.

و از اين جا معلوم مى شود مراد از مغفرتى هم كه موسى و همچنين آدم و حوا، آن را درخواست كرده اند، محو عقابى كه خداوند بر گنهكاران مقرر داشته، نيست، چنان كه مغفرت در گناهان به همين معناست، بلكه مراد محو آثار سویى است كه ظلم به نفس، در زندگى آدمى باقى مى گذارد. موسى «عليه السلام» هم، از اين مى ترسيد كه مبادا داستان آدمكشى او افشاء شود و مردم او را در نظر خود به عنوان قاتل بشناسند، و لذا از خداى تعالى درخواست كرد كه سرّش را پرده پوشى كند و او را به اين معنا ببخشد. چه بخشش و مغفرت، در عرف و اصطلاح قرآن، اعمّ از محو عقاب است، بلكه به معناى محو اثر سوء است، هرچه مى خواهد باشد. چه عقاب خدایى و چه عقاب عرفى و چه آثار ديگر، و شكى هم نيست در اين كه محو همه اقسام آثار، به دست خداى تعالى است.

نظير اين توجيه، وجهى است كه ما قبلا درباره دعاى نوح كه عرض كرد: «وَ إن لَم تَغفِر لِى وَ تَرحَمنِى» ذكر كرديم و گفتيم معنايش اين است كه: اگر مرا به ادب خود مؤدّب نفرمایى و به عصمت خودت حفظم نكنى و به اين وسيله بر من ترحم ننمایى، از زيانكاران خواهم بود (دقت فرمایيد).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۳۹۹

و از آن جمله، دعایی است كه آن حضرت، در نخستين روز بعثت خود و دريافت اولين وحى آسمانى كرده و خداى تعالى، آن را چنين حكايت نموده: «قَالَ رَبِّ اشرَح لِى صَدرِى * وَ يَسِّر لِى أمرِى * وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسَانِى * يَفقَهُوا قَولِى * وَ اجعَل لِى وَزِيراً مِن أهلِى * هَارُونَ أخِى * أُشدُد بِهِ أزرِى * وَ أشرِكهُ فِى أمرِى * كَى نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَ نَذكُرُكَ كَثِيراً * إنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً».

موسى «عليه السلام» با اين كلمات، براى دعوت خود، خيرخواهى مى كند، و راه دعوت خود را هموار می سازد، و به طورى كه كلمات او و قرائن مقاميه دلالت مى كند، مى خواهد عرض كند كه:

تو مى دانى و به حال من و برادرم به خوبى آگاهى، كه ما از روزى كه به حدّ تميز رسيديم، تو را تسبيح مى گویيم و امشب، رسالت تو، بارِ گرانى به دوش من نهاده و تو، به حدّت و خشونت طبع من و گرهى كه در زبان من است، داناترى، مى ترسم اگر بر حسب دستور تو، قوم خود را به سويت دعوت كنم و رسالتت را تبليغ نمايم، مرا تكذيب نموده و در نتيجه، سينه ام تنگى كند و عصبانى شوم و زبانم از گفتار باز ماند.

پس تو اى پروردگار! شرح صدرى عطايم كن و كار مرا آسان ساز - اين دعا، همان دستورى است كه خود پروردگار به همه انبياء داده، كه در راه تبليغ رسالات، خود را به زحمت نيفكنند - و فرموده: «مَا كَانَ عَلَى النَّبِىِّ مِن حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللهُ لَهُ سُنَّةَ اللهِ فِى الَّذِينَ خَلَوا مِن قَبلُ» - و گره از زبانم بگشاى، تا گفتارم را بفهمند، و برادرم هارون، از من شيرين زبان تر است و هم از خاندان من است، پس چه بهتر، او را شريك در كارم فرمایى و وزيرم قرارش دهى، تا تو را بسيار تسبيح گویيم - همان طورى كه در سابق هم، دوستدار تسبيح تو بوديم.

اين است خلاصه درخواست هایى كه موسى «عليه السلام»، راجع به اسباب دعوت و تبليغ از پروردگار خود مى كند. ادبى كه آن جناب در اين كلمات به كار برده، اين است كه:

غرض و نتيجه اى كه از اين سؤالات در نظر داشته، بيان كرده تا كسى خيال نكند منظورش از آنچه كه درخواست كرده، نفع شخصی اش بوده و لذا گفت: غرضم از اين درخواست ها، اين است كه من و همه بندگانت، تو را بسيار تسبيح گفته و بسيار ذكر گویيم، و بر صدق ادعايش استشهاد كرده به اين كه: تو اى پروردگار! به آنچه كه در دل هاى ماست، آگاهى. در حقيقت، دل و جان خود و برادرش را، به پروردگار عرضه نموده و گفت: «إنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً». و اين كه سائل محتاج خودش را در حاجتى كه دارد، عرضه كند بر مسؤولى بى نياز و جواد، خود بهترين و قوى ترين راهى است براى تحريك عاطفه رحمت. براى اين كه نشان دادن حاجت تأثيرش بيشتر است از ذكر آن، زيرا در ذكر آن به زبان، احتمال دروغ هست و در نشان دادنش، اين احتمال نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۰۰

نفرين موسى و هارون درباره فرعون و فرعونيان

و از آن جمله، نفرينى است كه خداى تعالى، از آن جناب، درباره فرعون و فرعونيان نقل مى كند:

«وَ قَالَ مُوسَى رَبَّنَا إنَّكَ آتَيتَ فِرعَونَ وَ مَلَأهُ زِينَةً وَ أموَالاً فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَن سَبِيِلكَ رَبَّنَا اطمِس عَلَى أموَالِهِم وَ اشدُد عَلَى قُلُوبِهِم فَلَا يُؤمِنُوا حَتَّى يَرَوُا العَذَابَ الألِيمِ * قَالَ قَد أُجِيبَت دَعَوتُكُمَا فَاستَقِيمَا وَ لَا تَتَّبِعَانِ سَبِيلَ الَّذِينَ لَا يَعلَمُونَ».

اين آيات، درباره نفرينى است كه موسى و هارون، هر دو كرده اند، و لذا در اولش، كلمۀ: «رَبَّنَا» به كار رفته. علاوه بر اين، قسمت دوم آيه هم، دلالت بر اين معنا دارد، چون پروردگار در جواب فرموده: «قَد أُجِيبَت دَعوَتُكُمَا: نفرين شما دو نفر اجابت شد».

و اين دو بزرگوار، اول به اموال آنان نفرین كردند و درخواست نمودند كه خداوند اموالشان را از قابليت انتفاع بيندازد، سپس به جانشان و اين كه خدا دل هايشان را سخت كند تا ايمان نياورند و در نتيجه، عذاب دردناك را دريابند و ديگر ايمانشان قبول نشود. چنان كه فرمود: «يَومَ يَأتِى بَعضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفساً إيمَانُهَا لَم تَكُن آمَنَت مِن قَبلُ أو كَسَبَت فِى إيمَانِهَا خَيراً».

معناى نفرين دومى موسى و هارون، اين است كه: با محروم كردن شان از نور ايمان، از آنان انتقام بگيرد و به عذاب ناگهانى، كه مهلت ايمان به ايشان ندهد، دچارشان سازد، همان طورى كه آنان بندگانت را از نور ايمان محروم كردند و نگذاشتند ايمان بياورند و گمراهشان كردند.

و اين نفرين، شديدترين نفرينى است كه ممكن است به جان كسى كرد. براى اين كه هيچ دردى بالاتر از شقاوت دائمى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۰۱

آدابى كه موسى «ع»، در نفرين خود، به فرعونيان، به کار برده

و بايد دانست كه فرق است بين «دعا» و «نفرين». زيرا رحمت الهى هميشه بر غضبش سبقت دارد. چون خودش به موسى وحى فرستاد كه: «عَذَابِى أُصِيبُ بِهِ مَن أشَاءُ وَ رَحمَتِى وَسِعَت كُلَّ شَئٍ»، و سعۀ رحمت الهى، اقتضا دارد كه از رساندن عذاب و شرّ و ضرر بندگان كراهت داشته باشد، اگرچه ستمگر و مستحق عذاب هم باشند.

به شهادت اين كه: هرچه هم بندگانش ستم كار باشند، باز خداوند نعمت هاى خود را بر آنان افاضه فرموده و زشتی هايشان را مى پوشاند. حتى بندگان خود را هم دعوت كرده كه در مقابل نادانى ها و تجاوزات يكديگر، حوصله كنند، مگر در مواردى كه بخواهند حق لازمى را اقامه نموده و يا در دفع ظلمى كه متوجهشان شده، مضطر به جلوگيرى و انتقام شوند، كه در اين صورت، اعمال غضب را تجويز كرده. البته اين در موقعى است كه تشخيص دهند كه مصلحت ملزمه اى، از قبيل رعايت مصلحت دين و يا دينداران، جز به اعمال غضب حفظ نمى شود.

علاوه بر اين كه لطافت جهات خير و سعادت، هرچه رقيق تر و رتبه آن هرچه دقيق تر باشد، نفوس فطرتى كه خدايشان بر آن فطرت آفريده، بهتر آن را مى پذيرد، به خلاف جهات شرّ و شقاوت، كه انسان بر حسب طبعش، از آن فرارى و از اطلاع بر آن گريزان است، و براى عدم وقوف بر اصل آن - تا چه رسد به جزئيات و تفصيلات آن - حيله ها به كار مى برد.

و اين معنا، خود باعث شده است كه آداب دعا و آداب نفرين با هم متفاوت باشند. مثلا يكى از آداب نفرين اين است كه به امورى كه باعث اين نفرين شده، تصريح نشود، بلكه به طور كنايه ذكر شود. مخصوصا اگر آن امور شنيع و ركيك باشد. به خلاف دعا كه تصريح به موجبات و عوامل آن مطلوب است.

موسى «عليه السلام»، اين نكته را در نفرين خود مراعات كرده، و به طور اجمال گفت: تا بندگانت را از راه به در برند، و تفصيل جنايات و فضايح فرعونيان را ذكر نكرد.

ادب ديگرى كه رعايت نموده، اين بود كه: در اين نفرين خود، با اين كه خيلى طولانى نبود، بسيار تضرّع نموده و استغاثه جست و زياد نداى «رَبَّنَا، رَبَّنَا» را تكرار نمود.

ادب ديگرش، اين بود كه: به اين نفرين اقدام نكرد، مگر بعد از آن كه تشخيص درباره اين كه نابودى فرعونيان بر وفق مصلحت حق و دين و دينداران است، از حدّ ظنّ و تهمت تجاوز كرده و به حدّ علم رسيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۰۲

آرى، موسى «عليه السلام»، به اين معنا علم به هم رسانيده بود، به دليل اين كه خداى تعالى، درباره فرعون فرمود: «وَ لَقَد أرَينَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَ أبَى». و گويا از همين جهت بوده كه خداى سبحان، او و برادرش را، بعد از نويد به اين كه نفرينشان اجابت شد، امر فرمود كه استقامت ورزيده و از راه مردم نادان پيروى نكنند. (و خدا داناتر است).

و از جمله ادعيه آن جناب، دعایى است كه خداى تعالى، در آيات زير، حكايت كرده است:

«وَ اختَارَ مُوسَى قَومَهُ سَبعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أخَذَتهُمُ الرَّجفَةُ قَالَ رَبِّ لَو شِئتَ أهلَكتَهُم مِن قَبلُ وَ إيَّاىَ أتُهلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إن هِىَ إلَّا فِتنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاءُ وَ تَهدِى مَن تَشَاءُ أنتَ وَلِيُّنَا فَاغفِر لَنَا وَ ارحَمنَا وَ أنتَ خَيرُ الغَافِرِينَ * وَ اكتُب لَنَا فِى هَذِهِ الدُّنيَا حَسَنَةً وَ فِى الآخِرَةِ إنَّا هُدنَا إلَيكَ».

در اين دعا ابتدا مى كند به جمله: «ببخشاى بر ما...»، چون موقفش، موقف سختى بود. موقفى بود كه غضب الهى و قهرى كه هيچ موجودى تاب تحمل آن را ندارد، قومش را فراگرفته بود، و در چنين موقفى، درخواست از چنين مولایى كه حرمتش هتك و بر ساحت سيادت و مولويتش توهين شده و از اين رو بر بندگان خود خشم گرفته، مانند درخواست هاى عادى نيست. روى همين حساب بود كه موسى «عليه السلام»، نخست چيزى گفت كه اين فوران غضب الهى را تسكين دهد. شايد كه به اين وسيله، بتواند زمينه را براى طلب مغفرت و رحمت آماده سازد، و آن اين بود كه گفت:

«پروردگارا! تو اگر مى خواستى، قبل از اين، آنان و مرا هلاك كرده بودى»، به طورى كه قرينه مقاميه دلالت مى كند، مى خواهد عرض كند: نفس من و نفوس قومم، همه در قبضۀ قدرت و اطاعت مشيّت توست، تو اگر مى خواستى، قبلا هم كه من در بين شان بودم، همه را هلاك مى كردى، همان طورى كه امروز، هلاك شان كردى و مرا زنده گذاشتى، ليكن من متحيرم كه اگر تنها به سوى قوم خود برگردم و مرا به قتل برگزيدگان خود متهم سازند، چه جواب بگويم؟


→ صفحه قبل صفحه بعد ←